دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۴ - - ۳۹۴۴
لاك پشت و جادوگر
وقتي ليلا زارع مي نشيند و حرف مي زند، شباهت زيادي به ناهيد فيلم ما همه خوبيم ندارد؛ همان نقشي كه برايش يك سيمرغ بلورين بازيگري به همراه داشت
002925.jpg
عكس: محمدرضا شاهرخي نژاد
ليلي نيكونظر
يك آتليه عكاسي كوچك در خيابان فرشته تهران. ليلا زارع مي نشيند روي يك مبل لاجوردي رنگ كه با فضاي سراسر سفيد آتليه، تركيب رنگ جذابي دارد. مي گويد: اينجا را خودم طراحي كرده ام . او همان ناهيد جدي و سخت و مغرور ما همه خوبيم است. برنده سيمرغ بهترين بازيگر نقش دوم زن جشنواره پارسال. عكاسي مي كند؛ اصلاً حرفه اش عكاسي است و بيشتر درآمدش از همين راه است. رشته عكاسي اش هم پرتره است و عكاسي تبليغاتي: از بچگي عكاسي مي كردم .
وقتي به چهره اش دقيق مي شوي، مي فهمي اين صورت، پيش از آنكه سينمايي باشد، روايتگر يك حساسيت بي شائبه است. پيش از آغاز گفت وگو شروع مي كند به تعريف كردن از روزي كه پشت سر گذاشته؛ از مشكل يكي از دوستانش در دادگاه و اينكه ليلا مجبور شده در دادگاه، كتك خوردن يك ديوانه را ببيند و اعتراض كند و همين مشاهده، چقدر عصبي اش كرده. جالب اينجاست كه در تمام صحنه هاي طلايي بازي ليلا در ما همه خوبيم كه با يك چهره بي حركت، يخ زده و سرد مي ايستد و تك جمله هايي را با حس هاي لحظه اي به شكلي كاملاً استثنايي و اغلب با تلفيق چند حس بيان مي كند، او همين ليلا زارع كمابيش حساس است كه پيش روي ما نشسته و از خودش، نقشش و آينده سينمايي اش مي گويد. با اين حال: خودم و نقشم خيلي با هم فرق داشتيم .
ناهيد درگير و گرفتار سختي هاي كوچك و بزرگ اقتصادي و مشكلات خانوادگي، اينجا تبديل به دختري پرهيجان و فعال شده است كه بزرگ ترين مشكل زندگي اش زمان است: هميشه وقت كم مي آورم؛ اي كاش بيست و چهار ساعت تبديل مي شد به چهل و هشت ساعت. حالا نمي دانم، شايد مشكل از ترافيك است، اما اغلب اوقات بايد
يكي-دو كار را از برنامه روزانه ام كم كنم .
رشته تحصيلي اش مديريت بوده و گاهي هم كار طراحي و معماري داخلي انجام مي دهد. سنش را هم اصلاً نمي گويد. دلايلش؟ بماند! پس از سيمرغي كه از جشنواره پارسال گرفت، كلي پيشنهاد سريال و فيلم سينمايي داشته. با اين حال به غير از نقشي كه در خانه روشن وحيد موساييان به عهده گرفت، چيز ديگري را نپسنديده است.
ليلا زارع درخانه روشن كه امسال در بخش ميهمان جشنواره به نمايش درآمد، در نقش يك دختر بيمار روحي ظاهر شده كه مبتلا به يك بيماري روان تني نادر است و ليلا زارع براي درآوردن اين نقش مدت ها تحقيق كرده است: مخصوصاً روي صدايم خيلي كار كردم. اين بيماري نوعي حساسيت به صدا ايجاد مي كند و به همين خاطر، دختر فيلم مي بايست آرام حرف مي زد .
براي بازيگري دوره نديده، اين نقش ها اصولاً سخت است: از آنجا  كه بازيگري در زندگي ام با يك اتفاق شروع شد، وقتي يكي از دوستانم مرا به آقاي ميرباقري معرفي كرد براي ما همه خوبيم  و از آنجا كه اصلاً با فكر قبلي شروع نشد، هيچ وقت دوره اي نديده ام. در شرايط فعلي هم ترجيح مي دهم به جاي آنكه دوره اي ببينم، آنقدر وقت داشته باشم كه فيلمنامه پيشنهادي را به دقت بخوانم و روي نقشم تمركز كنم . ليلا زارع از اولين تجربه بازيگري اش مي گويد و از تست دادن هاي مكرر...؛ خيلي تست گرفتند. به غير از نقش ناهيد، حتي بقيه شخصيت ها را هم از من تست گرفتند اما فكر مي كنم آن تستي كه آقاي ميرباقري را در انتخاب من مصمم كرد اين بود كه صحنه دزديده شدن كيف مرا جلوي رويم بازي كردند يعني اينكه به من گفتند كيفت طبقه بالا بوده و به همراه باقي كيف ها دزديده شده و از آنجا  كه كلي مدرك توي كيفم داشتم، يك لحظه دستم را گذاشتم روي دهنم و به يك نقطه خيره شدم. آقاي ميرباقري گفتند: تست بود! واكنشت همان بود كه مي خواستم .
من كه روبه روي يك دختر خندان، پرانگيزه و پر از زندگي نشسته ام، توانايي پركردن فاصله ليلا زارع تا ناهيد ما همه خوبيم را فقط در شمار قابليت هاي يك بازيگر مي بينم. آن دختر سخت و منجمد ما همه خوبيم كجا و ليلا زارع كنجكاو رؤيابين كجا؟ خيلي به آدم ها توجه مي كنم و البته خيلي هم درگير مي شوم. خيلي وقت ها هم آرامشم را از دست مي دهم اما كلاً توجه به آدم ها برايم جذاب است؛ بيشتر هم ناخودآگاه اتفاق مي افتد. نه اينكه فكر كنم بايد مشغول اين آدم باشم و نه اينكه بخواهم فضولي كنم؛ معمولاً در خلال ارتباط هاي صميمانه، آدم ها را مي شناسم. معيارهايم هم براي توجه به آدم ها متفاوت است. به يك نفر در مورد حركات دستش توجه مي كنم، به يكي در مورد راه رفتن و ميميك صورتش يا گاهي طرز حرف زدنش... .
بازيگر نقش ناهيد، ناهيد پردغدغه پرمسئوليت، دغدغه هاي غمگينانه اي ندارد: دغدغه هايم را حل مي كنم و از پس مشكلاتم برمي آيم. چند وقت پيش هنگام مرگ يكي از دوستانم خيلي  حالم بد شد، اما آن هم راه حل دارد. بايد قبولش كرد. هميشه يك راهي هست؛ هر چيزي به اين بستگي دارد كه چطور نگاهش كنيم. البته گاهي همه چيز خيلي ساده است، گاهي هم خيلي پيچيده ولي با اين حال، همه چيز به نگاه ما بستگي دارد .
خانواده زارع بيشتر او را عكاس مي شناسند تا هر چيز ديگر؛ با اين حال ليلا زارع در انتهاي گفت وگو با خنده مي گويد: خواهرم اعتقاد دارد من شبيه آن لاك پشت توي كارتون مي مانم ؛ همان كارتوني كه زمان بچگي مان نشان مي داد. يك لاك پشت مي رفت سراغ يك جادوگر، كه آقاي جادوگر! من مي خواهم كار ديگري انجام بدهم؛ يك كار تازه... .

مرور جشنواره 24
كافه تعطيل است
امروز: كافه ستاره(سامان مقدم)
ساجده شريفي
بهتر است نام سامان مقدم را از ذهنت پاك كني و فيلم هاي قبلي اش را؛ سياوش، پارتي و مكس را. هيچ يك تصوير روشني از كار جديد به تو نمي دهند. كافه ستاره كمي بيش از فيلم هاي گذشته صبر و تعمق مي طلبد.
*فريبا يك شيرزن است كه دارد چرخ يك زندگي را به تنهايي مي گرداند. كافه اي دارد در يك محله قديمي تهران و شوهري كه معتاد است و نام مردانه اش تنها نويد ماندن فريبا بر سر زندگي. مادر و برادرش قرار نيست در زندگي اش دخالت كنند. اگرچه وصله ناجوري است اين داماد كه هر از گاهي تنها پس انداز فريبا را مي گيرد براي به قول خودش روي فرم آمدن و اگر مقاومتي بود، به كتك متوسل مي شود. صورت فريبا كبود است و دست هايش دوباره راه  انداختن پيكان فرسوده را خوب مي دانند. چشم هاي فريبا خنده و اميد نمي داند و پر شده از حسرت  سال هاي جواني و انتظار روزهاي تنهايي؛ اما محكمند و صبور. برادر فريبا اگر چه جوان است اما به دلش حسرت يك مشت بر صورت شوهر خواهر مانده، به تلافي سيلي هايي كه به صورت خواهرش نشسته. يك شب نفس را حبس مي كند توي ريه هايش و در حاشيه يك خرابه در همان محله قديمي مشت را مي كوبد. حسرت از دلش مي رود. آتش ولگردهاي نيمه شب همچنان روشن است و باران مي بارد...
* باران مي بارد. داماد مرده است. برادر جوان به تنها دوست و هم محله اش پناه مي برد. ابي مي داند كه او يك نفر را كشته و بايد فرار كند. سالومه و ابي  عاشق همند. سالومه پدر كوري دارد كه معلم تمام بچه هاي آن محل بوده است و حالا در يك خانه اجاره اي گاه راديو مي شنود و گاه براي زن صاحب خانه به حافظ تفال مي زند. سالومه مدت زيادي است كه به ابي محرم شده ولي هنوز سر خانه خودشان نرفته اند. ابي از صبح تا شب در تعميرگاه كار مي كند و پول هايش كفاف آغاز يك زندگي را نمي دهد. سالومه هم از صبح تا شب قرص پدرش را در يك بشقاب نصف مي كند و مرتب به خودش وعده اميد و شكيبايي مي دهد. حالا برادر فريبا به جاي نامعلوم فراري شده و از آن شب باراني، كيسه اي از طلا پيش ابي مانده است كه قرار بود، خرج مواد داماد باشد. او طلاها را براي سرو سامان گرفتن زندگي اش حلال  مي داند و با خودش عهد مي بندد كه همه پول  را يك روزي پس دهد. ابي به زندان مي افتد و سالومه بي برنامه و شناخت، در پي وسوسه اي نامفهوم به دبي مي رود.
*يك بار پدر سالومه براي ملوك به حافظ تفالي زده بود و حافظ خواب زن صاحب خانه را با آمدن يك خسرو تعبير مي كرد. ملوك ميانسال حالا خودش را عاشق خسرو، پسر سر به راه و جوان محله مي ديد و به بهانه تعبير خوابش ديش ماهواره را جابه جا كرده بود تا خسرو بيايد و با او سر سخني باز كند.خسروي رويايي ملوك، دغدغه زندگي شكست خورده خواهرش را داشت آن روزها و فارغ از عشق دختر ميانسال و پولدار محله بود.خسرو كه تمام حسرتش را با مشت به صورت داماد كوبيد فرار كرد و بعدها خبر رسيد كه توي مرز كشته شده است. رضا هم به زندان رفته بود. سالومه وسوسه تجارت داشت و فريبا با زخم هاي تازه اش سر مي كرد. ملوك در كافه پسر جوان ديگري را يافته بود كه اگرچه خسرو نام نداشت اما مرد بود و حامي زنان محله و مي توانست به راحتي تعبير خوابش و تفال حافظ باشد.ازدواج بالاخره سرگرفت و چراغاني خانه ملوك و صداي لات مسلك خواننده مراسم عروسي؛ تيتراژ  انتهاي فيلم بالا مي آيد.
* * *
كافه ستاره سياه است و كدر؛ در سه اپيزود؛ فريبا، سالومه و ملوك. در طول فيلم  بارها و بارها آدم هاي محوري در موقعيت هايي قرار مي گيرند كه به شخصيت  اصلي مي رسند بر خلاف نمونه فيلم هايي كه روايت هاي درهم و بي زمان دارند. ظاهر كافه ستاره ساده تر از اين  هاست اما تبديل فيلم  به سه اپيزود با آمدن صفحه مشكي و نقش بستن نام اپيزود جديد كه بر بخش بندي ها تأكيد مي كند، وادارت مي كند كه براي درك فيلم از سينما به خانه بيايي و براي فيلم يك نمودار معنايي ترسيم كني.در هم ريختگي روايت در كافه ستاره نه مثل 21گرم سرد و مجهول و بي زمان است و نه مثل تقاطع ، اتفاقي و چند روايتي و خط دار. سامان مقدم كارگردان جوان و موفقي است و كافه ستاره هم تجربه جديدي كه به كارنامه اش اضافه شده.خود او در مورد كار جديدش معتقد است كه مي تواند فيلم تازه اي با تجربه اي نو در روايت باشد: اگرچه داور اصلي مردم هستند و من براي آنها فيلم مي سازم . همين شكل داوري مخاطب، اساس روايت كافه ستاره است.

از صبح تا شب
حميدرضا پورنصيري

حتما ديگر دست تان آمده يه دوشنبه ها پيشنهاد اولم چيست. به خاطر همين يادآوري مي ينم يه ساعت 21:30 امشب برنامه سينماي ديگر را از شبيه۲ از دست ندهيد. 15 دقيقه زودتر از شروع اين برنامه هم طرفداران طنزهاي شبانه مي توانند زندگي به شرط خنده را ببينند يه از شبيه تهران پخش مي شود. نيته جالب درباره اين برنامه اين ا ست يه مهدي مظلومي- سازنده آن- در گفت وگويي با ييي از خبرگزاري ها اعلام يرده بود يه هدفش از ساخت اين برنامه، بالابردن سطح طنز تلويزيوني ا ست. براي يادآوري، بد نيست بگويم يه يارايتر اصلي اين برنامه همان خشايار مستوفي سريال زير آسمان شهر است. ساعت 20:45 هم شبيه 3 مجموعه عجيب و غريبي را پخش مي يند با عنوان غريبي آشنا يه تنها توجيه براي پخش اين مجموعه- آن هم دو نوبت در هفته- مي تواند گردگيري آرشيو اين شبيه باشد. باز هم براي يادآوري، بد نيست ارجاع تان دهم به حرف هاي مدير گروه سريال شبيه۳ يه علت قطع شب هاي برره را افت ييفي عنوان يرده بود. ساعت 22 هم احتمالا مي توانيد قسمت ديگري از مجموعه روزهاي به يادماندني را از شبيه اول تماشا ينيد يه هنوز حيرانم چرا در فاصله اي يمتر از سه، چهار ماه از پايان پخش اين سريال، دوباره پخش آن آغاز شده است. تا يادم نرفته يي يادآوري ديگر هم بينم و آن هم نيميت است يه حتما حواس تان هست ساعت 20:30 از شبيه اول تماشايش ينيد.

شهر تماشا
آرمانشهر
گزارش
جهانشهر
دخل و خرج
نمايشگاه
سلامت
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  شهر تماشا  |  گزارش  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  نمايشگاه  |  سلامت  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |