دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۴ - - ۳۹۴۴
حكايت چاله هاي سمجي كه به حال خود رها شده اند
شمال از شمال غربي، بلوار پيام
نمي دانيم تا به حال چقدر صرف لكه گيري آسفالت بلوار پيام شده است، اما شايد اگر يك بار روكش آسفالت اين منطقه عوض مي شد هم شهروندان نفس راحتي مي كشيدند و هم شهرداري
002892.jpg
عكس:محمدرضا شاهرخي نژاد
آزاده بهشتي
لابه لاي گره زدن بند كفش ها و بستن در بود كه خرده فرمايشات هر روزه برايش تكرار شد. شب زودتر بيا، مهمون داريم، سر راه يه ماست بخر . در را كه بست پله ها را چند تا يكي پايين رفت و نيمه طبقه رسيد. دكمه آسانسور را كه زد زن از لاي در سرك كشيد. راستي نون نداريم . سر تكان داد و آسانسور پايين رفت. يك ساعت تأخير و حجم انبوه ورق هايي كه روي ميز معطل امضاي او بود، آزارش مي داد. سوار ماشين شد و تصميم گرفت فاصله نه چندان بلند خانه تا محل كارش را در كمترين زمان ممكن طي كند. با احتساب بزرگراه و چراغ قرمزها بايد تا 40 دقيقه ديگر پشت ميزش نشسته بود و كارهايش را مي كرد. از كوچه كه بيرون آمد نمي دانست به خاطر سرعت زياد بود يا حواس پرتي او كه برآمدگي پل روي جوي آب را نديد و ماشين تكان سختي خورد، آه بلندي كشيد و به راهش ادامه داد. ماشين در سر بالايي بلوار در مقابل جاذبه زمين مقاومت مي كرد و او با دقت ماشين را به بريدگي كه براي دور زدن بود نزديك مي كرد كه ماشين در چاله اي كه در نزديكي بلوار ايجاد شده بود، افتاد. كمي گاز داد و چرخ جلو با سختي از چاله بيرون آمد، مي خواست چرخ عقب را از اين اتفاق نجات دهد اما با چرخاندن فرمان، كاري پيش نبرد و چرخ دوم در چاله گير افتاد و اين بار اما تلاش هايش به نتيجه اي نرسيد و بعد از 5 -6 دقيقه فشار به پدال گاز، پياده شد و با ديدن عمق و طول و عرض چاله، مطمئن شد كه تلاشش بي فايده است.
بلوار خلوت و آرام بود. او هميشه اين آرامش را تحسين كرده بود، اما اين بار در دلش آرزو مي كرد كه بتواند از چند نفري براي رهايي از اين دردسر كمك بگيرد. بعد از چند دقيقه ماشيني از دور پيدا شد، راننده پياده شد و با كمك چند عابر ديگر توانستند ماشين را بيرون بكشند. ساعتش را نگاه كرد. فاصله اي كه قرار بود در كمتر از 40 دقيقه طي شود، براي بيرون كشيدن ماشين از اين وضعيت از دست رفته بود. با توجه به وضعيت بلوار عريض و طويل مجبور بود بيش از 40 دقيقه را براي رسيدن به محل كار در نظر بگيرد.
شمال از شمال غربي
بلوار پيام نمونه كم نظير خيابان ها و بلوارهاي تهران است كه آسفالت نامناسب و چاله چوله هاي موجود در آن دردسرهاي زيادي را براي شهروندان منطقه فراهم كرده است. از ميدان سرو به سمت شمال كه مي روي دو بلوار در امتداد هم پاك نژاد و پيام قرار دارد كه دومين بلوار به خاطر فاصله زياد از ميدان مركزي، وضعيت نامناسب تري دارد.
بلوار پيام در امتداد بلوار پاك نژاد و با وجود قرار گرفتن در يك منطقه كاملاً مسكوني و پرتردد به دلايل مختلف ناديده گرفته شده است و همين موضوع وضعيت عبور و مرور در اين بلوار را دشوار و خطرناك كرده است. ضمن اينكه بلوار پيام از شيب زيادي برخوردار است و به ويژه در شب خطرناك تر است؛ موضوعي كه از سوي شهرداري اين منطقه ناديده گرفته شده است.
هر چند مهندس باقري، معاون فني و عمراني شهرداري منطقه 2 از بهسازي و لكه برداري اين بلوار خبر مي دهد، اما مشكلات عبور و مرور از اين بلوار در زمستان و تصادفاتي كه مي توانست خطرناك باشد، اقدام دير شهرداري اين منطقه را در ذهن زنده نگه مي دارد. اگر چه پيگيري كارهاي عمراني بعد از پايان زمستان و بهتر شدن هوا در اين منطقه آغاز شده است و مهندس باقري از فعاليت 11اكيپ لكه گيري و 10اكيپ مكانيزه مي گويد، اما مي دانيم كه قرار گرفتن اين بلوار كمي دورتر از ميدان سرو و بعد از بلوار پاك نژاد، تعمير اين بلوار را در اولويت هاي آخر قرار مي دهد.
زماني كه در مورد دلايل وضعيت نامناسب بلوار پيام از مهندس باقري مي پرسيم، مي گويد: بلوار پيام از ميدان بهروز تا ميدان سرو دو مشكل دارد، اول اينكه سطح آب هاي زيرزميني در اين منطقه بالاست و مشكل دوم وضعيت فاضلاب است. هر چند به گفته او در جلسه ماه پيش شوراي شهر تهران، شركت آب و فاضلاب موظف شده تا انشعابات منطقه را ساماندهي كند، اما باز هم نمي توان براي ناديده گرفتن وضعيت اين بلوار دليل منطقي پيدا كرد.
معاون فني و عمراني شهرداري منطقه 2 ادامه مي دهد: از هفته گذشته كه هوا رو به بهبودي رفته، كار لكه گيري آسفالت از ميدان سرو به سمت بالا در باند شرقي آغاز شده است و تا پايان فروردين ماه كار لكه گيري و روكش در بلوار پيام هم به پايان مي رسد .
جمله آخرش مثل زنگ خطري در گوشمان صدا مي كند و اينكه ساكنان اين بلوار در تعداد تصادفات احتمالي و خطراتي كه آنها را تهديد مي كند، چقدر سهم دارند؛ سؤالي كه پاسخي نمي توان براي آن پيدا كرد.

ديده بان
درختكاري يا خريد عيد
002898.jpg
ماني راد
يك
زماني كه سي سال پيش يك جهانگرد ايتاليايي در گوشه اي از گزارشش در مورد تهران نوشت كه: تهران، با كوههاي زيبايي كه بالاي سرش ايستاده اند، زيباترين شهر دنيا بود، اگر در آن اتومبيلي تردد نمي كرد و از دودكش خانه ها و كارخانه هاي اطرافش دودي به هوا نمي رفت و حجابي از دود بر سر اين شهر نمي انداخت. اما افسوس كه اين چنين نيست و آلودگي اين شهر چنان است كه حتي باد هم نمي تواند آسمان تهران را در چشم مردمانش آبي كند. نمي توانست اين روزهاي آفتابي پايان سال را تصور كند كه در آن آسمان آبي تر از هميشه است و حتي نشاني اندك از آلودگي هوا نيست. او درست گفته بود. تهران با آسمان آبي اش و كوه هاي سر به فلك كشيده، واقعاً زيبا و دوست داشتني است.
دو
مسلماً از آن سال تا به امروز تهران گسترش يافته است. هم آلودگي اش، هم عوامل كاهش آن، آن روز كه اين ايتاليايي به تهران آمده بود، تهران تنها 850 هكتار جنگل كاري، آن هم در اطراف شهر داشت. اين رقم، در سال 75 به 22430 هكتار رسيد و تعداد پارك ها هم از تعداد 184 به 680 پارك در سال 75 افزايش يافت. اين ارقام، امروزه، تنها كمتر از يك سوم جنگل هاي ايجاد شده در سطح تهران است و تعداد پارك ها و فضاهاي سبز هم با رشد 22 درصدي رو به رو بوده است.
سه
تن تب دار و خسته تهران بسيار رنجورتر از آن است كه آمار فضاهاي سبز ايجاد شده و جنگل كاري هاي اطرافش التيام بخش باشد. تردد روزانه بيش از دو ميليون و پانصد هزار خودرو و ازدحام كارخانه هاي مختلف در اطراف اين شهر كه مثل ماري در اطراف آن چنبره زده، روزگار خوشي براي اين شهر، رقم نزده. گذشته از هواي سالم اين روزها كه به يمن بادهاي پي درپي، مي شود اندكي آسمان را آبي تر از گذشته ديد، اين روزها، حال تهران چندان خوب نيست. طرح زوج و فرد خودرو كه انگار هميشگي به نظر مي رسد، گسترش محدوده طرح ترافيك، گاز سوز كردن خودروها، گسترش سيستم حمل و نقل عمومي، غرس درخت در هفته درختكاري در حاشيه و مركز شهر، طرح به حاشيه راندن مراكز توليدي و آلاينده شهر و... و بسياري از طرح هاي ريز و درشت، هيچ گاه نمي تواند مشكل تهران را حل كند، اگر هوا بايستد، اگر بادي نيايد و اين هواي سنگين و سربي را با خودش نبرد، ما در انتظار چه مي توانيم باشيم.
چهار
اين روزها، هوا آن قدر تميز است كه هر شهروند تهراني پس از خروج از منزل، بي اغراق در هر كجاي شهر كه باشد، مي تواند قله هاي سفيد و سر به فلك كشيده توچال را ببيند. اين روزها حتي به كمك هواي تميز هر شهروندي مي تواند، بر مراحل تكميل برج ميلاد نظارت كند. حتي اگر كسي قصد داشته باشد كه به مكاني مرتفع برود. احياناً اين شهر پهن شده در دامان البرز را ببيند. هر چند منظر ناهمگون تهران، چندان ديدني نيست.
پنج
شايد اين روزهاي آخر سال ما بهتر مي توانيم نوشته هاي چند نسل قبل از ما راجع به تهران را درك كنيم. وقتي كه آنها از آب و هواي بي نظير تهران مي نويسند، وقتي كه مثلاً ناصرالدين شاه در وصف اين شهر، آن قدر پيش مي رود كه گويي وصف فردوس برين است. وقتي كه...
در اين روزها از ماه اسفند، در فاصله ميان آمدن بهار و رفتن زمستان، جايي كه سوز سرما و آفتاب گرم توأمان با هم در شهر رژه مي روند، هفته درختكاري را فقط مي شود از پرده نوشته ها و اعلاميه ها فهميد. شهروند در انديشه اقساط خودرو، خانه و مايحتاج زندگي است و انگار در بازارها، ازدحام آدم بسيار بيشتر است تا در جايي مثل پارك ها يا حاشيه هاي اطراف شهر. در اين روزها كه به شب عيد معروف است، چك پول ها را بيشتر مي توان در دست هاي مردم ديد، و خبري از نهال درختي نيست. گيرم كه هفته درختكاري باشد.

فرستاده شهردار
شهري براي تمام آدم ها
رضا ولي زاده- من و ياج ها تا يمر در مه فرورفته ايم؛ تنها پاهايمان پيداست. حس و حال نوشتن گزارش به شهردار را ندارم؛ خسته ام. مردي از روبه رو مي آيد. در پالتوي بلند سياهش يز نيرده است و بي قيدانه راه مي رود. دختربچه ها با سگ هايشان دور شده اند. پاها به من مي رسند. توقف مي ينند. چهره مردي يه روي آنها ايستاده، آشيار مي شود.
- معذرت مي خوام، مي تونم بشينم؟
- بله، حتما.
و بي آنيه بلند شوم، روي نيميت جابه جا مي شوم و برايش جا باز مي ينم. مي نشيند. همان طور يه به نقطه اي نامعلوم در مه خيره شده است و رقص مينياتوري دود سيگارش را به دامنه هاي مه فوت مي يند، بي آنيه به من نگاه يند، مي گويد: من پروفسور هانس اولريش اشوفه هستم.
- من هم .... هستم؛ فرستاده خيالي شهردار تهران.
- چطور شده كه سر از اين جا درآوردين؟
- قراره درباره وضعيت شهرها و مديريت شهري يشور شما براي شهردارمون گزارش بفرستم.
چند دقيقه در سيوت و مه گذشت. پي عميقي به سيگارش زد. به بچه هايي اشاره كرد كه با سگ ها بازي مي كردند و لابه لاي كاج ها مي دويدند.
- آدميزاد هر چقدر از طبيعت دور بشه، پرخاشجو، ضعيف و خطرناي تر مي شه.
ترييب مه و اين هيبت فيلسوف مآبانه يه بيشتر به شواليه اي جنگ ديده مي مانست تا پروفسور هانس اولريش اشوفه، آنقدر جدي و سينمايي بود يه مجبور شدم با متليي، آن فضا را براي خودم واقعي و باورپذير ينم و تلنگري هم به پروفسور زده باشم: درست مي فرماييد؛ بشر رو بايد به دامن طبيعت برگردوند .
با حريت سر، حرفم را تأييد يرد: اين بهترين تعبيره؛ در واقع بايد شهر رو طوري ساخت يه آدما احساس ينن به طبيعت برگشتن .
حرصم گرفت از اينيه متليم را نگرفته بود و تازه داشت از آن، مفاهيم فلسفي استخراج مي يرد. شايد به همين خاطر بود يه گفتم: به نظر من حتي بهتره يي عده شير و ببر و گرگ هم توي چنين شهري آزادانه بچرخن تا همه چيز ياملاً طبيعي باشه .
- نه! با اين پيشنهادتون موافق نيستم. اين جوري ادامه زندگي براي حيووناي ضعيف تر، سخت مي شه و از طرفي نسل حيووناي وحشي به خاطر آدما ممينه منقرض بشه. اونا بايد از  امنيت بيشتري برخوردار باشن.
از دل مه صداي پارس سگ ها با موجي از جيغ و خنده بچه ها مي آمد. هر چه نزديي تر مي شدند، لبخند مثل ليه جوهري يه روي ياغذ مي چيد، توي صورت شواليه پخش مي شد.
- اين سگا رو مي بيني؟! قانون از اونا به اندازه يي انسان حمايت مي ينه؛ به همين خاطر توي يشور ما اصلاً دادگاه حيوانات وجود نداره و به پرونده حيوونا هم توي همون دادگاه هايي رسيدگي مي ينن يه جرم آدما بررسي مي شه. دولت براي اونا تو همه منطقه ها پاري مخصوص (هونده ويزه) درست يرده و مي تونن بيان بازي ينن و ياراي مربوط به نظافت روزانه شون رو توي همين هونده ويزه انجام بدن و اگه همين يارو توي خيابون يا پياده رو انجام بدن و اونجا رو يثيف ينن، پليس 75 يورو صاحب سگ رو جريمه مي ينه تا ياد بگيره چه جوري هم نظم و نظافت شهر رو رعايت ينه و هم مسئوليتش رو در قبال بهداشت و نظافت سگش بپذيره.
- منظورتون رو نفهميدم.
پروفسور نگاهش را از لابه لاي ياج ها و مه بيرون يشيد و روي صورت من پخش يرد.
- منظورم اينه يه قانون به همين سادگي يه مي تونه ازحقوق يه سگ يا گربه حمايت ينه، نمي تونه از حقوق حيووناي وحشي حمايت ينه. اگه بخوايم بنا به ايده شما،  اميان زندگي حيووناي وحشي رو هم توي شهر فراهم ينيم، بايد يلي هزينه و اميانات جديد به اين موضوع اختصاص بديم.
نمي شد اين پروفسور هانس اولريش اشوفه را دست  انداخت و اين، حسابي آدم را يفري مي يرد. همه چيز را جدي مي گرفت. به هر حرفي فير مي يرد و دنبال راه حلي منطقي براي اجراي آن مي گشت. از آن دسته آدم هايي بود يه اگر مي خواستي دستش بيندازي خودت حسابي مچل مي شدي. انگار هرگونه نبردي با اين شواليه به شيست ختم مي شد. چرا يه نمي جنگيد، شمشيري نداشت و فقط دود سيگارش را رو به حجم غليظ مه فوت مي يرد و نگاهش در مه گير مي يرد.
- توي گزارشت بنويس يه شهر خوب، شهريه يه توش براي ضعيف ترين آدما و ضعيف ترين حيوونا، جايي براي زندگي وجود داشته باشه.
شواليه بلند شد و دستش را توي جيب هاي پالتوي بلندش فرو يرد.
- بازم مي بينمتون. از آشنايي تون خوشحال شدم.
با حريت دست، بدرقه اش يردم. پروفسور چند لحظه بعد توي مه گم شد. چند تا بچه داشتند توي اشويل پلاتس (پاري محل تفريح و بازي بچه ها) بازي مي يردند. روي تابلويي يه ينار در ورودي اشويل پلاتس نصب شده، نوشته است: ورود سگ ها ممنوع . يي قسمت از اشويل پلاتس، شن ريخته اند تا بچه ها شن را با بيلچه هايشان بريزند توي قالب هاي پلاستييي يه هر يدام شيل يي حيوان يا ميوه را دارد و بعد قالب ها را وارونه ينند تا پييره هايي از ماسه متولد شوند. زير تاب ها و الايلنگ ها خاي اره ريخته اند تا اگر بچه ها زمين خوردند آسيبي نبينند. هر قسمت از پاري طوري طراحي شده يه بيشترين ايمني را براي تفريح و بازي بچه ها فراهم يند. شايد به همين خاطر است يه چند مرد و زن جواني يه بچه هايشان را به اشويل پلاتس آورده اند يي گوشه دارند با هم گپ مي زنند و مجبور نيستند مثل نخ و سوزن دنبال بچه هايشان بدوند و چهار چشمي،  مراقب آنها باشند.
راه مي افتم سمت همان مسيري يه پروفسور در مه گم شد. باورم نمي شود در فاصله 50 قدمي اين جنگل مصنوعي، خيابان مرفلدر ، دارد ادامه بخشي از حيات شهري مردم را به مجهزترين اتوبوس ها، ترامواها و... در آرامشي عجيب پيش مي برد.
ياد 5 يودي سرمازده چهارراه دريا (چهارراهي در بلوار فرحزادي) مي افتم يه يبريت مي فروختند يا شيشه ماشين ها را دستمال مي يشيدند و يلاغ هايي يه روي سيم برق، ينار هم رديف شده بودند. راننده ييي از ماشين ها به ييي از آن بچه ها فحش مي داد يه شيشه اش را پاي نيند. او هم يوتاه نمي آمد و دستمال شندر پندرش را روي شيشه مي يشيد. سگ عروسيي سفيدي از پشت شيشه ماشين به حريت دست هاي يوچيي يه روي شيشه مي دويد پارس مي يرد. يلاغ ها مي خواندند. بوي وطن پيچيد توي بيني ام. شواليه گفت: شهر خوب، شهريه يه توش براي ضعيف ترين آدما و ضعيف ترين حيوونا جايي براي زندگي وجود داشته باشه.
ياج ها ايستاده بودند. من حس مي يردم دارم مي افتم. سنگين قدم برمي داشتم. مه احاطه ام يرده بود. من گم شده بودم.

زاويه ديد
وسيله نقليه عمومي خصوصي!
ساعت از 7 بعدازظهر گذشته كه وارد پايانه تجريش مي شوم و به طرف ايستگاه موردنظر مي روم. اتوبوسي در ايستگاه نيست و مجبور مي شوم مثل بقيه مسافرها منتظر باشم. بالاخره بعد از 15-10 دقيقه اتوبوسي وارد ايستگاه مي شود كه بنابر آنچه روي تابلو جلو آن نوشته شده، مربوط به خط ديگري است و ظاهراً به عنوان سرويس كمكي در نظر گرفته شده است.
ابتدا خانم ها و بعد آقايان سوار مي شوند و راننده هم بدون اينكه پياده شود، درها را مي بندد و از پايانه بيرون مي زند. به خودم مي گويم: پيرمرد! ببين! اينقدر غرغر نكن و نق نزن كه بعضي از خط هاي اتوبوسراني برنامه ريزي درستي ندارند و بعضي راننده ها خودرو روشن و مسافران را رها مي كنند و مي روند و بعد از اينكه اتوبوس تا خرخره پر شد، مي آيند. ديدي اين بنده خدا چقدر زود سر رسيد و حركت كرد؟ و بعد هم خودم كلي از خودم خجالت مي كشم كه چرا گاهي قدري بي انصاف مي شوم.
اما اين حكايت هم متاسفانه ادامه چندان خوشي ندارد، به محض اينكه اتوبوس به اولين ايستگاه بين راه مي رسد و بدون توجه به مسافران منتظر در ايستگاه مسيرش را ادامه مي دهد سعي مي كنم به همين راحتي از موضع خوشبينانه ام دست برندارم و اين اتفاق را به حساب حواس پرتي و خستگي راننده بگذارم، اما وقتي ماجرا در ايستگاه هاي بعدي هم تكرار مي شود، تصميم مي گيرم قدري هم براي قوه فاهمه خودم احترام قائل شوم.
تنها مواردي كه سرعت مسير اتوبوس كم مي شود و توقف مي كند، مواقعي است كه يكي از مسافران قصد پياده شدن داشته باشد و از قبل به راننده اعلام كند. بعد از اينكه اتوبوس از يكي از ايستگاه ها عبور مي كند، يكي از خانم ها به راننده اعتراض مي كند كه چرا در ايستگاه توقف نكرده و او هم با صراحت مي گويد: تا وقتي كه مسافري نگويد كه مي خواهد پياده شود، در هيچ كدام از ايستگاه ها توقف نخواهم كرد .
چند بار كلماتي نصيحت آميز و انتقادگونه تا روي لب هايم مي آيد، ولي به خودم مي گويم: پيرمرد! عزت خودت را نگه دار. به تو چه كه عده اي آن پايين منتظر هستند؟ و واقعاً در برزخي باقي مي مانم كه نگو. نمي دانم اگر آن پايين منتظر اتوبوس بودم برايم سخت تر بود يا حالا كه جزو معدود سرنشين هاي اتوبوس هستم. مثل بچه هاي خوب و آرام و حرف گوش كن ساكت مي نشينم تا وقتي كه به ايستگاه موردنظرم مي رسم. از اتوبوس كه پياده مي شوم، قصد مي كنم شماره اتوبوس را يادداشت كنم، ولي بلافاصله يادم مي افتد كه مگر در موارد قبلي گوش كسي بدهكار بود كه حالا باشد؟ يادم به روزي مي افتد كه راننده، پيرمردي را به خاطر تاخير در پياده شدن به باد ناسزا گرفت و من هم راپورت ماجرا را نوشتم و يك نفر تماس نگرفت كه شماره اتوبوس مذكور را جويا شود.
مسير مانده تا خانه را عصازنان طي مي كنم و سعي مي كنم دلم را تنها به اين خوش كنم كه مديريت جديد سازمان اتوبوسراني با تشكيل يك گروه نظارتي شايسته و قوي بتواند مشكلاتي از اين دست را رفع كند. نمي دانم دوستان مسئول ما در شركت واحد اتوبوسراني هيچ وقت در ايستگاه منتظر بوده اند كه بدانند وقتي يك اتوبوس بي خيال از كنار آنها عبور مي كند، چه احساسي به آنها دست مي دهد؟
002895.jpg
اتوبوس هاي تمام آگهي !
ايوب شميراني- خدا را شكر مي كنم؛ اينكه صداي قطره هاي باران باعث شود چشم هايت را بازكني و از خواب بيدار شوي، سرآغاز خيلي خوبي است؛ يعني اينكه خير و بركت پشت شيشه آمده و به پنجره انگشت مي زند.
بلند مي شوم و دستي به سر و رويم مي كشم و طبق روزهاي ديگر، شال و كلاه مي كنم؛ با اين توجه اضافه كه امروز بايد چترم را هم بردارم.
بيرون مي زنم و چترم را باز مي كنم تا به ايستگاه اتوبوس برسم. از معطلي ها و مشكلات و... كه بگذريم، بالاخره اتوبوس سر مي رسد.
با هزار و يك التماس و دعا و... مي خواهم كه راه را براي من هم باز كنند. به هر شكلي كه هست از صف تنيده در پلكان اتوبوس رد مي شوم و سعي مي كنم در راهرو اتوبوس، جايي دنج پيدا كنم اما پيش از هرچيز گيج مي شوم كه چرا امروز وضعيت اين اتوبوس اين طوري است.
همه  جا تيره و تاريك است، انگار نور در اين اتوبوس كيميا شده باشد. ابتدا فكر مي كنم كه دليل اصلي، ابري بودن هوا و بارندگي باشد؛ نكته اي كه موقع خارج شدن از خانه هم متوجه آن شده بودم، ولي وقتي از شيشه جلو بيرون را نگاه مي كنم، در مي يابم كه خير، هوا آنقدرها هم تاريك نيست. تاريكي اتوبوس يك علت كاملاً ساده دارد؛ تمام سر و ته و بدنه و... اتوبوس زير شكلك هاي آگهي ها رنگ شده اند و حتي شيشه ها هم نقطه اي روشن ندارند.
در چنين حالتي نمي توان هم انتظار داشت كه نور قابل توجهي به داخل اتوبوس بتابد. چراغ هاي سقف اتوبوس هم كه يكي در ميان شكسته و خاموش هستند. براي هيچ كدام هم كه حبابي باقي نمانده و همان چند چراغ كوچك سالم كه روشن هستند هم در معرض افتادن قرار دارند.
اولين نكته اي كه به ذهنم مي رسد، حرف هاي چند وقت پيش رئيس شوراي شهر تهران است كه صراحتاً با تصويرشدن آگهي ها بر تمامي نقاط اتوبوس مخالفت كرده و اعلام كرده بود كه با اين كار برخورد خواهد شد.
البته ظاهراً اين اتفاق هم براي مدتي افتاد، چون چند وقتي بود كه از اتوبوس هاي تمام آگهي خبري نبود. اما حالا باز هم سر و كله اين آگهي هاي خوش قد و بالا كه گاهي اندازه آنها به 17 متر هم مي رسد، پيدا شده است.
حكايت آلودگي هاي بصري بارها گفته و نوشته شده است ولي آنچه دراين مطلب قرار است به آن پرداخته شود، محروميت هاي بصري است. درست است كه چنين آگهي هاي متحركي مي توانند براي بعضي از شهروندان خوشايند باشند و براي مديران سفارش دهنده و سفارش گيرنده هم خير و بركت به بار بياورند، اما بهتر است قبل از پرداختن به اين توجيهات، ابتدا به تعريف و هدف خطوط اتوبوسراني نگاه دوباره اي بيندازيم.
تا آنجا كه من مي دانم ، از همان اولين سال هايي كه شركت واحد تأسيس شد هدف، جابه جايي مسافران از نقطه اي به نقطه ديگر بود و سعي شد كه روزبه روز ميزان آسودگي مسافران اين اتوبوس ها بيشتر شود؛ هر چند ازدياد جمعيت و... باعث شد كه اتوبوس ها بيش از هر چيز يادآور فشار قبر باشند.
اما نكته قابل توجه در اين بحث حصاري ديداري است كه دور تا دور مسافران كشيده شده تا از ديدن نقاط بيرون اتوبوس محروم شوند.
شايد جواب، اين باشد كه اگر مسافران در اين سر سياه زمستاني از سرما مي ترسند، مي توانند صبر كنند تا هوا بهتر شود و ديگر باران و برف نبارد. آن وقت مي توانند با آسودگي كامل شيشه هاي پنجره اتوبوس را باز كنند و هرجا كه مي خواهند و مي توانند را تماشا كنند.
اينكه سعي مي كنم پاسخ ها را حدس بزنم هم يك دليل روشن دارد؛ ظاهراً كسي حاضر نيست به غرولندهاي هرروزه يك پيرمرد كه شهرش را دوست دارد و مي خواهد وضعيت آن روز به روز بهتر شود، جواب بدهد.
آقايان عزيز! با وضعيتي كه خطوط اتوبوسراني ما دارد، عوامل مختلف بسياري براي آزار رواني مسافران وجود دارد. شلوغي، بي برنامگي، فرسودگي ناوگان، پايبند نبودن برخي از ما به تكاليف شهروندي و... براي آزردگي خاطر و روان مسافران بس نبود كه حالا ديگر با رنگ كردن در و پنجره اتوبوس، ديد آنها را هم به حداقل برسانيم؟ به قول معروف عرصه اين بندگان خدا تنگ مي شود .
نهايتش هم اين است كه مجبورند به همديگر نگاه كنند يا چرت بزنند كه نهايتاً نيز نتيجه اي غير از خمودگي و افسردگي و تشتت رواني به دنبال نخواهد داشت. باور كنيد آستانه تحمل مسافران اين گونه اتوبوس ها به اين ترتيب تا حد قابل توجهي كاهش خواهد يافت و به هر حال ممكن است عكس العمل هاي پيش بيني نشده اي نيز به وقوع بپيوندد.
خودتان را يك لحظه به جاي مسافران اين اتوبوس بگذاريد؛ در حالي كه از چپ و راست و تحت و فوق در فشار هستند، از ذره اي نور هم محروم شده اند. اين اصلاً سزاوار نيست.
اينكه براي فرار از فشارهايي كه راه چاره آن تنها تماشاي مناظري باشد كه البته به جرات مي توان گفت خوشايند نيست اما در تهران دودگرفته و پرترافيك كه مشكلات از هر طرف محاصره مان كرده است شايد تنها راه حل براي فراموشي فشار قبرگونه اتوبوس ها منظره خيابان هاي پرتردد باشد.
از اتوبوس كه پياده مي شوم، خدا را شكر مي كنم كه بالاخره از آن دالان تاريك طولاني  رها شده ام و چشم هايم باز هم مي توانند نور را حس كنند. يادم مي افتد كه بايد بگويم عجب حكايتي است .

شهر آرا
آرمانشهر
شهر تماشا
گزارش
جهانشهر
دخل و خرج
نمايشگاه
سلامت
|  آرمانشهر  |  شهر تماشا  |  گزارش  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  نمايشگاه  |  سلامت  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |