پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۴
مقدمه اي بر فلسفه  علوم اجتماعي
شناخت جامعه در چهار رهيافت
002499.jpg
نويسنده: ديويد هيلل روبن
ترجمه: محمدجواد احمدي
مسلماً رابطه بين نظريه علمي و انواع معمولي انديشه و تفكر، تعاملي است، زيرا بسياري از مفاهيم و موضوعاتي كه بخشي از دانش عرفي و سنتي جامعه است، ريشه در نظريه هاي علمي قبلي دارند. مثلاً مفهوم جديد و پيچيده «نژاد» ريشه در نظريات قبلي دارد
كساني مانند وبر، دوركيم، جي دبيلواف  هگل، ديلتاي، برادلي،كارل ماركس و... همگي به نحوي با فلسفه علوم اجتماعي سرو كار داشته اند، اما هر يك به طريقي در اين رشته، نظريه اي را به منظور آشكارسازي بخشي از پديده به جامعه، معرفي كرده اند. در مقاله حاضر نويسنده سعي دارد چهار شيوه متمايز براي شناخت فلسفه علوم اجتماعي را تبيين كند. اين چهار شيوه شامل رهيافت تاريخي، رهيافت توجه به مسائل، رهيافت حركت هاي معاصر و رهيافت علوم اجتماعي خاص است.
هرچند برخي از مسائل و موضوعاتي كه در فلسفه علوم اجتماعي بررسي مي شود، عمري به قدمت فلسفه دارند (به عنوان مثال مسأله تقابل بين طبيعت و قرارداد و همچنين مسأله عقلانيت، زيرا ارسطو نيز به آنها پرداخته است)، ولي ظهور آشكار زيرشاخه اي از فلسفه با نام فلسفه علوم اجتماعي پديده اي بسيار جديد است و به نوبه خود فعاليت فلسفي بيشتري را موجب شده است. مسلماً ظهور فلسفه علوم اجتماعي با توسعه و رشد خود علوم اجتماعي ارتباطي تنگاتنگ داشته است.(لازم به ذكر است كه منظور از علوم اجتماعي، اقتصاد، روان شناسي، تاريخ، جامعه شناسي و مردم شناسي است؛ ولي فلسفه، منطق، الهيات و هنر را شامل نمي شود.)
***
۱-رهيافت تاريخي
چهار شيوه متمايز براي شناخت اين زيرشاخه از فلسفه وجود دارد. البته اين شيوه ها مكمل همديگرند. شيوه اول- مانند بسياري ديگر از حيطه هاي فلسفه- بررسي تاريخي از طريق مطالعه مكاتب و فيلسوفان دوره هاي گذشته است. اين شيوه رايجي است و بسيار توصيه مي شود. تعدادي متن كلاسيك در زمينه فلسفه علوم اجتماعي(همانند معرفت شناسي و اخلاق) وجود دارد كه بايد دانشجويان علاقه مند اين رشته از آنها آگاه باشند.(مثلاً برخي از نوشته هاي وبر و دوركيم) اين رهيافت تقابل جالبي را با فلسفه علوم طبيعي فراهم مي آورد، زيرا اين شيوه براي فهم فلسفه علوم طبيعي سودچنداني ندارد.
در مقابله با ساير حيطه هاي فلسفه، تاريخ فلسفه علوم اجتماعي تا حدودي منقطع است، زيرا تنها مي توان اولين تلاش هاي علوم اجتماعي - در اواخر قرن هجدهم و اوائل نوزدهم- در دوره روشنگري اسكاتلند و بعدها در آلمان را شروعي بر فلسفه علوم اجتماعي دانست. قبل از اين دوره نيز تأملاتي درباره ماهيت جامعه وجود دارد كه برخي از آنها بسيار ارزشمند و غني هستند.(مانند تأملات هابز و ويكو) ولي فقط در دوره روشنگري اسكاتلند و پس از آن بود كه فيلسوفان تلاش هاي نظام مندي براي مطالعه و فهم جامعه آغاز كردند.
خط تمييز آشكاري بين فيلسوفان علوم اجتماعي و نظريه پردازان اجتماعي(مخصوصاً در دوره هاي اخير) وجود ندارد. به طور معمول كساني مانند جي دبليو اف هگل، ويليام ديلتاي، برادلي و تي اچ گرين فيلسوف علوم اجتماعي خوانده مي شوند و كساني مانند آدام اسميت، كارل ماركس، اميل دوركيم و ماكس وبر نظريه پرداز اجتماعي محسوب مي شوند، ولي ملاك دسته بندي آنها تا حد زيادي اختياري است.
۲- توجه به مسائل
يكي از راه هاي فهم فلسفه علوم اجتماعي، مسائل و موضوعاتي است كه اين شاخه از فلسفه به آنها مي پردازد. اين مسائل گاه از زندگي روزمره برمي خيزند و گاه از مباحث علمي در حيطه علوم اجتماعي، چرا كه فقط عالمان اجتماعي نيستند كه در مورد جهان اجتماعي مي انديشند. همه ما در اين مورد مي انديشيم. حتي به نظر مي رسد مفاهيم ابداع شده عالمان اجتماعي مانند «منحني هاي تقاضا» صورت بهبود يافته مفاهيمي باشند كه در زندگي روزمره توسط انسان هاي عادي استفاده مي شود. اين تأملات غيرعلمي كاملاً مجزا از هرگونه كار علمي تخصصي بروز مي يابند. گمان انحصار مسائل اين حيطه به فلسفه علوم اجتماعي تا حد زيادي گمراه كننده است، زيرا بسياري از مسائل اين حيطه از تأملات فلسفي در باب انواع كاملاً عادي تفكر و فهم به وجود مي آيد؛ اين حوزه را شايد بهتر باشد فلسفه جامعه(فلسفه اجتماعي) ناميد تا علايق غيرعلمي را به همراه علايق فلسفي شامل شود.
ساختارهاي اجتماعي(مانند خانواده و خود جامعه)، هنجارها و قواعد رفتار، آداب و رسوم و انواع خاص كنش انساني از جمله مسائل اصلي علوم اجتماعي هستند كه علاوه بر عالمان اجتماعي ،آدم هاي عادي نيز به تأمل درباره آنها مي پردازند. اين امر مستقيماً سؤالاتي متافيزيكي درباره آنها را به همراه دارد. به عنوان مثال اين پرسش كه آيا اين ساختارهاي اجتماعي چيزي بيش از افراد و روابط بين آنهاست؟ بسياري از فيلسوفان به پيروي از ايده وحدت علوم بر اين باورند كه ساير علوم اجتماعي مي توانند از روان شناسي نتيجه شوند و در نتيجه قابل تحويل به آن هستند و همين طور روان شناسي قابل تحويل به شيمي و فيزيك است. براي اين متفكران، عالم در نهايت ساده بوده و اين تنوع و پيچيدگي ناشي از شيوه هاي متفاوت بيان است. واقعيت و تماميت جهان اجتماعي و تأثير جبري آن بر افراد، متفكران ديگر را نيز تحت تأثير قرار داده است.
كنش چيست و چه تفاوتي با حركات صرفاً بدني دارد؟ چه عواملي باعث مي شود كنشي را اجتماعي بناميم؟ برخي معتقدند كه يك كنش در صورتي اجتماعي است كه اثرات علي آن شامل ديگران نيز شود. برخي ديگر معتقدند كه يك كنش به دليل ماهيت ذاتي اش و مستقل از اثراتش، اجتماعي است. بسياري از مباحث فلسفي كنش در فلسفه تاريخ و درباره تبيين كنش هاي مهم تاريخي بر مي خيزند، ولي در حيطه مجزايي از فلسفه با نام نظريه كنش جذب شده است.
002502.jpg
تقابل ادعا شده بين طبيعت و قرارداد در ذهن كساني ايجاد مي شود كه درباره بشريت و رشد آن مي انديشند و فرقي نمي كند كه عالم باشند يا فيلسوف يا حتي غير اين دو. هركسي كه مسافرت هاي زيادي داشته باشد و به تفاوت هاي اجتماعي بين افراد و فرهنگ ها توجه كند تعجب خواهد كرد كه آيا همه فعاليت هاي اجتماعي كه به نظر وي عجيب و غيرعقلاني به نظر مي رسد در فرهنگ خودشان عقلايي است؟ به زبان ديگر آيا استاندارد عامي براي عقلانيت وجود دارد كه از طريق آن بتوانيم فرهنگ هاي مختلف را ارزيابي و نقد كنيم؟
مسلماً رابطه بين نظريه علمي و انواع معمولي انديشه و تفكر، تعاملي است، زيرا بسياري از مفاهيم و موضوعاتي كه بخشي از دانش عرفي و سنتي جامعه است، ريشه در نظريه هاي علمي قبلي دارند. مثلاً مفهوم جديد و پيچيده «نژاد» ريشه در نظريات قبلي دارد.
دسته ديگري از مسائل مورد بحث فيلسوفان علوم اجتماعي از بررسي فعاليت عالمان اجتماعي برمي خيزد. استانداردهاي تبيين كامل در علوم اجتماعي چيست؟ تبيين علي، نوعي تبيين است كه در علوم طبيعي مرسوم است. اما به نظر مي رسد تبيين فعاليت ها و آيين هاي اجتماعي و همچنين كنش هاي اجتماعي، علي نيست.
تبيين فعاليت ها و آيين هاي اجتماعي اغلب كاركردي است. در اين نوع تبيين، پديده با توجه به اثراتش و نه عللش تبيين مي شود. تبيين كنش انساني، تبيين هاي نيت مند هستند و در آن كنش به وسيله هدف و غرض انجام آن تبيين مي شود و به نظر مي رسد علي نباشد، اما ظاهرش اغوا كننده است و مي تواند به شكل علي  بازسازي شود. عالمان اجتماعي بر اين باروند كه فعاليت هاي آنها از نظر ارزشي خنثي است، ولي مي توان از ماحصل اين علوم، استفاده هاي خوب يا بدي كرد. پس اين مسأله به استفاده كنندگان برمي گردد و نه محتواي علوم. به نظر مي رسد رابطه بين علوم اجتماعي و ارزش هاي عالمان اجتماعي مستقيم تر و بي واسطه تر باشد. مسأله خنثي بودن ارزشي تحقيقات اجتماعي يا جانبدارانه بودن آن موضوع مهمي براي فلسفه علوم اجتماعي است. آيا علوم اجتماعي از جهات مهمي شبيه علوم طبيعي است؟ در علوم طبيعي توسعه يافته، آزمايش ها و پيش بيني هاي كنترل شده وجود دارد.
عالمان طبيعي مي كوشند قوانين حاكم بر پديده هاي مورد مطالعه خود را صورت بندي كنند. آيا صورت بندي و فرموله كردن قوانين هدف معقولي براي علوم اجتماعي است؟ مطمئناً قانون هاي زيادي وجود ندارد تا فرموله شوند. با اين همه، جاي اين پرسش وجود دارد كه آيا عالمان اجتماعي از شواهد آماري به همان شيوه عالمان طبيعي استفاده مي كنند. در نهايت در علوم طبيعي بين نظريه و مشاهده با دقت بالايي تمايز قائل مي شويم و معتقديم كه يك انسان عاقل بايد بپذيرد كه نظريه، آن چيزي است كه به بهترين وجه به وسيله مشاهدات تأييد شود. واضح نيست كه آيا مي توان تمايز مشابهي را در علوم اجتماعي ايجاد كرد و آيا نظريه در اين علوم به همان نحو به وسيله مشاهدات حمايت مي شوند. مشاهدات ما از دنياي اجتماعي نيز بسيار بيشتر از دنياي طبيعي متأثر از نظريات مورد استفاده ماست.
۳- رهيافت حركت هاي معاصر
رهيافت سوم به فلسفه علوم اجتماعي مطالعه حركت ها، مكاتب فلسفي، يا فيلسوفان تأثيرگذار معاصر است.
هرچند مناقشه و اختلاف در علوم طبيعي نيز وجود دارد ولي به نظر مي رسد در حيطه علوم اجتماعي، اجماع كمتري وجود دارد و پارادايم مورد توافق كمتري نيز در يك برهه زمان در علوم اجتماعي وجود دارد. تأملات انتقادي در مورد جامعه يا علوم اجتماعي يا هر دو در كشورهاي فرانسه و آلمان تفاوت  زيادي با كشورهاي انگليسي زبان وجود دارد. مسائل مشابه هم است، ولي سنت ها و شيوه پيگيري مباحث تفاوت زيادي دارد. اميد است هر سنت از ديگري چيزي بياموزد.
۴- رهيافت علوم اجتماعي خاص
چهارمين و آخرين رهيافت ممكن به فلسفه علوم اجتماعي، مطالعه مسائل فلسفي است كه به طور خاص در هر يك از حيطه هاي علوم اجتماعي بروز مي كند. برخي از علوم اجتماعي و نه همه آنها مباحث فلسفي مخصوصي ايجاد كرده اند. اقتصاد بهترين نمونه است. علم اقتصاد از ابعاد مختلف توسعه يافته ترين علم اجتماعي است و شايد به همين دليل است كه بسياري از مباحث و موضوعات تعريف شده در فلسفه علوم اجتماعي از اين علم برخاسته است. پرسش ها در باب بنيان هاي اقتصاد منجر به مباحث فلسفي محوري عقلانيت، انتخاب و ماهيت اراده و خواسته و ارتباطشان با كنش مي شود. البته ساير علوم اجتماعي مانند تاريخ، روان شناسي، جامعه شناسي و مردم شناسي نيز مباحث ويژه اي را به همراه دارند.
منبع:
Routledge Encyclopia of philosophy

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
كتاب
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  كتاب  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |