چهارشنبه ۱۶ فروردين ۱۳۸۵
نگاهي به كارنامه سيد حسن حسيني
در نواحي فرياد
002910.jpg
عكس:فرزين شادمهر
حميدرضاشكارسري
فروردين سال ،۸۲ شاعر مبدع، دكتر سيدحسن حسيني، در ناباوري و بهت، از ميان ما رفت. مطلب بلندي كه امروز مي خوانيد، مروري است بر كارنامه شعري اين شاعر فقيد از سال هاي پيش از انقلاب تاكنون. در اين نوشته، با تمييز جريان هاي كلي شعر در دهه پنجاه، سعي شده است كه نسبت شعر موسوم به شعر انقلاب و جنگ با جريان هاي دهه پنجاه بررسي شود و جايگاه سيدحسن حسيني به عنوان يكي از پيشروان شعر انقلاب و جنگ، در نسبت با اين فرايند سنجيده و توصيف شود. در ادامه، نويسنده تطورات بعدي شعر حسيني را در حركت به سوي شاعرانگي بيشتر و جدا شدن از ارجاعات بيروني و روايت مدار بررسي مي كند.
«در هيچ جاي دنيا، آثار هنري و احساسات نهفته و تضمين شده ي در آن عوض نشده اند مگر در دنباله ي عوض شدن شكل زندگي هاي اجتماعي» (۱)شعر «نيما» و پس از او، پاسخ به نيازهاي سياسي، فرهنگي، اجتماعي هر دوره از دوره هاي حيات خود بود. شعر سياسي حاصل از دمكراسي رقيق دهه ي بيست، شعر سياسي و حزبي دهه ي سي و چهل و بعد شعر شكست در دهه ي چهل و پنجاه پاسخ هاي بزرگ و روشن سؤالات پيچيده ي دوران نوزايي سياسي، اجتماعي دهه هاي خود بودند.
«شعر شكست» كه زمينه را براي دوران خالي از حدت و تنش شعارگونه آماده كرد، در عين حال عرصه را براي تامل درباره ي خود خود شعر، آفرينش تئوريهاي شعري و به دنبال آن سرايش شعر در چارچوبهاي تئوريزه شده مهيا ساخت. در همين راستا بود كه در يك دوره ي زماني كوتاه ده، پانزده ساله، «شعر موج نو» ، «شعر حجم» ، «شعر پلاستيك» ، «شعر ناب» و... به عنوان تجسم عيني امواج و جريانات مذكور پشت سرهم ايجاد شدند و گاه به همان سرعت و شتابي كه پديد آمدند، از يادها فراموش گرديدند. به طور كلي سه نوع شعر در سالهاي منتهي به سال پيروزي انقلاب اسلامي در فضاي ادبي كشور سروده وعرضه مي شد. اگرچه هركدام از اين شعرها خود در زيرشاخه ها و زواياي متعددي آفريده مي شد:
- شعر سياسي و اجتماعي سمبليكي كه به دليل لورفتن نشانه ها و نمادهايش پتانسيل هنري خود را از دست داده بود و تا حد بيانيه هايي صريح، شعاري، عصبي و غالباً حماسي، اميدبخش و تهييج كننده سقوط نموده بود. اين شعر حاصل اولويت يك ساحت البته عمده و فراگير از حيات در ذهن هنرمندان آن روزگار بود. «در حقيقت معرفت در روندي ساده و مستقيم به انديشه اي مبدل مي شد كه با ساحت معيني از زندگي روزانه درگير بود. اين ساحت همان ساحت سياست بود كه مي توانست همه چيز را دربرگيرد... در نتيجه انديشيدن را جز در بعد سياسي محقق نيابد و حتي تنها انديشه ي سياسي را انديشه بينگارد» (۲) در چنين محيط سياست زده اي شعر نيز از آفت مصون نماند. بدين ترتيب كه بسياري از شاعران مي خواستند وحدتي واقعي بين نظريه ي ادبي و عمل انقلابي به وجود آوردند و طبعاً شعري شعارآلود حاصل زباني اين نيت بود. چنانچه خواهيم گفت با وقوع انقلاب اسلامي اين وضعيت تداوم بيشتري هم پيدا كرد.
- شعر تئوري زده ي نشات گرفته از امواج و جريانات نظريه پرداز ادبي كه همانگونه كه به راحتي مي شد حدس زد، سرانجام به سكوت ( شكست ! ) تئوريسين ها انجاميد. سكوتي كه با وقوع انقلاب اسلامي بيش از آنچه به نظر مي رسيد به طول انجاميد. چرا كه انقلاب، حداقل در نخستين مرحله، شعر را در خدمت آرمانهايش مي خواست اما اين شعرها، آرماني جز رسيدن به مختصات و مشخصات تئوريسين هاي خود نداشتند و در نهايت مي توانستند، شعرهايي براي مخاطبين خاص ( جمعي و فقط جمعي از شاعران ) به حساب آيند.
- شعر رمانتيك سوار بر موج جنسيت مداري كه خنثي و بي تاثير، عقبه بي رمق شعر آن روزگار را تشكيل مي داد. شعري كه وارث بي تاج و تخت شعر رمانتيك دهه هاي قبل محسوب مي شد اما از قدرت غيرقابل انكار تصويرسازي آن هم كمتر بهره اي داشت. غالب نشريات عمومي و عامه پسند آن روزگار محل اشاعه ي اين آثار بودند. حال آنكه شعرهاي دو نوع قبلي در معدود نشريات روشنفكرانه، يا در كتابهايي با تيراژ بسيار پايين منتشر مي گرديد. در اين ميان نمي توان از صداهاي ماندگاري چشم پوشيد كه در اين دشوارترين سالهاي شعر معاصر، غمگنانه و شجاعانه راه شعر خويش را به دور از هر افراط و تفريط، آهسته و پيوسته پيمودند و به پيش تاختند: «شاملو» كه از سير حرفه اي خود عدول نكرد. «اخوان» كه همچنان محافظه كارانه سنت «نيما» را ادامه مي داد. «سهراب سپهري» كه بدون كرنش در برابر هيچ نيش و كنايه اي تا قله اي كه برايش مقدر بود، رفت و در اوج ساكت شد. و تك شعرهاي درخشاني از «طاهره صفارزاده» ، «محمدرضا شفيعي كدكني» ، «علي موسوي گرمارودي» ، «منوچهر آتشي» ، «اسماعيل نوري علاء» ، «نعمت ميرزازاده» ، «حسين منزوي» و...
شعر «سيد حسن حسيني» در سالهاي پيش از انقلاب اسلامي در ميان شعرهاي گروه اول قابل بازيابي و بررسي است. شعر او با لحن و بياني غالباً حماسي از طرفي متكي بر سمبل شكل گرفته است و از طرفي ديگر علي رغم اينكه از معيارهاي آشناي شعر روزگار خود و غالباً منبعث از معايير شعر كلاسيك تبعيت مي نمايد، به فضاهاي جديد شعري نيز نزديك مي شود و بالاخره به خاطر اشتغال ذهني تقريباً دائمي به مسايل سياسي و اجتماعي از رمانتيسم مبتذل رايج در آن سالها نيز بركنار مي ماند. در موارد كم شماري نيز كه به فضا و لحني تغزلي نزديك مي شود به خاطر بنيادهاي فكري مذهبي اش از ابتذال مرسوم اينگونه شعرها در آن روزگار بري مي ماند. جالب اينجاست كه «حسيني» را تا انتها به اين اصول وفادار مي بينيم.
سمبلهاي شعر «حسيني» را غالباً واژگاني چون «روز» ، «شب»، «ديو» ، «نور» ، «ظلمت» ، «خورشيد» و كلماتي از همين دست تشكيل مي دهند: «در اين حصار كهنه ي اجدادي ‎/ با اينكه خواب، ‎/ مرهم صد زخم كهنه است ‎/ با لاي لاي دايه ي شب، ‎/ هرگز، ‎/ خوابم نمي برد !» تير ۵۶
شعرهاي «حسيني» همانگونه كه در سطور بالا به آن اشاره گرديد، در فضاي خاص سالهاي منتهي به انقلاب اسلامي، حتي با لحن تغزلي نمي توانستند جز در عرصه ي سياست خوانش شوند. اين خوانش، به خصوص با بهره گيري مصرانه ي شاعر از بعضي سمبلهاي محدود و آشنا نيز تقويت مي گردد. اين ديگر نه به اقتدار صاحب اثر برمي گردد، نه به اقتدار مخاطب و نه حتي به اقتدار متن اثر، بلكه به اقتدار بافت موقعيت تاريخي زمان سرايش و نيز قرائت شعر مربوط مي شود.
002901.jpg
***
انقلاب اسلامي تمام اركان ايران را لرزاند. اين تغيير بنيادين در تمام مظاهر و پديده هاي سياسي، فرهنگي و اجتماعي، همانگونه كه «نيما» گفته بود، تغييرات وسيع و ژرفي را در شكل آثار هنري از جمله شعر به وجود آورد. به عبارت ديگر مي توان از جمله قاطع ترين نتايج وقوع انقلاب سياسي ايران را در انقلاب ادبي ايران مشاهده كرد. اولين و بزرگترين تاثيرات ( دستاوردها ! ) وقوع انقلاب اسلامي بر شعر معاصر ايران، پيدايش يك «جمهوري شعري» بود.(۳) مردمي كه مشاهده نمودند با حضور همه جانبه در صحنه هاي انقلاب، توانسته اند يكي از بزرگترين رفرمهاي قرن را شكل دهند، خودآگاه و ناخودآگاه در تمام صحنه ها حضور پيدا كردند. يكي از وسيعترين و در عين حال مستعدترين صحنه ها براي اين حضور، صحنه ي هنر و به خصوص ادبيات و باز هم به خصوص شعر بود. و اين «به خصوص» آخري به دليل نفوذ ريشه داري است كه شعر، طي قرنها در عميق ترين لايه هاي دل و جان اين مردم داشته است. انقلاب اسلامي، دموكراسي يا حداقل نوعي دموكراسي را براي ايران به ارمغان آورد كه به تدريج به تمام شئون جامعه ايراني هديه شد. تمام هنرها از جمله شعر نيز مانند ديگر شئون از اين هديه بهره مند گرديدند. اگر پيش از آن تنها روشنفكران جامعه درنقش مصلحانه و پيامبرگونه خود درشيپور شعر مي دميدند، حالا شاعراني از هر قشر و گروه اجتماعي نقش اصلاح و راهبري شاعر را وانهاده و به شعر از ديدگاه خود ( كه در ابتدا با ديدگاههاي جمعي نزديكي ها و بلكه اشتراكات زيادي داشت ) نظر مي انداختند. به راحتي مي شد پيش بيني نمود كه نتيجه ي اين حضور پرتعداد علاوه بر كميت بالا، كيفيت پايين شعر ايران در سالهاي پاياني دهه ي پنجاه باشد.
«انقلاب حركتي بود كه از اساس جريان لجام گسيخته ي مدرنيسم را لجام زد، يعني با وجود آنكه در باطن خود مي تواند متعهد به تحول باشد، حركتي بود سنتي. اين انقلاب سنتي، در همه آحاد و ابعاد خويش به پيدايي ( مجدد ) سنن انجاميد.» (۴) پس ناسنجيده نيست اگر از تغيير گفتمان نو حاكم بر شعر ايران به عنوان يكي از بارزترين نتايج تشكيل «جمهوري شعري» ايران نام ببريم. بدين ترتيب با پيروزي انقلاب، قوالب كلاسيك كه مدتهاي مديد در حاشيه ي شعر ايران جا داشتند، فرصت را مغتنم شمردند و بر عليه متن مسلط نو شوريدند و خود به متن مسلط بدل گرديدند. ماهيت سنتي و بنيادگرايانه ي انقلاب اسلامي، اين عكس العمل انفعالي و البته افراط گرا نسبت به بي تفاوتي بخش عمده ي شعر نو آن روزگار را نسبت به ارجاعات مهم سياسي و اجتماعي معاصر باعث گرديد و تشديد نمود. گويي بسياري از شاعران، خودآگاه و ناخودآگاه قوالب نو را در اين قصور مقصر تشخيص دادند و به همين دليل حتي بعضي از نوسرايان نيز به سرايش شعر كلاسيك روي آوردند. در اين بين غزل، مثنوي، چهارپاره، دوبيتي و رباعي با اقبال بيشتري روبرو گرديدند.
«هلا پاسداران آيين سرخ
سواران شوريده، بر زين سرخ
به شعر دليري تصاوير سبز
به ديوان مردي مضامين سرخ
از اين باغ، زنگار زردي زدود
وفاتان به آن عهد ديرين سرخ»
از سويي آبشخور مطالعاتي كلاسيك و فقدان تجربه نوسرايي در ميان شاعران غالباً جوان اين جمهوري نوپا را مي توان از دلايل تغيير گفتمان حاكم بر شعر ايران برشمرد. شاعراني كه به دليل عدم حضور در مجامع روشنفكري، با شعر نو كه نقل خاص آن مجالس بود، تقربياً غريبه بودند و هنوز شعريت را تنها در اشعار شاعران كلاسيك بزرگ تاريخ ادبيات ايران جستجو مي كردند.
و از سوي ديگر بدون ترديد توجه شاعران به توسعه ي طيف مخاطب عام و سهولت ارتباط اين طيف از مخاطبان با شعر كلاسيك، بر رونق مجدد اين قوالب مؤثر واقع گرديد. مخاطبيني كه همانند شاعران نوظهور آن دوره، برخوردهاي معدود و محدودشان با شعر تنها در حوزه ي شعر كلاسيك اتفاق افتاده بود.
بالاخره سكوت جريانها و امواج شعري در برابر فراگيري و گستردگي حادثه ي بزرگي چون انقلاب اسلامي، به دليل ادبيات سكوتشان در برابر هر حادثه خارجي، فرصت را براي كلاسيك سرايان فعالي فراهم آورد كه مسؤوليتهاي اجتماعي، سياسي خود را از مسؤوليت ادبي خويش مهم تر مي دانستند. فرصتي براي تغيير گفتمان نو حاكم بر شعر ايران طي چند دهه پيش از انقلاب اسلامي. سكوتي كه عكس العملي افراطي در برابر سقوط شعر ايران طي سالهاي سياست زده ي دهه هاي بيست و سي محسوب مي شد.
«حسن حسيني» را بايد از جمله ي همين شاعران كلاسيك سرا دانست كه با بهره گيري از فرصت مغتنم ايجاد شده، نقش تاريخي خود را در تغيير گفتمان حاكم بر شعر ايران ايفا نمايند. او بعدها در مقدمه ي يكي از آثارش مي نويسد: «سالهاي آغازين پيروزي انقلاب با تني چند از همگنان، شامگاهان به خواندن ديوان هاي بزرگان شعر فارسي مي نشينيم. انگار مي خواهيم گسلي تاريخي را ترميم كنيم. شور و شوق نوآوري در واپسين سالهاي نظام گذشته، ما را سخت دور افكنده است از آنچه كه در اصل مي بايست سنگ زيرين بناي تجدد و تازه خواهي باشد.» (۵) اين رويكرد جدي در آينده بطور سيستماتيك و علمي از سوي همين همگنان وفادار دنباله دار مي گردد (۶) اما «حسيني» علاوه بر اينكه تا واپسين روزهاي عمر با خوانش و تفسير متون ادبي كهن ايران چون ديوان «بيدل» به تحكيم اين سنگ بنا همت مي گمارد، سعي مي كند بطور جدي با سرايش شعر نيز به اين نيت بزرگ جامه ي عمل بپوشاند. او به واقع در احياء قوالب رباعي و دوبيتي نقشي پررنگ ايفا مي كند و همچون پرچمداري مورد تبعيت و تقليد واقع مي شود. رويكرد مجدد به قوالب كلاسيك، اگرچه باعث گرديد تا روند پيشروي قابل توجه شعر نو به عنوان مناسبترين محمل بروز جهان معاصر در شعر، كند شود، ولي از طرفي به كشف ظرفيتهاي نامكشوف قوالب كهن شعر فارسي منجر گرديد و از طرف ديگر به آشتي مجدد مردم با شعر فارسي كمك نمود و احتمالاً از گسست كامل مردم از شعر فارسي جلوگيري كرد و يا حداقل آن را تا مدتها به تعويق انداخت. احياي اين قوالب زمينه ي لازم براي نوآوري در آنها را فراهم كرد و از طرف ديگر نشان داد كه هنوز هم ظرفيتهاي نامكشوف زيادي در قوالب كلاسيك وجود دارد. همين كشفهاي تازه باعث مي شود كه به راحتي بتوان مقايسه ي رويكرد به قوالب كلاسيك در جمهوري شعري ايران را با رويكرد ارتجاعي دوره ي «بازگشت» ، از ريشه بي اساس دانست.
نقش شاعراني چون «حسن حسيني» در اين امر، به خصوص در دو قالب مذكور انكار ناپذير است. قدمي كه اين شاعران باتجربه در اين راه برداشتند، نزديك كردن زبان شعر به زبان طبيعي و معمولاً از طريق تركيب سازي بود و اصولاً اين تكنيك، شگرد غالب شاعران در اين موقعيت زماني محسوب مي شود. در اين بين تركيب سازي خاص «حسيني» با بهره گيري از كلماتي محدود با بسامدي بالا در فضايي حماسي، پرهيجان و البته عاطفي جلب توجه مي كند. شيوه اي كه بعدها به كليشه اي رايج تبديل گرديد و بكارگيري اصطلاح منفور «جدول ضرب كلمات» براي آن گوياي توجه به بعد آسيب شناسانه ي آن براي شعر ايران بود.
«كس چون تو طريق پاكبازي نگرفت
با زخم نشان سرفرازي نگرفت
زين پيش دلاورا، كسي چون تو شگفت
حيثيت مرگ را به بازي نگرفت»
***
تشكيل «جمهوري شعري» ايران مصادف است با مرحله ي «تعليق و تبليغ» كه مشخصه ي بارز ادبيات هر جامعه ي ملتهب انقلابي است. همانگونه كه گفته خواهد شد در اين مرحله بيشترين اختلاط و تبادل بين شعر و مخاطب ( و غالباً يكسويه، از طرف شاعر و اثر ادبي به سوي مخاطب ) اتفاق مي افتد و كاربردي ترين ( مبتذل ترين ! ) وجه شعر رخ مي نمايد.
آرمانگرايي، مطلق نگري، ولع بيان، شعارسرايي و سطحي نگري، بي اعتنايي به تكنيكهاي پيشرفته ي نو و پيچيده ي شعري و بسنده كردن به آرايه ها و شگردهاي ساده ي زباني، توجه تام و تمام به باورها و اعتقادات ملي و ديني از طريق بكارگيري تك بعدي اسطوره ها، چهره ها و نمادهاي ملي و مذهبي بدون نفوذ درعمق زبان و ساخت اشعار، نشان دهنده ي اين مرحله، و عصبيت، هيجان زدگي و عصيان ( نه در حيطه برخورد با هنجارهاي هنري زمانه بلكه در رويارويي و موضع گيري نسبت به حادثه هاي سياسي و اجتماعي، اتفاقاً در قالب همان هنجارهاي هنري پذيرفته شده و مالوف ) و البته توجه به مقتضيات ژورناليستي، رنگ و بوي خارجي آثار متعلق به اين دوره مي باشد.
002904.jpg
شعر «حسن حسيني» آيينه ي تمام نماي اين چنين شعري است و طبيعي است كه از آفات آن هم بركنارنمانده باشد.
«خوابم ايد قصه گوي باد كو
مرده ام من لحظه ي ميلاد كو
چاه شب را بيژنم من، بيژنم
رستمي از چاه شب آزاد كو
بيستون شب مهيب است و بلند
عاشقي با تيشه ي فرهاد كو»
مرداد ۵۶
اين طرفه دليران و مجاهد مردان
تعبير كتابند و حديد و ميزان
تنديس نبرد و اسوه ي ايمانند:
يك دست تفنگ و دست ديگر قرآن»
***
«مي روم مادر كه اينك كربلا مي خواندم
از ديار دور يار آشنا مي خواندم
مهلت چون و چرايي نيست مادر، الوداع !
زانكه آن جانانه بي چون و چرا مي خواندم »
***
در سنگر حق هماره پيكار خوش است
منصورصفت عروج بر دار خوش است
آنجا كه رسد بانگ محمد (ص) بر گوش
رفتن به ره بوذر و عمار خوش است»
اين همه شاهد مثال به اين دليل ذكر گرديد تا روند منطقي تغيير الگو هاي سمبل سازي «حسيني» از گفتماني ملي - مذهبي به گفتماني مذهبي طي سالهاي منتهي به انقلاب اسلامي تا پس از انقلاب مشخص گردد.
***
روايت، بستري بسيار مناسب براي هدايت اين جريان ملتهب و خروشان مي تواند باشد. آن هم روايتي خطي و ساده كه با واسطه آرايه هاي شعري به انعكاس تقريباً مستقيم و بي كم و كاست وقايع سياسي، اجتماعي مي پردازد. در اين حالت شعر و نثر ادبي منظوم يا غير منظوم، پهلو به پهلوي يكديگر حركت مي كنند و در مرزهاي هم نفوذ مي كنند. «حسن حسيني» نيز به روايتگري مي پردازد اما خود متشخص فردي «حسيني» در حين اين روايت حذف مي شود. لذا روايات اوبا توجه به ارجاعات مستقيم بيرون از شعر، در حد توصيف به شيوه ي كلاسيك باقي مي ماند و نفوذ شاعر در تصوير و يكي شدگي او با موصوفش (هرچه كه باشد ) ديده نمي شود. به همين دليل شعر او همواره بر روي نوار مرزي نازك شعر و نثر منظوم حركت مي نمايد.
«امروز لفظ پاك حزب الله/گويا كه در قاموس روشنفكر اين قوم/دشنام سختي است/اما/من خوب يادم هست/ روزي كه روشنفكر/ در كافه هاي شهر پرآشوب/ دور از هياهوها/ عرق مي خورد/ با جانفشاني هاي جانبازان حزب الله/ تاريخ اين ملت/ ورق مي خورد !»
تير۵۹
آنچه به عنوان مشخصات شعر شاعري چون «حسن حسيني» ذكر گرديد، همگي اضلاع نوعي ادبيات ملتزم و متعهد را در مراحل آغازين تكوينش، تشكيل مي دهد يا به عبارت ديگر مبين بروز نوعي تعهد در ادبيات است. از زاويه اي عامه پسندانه، رسالت و وظيفه مندي در موضع هنر چيزي نيست جز پرداختن (هرچه مستقيم تر) به ارجاعات بيروني در اثر هنري، آنچنانكه اثر هنري آيينه  تمام نماي وضعيت سياسي، اجتماعي و فرهنگي جهان معاصر خود باشد و احتمالاً گره گشاي كمي ها و كاستي ها و افراط ها و تفريط هاي موجود باشد. از اين منظر ( ابزارانگاري هنر) هنرمند همانگونه كه در بخش وسيعي از شعر پيش از انقلاب ديده مي شد، يك هنرمند مصلح و نجات بخش به حساب مي آيد ( بايد باشد ! ) و چه بسا بر برج عاج خويش، پيامبرگونه به مخاطبين فرودست مي نگرد و گاه خشم آلود آنها را تحقير مي كند و به سخره مي گيرد.
«... بسياري از اشعار من به نام آنهاست. مردمي كه يك زمان خوف انگيزترين عشق من بوده اند، مرا از گند و عفونت نفرت سرشار كرده اند. مردمي كه تنها براي آن خوبند كه گروهباني به خطشان كند و از ايشان براي پيشبرد هوسهاي خويش قشوني ترتيب دهد. به ايمان و عقيده شان تف كند و... ديگر نه اميدي هست نه آرزويي. تنها آرزويي كه براي من باقي مانده اين است كه پس از مردن، لاشه ي مرا در گورستان عمومي  دفن نكنند. بگذاريد دست كم پس از مرگ، آرزوي من به دور ماندن از مردم و پليدي هايشان برآيد. مردمي كه از ايشان متنفرم، چراكه بسيار دوستشان مي داشتم... براي من همه چيز تمام شده است. من مدتهاست كه شعر مي نويسم براي مردم آزاري و اين تنها انتقامي است كه مي توانم از مردم بگيرم و دليلي هم ندارد كه خودكشي كنم؛ چرا كه تماشا مي كنم. من وظيفه اي براي خود درقبال اين مردم نمي شناسم.»
احمد شاملو
اعتراف از اين غم انگيزتر ؟! درست بر خلاف هنرمند دوره ي جمهوري شعري، كه چون از بطن مردم برخاسته است، چنين نگاه و نظري را نمي تواند (!) داشته باشد. پس يا بي پروا به مدح مردم مي پردازد و يا رندانه به جاي تحقير آنان، حقارت خود (خودجمعي) را به نقدي شاعرانه مي نشيند. مدح مردم البته مدح حركتي است كه شاعر آن را رو به تكامل مي داند و مدح همان خودجمعي كه اين حركت را به پيش مي راند:
«گوييد خصم دون را، زنجيري جنون را
ماييم در مصافت آماده ي خطرها
ما از عشيره ي خون، رويين تنان عشقيم
شمشير ما شهادت ايمانمان سپرها
اين امت دلاور زين پس بسان كوثر
زايد بسي رجايي بسيار باهنرها»
۹/۶/۶۰
با اين همه حتي اگر هنرمند را به عنوان يك انسان داراي مسؤوليتهاي انساني، تاريخي و اجتماعي بدانيم، او داراي يك مسؤوليت مهم ديگر اما در حيطه ي هنر خود هم هست و آن همدستي و مشاركت در توسعه و تكامل هنر و آثار هنري است. به نظر مي رسد كه در دوره ي تبليغ و تعليق بخش اعظمي از هنرمندان تحت تاثير محيط پيرامون و به دنبال آن جهت جذب و هدايت مخاطب ( و چه بسا مخاطب عام ) توجه به مسؤوليت هنري خودرا به فراموشي مي سپارند وتنها مسؤوليتهاي عمومي انساني را در نظر مي گيرند. در اين حالت محتوا آنچنان فربه مي گردد كه جاي فرم به تمامي اشغال مي شود و تكنيك عقب نشيني مي نمايد. اين عقب نشيني گاه به صورت بيان مستقيم و بيشتر به صورت ارايه ي مجدد تكنيك هاي رايج و حتي فرسوده و مستعمل كه مخاطب عام براي جذب آن كمتر مشكلي حس مي كند، رخ مي نمايد.
«باز كن ديده ي خود را اي دل! بنگر/ در زماني كه زمين را ز دو سو/ برجگر،/ تير تاتار جهانخوار فرود آمده است/ وطنم - قامت بالنده ي عشق -/سربداري است كه از دار فرود آمده است.»
نماد و نمادگرايي كه جهت ارايه ي پيام در سختگيريها و تنگناهاي سياسي و اجتماعي يا جهت نظرافكني به جهان از دريچه هايي تازه (نيت اصلي سمبوليسم) يك شگرد پراهميت محسوب مي شود، حالا بدون اين ضرورتها و تنها در جهت تاثير بيشتر برمخاطب، با بكارگيري نشانه هاي آشنا و بلكه لورفته ( در شعرهاي سمبليك بسيار پرشمار سالهاي پيش از انقلاب اسلامي ) از رايج ترين تكنيكها در اين عرصه محسوب مي گردد. و مگر در اين نگره ( ابزارانگاري هنر و لزوم جذب و هدايت مخاطبان عام ) برقراري سريع ارتباط يك ضرورت نيست ؟ پس بي توجه به اصل مهم بداعت در هنر، بايد به سطح بسنده كرد و از ارايه ي تكنيكهاي پيچيده و نو و احتمالاً ناشناخته در فرمها و ساختارهاي تازه خودداري ورزيد. همانگونه كه ذكر شد مي توان اين مساله را در رويكرد مجدد به قوالب كلاسيك كاملاً مؤثر دانست.
«تا بار دگر حماسه تكرار كنيم
برخيز دوباره عزم پيكار كنيم
وقت است به شكرانه ي بيداري خويش
عالم همه را ز خواب بيدار كنيم»
اين شعر متعهد و ملتزم اما به تمامي از سوي شاعران همدل و همراه با نظام تازه استقرار يافته صادر نمي شد. شاعراني هم كه اين نظام را مطابق خواسته هاي انقلابي خود نمي دانستند متاثر از همين فضا و با همين مشخصات به روند شعري خود ادامه مي دادند. و بدين گونه بود كه كم كم به شاعران همدل و همراه با نظام شاعر انقلاب و به شعر آنان شعر انقلاب اطلاق گرديد ( شاعراني كه علي رغم پذيرش برچسب «سفارشي نويسي» و «شاعر حكومتي» صادقانه به اعتقادات خود وفادار ماندند و دل خود را سرودند ) و بر شعر شاعران ديگر حتي اگر درباره ي انقلاب سروده شده بود، چنين نامي اطلاق نشد. اين نامگذاري يا تقسيم بندي كه اصول خود را از خارج از ادبيات اخذ نموده است و هنوز هم اعتبار خود را حفظ كرده است، آسيب هايي جدي به شعر ايران وارد نمود. چرا كه استعدادهاي هر دو سو را از ديالوگ هنرمندانه با يكديگر محروم كرد. «حسن حسيني» در همين برهه به يكي از چهره هاي پرنفوذ شعر انقلاب تبديل مي شود و تا سالها اين نفوذ را حفظ مي كند. همانگونه كه ذكر شد تعدادي از شگردهاي او به كليشه هاي رايج شعر جوان انقلاب بدل مي گردد.
***
002898.jpg
پيدايش استعدادهاي درخشان تازه و معمولاً جوان و يا مطرح گرديدن استعدادهاي مغفول مانده ي غالباً دور از مجامع روشنفكري كه بعدها تعداد زيادي از آنها به چهره هاي متشخص شعر اين سرزمين بدل شدند، از ديگر نتايج مهم جمهوري شعري ايران بود و تني چند از همين استعدادهاي جوان بودند كه حركت پرشتاب شعر متعهد به انقلاب را به سمت تعادلي شايسته بين فرم و محتوا آغاز كردند. ( «شعر انديشه و تكنيك» ). در گرانيگاه انديشه و تكنيك، آرمانگرايي در پس اجراي زباني و تصويرگرايي پنهان مي گردد. مطلق نگري در پس نگاه تصويري و اعتراضي منتقدانه محو مي شود. شعارسرايي و سطحي نگري در درخشش شگردهاي زباني كمرنگ و كمرنگ تر مي شود. فرم و ساختارهاي تازه ي شعري با بكارگيري نمادهاي مذهبي و اسطوره هاي ديني و ملي چهره مي نمايند. در نهايت رنگ و بوي ژورناليسم و نمودهاي آن چون هيجان، احساساتي گري و عصبيت كه به شعاري و سطحي بودن اثر و مطلق نگري و آرمانگرايي افراطي آن ختم مي شود، به تدريج بي اثرتر مي گردد.
«حسن حسيني» با فرارسيدن روزگار خوش اين تعادل شايسته و بايسته، شخصيت شعري خود آرماني و معروف خود را شكل مي دهد. اين به واقع نوعي پايان بندي زيبا و بياد ماندني را براي سرنوشت شعر او رقم مي زند. او با جريان پوياي شعر در سالهاي پس از انقلاب همراه مي شود و اصولاً از سردمداران آن محسوب مي شود. لذا شعر «حسيني» در بستري پرتپش، و درست به همين علت با روند و ضرب آهنگي حالا ديگرپرخون تا انتها ( تقريباً تا انتها ! ) به جريان خود ادامه مي دهد. زيرا اگر در يك مقطع زماني خاص ( دوره ي تعليق و تبليغ ) پاسخگويي مستقيم به سفارشات اجتماعي و سياسي جهت ارايه ي پيامي روشن به طيف وسيعي از مخاطبين مي توانست دستمايه ي كار شاعر باشد، اما به تدريج، اين دستمايه نمي تواند باعث آفرينش آثاري باشد كه در كارنامه ي شعري يك دوره، ارزش ادبي و نه صرفاً تاريخ ادبياتي داشته باشد.
«در شما فتنه ي خناس ندارد اثري
تا بود آيت حق روح خدا رهبرتان
بانگ تكبير شما مژده ي فتحي است قريب
تا دژ نصرمن الله بود سنگرتان»
آبان ۵۹
در واقع به تدريج بروز صريح حوادث و رخدادهاي جهان بيروني و دروني شاعر، جاي خود را به نمايش هنرمندانه ي جهان شاعرانه ي متاثر از دستگاه فكري شاعر مي دهد. دستگاهي كه انرژي خود را از منبع وحي و آموزه هاي ديني به دست مي آورد. تاثير و تاثر شاعر و اين دستگاه فكري كه به خودآگاهي ديني او منتهي مي شود، مي تواند نوعي زيبايي شناسي بيافريند و پاسخي محكم به ادعاي بي تعريفي شعر متعهد به انقلاب باشد. اين زيبايي شناسي بر بنيان نشانه شناسي ديني پي ريزي مي گردد و بستري مناسب را فراهم مي آورد براي جريان يافتن هر حادثه اي كه در جهان درون و بيرون شاعر حادث مي شود اما از دريچه انديشه ي ديني نگريسته و تحليل مي گردد.
«امشب/ به زيارت نواحي فريادتو آمده ام/ و لبانم سربلند/ اعتراف مي كنند:/ اگر گلوي تو نبود/ عقل اين حنجره/ هرگز/ به فريادهاي بلند/ قد نمي داد/ اگر گلوي تو نبود.../ بايد برخيزم/ و رو به اقيانوس انتظار/ شمايل امروزينت را/ از ديوار بوسه بياويزم/ شايد دلم - اين دعاي قديمي -/ در آستانه ي نام تو/ مستجاب شود»
اين شعر در ادامه ي شعر فارسي و با اتكا بر اصول زيبايي شناسي شعر كلاسيك فارسي اما با پذيرش انتقادي تكنيك هاي مدرن شعر معاصر به تكامل مي انديشد. اگر چه در هر حال به خاطر قبول كلان روايتي چون دين نمي تواند به حوزه ي پست مدرن وارد گردد. اما مي تواند و بايد از تكنيكهاي آن بهره ببرد. تكنيكهايي چون بازي با فرمهاي شعري گذشته و تلفيق اين فرمها با فرمهاي تازه، فاصله گذاري بامتن، چندصدايي و...
***
سالها بعد در دهه هفتاد، پيدايش جريانهاي متعدد شعري را مي توان نتيجه ي حضور پر تعداد، فرصت طرح شدن نگاههاي متشخص فردي و ظهور چهره هاي جديد و جوان شعري در جمهوري شعري ايران دانست. چهره هايي كه هيچ نسبتي با قشر روشنفكر نداشتند. ( اگر چه بسياري از همين چهره ها بعدها به اين همين كسوت درآمدند ! )
شاعران اين جمهوري همانگونه كه ذكر گرديد، نمي توانستند ادعاي اصلاح و پيامبري جامعه را داشته باشند، لذا خواه نا خواه به تدريج به دليل دورشدن از فضاهاي نخبه گراي پيشين، زبان شعر را از فخامت و حتي آركاييسم نسبتاً رايج شعر قبل از انقلاب ( كه چه بسا بيشتر حاصل تاثير فراگير «شاملو» بر گستره ي شعر ايران بود ) به سمت نرمي و شفافيت و صميميت گفتار سوق دادند كه امروزه از مشخصه هاي اصلي شعر به حساب مي آيد. حركتي كه به دنبال خود، زمينه را براي جزءنگري و عيني گرايي حاكم بر شعر سالهاي بعد مهيا كرد.
«پر از مثنوي هاي رندانه است
شب شعر عرفاني چشم تو
دلم نيمه شبها قدم مي زند
در آفاق باراني چشم تو»
***
«پيشاني ات/ از ميان ديوار مي درخشد/ ديباج !/ منصور/ از جنوب غربي تاريخ/ با بولدوزر/ به مصاف صداي صاف تو آمد/ وقتي جوانان بني هاشم/ از شرق ميهنم/ در صورهاي سپيده/ سرخ دميده اند» با اين همه لحن شعري «حسيني» غالباً حماسي و پرخاشجو باقي مي ماند و زبان شعري او نيز به نوعي آركاييسم البته مناسب با اين لحن، هميشه متمايل نشان مي دهد. همين آركاييسم و فضاي خاص كهني كه حاصل از آن است شعر اورا معمولاً از جزءنگري و عيني گرايي مذكور كه در خدمت انعكاس فضاي معاصر قرار مي گيرد، محروم نگه مي دارد.
«در جايگاه تنگ فراموشي/ در خواب سرد زنگ/ فرو بودم/ دستي مرا كشيد/ با خون خصم/ دستي مرا جلا داد/ من/ شمشير باستاني شرقم/ اصحاب آفتاب/ بر قبضه قديمي من كندند:/ ياران مصطفي/ شمشير زرنگار/ حمايل نمي كنند.../ من/ شمشير باستاني شرقم:/ پرورده ي مصاف/ بيزار از غلاف !»
در واقع اين لحن زبان شعري همچون فرمي صوري، چه بسا سعي مي كند مفاهيم صريح سياسي، اجتماعي يا بطور كلي ايدئولوژيك و غالباً غيرشعري مورد نظر او را بپوشاند و علاوه بر اينكه راه را بر امكان و توان تاويلي شعرها مي بندد و ايجاز را مورد تهاجم قرار مي دهد، حتي گاه باعث دفرمه شدن زبان و خروج از نرم طبيعي مورد نظر زبان در شعر امروز و حتي ظهور حشو و اضافاتي در شعرها مي گردد. اين درست همان مشكلي است كه شاملو در بسياري از آثارش با آنها روبروست. (۷)
صراحت و فقدان تاخير معنا در نمونه هاي زير به دليل تركيبات اضافي خاص ساخته شده، متن را به بيانيه هايي بهره مند از نثرهاي ادبي ساده تبديل نموده است و جاي هرگونه اجراي زباني از طريق تصويرسازي را گرفته و ايجاز را به فراموشي سپرده است و يا حداكثر بازي زباني ساده اي را جايگزين آن نموده است:
«از ابرهاي دوزخ آساي خصومت/ تا صبح موعود/ اي جاودان رود/ من با تو مي جوشم همآواز/ من با تو مي پويم همآهنگ/ اي شيعه/ اي مظلوم حتي در حكومت !»
***
«باغ كرامت است/ گلوي تو/ يا حسين !»
***
«دلت پهنه ي آزمون خدا بود/ اگرچه از پيش/ در حلقه ي محاصره/ دندان براق گرگها را/ حدسي روشن زده بودي/ و مي دانستي/آرواره ي آب/ در هجوم خشك اشقيا/ كليد خواهد شد»
«چراغ كه خاموش شد/ دندانهاي حريصتان/ وقيحانه درخشيد.../ يك شب ابوسفيان خم شد/ و دست بي نجابت شما/ به دشنه اي بلند/ و چفيه اي سياه/ پيوست»
***
«از غمش بي كم و كاست/ شاعري شعر نوشت/ دود از صفحه ي كاغذ برخاست»
البته خساراتي از اين دست اگرچه تا انتها با شعر او همراه است اما از مجموعه ي شعر «همصدا با حلق اسماعيل» (۸) به سمت كتاب «گنجشك و جبرئيل» (۹) و در انتها تا مجموعه ي اشعار كوتاه «نوشداروي طرح ژنريك» (۱۰) روندي رو به كاهش دارد و بالاخره به حداقل مي رسد. به خصوص فضاهاي محدود اشعار كوتاه كتاب آخر در رفع اين معضلات كمك هاي شايسته اي مي نمايد. گرچه در همين كار نيز گاه بازيهاي زباني بسيار ساده شاعر را قانع كرده است.
«شاعري مي لنگيد/ ناقدي نان مي خورد/ تاجري پسته خندان مي خورد»
***
«تاجري دسته گلي پرپر ديد/ ياد پروانه ي كسبش افتاد»
***
«شاعري كهنه سرا/ شعر نيما را ديد/ زير لب، غرغر غرايي كرد!»
در واقع بايد موفقترين اشعار «سيد حسن حسيني» را فارغ از ارزشگذاريهاي غير ادبي در آخرين مجموعه ي او جستجو كرد. اگر چه در همين مجموعه نيز تبديل طنز به فكاهي و پيشروي فكاهي در سنگرهاي پشت جبهه ي شعر يك مساله كاملاً جدي و قابل بحث به نظر مي رسد و نيز فرم خاص قافيه بندي در خيلي از شعرها تحميلي مي نمايد ( «شاعري بنده نبود، و از آنجايي كه بنده نبود، جيبش آكنده نبود، تيشه و اره نداشت، عاشق رنده نبود، شاعري...، بر لب تصويرش، خنده نبود» و يا در اين نمونه: «شاعري با شعرش، به تباهي چك زد، تاجري، ده ورق تايپ شده، پشتك زد» و يا در اين اثر: «شاعري در مشعر، عارفي در عرفات، بر گل روي محمد ( ص )، صلوات» ) اما با اين همه، همين مجموعه كوچك كه زير سايه ي وسيع و به تدريج مقدس «گنجشك و جبرئيل» تقريباً ناديده گرفته شده است، حاوي پخته ترين شعرهاي وي مي باشد.
«پاييز مي گذشت/ در كوچه هاي سبز/ ما سوت مي زديم !»
***
«شاعري/ آينه اي را دزديد/ روي آيينه ي مسروقه نوشت:/ بيدلي در همه احوال خدا با او بود !»
شعرهايي حاصل رويكردي آگاهانه به سنت و فراروي شجاعانه از آن. اگرچه در يك ديد كلي بايد اذعان نمود كه فراروي «سيد حسن حسيني» از سنت بسيار كند، احتياط آميز و محافظه كارانه به نظر مي رسد. شايد اگر اجل زودرس، فرصت بيشتري به او مي داد يا اگر بين آثار و سروده ها و نوشته هاي منتشر نشده اش كه هنوز...
002907.jpg
اشارات:
(۱) ارزش احساسات - نيما يوشيج - انتشارات گوتنبرگ - بهار ۲۵۳۵ - صفحه ي ۳۶
(۲) چشم مركب - محمد مختاري - انتشارات توس - ۱۳۷۸ _ صفحه ي ۵۵
(۳) واژه ي «جمهور» در زبان عربي به معناي عام و همه ي مردم آمده است كه اولين بار در اواخر قرن هجدهم، تركان عثماني آن را با واژه ي حكومت، يك جا به كار برده و «حكومت جمهوري» را ابداع كردند. اين سيستم ابتدا در همسايگي هاي تركيه ي عثماني و سپس در جمهوري هاي فرانسه پياده شد و همان معنايي را داشت كه كلمه ي «رس پوبليكاRespublica» درزبان لاتين و «پولي تياPoliteia» در زبان يوناني، هردو تبيين كننده ي سيستمي از حكومت كه افلاطون برآن تكيه كرد و مدينه ي فاضله ي خود را سامان داد... در اين سيستم حاكميت موروثي نيست و به دموكراسي نزديكتر است. ( فرهنگ فرهيخته - واژه ها و اصطلاحات سياسي و حقوقي - دكتر شمس الدين فرهيخته - انتشارات زرين - ۱۳۷۷ )
حكومت جمهوري نوعي حكومت است كه در آن جانشيني رئيس كشور ارثي نيست و مدت رياست جمهوري در آن محدود است و انتخاب رئيس كشور كه رئيس جمهور ناميده مي شود، با راي مستقيم يا غيرمستقيم مردم انجام مي شود. جمهوري از نظر مفهوم كلمه، اغلب درجاتي از دموكراسي را نيز در بر دارد. ( دانشنامه ي سياسي - فرهنگ اصطلاحات و مكتبهاي سياسي - داريوش آشوري - انتشارات مرواريد - ۱۳۸۱ )
در عصرحاضر به حكومتي، دموكرات گفته مي شود كه مردم در اداره ي آن سهيم باشند و در نتيجه به طور نسبي از مزاياي آزادي در آن جامعه برخوردار گردند... آنچه امروز در دنيا بدان عمل مي شود، به استثناء مواردي كه كم هم نيست، تكيه بر آراء و عقايد سياسي، اجتماعي قاطبه ي ملتها دارد كه به طور خلاصه شعار «قدرت از آن توده هاست» را جامه ي عمل مي پوشاند. ( فرهنگ فرهيخته - واژه ها و اصطلاحات سياسي و حقوقي - دكتر شمس الدين فرهيخته - انتشارات زرين - ۱۳۷۷ )
لفظ دموكراسي ( مردمسالاري) در اصل در دولتشهرهاي يونان باستان پديد آمد و مراد از آن حكومت «دموس» يا «عامه ي مردم» است، يعني حق همگان براي شركت در تصميم گيري درمورد امورهمگاني جامعه. (دانشنامه ي سياسي - فرهنگ اصطلاحات و مكتبهاي سياسي - داريوش آشوري - انتشارات مرواريد - ۱۳۸۱)
ملاحظه مي گردد كه با توجه به معاني اوليه ي اصطلاحاتي چون «جمهوري» و «دموكراسي» ، سعي شده است تا عبارت «جمهوري شعري ايران» با خلاقيتي شاعرانه و از سر تساهل و تسامحي هنرمندانه ابداع گردد. بديهي است در اين ابداع، لزوماً كليه ي وجوه و جوانب گوناگون اين واژه ها در عرصه ي علوم سياسي و اجتماعي در نظر گرفته نشده است.
(۴) محمود سنجري - فصلنامه ي شعر - شماره ي ۳۴ - زمستان ۱۳۸۲ - صفحه ي ۶۹
(۵) طلسم سنگ ( مجموعه ي نثرهاي عاشورايي )- حسن حسيني - انتشارات سوره مهر - ۱۳۸۳ - صفحه ي ۱۲
(۶) به طور مثال «قيصر امين پور» از همين جمع، پايان نامه ي دوره ي دكتراي زبان و ادبيات فارسي خود را با عنوان «سنت و نوآوري در شعر معاصر» ( انتشارات علمي- فرهنگي، چاپ اول، ۱۳۸۳ ) به پايان مي رساند.
(۷) براي توضيح بيشتر در اين زمينه مراجعه شود به مقاله ي «حديث بي قراري بامداد» در ويژه نامه ي «شاملو» از همين قلم در سايت مجله ي «شعر در هنر نويسش»، (www.poetrymag.info)
(۸) همصدا با حلق اسماعيل - حسن حسيني - انتشارات حوزه هنري - ۱۳۶۳
(۹) گنجشك و جبرئيل - حسن حسيني - انتشارات افق - ۱۳۷۱
(۱۰) نوشداروي طرح ژنريك

نگاه امروز
زير اين گنبد دوار
زهير توكلي
(۱)
مرثيه سرودن بر مردگان هنر ما ايرانيان است و چه بسيار شيرين و زهردار گفته است شاعر جوان فاضل نظري:
عمري به زير پا لگد كردند او را
حالا كه مي گيرند روي شانه، مرده است
(۲)
اما چرا حسيني؟ آيا او يك قله بوده است؟ پاسخ قطعا منفي است اما مگر اين روزگار، دوران قله هاست؟ ديرزماني است كه شعر معاصر فارسي، حتي با معيارهاي نسبي و نه در مقايسه با شاهكارهاي ادبيات كلاسيك مثل حافظ، سعدي، فردوسي و... قله اي به خود نديده است.
بيش از سه دهه است كه شاعران بزرگي مثل نيما، اخوان، فروغ، شاملو و سهراب كه بتوانند انرژي يك سنت زاينده ي ادبي را در گرد خود بپراكنند، نمي بينيم. البته حكايت شعر كلاسيك و نئوكلاسيك، ديگر است و شاعران بزرگي چون سيمين بهبهاني، علي معلم دامغاني، حسين منزوي و... داشته ايم (اگرچه همين هاهم در قياس با قله هاي شعر كلاسيك، هنوز راه زيادي دارند). باري، نسلي از شاعران كه آغاز سرودنشان از اواسط دهه چهل به اين طرف بوده است و حسيني هم يكي از آنهاست، بيشتر با تك شعرها يا تك دفترهايشان ممتاز و متمايز از ديگران مي شوند. اين دوره دوره ي شاعران تأثيرگذار است نه شاعران جريان ساز. اگر از اين زاويه بنگريم، حسن حسيني قطعا نامي درخور توجه است چراكه دو دفتر شعر موفق از او در دست داريم. «گنجشك و جبرئيل» كه در حوزه ي شعر مذهبي _ ايدئولوژيك اثري ست با نگاه و بياني دگرگونه و دستاوردهاي منحصربه فرد و تازه ي زباني كه حركتي رو به جلو در اين ژانر فرعي محسوب مي شود.
ديگر دفتر «نوشداري طرح ژنريك» است كه البته قسمت هايي از آن در حيات شاعر منتشر شده بود اما پس از مرگ شاعر با چاپ ضعيف و مغلوط انتشارات سوره ي مهر مجموعه ي كامل «نوشداروها» كه شامل سه فصل است به ضميمه ي قطعات كوتاه ديگري روانه بازار شد. اين كتاب هم در حوزه ي «طنز شاعرانه» و «شعر طنز» (كه اين دو با هم متفاوتند) و هم در حوزه ي «شعر كوتاه »(كه نياز شعر اين روزگار و نياز زمانه ي ماست) اثري بديع است اگرچه شاهكار نيست.
(۳)
اما اين همه ماجرا نيست. حسن حسيني نماد يك نسل است، نسلي كه به غلط عنوان شاعر انقلاب و شاعر جنگ به آنها داده اند و مشخصه ي اصلي آنها چيز ديگري است. امروز كه ما در نيمه ي دهه ي هشتاد به سر مي بريم، هم متصديان مسئوليت هاي رسمي دريافته اند كه حداقل براي تأمين شدن همان نگاه ابزارانگارانه از شعر و ادبيات، بايد هزينه هايي پرداخت شود و هم دسته اي از شاعران سوراخ هاي دعا را خوب پيدا كرده اند (و دعايشان مستجاب) صدالبته حرجي هم بر آنها نيست چراكه تعامل بين صاحبان ادبيات و صاحبان قدرت در همه ي روزگاران بوده است با اين توفير كه نمونه هاي فرهيخته از اين تعامل مثل سعدي و حافظ داريم و نمونه هاي مبتذل و فرومايه ي اين تعامل هم از قبيل ظهير فاريابي و انوري هستند. چيزي كه در اين قبيل از شاعران آزاردهنده است اين است كه اگرچه از زمين و آسمان برايشان بركت مي بارد همواره از مظلوم بودن شعر انقلاب و شعر جنگ دم مي زنند و از آن طرف بسيار علاقمندند كه نوعي تشخص روشنفكرانه يا آكادميك هم برايشان به رسميت شناخته شود. آيا همه ي موجوديت شعر ديني ما همين است؟
(۴)
برخي تلاش كرده اند كه عنوان «شعر متعهد مذهبي» را به عنوان حدفاصل نسل شاعران انقلاب و جنگ با اقران روشنفكرشان بشناسند. روشنفكراني كه در اين بيست و هشت سال در قبال طوفان هاي سهمگيني كه بر اين ملت رفته است،سكوت كرده اند (و احيانا ريشخند و پرخاش). اين تقسيم بندي به خاطر آن است كه «تعهد» و «شعر متعهد» را از تبعات ايدئولوژي و شعر ايدئولوژيك دانسته اند و براي اين كه شعر متعهد از جنس ايدئولوژي چپ از شعر اين شاعران متمايز شود، عنوان شعر متعهد مذهبي به  آن داده اند، يعني شعر متعهدي كه از ايدئولوژي اسلامي برآمده است.
بر اين تلقي اشكال وارد است پس از فروكش كردن غبارها ناظر هستيم كه ادبياتي كه از ايدئولوژي برمي خاست اگرچه در دوره اي بسيار صدا داشت اين صدا در دوره هاي تاريخي بعد، عقيم مانده است. از آن همه شاعران بزرگي كه رسما عضو احزاب چپ بودند يا همنوايي آشكار با اين احزاب داشته اند، كدام يك در ذهن ها مانده اند؟ كجا هستند كسرايي ها و خويي ها؟ (نمي گويم سلطانپورها و كوش آبادي ها كه آنها در همان زمان هم كاملا در ورطه ي شعار غلتيده بودند) اگر شاعر بزرگي مثل سايه هم از اين دسته باقي مي ماند به خاطر آن است كه زيرساخت شعرش، شعر كلاسيك عرفاني آن هم از جنس حافظ است. اصولاً ايدئولوژي، چارچوب قبلي ذهني درست مي كند و اين براي سياستمدار خوب است اما براي كسي كه مي خواهد كار هنري كند، سم مهلك است. حالا به سر بحث مي آييم. آيا موج تحولي كه در ادبيات اين مملكت با انقلاب اتفاق افتاد و با جنگ برافروخت و هيزم آن بيشتر شد،بايد با همين يك چوب يعني «شعر متعهد از جنس مذهبي» رانده  شود؟ واقعيت آن است كه ويژگي تعهد، پيش از ايدئولوژي، برخاسته از تربيت ديني در اين شاعران بوده است.
(۵)
در اينكه سايه ي ايدئولوژي در شعرهاي اين نسل به شدت سنگيني مي كند، حرفي نيست. مهم اين است كه شاعران جوان آن روزگار مثل قيصر امين پور، حسن حسيني، محمدرضا عبدالملكيان، علي معلم، يوسفعلي ميرشكاك و... به دو دليل به زودي راه خود را از «شعر ايدئولوژيك» جدا كردند: دليل اول اين بود كه اگرچه (حتي كلاسيك ترين شان مثل علي معلم) نوگرا بودند اما به شدت نسبت به سنت ايراني _ اسلامي كنجكاو بودند و حتي برخي از آنها مثل علي معلم در اين زمينه به شكل بسيار طاقت فرسايي تتبع كرد و اين تتبع از جانب او تا همين روزگار هم ادامه دارد. اين اولين افقي بود كه آنها را از فضاي انقلاب زده و ايدئولوژي زده ي تاريخ معاصر ايران ، به ذخاير بي پايان تمدن ايراني _ اسلامي پرتاب مي كرد. دليل ديگر اين بود كه اين شاعران پيش از انقلابي بودن، دين دار بودند و دين فراتر و پيشتر از ايدئولوژي بر جان معتقدانش چنگ مي اندازد. به مرور اين دسته از شاعران از ايدئولوژي عبور كردند و حتي به مفاهيم ايدئولوژيك هم با نگاهي عميق تر، از منظر معارف جاودانه ي دين نظر افكندند. اگرچه نشانه هاي زيادي از يأس؛ واخوردگي و گرايش به صلح كل (يا احيانا تصوف) در آثار نسل اول شاعران انقلاب مي بينيم اما در نگاه دوم مباني عميق تر ديني مثل اعتقاد به محتوم بودن و مقدر بودن تاريخ بشر و انتظار براي نجات الهي كره ي زمين در آثار اين شاعران پررنگ تر ديده مي شود. به عبارتي ديگر آن يأس ها و واخوردگي ها بيشتر ناظر به نقد اوضاع است و نتيجه ي شعري آن اعلام عجز از سوي انقلاب هاي بشري براي تحقق عدالت است.
(۶)
حسن حسيني در هر دو جنبه بسيار شاخص بوده است از جنبه اول يعني ريشه داشتن در سنت ايراني - اسلامي، نگاهي به كارنامه و حيات شعري و ادبي او حكايت از جست وجو و كنجكاوي او براي تلفيق و تطبيق عرصه هاي مختلف هنر سنتي با هنر مدرن حكايت مي كند. او فرزند انقلاب است و انقلاب اسلامي ايران به شهادت بسياري از جامعه شناسان، آغاز يك تحول عظيم درجهت بازگشت به سنت و موج جديدي از تلفيق سنت و مدرنيسم در مظاهر مختلف اجتماعي است.
آثاري چون «بيدل، سپهري و سبك هندي» و «مشت در نماي درشت» (تطبيق تكنيك هاي سينما با شگردهاي بديعي در شعر و ادبيات) از نمونه هاي اين ادعا هستند.
تتبع حسيني در ديوان بيدل دهلوي كه منجر به تصحيح كامل ديوان غزليات بيدل توسط او شد و نيز جلسات شرح بيدل (كه الحق در بازكردن گره هاي كور فهم بيدل، يد بيضا مي كرد) و حاصل آن هنوز منتشر نشده است، از ديگر نمونه هاي تلاش او براي بازشناسي سنت است. ديگر تلاش پي گير و خلاقانه  او براي شناخت ادبيات عرب است؛ خبر دارم كه در سال هاي واپسين حياتش سرگرم تاليف كتابي درباره اعجاز ادبي قرآن بوده است.
از جنبه دوم يعني گذر از ايدئولوژي به دين و عميق ترشدن ايدئولوژي نزد نسل اول شاعران انقلاب نيز بهترين گواه، دفتر گنجشك و جبرئيل است.اولا نفس اين كه يك شاعر توانا در شعر كلاسيك، براي سرودن درباره عاشورا به سراغ شعر آزاد برود از نمونه هاي همان برخورد تلفيقي بين سنت و مدرنيسم است؛ چرا كه ذهن مخاطبان شعر مذهبي ما با شعر كلاسيك گره خورده است اين حركت از دهه چهل شروع شد و پيشگامان آن كساني چون سيد محمود سجادي، عبدالعظيم صاعدي، موسوي گرمارودي و... بوده اند. ثانياً اكثر اشعار اين دفتر با ساختارهاي بياني مالوف در زيارات منقول از اهل بيت در كتاب هايي مثل مفاتيح يا روايات موجز و برهنه مقاتلي چون لهوف گره خورده است و شعرها به همين دليل از زيرساخت هاي معرفتي بسيار عميقي برخوردارند؛ شعر به وضوح از مرثيه فاصله گرفته و عادت رايج شعر عاشورايي را شكسته است (در همين عادت شكني هم كساني مثل گرمارودي و سلمان هراتي حق تقدم دارند) نكته منحصر به فرد در اين دفتر ارجاعات مفهومي است كه از طريق تركيب سازي ها، به درهم تنيدگي شبكه اي از واژگان عميق سنت شيعي با واژگان آرماني ايدئولوژيك منجر شده است. در اين دفتر به وضوح تلاش طاقت سوز حسيني را در اين بازنگري شاعرانه مي بينيم. تلاشي كه از بطن متون مقدس آغاز شده و به كشف و ايضاح لايه هايي عميق تر براي شعر ايدئولوژيك و ايدئولوژي شاعرانه نسل اول شاعران انقلاب منجر شده است.
(۷)
هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
با هيچكس رودربايستي و تعارف نداريم. ما مصداق اكمل و اتم شعر را شعر ديني مي دانيم و شعر ديني را شعري مي دانيم كه از ولايت خدا و ولايت اولياي او جوشيده است و بوي محبت و يگانگي با جان جهان مي دهند. بر اين منوال شعر عرفاني عالي ترين نمونه شعر ديني است و اين شعرهايي كه در اين دهه اخير تحت عناوين موضوعي مختلف مثل شعر عاشورايي شعر علوي، شعر فاطمي، شعر انتظار و... به عنوان شعر ديني شناخته مي شوند، هرقدر از تجربه هستي شناسانه شاعر بيشتر مايه داشته باشند و بويي از جاني آگاه به مشام برسانند ديني ترند والا با روايت هاي منظوم از تاريخ اهل بيت (آن هم تاريخ عوام زده و عوام پسند برخي منابر و مجالس) طرفيم نه شعر به مفهوم كامل آن. (اجر همه با خدا)
حسن حسيني در سير حيات شاعرانه اش همواره شاعري اجتماعي _ سياسي ماند چنان كه اشعار دفتر آخر او، نوشداروي طرح ژنريك، گواه اين ادعاست اما در اين مسير همواره نگاهي ديني بر او حاكم بود و اين نگاه ديني همواره عميق تر شد. آخرين كارهاي آخرين دفتر او، اشعاري ست كوتاه. نفس اين كه يك شاعر اجتماعي _ سياسي، به شعرهاي كوتاه كه حاصل درنگ ها و تاملات «در لحظه اي» شاعرانه است رو بياورد، طرفه است چه رسد به آن كه مضمون اكثر اين شعرهاي كوتاه، در ساحت تصوف و عرفان است چه بسا اگر مرگ به او مجال مي داد، شاهد آثاري بديع در حوزه شعر عرفاني از او مي بوديم:
از دوردست رايحه اي كهنه مي وزيد
پاييز خفته بود
در باغ شيشه اي
ناگاه روي ساقه آيينه خم شدم
مرگم شكفته بود

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
زندگي
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  زندگي  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |