نصرحامدابوزيد
ترجمه: حسن احمدي زاده -جهاندادمعماريان
ازجمله نوانديشان ديني معاصر، نصرحامدابوزيد، متفكر و مصري است. اواكنون استاد دانشگاه ليدن هلند و عضو شوراي علمي دايره المعارف قرآن كريم است (ازسوي انتشارات بريل در ليدن منتشر مي شود). كتاب «فلسفه التاويل: دراسه في تاويل القرآن عندمحيي الدين بن عربي » پايان نامه دكتري وي است. نوشته حاضر ترجمه بخشي از مقدمه اين كتاب است.
اين پژوهش و پژوهش هاي گذشته نويسنده، بخشي از يك برنامه بزرگتر به شمار مي رود كه نويسنده اميد دارد بتواند به همراه ساير محققين، آن را در تحقيقات آينده به انجام برساند. شايد اين هدف و برنامه براي نويسنده كه هنوز در ابتداي راه قرار دارد، دست نايافتني و بلندپروازانه بنمايد. ولي عملي ساختن هر طرحي با بردباري و صبر آغاز مي شود. و صبري كه نويسنده براي تحقق آن مي كوشد يكي بازنگري در ميراث ديني در تمامي ابعاد و جوانبش از ديدگاه رابطه مفسّر با متن است و ديگري آن مشكلاتي است كه اين رابطه در سطح وجودي و معرفتي به گونه اي برابر ايجاد مي كند. افق هايي كه ممكن است اين ديدگاه براي ما بگشايد بسيار با ارزش و متنوع هستند. همچنين اين امكان وجود دارد كه ابعاد فراواني از ميراث كه تاكنون مجهول مانده اند آشكار گردد. حتي مبالغه نكرده ام اگر بگويم ممكن است اين افق ها بسياري از افكار رايج و جاافتاده در ميراث ديني مسلمانان را تصحيح نمايد.
يكي از اين تفكرات رايج كه امكان بازكاوي آن وجود دارد انديشه تمايز ميان تفسير و تأويل است؛ تمايزي كه جايگاه تفسير را بالا مي برد و ارزش تأويل را بر اساس عيني بودن تفسير و ذهني بودن تأويل مي كاهد. عينيت در حالت اول عينيت تاريخي است كه امكان گذر مفسر از چارچوب هاي تاريخي و دغدغه هاي زمانش را فرض مي گيرد و اينكه ديدگاه معاصران زمانِ نزولِ متن را بپذيرد و متن را درك كند آن گونه كه آنان در چارچوب داده هاي لغوي - تاريخيِ عصر نزول متن را درك كردند. اين تصوير از جهت نظر گاه ديني - اعتقادي، كه طرفدارانش از آن آغاز مي نمايند، داراي تناقض منطقي است؛ زيرا متن قرآن از نظر آنان شايسته تمامي زمان ها و مكان هاست؛ زيرا حاوي تمامي حقائق و جامع معرفت تام به شمار مي رود. امثال اين اعتقاد كاملاً با عقيده ضرورت اعتماد مفسر بر مأثورات روايت شده از نسل اول و صحابه، و حداكثر نسل دوم و تابعين، و توقف در حدود درك و فهم آنان و تفسير آنان از متن، تناقض دارد.
پيروان اين ديدگاه براي آنكه اين تناقض منطقي را حل كنند، منكر توسعه و تكامل معرفت ديني شدند و اين ايده را مطرح كردند كه معرفت ديني توسعه و تكامل نمي يابد و به نسل صحابه و تابعين، معرفت ديني تام و كامل درباره ي وحي و معناي آن داده شده است و اينكه تنها تمسك به معرفت آنان است كه مانع لغزش ها و انحراف ها مي شود. و در نهايت اينكه از يك جهت، معرفت ديني را از انواع ديگر معارف بشري جدا كردند و از جهت ديگر، تكامل و توسعه معارف بشري را منكر شدند(۱).
حقيقت اين است كه از ديدگاه پيروان اين ديدگاه، اعتماد و اطمينان بر تفسيرِ گذشتگانِ از صحابه و تابعين، كاملا فارغ از موضعي گزينشي - كه بر ترجيح دادن يكي از آراء تكيه دارد- نيست. اين انتخابِ مبتني بر ترجيح، با توجه به نقشي كه ايفاء مي كند، بازتابِ گرايشي تأويلي است كه از ديدگاه مفسر و دغدغه هاي زمان او و چارچوب فكري و فرهنگي او سرچشمه مي گيرد. اينها همگي اموري هستند كه هر مفسري هر چند مدعيِ بي طرفي و گسستِ از واقعيت موجود و زندگي خويش باشد، ناگزير از آنهاست.
به علاوه اينكه به كارگيري و جايگزين نمودن يك لفظ به جاي لفظ ديگر براي شرح و توضيح يا تعبير كردن از يك معني با عبارات ديگر، خود ضرورتا متضمن فهمي خاص است كه به تكامل دلالي لغت ازيك عصر تا عصر ديگر مرتبط است، همان گونه كه به چارچوب معرفتي اي كه لغت در تكامل تاريخي اش آن را منعكس مي كند، مرتبط است. اگر به اين موارد، اين را هم اضافه كنيم كه واژه هايي كه گمان مي شود با يكديگر مترادفند در دلالت خويش تفاوت هاي دقيقي را بازتاب مي دهند، درمي يابيم كه هر شرحي لزوماًِ ِبايد دربرگيرنده گونه اي از تأويل باشد.
پژوهشگر مبالغه نمي كند اگر معتقد شود كه تفسيرِ خود صحابه - مخصوصا ابن عباس كه به عنوان ترجمان قرآن مطرح است - از چارچوب تأويل تجاوز نمي كند. ابن عباس نسبت به خوارج و تأويلاتشان موضع خاصي داشته است؛ موضعي كه در رواياتِ برجاي مانده از او در كتب تفسيري منعكس شده است، و در آنها به تأويلات خوارج پاسخ مي گويد، حتي برخي آيات قرآن راكه مُؤوَّله را مورد هجوم قرار مي دهد به تأويل مي برد، آن هم بر اين اساس كه منظور از آنان خوارج است(۲). يكي از شواهدي كه اين اعتقاد را تأكيد مي كنداين است كه تمايز ميان تفسير وتأويل اصطلاحي است متأخر، [نام گذاري تفاسير است] مثلا طبري تفسير خود را« جامع البيان في تأويل آي القرآن »نام نهاده است و ابن عباس معتقد است كه تأويل قرآن را مي داند، و نيز تأكيد روايات بر اينكه رسول خدا (ص) در حق ابن عباس اين چنين دعا كرد:« اللهم فقهه في الدين و علمه التأويل» ؛ يعني خدايا او را فقيه در دين قرار بده و به او تأويل [قرآن] بياموز(۳).
شايد در تمام اين موارد، زمينه اي فراهم گردد كه به ما امكان دهد تا ازتمايز اصطلاحيِ متأخر ميان تفسير و تأويل فراتر رفته و به اصل كه همان وحدت ميان آن دو بوده است باز گرديم، آن هم بر اساسِ ايمان به اينكه مفسر - در رابطه اش با متن - نمي تواند بعد تاريخي را، كه او را از عصر نزول متن جدا مي كند، به فراموشي سپارد، بنابراين نمي تواند خود را در گذشته (زمان نزول) جاي دهد تا به عينيت كامل در فهم متن دست يابد. البته منظور اين نيست كه ذهنيت مفسر، وجود عيني متن را ناديده بگيرد و آن را كاملا تحت سلطه و فرمان خويش قرار دهد تا به آنچه كه مي خواهد نطق كند. اين تصوير - از ديدگاه ما- ، ترجيح ذهنيت بر عينيت و از بين بردن وجود تاريخيِ متن به نفع مفسر محسوب مي شود و اين مسأله اي است كه نظريه ما آن را به علت رابطه متقابلِ جدلي ميان متن و مفسر برنمي تابد(۴).
اگر از چارچوب ميراث تفسيري مستقيما به تفكر اسلامي به طور كلي و فلسفه به صورت خاص فراتر رويم، آن گاه براي پژوهش مسأله تأويل - از ديدگاهي كه ما آن را مطرح مي كنيم - اين امكان فراهم مي شود تا بسياري از مواردِ قصور ما در درك فلسفه اسلامي تصحيح شود. غالباً به اين فلسفه - بخصوص نزد مستشرقين - به عنوان اثري از آثاري افكار غير بومي وارداتي از سرزمين هاي ديگرنگريسته شده است. گمان شده است كه تعليم فلسفه اسلامي چيزي نيست جز بحث از اصول اين افكار در اين يا آن سرزمين اسلامي، و مقابله ميان اين افكار و اصولش، و بيان ميزان خطا يا صوابي كه اين فيلسوف يا آن فيلسوف در فهم افكار ارسطو يا افلاطون يا ديگر فيلسوفان يونان داشته است(۵).
از آن جا كه اين امكان وجود دارد كه نگرش مستشرقين به فلسفه اسلامي از زاويه ديدگاه تأويليِ معرفت شناسانه تفسير شود، بر اين اساس كه آنها در فهمشان از ميراث اسلامي از چارچوب ميراث شناخته شده خودشان آغاز مي كنند و به ميراث ما كه نسبت به آنها مجهول است مي رسند، تفسيرِ موضع محققان عرب و مسلمان نياز به ايضاح و شفاف سازيِ بيشتري دارد. واقعيت اين است كه بسياري از اين متفكران، به درجات گوناگون، تسليم ديدگاهي شدند كه مسشرقين از آن آغاز مي كنند، اگرچه نتايجي كه از اين ديدگاه به آن مي رسند به علت گرايش هاي خاصِ فكريشان مختلف است.
|
|
بعضي از آنان وجود آنچه را كه« فلسفه اسلامي »ناميده مي شود انكار مي كنند، بر اين اساس كه روح اسلام روحي فلسفي نيست؛ زيرا ذهن گرايي اي را كه اصل ايجاد مكاتب فلسفي است رد مي كند. بنابراين ديدگاه، مسلمانان فلسفه يونان را درك نمي كنند و توانايي ايجاد يك فلسفه حقيقي را ندارند.بر ما لازم است از اين روح اسلامي كه در قرآن آمده و فرق اسلامي مختلفي از آن نشأت يافته است بحث كنيم؛ يعني از چيزي بحث كنيم كه اين متفكران از اينكه آن را فلسفه(۶) بنامند بخل مي ورزند. امثال اين آراء احتياجي به تعليق ندارند؛ زيرا بلافاصله ادعاي قديمي ارنست رنان درباره خرافاتِ تفكرِ سامي گري و آريايي گري به ذهنمان خطور مي كند. به علاوه تكيه اين نظريه بر مقياس و معياربودن فلسفه يوناني اي است كه از ديدگاه اين متفكران هر فلسفه ديگري دنباله رو و مقلد آن است.
اما از منظر متفكري كه عقل را مقياس مشخص نمودن آنچه فلسفي است مي داند، از حدّت و شدت اين نظريه اندكي كاسته مي شود. از اين منظر، علم كلام و تصوف بكلي از حيطه فلسفه دور مي مانند. علم كلام به اين دليل جدا مي شود كه هدف اساسي آن - چنان كه اين گروه از متفكران معتقدند - سازگاري ميان عقل و نقل است و اين مسأله، بحثي تاريخي است كه جولانگه موافقان و مخالفان بوده است و برانگيختن مجدد آن در زمان حاضر براي ما فائده اي ندارد. تصوف نيز بر تجربه، ذوق و شهود تكيه دارد و بر عقل كه اساس تفكرآزاد فلسفي است اتكاء ندارد(۷). چيزي كه از مطرح ساختن اين رأي براي ما اهميت دارد بي توجهي كردن به مشكل سازگاري عقل و نقل در فلسفه عقل گرا و منحصر كردن اين مشكل در كلام از يك جهتو جدا كردن اين مسأله ازپژوهش هاي معاصر به علت تاريخي بودنش از جهت ديگر، است.
نظريه سوم، بحث از فلسفه اسلامي را با اين عنوان، حقيقتا در ميان علوم فكري اي مطرح مي داند كه تولد اسلامي ناب و خالص و بدون تأثير پذيري از افكار بيگانه داشته اند؛ يعني فلسفه اسلامي حقيقي را در علم كلام و مخصوصا در علم اصول فقه مي بينيم؛ دو علمي كه گرچه در مراحل متأخر، از علوم اجنبي تأثير پذيرفتند ولي داراي نشأت اسلامي خالص بودند(۸). اين نظريه و امثال آن بر نگرشي تاريخي تكيه مي كنند كه در ميراث اسلامي بين دو مرحله عدم امتزاج و اختلاط با ديگران و عصر امتزاج و تأثير پذيري از ديگران فرق مي گذارد. به علاوه اينك اين نظريه جريان فكر را از واقعيت فراگير موجود، كه آنچه سياسي - اجتماعي است وآنچه را كه ديني - فكري است را در قالب واحد سامان مي بخشد، جدا مي كند.
تلاش بسياري از پژوهش ها بر اين بوده كه در تفسير پيدايش تفكر اسلامي، بين وحي، تفكر بيگانه و زمينه هاي سياسي _ اجتماعي كه اين تفكرات(۹) درآن ايجاد گرديده اند، جمع نمايند. ولي برخي از اين پژوهش ها به رابطه ميان وحي و ميراث بيگانه، از ديدگاه ديني اي نظر افكندند كه منجر شد به محكوم نمودن تأويلات متصوفه بر اين اساس كه «در قرآن از آنها هيچ اثري نيست جز تأويل زورگويانه و دروغينِ فلاسفه صوفي؛ و آنها در واقع نيز ريشه نظريات خويش را مطلقا از قرآن و سنت استخراج نكرده اند، بلكه ابتدا به اين نظريات معتقد شدندو سپس تلاش كردند ميان آنها و آيات قرآن سازگاري برقرار كنند و در عين حال و در يك تناقض واضح ادعا كردند كه آنها به روح دين و قرآن متمسك هستند ».(۱۰)
اين نوع ديدگاه درباره رابطه فكر و متن ديني، ناخودآگاه فهم خاصي از متن ديني را مي پذيردكه به استناد آن بر معضل تأويل نزد فلاسفه و متصوفه حكم مي كند. ديدگاهي كه ما آن را پيشنهاد مي كنيم، توجه به فلسفه اسلامي در جوانب متعدد آن با توجه به رابطه جدلي اي است كه ميان عناصر سه گانه آن برقرار است؛ عناصري كه محتوا و روش اين فلسفه را ايجاد مي كنند. عنصر اول، واقعيت تاريخي _ اجتماعي است كه اين فلسفه در آن شكل گرفت و توسعه پيدا كرد. عنصر دوم، نقش متن ديني است به معنيِ وسيعي كه شامل قرآن و احاديث نبوي(ص) مي شود. در اين جا منظور ما از متن، ميراث تفسير در مسير تكاملي آن است نه مجرد آنچه بين دو جلد مصحف و مجموعه هاي حديثي مكتوب است. عنصر سوم، ميراث فلسفي گذشته است كه به مسلمين منتقل گرديد، با تمام آنچه معناي كلمه «ميراث »از فراگيري و تنوع و نايستادن در حدود فلسفه يوناني در دوره هاي مختلفش دربرمي گيرد.
پايه اين عناصر سه گانه، عنصر اول است، ا گر چه ميان آنها رابطه كنش و واكنش متقابل مستمر برقرار است.
به استناد اين ديدگاه، مفهوم تأويل در ميراث فكري ما گسترش مي يابد تا از دوگانگيِ عقل و نقل فراتر رود؛ همان گونه كه از دوگانگي تفسير وتأويل _ چنان كه به آن اشاره شد_ فراتر مي رود. براي اين ديدگاه اين امكان وجود دارد كه بسياري از افكار فتنه انگيز در ميراث فكري، فلسفي و دينيِ ما را تصحيح كندو جوانب اصلي اي كه در گرداب بحث درباب اصول و مقابله بين اصل و نقل و حكم كردن به خطا و صواب، پنهان است را بازگو مي كند. دست آخر اينكه اين ديدگاه مي تواند گسست موجود ميان بخش هاي مختلف ميراث را در اذهان و روش هاي ما از بين ببرد؛ بنابراين تفكر اسلامي را با تفكر يوناني و غير آن نمي سنجيم. همچنين اين تفكر را به واسطه ديدگاه دينيِ پيچيده اي كه در نهايت، حكم به خروج آن از دايره اسلام مي شود نمي سنجيم؛ درست همان گونه كه مقياس و معيار يوناني، حكم به خروج آن از دايره فلسفه كرد.
مسأله تأويل - از زاويه اي ديگر- ما را به بررسي تصورات گذشتگان از لغت با تمامي ابعاد مختلف آن خصوصا از زاويه فلسفي سوق مي دهد، و ما را به بازشناسايي پايه هاي هستي شناسانه و معرفت شناسانه اي كه شكل دهنده اين تصورات هستند رهنمون مي شود. اين نوع از پژوهش، بسياري از معضلات كتاب هاي بلاغي و لغوي گذشتگان را آشكار مي سازد، همان گونه كه ممكن است در تبلور بسياري از مفاهيم انتقادي و بلاغيِ ميراث ما مفيد باشد. در آنچه خصوصا با تصوف مرتبط است، پژوهش در مسأله تأويل و مباحث مربوط به آن، مانند مفاهيم بلاغي و لغوي، اين توانايي را دارند كه مفهوم رمز نزد متصوفه چه در كتاب هاي منثور شان يا در اشعارشان و يا در شرح هاي آنان بر اشعار خودشان و ديگران را باز شناسايي كند. همچنين اين قدرت را دارد كه افق هاي جديدي را در ميراث و سنت كه تاكنون مجهول مانده است، بگشايد.
محتواي پژوهش تأويل در حدود سنت و ميراث، با تمام ارزشي كه دارد، متوقف نمي ماند، بلكه اين محتوا تا وضعيتِ موجود كه همگيِ ما در آن زندگي مي كنيم نيز امتداد مي يابد. بنابراين» متن ديني «با تمام آنچه كه از سنت و ميراث تفسيري با خود دارد كه واقعيتي مشخص در زندگي روزمره و فرهنگ معاصر ماست، ايجاد كننده حركت اين اجتماع است همان گونه كه - به لحاظ تفسيري - مطابق مواضع متباين و متعارض همين اجتماع ساخته و پرداخته مي شود. تحقيق درباب مسأله تأويل ممكن است بسياري از اصول مواضع تفسيري را كه نشريات، هر روز در قالب كتاب يا مجله هاي ديني منتشر مي كنند، براي ما روشن سازند.
هدف و غايت كسبِ علم، فهم و درك واقعيت است با تمام تباين و تعارضي كه در واقعيت وجود دارد. پژوهش ميراث و سنت - از اين ديدگاه تأويلي - خود را وقف گذشته كردن و پيش كشيدن عظمت و مجد گذشته نيست. رابطه ميان گذشته و امروز، رابطه امتداد است كه اين امكان وجود دارد پژوهش گذشته - مطابق اين ديدگاه جدلي بين ديروز و امروز - آن را باز خواني كند؛ به علاوه ي آنچه كه ممكن است پژوهش در مسأله تأويل در سطح فرهنگي دراختيار ما بگذارد.
پي نوشت ها در دفتر روزنامه موجود است.