مترجم: وحيدرضا نعيمي
منبع: نشريه روابط بين الملل تركيه
ماهيت چند فرهنگي جامعه ما ناديده گرفته شده است. بيشتر كشورها نتوانسته اند ارزش غنابخش فرهنگ هاي متنوع را تشخيص دهند. مثلاً آفريقاي جنوبي از نظر فرهنگي،قومي و زباني متنوع است. انكار آگاهانه يا ناآگاهانه اين تنوع وسوسه كننده است. تنوع فرهنگي اكنون در دهكده جهاني امروز حقيقتي از زندگي است. بسياري ازافراد آثار منفي فرايند جهاني شدن را تجربه كرده اند. در پايان قرن گذشته، جنبش هاي اعتراض آميزي عليه جهاني شدن در نظم اقتصادي، سياسي، فرهنگي، فناوري و مذهبي جديد شكل گرفته است. اما اين مقاله فقط به بعد فرهنگي مي پردازد و به تأثير جهاني شدن بر تنوع فرهنگي توجه مي كند. در ابتدا مي خواهم مفهومي از فرهنگ عرضه كنم كه فكر مي كنم براي بيشتر فرهنگ ها مناسب است، يعني چند فرهنگ گرايي. به اعتقاد من، چند فرهنگ گرايي، بسنده ترين مفهوم فرهنگ امروز است. دوم ، درباره تفاوت فرهنگ ها خواهم گفت و اينكه چرا بايد همه را برابر در نظر گرفت و سوم اثر جهاني شدن را بر چند فرهنگ گرايي بررسي خواهم كرد و در پايان نشان خواهم داد چرا نمي توان موضوع چند فرهنگ گرايي را ناديده گرفت.
ماهيت فرهنگي
بخش عمده اي از مطالعه فرهنگ شامل در يافتن چگونگي ارائه تعريف ها، شرايط ارائه تعريف و علل آن است. اين تعاريف مورد استفاده قرار مي گيرد، تغيير مي كند و گاه به فراموشي سپرده مي شود. موضوع فرهنگ از اين نظر فرقي با ديگر آراء بشر ندارد. در واقع لغات ديگري وجود دارد كه در برخي سياق ها، معاني نزديك به فرهنگ دارند، از جمله قوميت، گروه اجتماعي- فرهنگي، ملت، شيوه زندگي، سنت، تمدن، نژاد، رنگ، رسوم و... .در مردم شناسي معاصر، برخي از اين عبارات معاني سودمند و مشخصي دارند و برخي ديگر بخشي از تاريخچه اين رشته به شمار مي رود و امروزه كاربرد به جايي ندارد. در واقع تلاش براي تعريف فرهنگ سود چنداني ندارد. اما مي توان گفت فرهنگ چه كار مي كند و چگونه عمل مي كند.
با اين حال، به گفته كورتس(Coertze) ، به تعداد انسان ها، فرهنگ وجود دارد. فرهنگ ها به اشكال مختلف نمود پيدا مي كند و در مكان هاي مختلف، معاني مختلف دارد. مثلاً آفريقاي جنوبي چند فرهنگي است و قانون اساسي اين امر را بازتاب مي دهد. در عرصه حقوق، سياست، مطبوعات و رسانه ها، معلوم است كه آفريقاي جنوبي از فرهنگ هاي زيادي تشكيل شده است و اين فرهنگ ها، محصول و دارايي افراد متفاوتي است . اما اين مفهوم ماهيت فرهنگ را مخدوش مي كند. بايد اين مفهوم تصحيح شود تا فرهنگ و كاركرد آن فهميده شود. مثلاً در دهه ،۱۹۵۰در منشور آزادي آفريقاي جنوبي تصريح شده بود كه مردمان مختلف آفريقاي جنوبي آزاد خواهند بود فرهنگ خود را داشته باشند. يك كاركرد فرهنگ در دوره آپارتايد ايجاد مرزهاي طبقه، قوميت، نژاد، جنسيت،نسل و قلمرويي است كه در آن زندگي مي كنيم.
موضوع فرهنگ به معنايي كه در جهان امروز به كار مي رود، اجزاي اصلي معنايي خود را در قرن نوزدهم كسب كرد. ما همگي برحسب تعاريف، اسامي و مقولاتي كه فرهنگ پديد مي آورد، زندگي مي كنيم. تاريخچه فكري دوره اي كه موضوع هاي مربوط به فرهنگ در آن توسعه يافت، حدود قرن نوزدهم و بيستم است.به گفته تورنتون (thornton) فرهنگ شامل اجزايي مي شود، از قبيل دانش، باور، هنر، اصول اخلاقي، رسوم و... تعريفي از فرهنگ كه انسان كسب كرده است دستاورد فكري عمده اي تلقي مي شود. براساس اين ديدگاه، تمدن نتيجه انديشه منطقي است كه به بهبودي كلي زندگي مي انجامد. تمدن چيزي نيست كه انسان با آن متولد شود، بلكه چيزي است كه از طريق تعامل اجتماعي طبيعي كسب مي كند. امروزه، فرهنگ همچون يك منبع تلقي مي شود مانند ديگر منابع. مانند انرژي، غذا، هوا و... فرهنگ نمي تواند انحصاراً به شخص يا گروهي خاص تعلق داشته باشد. تمام گروه ها و اشخاص بايد دست كم براي بقا به برخي از اين منابع دسترسي داشته باشند. به همين شكل، فرهنگ نوعي اطلاعات است كه انسان با آن متولد نمي شود. اما براي تعامل با ديگران در زندگي اجتماعي به آن نياز دارد. فرهنگ از فرايند طولاني آموزش، اجتماعي شدن، بلوغ و بزرگ شدن آموخته مي شود.
مانند ديگر منابع، فرهنگ در كنترل محيط است كه بر چيزهايي كه مي تواند و نمي تواند انجام شود، محدوديت اعمال مي كند. اما محيط فيزيكي هرگز نمي تواند محتواي فرهنگ را معين كند. مردم منابع فرهنگي را پديد مي آورند و بر دسترسي به آن نظارت مي كنند. اين مفهوم كاملاً مردم شناختي از فرهنگ است. مهمترين تأثير آن است كه همه آن را دارند و همين ويژگي است كه آنان را انسان مي كند. اما تاريخچه كلمه فرهنگ همچنان به بيشتر افراد چنين القا مي كند كه فرهنگ متعلق به ملل است و از دستاوردهاي مثبت تشكيل شده است. با وجودي كه فرهنگ منبعي حياتي است، اين بدان معنا نيست كه همه افراد به تمام منابع فرهنگي كه مي خواهند يا نياز دارند، دسترسي دارند. منابع و دانش فرهنگي محدوديت دارند چون ماهيت اين منابع اينگونه است. مثلاً چگونگي رفتار، تفكر و زندگي افراد با هم فرق دارد. اين بازتاب دسترسي متفاوت آنها به منابع فرهنگي و استفاده از اين منابع براي تعريف از خودشان براي يكديگر است. اين بدان معناست كه فرهنگ جامعه(يا ملت) را حفظ مي كند و در طول زمان تغيير مي كند و اين تغيير متناسب با تغييرات جامعه است.
فرهنگ در قالب اسطوره، سياست، دين، ايدئولوژي، تاريخ و سنت، كاركرد اجتماعي دارد. معاني كلماتي مانند فرهنگ و قوميت و... همواره نتيجه كاربرد آنها در سياقي خاص است. در مورد فرهنگ، معاني مهم مربوط به بحث جاري را مي توان از آثار دانشمنداني مانند دجنار(Degenaar)، ون پورسن(van peursen) و لمار(lemaire) استخراج كرد. به گفته آنان، فرهنگ اولاً به روش ها، ابزار و نتايج تعامل انسان با دگرگوني مادي طبيعت و به تبديل آن به محيطي مناسب زيست انسان و راهبرد كلي گرايش انسان در اين محيط اطلاق مي شود. دوم فرهنگ به شكل مشترك زندگي يك جامعه ملي اطلاق مي شود كه به يك هويت ملي مشترك و تفاهم ارزشي و سبك زندگي متجانس و دست يافته است. سوم فرهنگ شكل گسترده تر بين المللي زندگي يا حتي ترتيب اجتماعي و سياسي را در برمي گيرد. به همين علت است كه از فرهنگ غرب صحبت مي شود. امروزه فرهنگ ها ارتباط تنگاتنگي با هم دارند. سبك زندگي ديگر در مرزها متوقف نمي شود بلكه از آن مي گذرد.
چهارم، از نظر به هم پيوستگي فرهنگ و قوميت، فرهنگ را مي توان به شكلي از زندگي و تاريخ، زبان، ارزش ها، نمادها و رفتار يك جامعه قومي خاص مربوط به آن اطلاق كرد. به طور خلاصه، فرهنگ را مي توان براساس مقاصد مورد نظر توصيف كرد. تيد و تيد(Tiedt & Tiedt) مفهوم گسترده فرهنگ را به عنوان نظام پيچيده باورها و رفتار تعريف مي كنند كه مي تواند هم منطقي باشد و هم غيرمنطقي. در اين مقاله، عمومي ترين تعريف فرهنگ به عنوان روش زيست كه در قالب اشكال مختلف زندگي جوامع خاص بيان مي شود در نظر گرفته مي شود. مسلماً فرهنگ به خودي خود اعلاميه انسان بودن است، تلاش براي تعريف و فهم فرهنگ بخشي از فرهنگ، تأثير گذاري بر آن و نهايتاً تغيير ماهيت موضوع است، اين بخشي از عملكرد فرهنگ است. در واقع، در تعريف كلمات، عقيده ساير افراد بخشي از عملكرد فرهنگ است. معني كردن چيزي يعني تعيين معنايي كه مي توان آن را از معاني مشابه متمايز كرد. تفاوت هاي فرهنگي از فرآيندهاي فرهنگي پديد مي آيد كه اين تفاوت ها را در برمي گيرد. اهميت تشخيص فرهنگ يك نياز اساسي، ضروري و جهانشمول انسان است كه در كانون سنت بسيار قديمي تعمق فلسفي قرار دارد و تفاسير متعدد اسطوره شناسي آن را تقويت كرده است. فهم فرهنگ فقط در برگيرنده دانش تفاوت ها نمي شود بلكه شامل فهم چگونه و چرايي تفاوت هاي زباني، نژادي، انديشه اي و كاربردهاي مواد و رفتارها بروز كرده است. مسلماً تفاوت هاي فرهنگي وجود دارد، همانگونه كه در سليقه آب وهوا، شخصيت و سايه هاي مختلف يك رنگ تفاوت وجود دارد.
|
|
تشخيص تفاوت هاي فرهنگي
تشخيص تفاوت هاي فرهنگي نقش محوري در مباحث مربوط به چند فرهنگ گرايي دارد. مردم از فرهنگ هاي مختلف هستند و تفاوت هاي فرهنگي هم در درون كشورها (بين مناطق، طبقات، گروه هاي قومي، شهري و روستايي) و هم بين كشورها وجود دارد. در جهان معاصر، در بسياري مناطق كوچك تنوع فرهنگي وجود دارد.
تأثير جهاني شدن بر چند فرهنگ گرايي
ما اكنون در جهاني زندگي مي كنيم كه بازارها، رسانه ها، قانون، شركت ها ، تحقيقات علمي و گروه هاي مدافع منافع، بين المللي، چند مليتي و چند فرهنگي هستند. بسياري افراد نسبت به اين نظم جهاني جديد بدبين هستند، چون بيم دارند اين نظم بر پايه پيروزي يك گروه از مردم يا فرهنگ يا طبقه بنا شده است. مسلماً فرايند جهاني شدن ،جوامع شكننده و هويت هاي سنتي را مختل مي كند. از سوي ديگر، جهاني شدن ضرورتاً به معناي تجانس نيست. در واقع جهاني شدن از برخي جهات تفاوت ها را پرورش مي دهد. اكنون در بسياري شهرها، شهروندان از حق انتخاب بسياري خدمات در حيطه رسانه، آموزش، امور مالي و... برخوردار هستند.
مي توان پرسيد تأثير جهاني شدن بر تفكر تنوع فرهنگي رو به چه سمتي مي رود؟ سياست جهاني كه از مدرنيزاسيون تأثير پذيرفته است، در راستاي خطوط فرهنگي تغيير ساختار مي دهد. پارادايم جديد جهاني شدن همچنان وجود خواهد داشت. اما موفقيت پارادايم ياد شده مستلزم آن است كه بعد جديدي پيدا كند. يعني نوعي موافقت جهاني براي تعبيه كنترل ها و نظارت ها. در عين وجود جريان آزاد تجارت. تمام ملل بايد نظامي داراي اطلاع رساني مناسب و همكاري جهاني را تأسيس كنند تا امنيت لازم براي جلوگيري از ركود اقتصادي جهاني و مقابله با تروريسم فراهم آيد. تجارت آزاد، انقلاب فناوري، بزرگراه اطلاعاتي و ديگر جنبه هاي اقتصاد آزاد جهاني، نفوذ و اختلال در روند جهاني شدن را آسانتر از گذشته كرده است. اما تا زماني كه تعامل بين انسان ها وجود دارد، سياست وجود خواهد داشت، فرهنگ وجود خواهد داشت. دولت هم براي حكومت بر مردم وجود خواهد داشت، همانگونه كه ايدئولوژي از بين نخواهد رفت. همانگونه كه هلد ديويد مي گويد، جهاني شدن فرايندي يا مجموعه اي از فرايندهاست كه تبلور دگرگوني در سازماندهي فضايي روابط و بده بستان هاي اجتماعي است كه جريان هاي فرا قاره اي يا ميان منطقه اي و شبكه هاي فعاليت، تعامل و قدرت ايجاد مي كند. مردم و كشورهاي داراي فرهنگ مشابه به هم نزديك مي شوند در حالي كه مردم داراي فرهنگ هاي متفاوت از هم دور مي شوند.
به طور فزاينده اي مرزهاي سياسي به نوعي از نو ترسيم مي شود كه با مرزهاي فرهنگي تلاقي كند. كشورهاي غيرمتعهد وجود دارند اما كشورهايي هستند كه تغيير گرايش مي دهند و رهبران آنها براساس درك خود از منافع امنيتي، محاسبه خود از توازن قدرت و گرايش هاي عقيدتي تغيير موضع مي دهند. در دنياي جديد جهاني شدن، هويت فرهنگي نقش اساسي در شكل دهي به وابستگي كشورها دارد. سئوال «طرفدار چه كسي هستي؟» جاي خود را به سئوال «كيستي؟» داده است. هر كشوري بايد به اين سئوال پاسخ دهد. اين پاسخ بايد با هويت فرهنگي و تعريف هر كشور از جايگاه آن در جهان، دوستان و دشمنان آن سازگار باشد.
در اواسط دهه ،۱۹۹۰ مسأله هويت ملي در بسياري كشورها مطرح شد. در اين ارتباط آنچه اهميت پيدا مي كند، خون، باور، ايمان و خانواده است. مردم از افراد داراي نياكان، دين، زبان، ارزش ها و نهادهاي مشابه حمايت و خود را از افراد داراي ويژگي هاي متفاوت دور مي كنند. همه به دنبال ريشه ها هستند تا از خود در برابر چيزهاي ناشناخته دفاع كنند. در دهه ،۱۹۹۰ كشورها درصدد گروه بندي با كشورهاي داراي فرهنگ و تمدن مشابه برآمدند.
تمدن ،گسترده ترين پديده فرهنگي است و از اين رو، نزاع بين گروه هايي از تمدن هاي مختلف نقش محوري در سياست جهان دارد. در جهان امروز، بهبود حمل و نقل و ارتباطات تعامل بيشتر، فشرده تر، متقارن تر و جامع تري را بين مردم تمدن هاي مختلف امكان پذير كرده است. در نتيجه، هويت تمدني آنان به طور فزاينده اي برجسته شده است. روي هم رفته، جهاني شدن نه تنها به مناقشات پايان نداده بلكه باعث رشد هويت هاي جديدي شده است كه ريشه در فرهنگ دارند. به عبارت ديگر، در دهه ۱۹۹۰ پارادايمي از جهاني شدن توليد شده است كه با آن مي توان كل دنيا را ديد.
بيشتر كشورها از تأثير جهاني شدن ناراحت هستند. بسياري كشورها ترجيح مي دهند فعلاً برخي موانع تجاري را دست كم تا زماني كه براي تطبيق با تغييرات جهاني شدن لازم است، حفظ كنند. مهمترين تحول از نظر نابرابري جهاني در دهه هاي اخير، واگرايي فزاينده در ميان كشورهاي در حال توسعه بوده است و عامل اصلي اين امر امكان بهره گيري متفاوت كشورها از منافع جهاني شده است. مثلاً اگر تجارت و سرمايه گذاري بين المللي در وهله اول به نفع ثروتمندان است، بسياري افراد تصور خواهند كرد محدوديت تجارت براي حفظ مشاغل، فرهنگ يا محيط زيست سودمند است. اما اگر محدوديت تجارت باعث سختي بيشتر زندگي فقرا در كشورهاي در حال توسعه شود، بيشتر همين مردم عقيده ديگري پيدا خواهند كرد. شايان ذكر است كه احساسات ضدجهاني شدن روبه گسترش است. تعداد فزاينده اي از رهبران جهان سوم متوجه شده اند كه نظام تجاري آزاد به نفع كشورشان است. اگر جهاني شدن به پيش رود، توان بالقوه آن براي عمل كردن به عنوان يك نيروي برابر كننده به اين بستگي دارد كه آيا كشورهاي فقير مي توانند وارد نظام اقتصادي جهان شوند يا خير؟ يكپارچگي واقعي در نظام تجارت جهاني نيازمند نه فقط آزادسازي تجارت بلكه اصلاحات گسترده تر نهادينه است. كشورهاي ثروتمند مي توانند با اتخاذ سياست هايي، ورود كشورهاي در حال توسعه را به باشگاه جهاني تجارت تسهيل كنند.
البته ساده لوحانه است اگر تصور كنيم صرف تجارت و سرمايه گذاري مي تواند فقر را در تمام نقاط كاهش دهد.براي كشورهايي كه از موقعيت جغرافيايي مناسبي برخوردار نيستند، آزادسازي تجارت اهميت كمتري از ايجاد نظام بهداشت مناسب يا تهيه زيرساخت مناسب دارد.
نتيجه
فرهنگ، روش كلي زندگي مردم از گهواره تا گور از صبح تا شب و حتي خواب است. با توجه به بافت تنوع فرهنگي و چگونگي تأثيرگذاري جهاني شدن بر فرهنگ، بدون شك فرهنگ همواره متفاوت اما برابر خواهد ماند. جوامع معاصر در درون خود چند فرهنگي هستند و شامل شيوه هاي زندگي متنوع و افراد متفاوت مي شوند. هويت بيشتر مردم در روزگار جاري متأثر از بيش از يك فرهنگ است و نه فقط جوامع بلكه افراد نيز چند فرهنگي هستند.