نگار مفيد
نمايشگاه بين المللي كتاب تهران، فرصت خوبي است براي اينكه درگيري هاي فرهنگ و صنعت را به نظاره بنشينيم.
فرهنگ كتابخواني هميشه معضل بزرگي براي ما بوده. درباره كتاب بنويسيم كه چه كسي بخواند؟ اصلا كتاب بنويسيم كه چه كسي بخواند؟ سرانه كتابخواني را مي شود بهانه آورد و هزار و يك دليل ديگر. اصل ماجرا همين است. فرهنگ كتابخواني مان دچار لنگيدن است. مي لنگد و مشكل دارد. شايد هم بشود گفت، چرا اينقدر بزرگش مي كنيم؟ با اين همه درگيري هسته اي و غيرهسته اي و يا حتي با معضلي به نام ترافيك، چرا ما بايد ناراحت باشيم كه كتاب در سبد خانواده ها جايي ندارد؟ شايد بايد مشكل را جاي ديگري جست وجو كرد. در ارتباط بين فرهنگ كتابخواني و صنعتي به نام كتاب.
(۱) نمايشگاه كتاب كه تنها اسمش نمايشگاه است، تشكيل شده از مجموعه افرادي كه مي آيند تا كتاب ببينيد و راه بروند و سيب زميني بخورند.
ديدن كتاب شايد اتفاق خوشايندي باشد چون مخاطب گريزان از كتاب حتي اگر وقت بگذارد و كتاب ببيند دوست داشتني است.
مخاطب هاي كتابخوان يا كتاب نخوان در اين گردهم آيي تلاش مي كنند به هم شبيه شوند. در اين شباهت ها، هيچ كس نمي داند بازدهي اش چقدر است. قرار است چه ميزان از اين كتاب هاي ديده شده، به خانه هاي آدم ها بروند و خوانده شوند؟
فضاي مدرني كه اين روزها در آن نفس مي كشيم، فضاي ديدن است. فضاي ديدن همه چيز. ديدن لباس ها، لوازم خانه و... چند نفر از آدم هايي كه عصرهايشان را در فروشگاه هاي بزرگ مي گذرانند به جز تفريحش به خريد فكر مي كنند؟ درباره نمايشگاه كتاب هم اين امر مصداق دارد. آدم ها مي آيند تا كتاب ببينند و از فضاي هر روزه زندگي شان فرار كنند. گم شدن بين غرفه هاي مختلف در فضاي نمايشگاه بين المللي تنها در همين روزهاي نمايشگاه كتاب اتفاق مي افتد. قرار است در همين نمايشگاه، مخاطب ها از هر دسته اي به كتاب خوب و ارزان دسترسي پيدا كنند. قرار است نمايشگاه كتاب، به همين سادگي روي فرهنگ كتابخواني افراد تاثير بگذارد.
يعني همان جايي كه ما در آن به مشكل برخورده ايم. يعني همين فرهنگ كتابخواني كه تعريفش هنوز در هاله اي از ابهام است و هيچ كس نمي داند تعريف دقيقش كجا قرار مي گيرد و معني واقعي اش قرار گرفتن در سبد خانواده هاست يا فراتر مي رود؟
مسائل حاشيه اي در فضاي نمايشگاه آنقدر رنگي تر از جلدهاي كتاب هاست كه بيشتر چشم را مي گيرد. كافي است هر كس از خودش بپرسد در نمايشگاه كدام يك از ما به همان اندازه اي كه براي خريد سيب زميني سرخ كرده و بستني و هات داگ هاي چرب و چيلي نمايشگاه پول مي دهيم،براي خريد كتاب هم پول مي دهيم؟
مشكل اصلي پول است چه انگيزه اي ايجاد مي كنيم تا پول ها به جيب ناشران برود نه حتي به جيب بقال سرخيابان؟ حاشيه هاي پررنگ باعث فراموشي مي شود و مثل داروي بيهوشي ما را مدهوش مي كند تا چشم مان را سيب زميني بگيرد و نه چيزي ديگر و به همين سادگي صنعت نشر را به ركود مي بريم و انگيزه لازم را از ناشر مي گيريم. ساده است؟
(۲) ناشران به نمايشگاه كتاب مي آيند. چاپخانه ها از صبح تا شب كار مي كنند تا كتاب هاي تازه را به نمايشگاه برسانند. كتاب هاي تازه مي آيند و همه بي خبر مي مانند. تبليغات در حد صفر است و هيچ كس نمي داند اين كتاب ها كجايند؟ رمان فلان نويسنده كه قرار بود چاپ شود به نمايشگاه رسيده يا نرسيده؟
اما ناشران تلاش مي كنند. ويراستارها، اين روزها صبح تا شب شان را روي برگه هاي سياه شده مي گذرانند تا غلط ها، اصلاح شوند. چاپخانه ها صبح تا شب شدن را دور و بر دستگاه هاي چاپ مي چرخند تا كتاب ها چاپ شوند و ناشران حرص مي خورند براي فلان كتاب و بهمان كتاب. نتيجه اش مي شود اينكه فرصت شناسايي از دست مي رود و مخاطب دل زده، دست خالي از نمايشگاه خارج مي شود. اصلا اين دل زدگي با فرهنگ كتابخواني ارتباطي پيدا مي كند يا نه؟
(۳) دل زدگي مخاطب تنها در همين جا نيست. كتابي كه به دستش مي دهيم را مي پسندد؟ از صدو پنجاه صفحه اي كه خوانده احساس سرخوشي پيدا مي كند؟ براي همين است كه غرفه هايي كه كتاب هايشان اسم عامه پسند را يدك مي كشند شلوغ هستند و پلاستيك هايشان را دست مردم مي بينيم. در اين شرايط ديگر كسي به فرم غرفه چيني كاري ندارد. مخاطب دختران و پسران جوان كه مغموم و بي نصيب روي جلدهاي كتاب ها، نشسته اند را مي بينيد و روي همين اصل اساسي چند هزار توماني ناقابل را به دست غرفه دار مي سپرد و بيرون مي آيد.
غرفه چيني را هم مي توانيم از بخش هاي صنعت نشر به حساب بياوريم. وقتي در شلوغي روي پيشخوان غرفه ها هيچ كتابي جلب توجه نمي كند. در پشت سرغرفه دارها كتاب ها روي هم چيده شده اندو نقش انباري را بازي مي كنند. از روز سوم و چهارم هم كه غرفه دارها خسته تر و بي نصيب تر از عكس هاي روي جلد كتاب ها هستند.
حلقه هاي زنجير به اين نحو به هم گره مي خورند و سردرگمي مخاطب ها را باعث مي شوند و بي نصيبي ناشران را.
(۴) در اين نمايشگاه كتاب كه ارديبهشت امسال بي بهانه براي نوزدهمين بار تكرار مي شود كتاب به مثابه يك كالاي فرهنگي عرضه مي شود. اصلا تفاوتش با بقيه نمايشگاه ها اين است كه كالاي عرضه شده بار فرهنگي دارد فرقش با نمايشگاه ماشين و... در همين است. كتاب قرار است فرهنگ را عرضه كند. نمايشگاه كتاب هم قرار است بزرگترين گردهم آيي فرهنگي تلقي شود. اصلا اتوبوس هايي كه پر از دانشجوهاي شهرستاني جلوي در غربي نمايشگاه كتاب توقف مي كنند، دانشجوها را به گردهم آيي فرهنگي آورده اند و در اين ميانه ناشران نقش عرضه كنندگان فرهنگي را بازي مي كنند و به رقابت مي پردازند اما آيا رقابتي وجود دارد؟
قرعه از همين ابتدا معلوم است و ناشران كتاب هاي كنكور با جيب پر نمايشگاه را به پايان مي برند. اصل بازار در اين است كه يك سوي ناشران، دلالي است. ناشر نمونه كه اين روزها دليل انتخابش نامعلوم است، از بازار و مخاطب چيزي نمي داند و نمي داند براي آنكه صنعتش به مشكل برنخورد مي بايست به كتاب هم نگاه شيء واره اي داشت. شيء مورد نظر مي بايست جذاب باشد و تبليغاتش در چشم مخاطب جالب به نظر بيايد. آنهايي كه نمايشگاه كتاب را با بوي سيب زميني سرخ كرده مي گذرانند، چيزي تحت عنوان فرهنگ كتابخواني برايشان ارزش و اهميت خاصي دارد يا ندارد؟
(۵) صنعت نشر، مثل هر صنعتي احتياج به پول دارد جمله رسمي اش اين است كه اقتصاد چقدر در صنعت تاثيرگذار است. حتي اگر از يك بچه ۵ ساله هم بپرسيد ديگر مي داند بايد پول در بيايد تا خرج شود و به سرمايه گذاري برسد.
اما هيچ بچه ۵ ساله اي براي كتاب هايي كه بايد بخواند نمي تواند تصميم بگيرد، چرا ما اينقدر ساده مي گذريم؟ چرا حتي بچه هاي ۵ ساله مان از پول سردر مي آورند و از كتابي كه بايد بخوانند، نه؟ اتفاق ساده مي افتد، اتفاق كم رنگ است اتفاق در اين روزهايي كه بار فرهنگ كودكانه بسته مي شود، در حد راهپيمايي بدون شعار باقي مي ماند. برنامه اي براي گفت وگوهاي طولاني درباره فرهنگ و صنعت داريم، بماند براي نزديكي هاي نمايشگاه.