سينا كلهر
نويسنده در مقاله حاضر با معرفي چهار نوع كنش غيرمنطقي، معتقد است كنش غيرمنطقي چهارم، از نظر پارتو بسيار مهم است، چه در اين نوع از كنش، ميان وسايل و هدف در واقعيت پيوند وجود دارد و كنشگر در ذهن خود اين پيوند را درك كرده، اما نتيجه اي كه با به كار بردن آن وسايل حاصل مي شود، متفاوت از آن چيزي است كه شخصي انتظارش را دارد. چنين كنش غيرمنطقي در نگاه پارتو مشتق از نظام بلشويكي اتحاد جماهير شوروي سابق است كه در عين عدالتخواهي مسئولان آن به دليل بي خردي، به عدم عدالت منجر شد.
عدالت و چگونگي تحقق آن در اجتماع بشري همواره يكي از دغدغه هاي اصلي انديشمندان سياسي و اجتماعي بوده است و آنها چه به صورت مستقل و چه به صورتي ضمني در نظريه هاي خود، به اين مسئله توجه داشته اند. در اين ميان اما انديشه هاي ويلفردوپارتو درباره عدالت به گونه اي متفاوت ساخته و پرداخته شده است كه نشأت گرفته از نظريه متفاوت او درباره انسان در اجتماع است. موضع متفاوت او درباره عدالت از رهيافت متفاوتش نسبت به ايشان ناشي مي شود. او انسان را موجودي نابخرد مي داند كه در عين حال توان استدلال كردن را نيز دارد. «اگرچه بندرت به نحو منطقي رفتار مي كند، اما دوست دارد نشان دهد كه رفتار او رفتاري منطقي است» (۲).
به نظر پارتو رفتار انسان اساساً بر دو گونه است؛ رفتار منطقي و غيرمنطقي. رفتار منطقي آن رفتاري است كه ميان وسايل و اهداف در واقعيت عيني و نسبت وسايل و اهداف در خودآگاهي عامل رفتار مطابقت وجود داشته باشد. به عنوان مثال «مهندسي كه ساختمان پلي را بر عهده مي گيرد به هدفي كه مي خواهد برسد آگاهي دارد. وي مقاومت مصالح را مطالعه كرده، مي تواند نسبت موجود ميان وسايل كار و هدف هاي مورد نظر خويش را محاسبه كند، نسبت ميان وسايل- هدف، چنان كه مهندس در نظر دارد و نسبت ميان وسايل- هدف، چنان كه در واقعيت هست، مطابقتي موجود است» (۳). بنابراين رفتار مهندس، رفتاري منطقي است، اما در صورتي كه اين شرايط موجود نباشد، رفتار افراد، رفتاري غيرمنطقي خواهد بود. البته پارتو تاكيد مي كند كه رفتار غيرمنطقي الزاماً رفتاري بي منطق نيست.
چهار نوع كنش غير منطقي
او چهار نوع كنش غيرمنطقي را تشخيص مي دهد كه در هر چهار مورد به نوعي نسبت ميان وسايل- هدف در ذهن افراد با نسبت آنها در واقعيت تطابق ندارد.
اولين نوع رفتار غيرمنطقي، رفتاري است كه نسبت ميان وسايل و هدف نه در ذهن عامل رفتار و نه در واقعيت عيني وجود ندارد. يعني «وسايل به هيچ گونه نتيجه اي كه بتوان گفت منطقاً با آنها ارتباط دارند نمي انجامند و از سوي ديگر، بازيگر رفتار نيز نسبتي ميان هدف ها و وسايل درك نمي كند. اين نوع رفتار بسيار نادرست است، زيرا انسان موجودي است استدلال گر. پوچي و بيهودگي اعمال او هر چه باشد، وي در هر صورت مي كوشد هدفي براي آنها تعيين كند» (۴).
نوع دوم رفتار غيرمنطقي، رفتاري است كه به نظر پارتو در جامعه بشري شيوع زيادي دارد. در اين نوع، بين عملي كه انجام مي شود و نتيجه اي كه از آن حاصل مي شود پيوندي وجود ندارد، اما فرد فكر مي كند كه اين عمل او را به نتيجه دلخواهش خواهد رساند. «رفتار مللي كه در آرزوي باران، براي خدايان قرباني مي كنند، از اين نوع است» .
نوع سوم، دقيقاً بر عكس نوع دوم است. اگر در نوع دوم رفتار غيرمنطقي در واقعيت عيني ميان قرباني كردن براي باريدن برف و بارش باران، نسبتي وجود ندارد و فاعل رفتار تصور مي كند كه اين نسبت وجود دارد، در نوع سوم، در واقعيت عيني ميان وسيله _ هدف، پيوند وجود دارد، اما شخص تصور مي كند كه چنين پيوندي برقرار نيست. رفتارهاي غريزي حيوانات و انسان از اين نوع كنش هستند. هنگامي كه خطر ورود گرد و غبار به چشم وجود دارد، ما چشمان خود را مي بنديم بي آنكه قبل از بستن چشم خود به رابطه بين بستن پلك و سالم ماندن چشم انديشيده باشيم. «رفتارهاي غريزي يا حيواني، غالباً رفتارهاي مناسب و مفيدند، اما منطقي نيستند» (۵).
اما نوع چهارم كنش غيرمنطقي، خصلتي ويژه دارد. در اين نوع ميان وسايل و هدف در واقعيت پيوند وجود دارد. كنشگر نيز در ذهن خود اين پيوند را درك كرده است، اما نتيجه اي كه با به كار بردن آن وسايل حاصل مي شود، متفاوت از آن چيزي است كه شخص انتظارش را دارد.«در اينجا فكر پارتو اساساً متوجه... صلح جويان يا انقلابيون [است] كه مايلند جامعه موجود را دگرگون و معايب آن را اصلاح كنند. مثلاً انقلابيون بلشويك مي گويند كه براي تامين آزادي، مردم مايل به كسب قدرتند، اما همين كه به قدرت رسيدند، در امواج مقاومت ناپذير جريان انقلاب گرفتار مي شوند . در اين مورد، ميان رفتار و نتايج حاصل آن نسبتي عيني وجود دارد و نيز ميان اعمال انقلابي و ناكجاآباد مربوط به جامعه خالي از طبقات پيوندي موجود است، اما آنچه عملاً انجام مي گيرد با آنچه مطلوب انقلابيون بوده تناسبي ندارد. وسايل اعمال آنان منطقاً به نتايجي مي انجامد لكن نتايج عيني اعمال با نتايج ذهني آنها تطبيق نمي كند»(۶). بنابراين به نظر مي رسد اين نوع رفتار غيرمنطقي بيشتر شامل حال كساني است كه در انديشه ايجاد جامعه اي سوسياليستي بدون طبقه اند، اما نوع چهارم اقسام فرعي نيز دارد. «زيرا اگر هدف هايي را كه فاعلان اعمال عملاً به آنها مي رسند قبلاً به ايشان بنمايانيم يا مي پذيرند يا نمي پذيرند. مثلاً فرض كنيم لنين از نتايج اجتناب ناپذير انقلابي كه هدف آن عبارت بوده است از برقراركردن نظام سوسياليستي در كشوري كه صنعت هنوز در آن پيشرفت چنداني نداشته، از قبل آگاهي مي داشت، آيا وي از انقلاب چشم مي پوشيد يا نه؟» (۷)
بنابراين به طور كلي مي توان اين گونه نتيجه گيري كرد كه به نظر پارتو رفتارهايي كه منشأ آنها احساس است غيرمنطقي و غيرعقلاني هستند و رفتارهاي مبتني بر علم، رفتارهاي منطقي و عقلاني. «از اين دو نوع رفتار، رفتار احساسي و غيرعقلاني در تعيين رفتار اجتماعي انسان مؤثرتر و تعيين كننده تر است» (۸). اما بررسي علمي رفتارهاي غيرمنطقي نيز آسان نيست، چرا كه به نظر پارتو انسان ها از آنجايي كه از عامل اصلي رفتار خود آگاه نيستند، سعي مي كنند عاملي ديگر را به عنوان علت رفتار خود تلقي كنند. اين عامل ديگر همان افكار و عقايد است. «گرايش بسيار بارز آدميان نسبت به اينكه كردارهاي غيرمنطقي خود را كردارهاي منطقي تصور كنند، باعث مي شود كه [رفتار] را معلول علت [افكار] بدانند» (۹). علت اين امر در آن است كه احساسات كه در نظر پارتو عامل اصلي رفتار آدميان است، به صورت مستقيم قابل مشاهده نيستند، از اين رو او تلاش مي كند تا احساس ها يا عواطف بنيادي در وجود بشر را كشف كند، به همين دليل نظريه او به نظريه بقايا يا عواطف مشهور است. منظور از بقايا در مثال زير به گونه اي بسيار روشن توسط «جوزف لوپرياتو» هموطن پارتو توضيح داده شده است: «به اين پند لاتيني توجه كنيد كه مي گويد كشته شدن براي وطن، شايسته و شيرين است. اين گفته را مي توان به دو قسمت تقسيم كرد؛ يك بخش تشكيل دستور اخلاقي براي مردن در راه وطن را مي دهد و بخش ديگر تبيين از خود عمل را ايفاد مي كند. اگر ما قسمت تبييني آن را از آن جدا سازيم(شايسته و شيرين است) با قسمت ديگر تنها مي مانيم- باقيمانده- كه همان طور كه تاريخ اخلاق و قوم نگاري نشان مي دهد، به طور بارزي در نوع بشر عموميت دارد... پارتو از اين مسئله به عنوان بقايا ياد مي كند؛ يعني چيزي كه پس از برداشتن قسمت تبييني، باقي مي ماند.» (۱۰)
|
|
آنچه باقي مي ماند عامل اصلي رفتار آدمي است، اما آدميان براي توجيه منطقي بودن رفتارشان به چيز ديگري نيز نياز دارند كه پارتو آن را «مشتقات» مي نامد. مشتقات، دستگاه هاي فكري توجيه كننده اي هستند كه افراد توسط آنها بر شهوات خود سرپوش مي گذارند يا آنكه بر قضايا يا رفتارهاي فاقد عقلانيت خود، ظاهري از عقلانيت مي بخشند.(۱۱) او شش دسته اصلي عواطف يا باقيمانده ها را طبقه بندي كرده و براي هر يك، زيرمجموعه هاي فرعي چندي قائل مي شود؛ تركيبات، تداوم مجموعه ها، ابراز احساسات از طريق اعمال آشكار و مراسم، جامعه پذيري، يك پارچگي فرد و وابستگان او و سرانجام غريزه جنسي، مهمترين عواطفي هستند كه پارتو از آنها نام مي برد. احساسي كه به مسئله عدالت مربوط است، يكپارچگي فرد و وابستگان اوست. در اين عرصه دو نوع رفتار منطقي و غيرمنطقي وجود دارد. از نظر پارتو «فرد به طور غريزي جوياي چيزهاي مطبوع است، پس هر كس كه خواهان رسيدن به حد اعلاء ارضاي شخصي است و براي رسيدن به اين منظور، وسايل در اختيار خود را به نحوي عقلاني به كار اندازد، داراي رفتاري منطقي است. همچنين از آنجا كه آرزوي كسب قدرت از جانب آدمي، آرزوي عادي است، پس هر مرد سياسي كه وسايل كار را براي رسيدن به قدرت به نحوي ماهرانه با هم تلفيق مي كند، رفتاري منطقي دارد.» (۱۲) اما حوزه رفتارهاي غيرمنطقي به احساس برابري در بين مادون ها مربوط مي شود. اين احساس محرك اقدام كساني كه در مراتب اجتماعي پايين هستند، براي كسب برابري با افراد بالادست است و در نقطه مقابل احساس هاي مربوط به سلسله مراتب است كه وجود نابرابري را تجويز مي كنند.
به اين ترتيب در انسان احساسي وجود دارد كه به صورت استيفاي حق برابري كامل ابراز شود. «اين احساس غالباً نوعي دفاع از يكپارچگي فرد متعلق به طبقه پايين [در سلسله مراتب اجتماعي] است و شيوه اي براي تحقق ارتقاء او به طبقه بالاتر.» (۱۳)
اما دليل غيرمنطقي بودن اعمال اين افراد چيست؟ براي پاسخ به اين سؤال، ذكر اين نكته حائز اهميت است كه در زندگي اجتماعي همواره بين تعقيب خودخواهانه و خويشتن پرستانه اهداف و خير مشترك يا نفع عامه تضادي بنيادي وجود دارد. اما فردي كه از طريق احساس برابري تحريك مي شود و اقدام به عمل مي كند، در ضمن آنكه موقعيت فردي خويش را بهبود مي بخشد در فعاليت عمومي به سازگاري با منفعت جمعي تمسك مي جويد. اين عمل تغيير موقعيت فرد را مشروع مي سازد. عاطفه برابري نزد پايين رتبه ها در واقع ساختكاري است كه ما اغلب به وسيله آن خود را از يك موقعيت پايين تر به يك موقعيت بالاتر مي بريم و چنانچه افراد به جاي صحبت از منفعت شخصي درباره منافع طبقه اجتماعي خود صحبت كنند، به اين خاطر است كه اين گونه بيان كردن، قابل قبول تر است. پس عواطف برابري در ميان اين گروه، واقعاً عواطف برتري است. اين عواطف انگيزه صعود از ديوارهاي نابرابري را به منظور اصلاح موقعيت فرد مهيا مي سازد.(۱۴)
در چنين شرايطي فرد در حين اينكه موقعيت خويش را تغيير مي دهد «مملو از صحبت پيرامون برابري، عدالت، انصاف، بي طبقگي و چيزهاي ديگر است» (۱۵) اما اين امر تا زماني صورت خواهد گرفت كه فرد موفق شود موقعيت خود را تغيير داده و آن را تثبيت كند. بعد از اين مرحله نياز به محافظت در مقابل كساني كه كمتر خوشبختند وجهي غالب مي شود و شخص، ديگر سخن از برابري و عدالت نخواهد راند. به همين دليل پارتو مي گويد «عاطفه برابري» به گونه اي معمارگونه، يكي از علل اساسي تحمل كردن نابرابري است، اما اگر اين عاطفه وجود نداشت، وضعيت توزيع قدرت و نفوذ، ديگر تغييري نمي كرد و به دنبال آن تحرك اجتماعي بسيار كند مي شد.به اين ترتيب اين انديشه و تفكر عدالت نيست كه باعث رفتارها در جهت ارتقاء موقعيت خودمان مي شود، بلكه اين احساسي ذاتي در درون ما انسانهاست كه ما را وا مي دارد موقعيت اجتماعي خود را بهبود بخشيم و اين رفتار، از نوع چهارم رفتارهاي غيرمنطقي است.
به همين دليل پارتو نتيجه گيري مي كند كه «مشكل سازمان اجتماعي را نمي توان با سخن گفتن درباره عدالت حل كرد. اين مشكل هنگامي حل مي شود كه به كمك تحقيقات علمي به وسيله متناسب كردن وسايل با هدف ها و به وسيله متعادل كردن كوشش و زحمت هر كس با شادي هاي او، به نحوي كه حداقل كوشش و زحمت، حداكثر رفاه را براي بيشترين تعداد ممكن افراد تأمين كند.
لوپرياتو مي گويد: «نظريه پارتو دشمني دارد كه ريشه اش در اعماق تاريخ تفكرات اجتماعي است و آن يك سونگري عقل گرايانه است كه مي توان آن را به صورت «باور B موجب رفتار C مي شود» فرموله كرد اغلب اوقات، نه هميشه، ارتباط مستقيمي بين باور و رفتار وجود ندارد. باور و رفتار، هر دو به وسيله عامل ثالثي موسوم بهA موجبيت پيدا مي كنند »(۱۶). اين عامل ثالث A همان احساس ها هستند كه رفتارهاي برابري خواهانه انسان ها را ايجاد مي كند.
منابع در دفتر روزنامه موجود است