سه شنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۵
نوشته اي از سعيد فرج پوري در پاسخ به محمدرضا لطفي
اجازه دهيد ديگران نقد كنند
004584.jpg
درآمد: همچنانكه در يادداشت دو هفته قبل - نقد در حوزه عمومي - اشاره شد، يكي از ويژگي هاي انتشار رسانه اي يك يادداشت يا نوشته و يا اظهار نظر، برانگيختن ديگران و يا طرفين به اظهار نظر در آن باره است. پس از انتشار مطلب جناب كربلايي كه تبييني دقيق از شيوه نوازندگي و منش استاد بهاري به دست داده اند، سعيد فرج پوري، كمانچه نواز و آهنگساز شناخته شده كه در نوشته جناب محمدرضا لطفي، مورد خطاب قرار گرفته اند، در مقام پاسخ برآمده اند. نوشته جناب فرج پوري را بخوانيد، و نيز نوشته يكي از خوانندگان در پاسخ به متن جناب كيهان كلهر، با اين توضيح كه باب اين بحث همچنان باز است.
استاد گرانقدر محمدرضا لطفي در بروشور آخرين اثر منتشر شده خود در ايران با عنوان «خموشانه» به مناسبت اجراي ۲۰ دقيقه اي كمانچه نوازي خود در كليساي بازل سوئيس (۱۹۹۸)، بحث مناقشه برانگيزي را در مورد كمانچه، شيوه هاي كمانچه نوازي و جايگاه آن در موسيقي امروز ايران پيش كشيده اند، صفت مناقشه برانگيز را از آن جهت بر اين متن به كار مي برم كه در آن انبوهي از اطلاعات پراكنده تاريخي، ديدگاه هاي بحث برانگيز سبك شناسي، زيباشناسي و تكامل هنر و نحوه حضور اجتماعي كمانچه در دهه هاي اخير آورده شده است. كه هر يك در جاي خود قابل بررسي جداگانه هستند. اين متن در امتزاجي سهل الوصول به صدور اين حكم شگفت آور منجر شده كه: «به جرات مي توانم مدعي شوم كه هنوز ساز كمانچه، نوازنده اي را پيدا نكرده كه بتواند حرف اصيل و كارا و پرمتحوا و هنري را ايراد نمايد: (بروشور خموشانه ص ۹)
از آن جا كه در همين متن از نگارنده به عنوان يكي از شاگردان استاد لطفي ذكري به ميان آمده و خط سير هنري اين جانب تحت عنوان تالي استاد صبا- رحمت الله بديعي و ويلن نوازان راديويي جمع بندي شده است و از آن جا كه اين عناوين در كنار جمع بندي عام استاد لطفي پيرامون موقعيت كمانچه و كمانچه نوازان سؤالات فراواني را در ذهن دانشجويان، هنرجويان و علاقه مندان برانگيخته بر آن شدم كه نقطه نظرات خود را براي هر چه شفاف تر شدن مباحث در عرصه عمومي طرح نمايم. پيش از ورود به گفتار اصلي يادآور مي شوم كه براي من به عنوان شاگردي كه احترام خاصي براي محمدرضا لطفي قائل است، در بدو امر دست به قلم بردن دشوار مي نمود، اما از سوي ديگر به عنوان كسي كه ۳۰ سال زندگي خود را با نوازندگي و تدريس كمانچه گذرانده است، ضروري است كه به توضيح برداشت هاي خود در اين زمينه بپردازم.
در يك برداشت كلي كانون بحث آقاي لطفي بر محور كمانچه - ويلن و كمانچه نوازي به سبك ويلن نوازي متمركز شده است. البته طرح موضوع از اين زاويه بحث جديدي نيست، چرا كه در ۵۰ سال گذشته افراد مختلف، با انگيزه هاي متفاوت و از زواياي مختلف ويلن را چون پتكي بر سر كمانچه نوازان نواخته  اند. نگاهي اجمالي به تاريخ ورود ويلن به ايران و تاثيرگذاري آن بر شيوه هاي كمانچه نوازي، به تبيين افزونتر موقعيت كمانچه در آغاز قرن حاضر كمك مي كند. در پايان دوره قاجار حسين خان اسماعيل زاده كه برجسته ترين كمانچه نواز دوران بود و روح الله خالقي در سرگذشت موسيقي توانايي نوازندگي او را همسنگ آقا حسينقلي در نوازندگي تار مي داند، با كمانچه درس ويلن مي داد. جوان هاي مستعد آن دوره كه استادان نام آور سال هاي بعد شدند، چون ابوالحسن صبا، ركن الدين مختاري، رضا محجوبي، حسين ياحقي، ابراهيم منصوري و... نوازندگي ويلن را با حضور در كلاس كمانچه حسين خان اسماعيل زاده فرا گرفتند. دوره فترت كمانچه از همين زمان آغاز شد. كمانچه اندك اندك روبه محاق گذاشت. نفوذ روزافزون جريان تجدد طلبانه اي كه به خصوص بيشتر بر رويه سطحي تجديد نظر در موسيقي ايراني گرايش داشت و كمتر به تامل در مباني انديشگي موسيقي مي پرداخت (امري كه تا حد زيادي در آن زمان اجتناب ناپذير بود) موجب اقتباس بي رويه الگوهاي موسيقي غربي و كم رنگ شدن شخصيت سنت هاي موسيقي ايراني شد. در اين زمان ديگر به استثناي چند تن اساتيد شناخته شده مورد احترام نسل قبل همچون باقرخان، علي رضا خان كمانچه، حسين خان اسماعيل زاده،  كمانچه صرفاً براي اجراي موسيقي روحوضي و مطربي مورد استفاده قرار مي گرفت. ديگر در اين زمان نسل جوان به ديده تحقير به كمانچه مي نگريستند و خيل دوستداران موسيقي ويلن را جايگزين آن كرده بودند و كمانچه از خانواده سازهاي ايراني تا چند دهه حذف شد. بعدها استاد بهاري كه خود با توجه به مسائل ذكر شده به ويلن روي آورده بود،به تشويق چند تن از اساتيد مسلم آن زمان، دوباره كمانچه به دست گرفت و شروع به كار كرد كه مي شود گفت، حدوداً از سال ۱۳۳۰ به بعد تنها نوازنده رسمي كمانچه استاد بهاري بود كه توانست كمانچه را از فراموشي نجات دهد. شيوه استاد بهاري كاملاً با حسين خان اسماعيل زاده متفاوت بود. ساز او تحت تأثير ميرزا علي خان، پدربزرگش، بود و داراي ملاحت و ظرافت هاي خاصي در ضربي نوازي و رنگ هاي مختلف و البته از تحرك كمتري برخوردار بود. از طرف ديگر ساز حسين خان داراي تحرك بيشتر و سرعت و چابكي در آرشه و پنجه بود و اتكاء بيشتري به رديف داشت. در اينجا غرض نگارنده تاييد و يا رد هيچكدام از اين اساتيد نيست، بلكه هر كدام حال و هوا و بيان مخصوص به خود را داشتند. از طرف ديگر استاد صبا با وجود اينكه با ويلن از استادش حسين خان درس مي گرفت، بسيار تحت تأثير او بود و از نظر زمان بندي - جمله بندي و آكسان هاي آرشه و حتي بسياري از آوازها و قطعات -كه در كتاب هاي اول و دوم و سوم به تحرير درآمده- تحت تأثير حسين خان اسماعيل زاده بود. حال بايد از آقاي لطفي پرسيد كه اگر نوازنده كمانچه اي تحت تأثير هر كدام از اين اساتيد باشد و يا نباشد به عنوان مثال  سازي زده باشد مبتني بر ارزش هاي موسيقي دستگاهي، اما مانند شيوه استاد بهاري نباشد بايد انگ ويلن زده است را به او چسباند، آيا همه نوازندگان كمانچه بايد شبيه استاد بهاري ساز بزنند و اگر اين كار را نكردند، ديگر آن ساز ويلن است؟ اين چه نگرشي است كه اجازه مي دهد به عنوان مثال در ساز تار- سنتور - سه تار- ني - تنبك و غيره كه از قديم تا به حال هر استادي داراي بيان و لحن مختص به خود است و به سهم خود بتواند از تكنيك ها و امكانات جديدي براي ارائه ساز و بيان خود استفاده كند، اما در مورد كمانچه نبايد اين چنين باشد و با تنگ نظري و تعصب و با مترسك و چوب ويلن نوازي راديويي - ويلن كمانچه - موسيقي بومي و مناطق ايران جلو هر گونه خلاقيت گرفته  شود؟ آيا در ساز تار كه ساز تخصصي شماست، به عنوان مثال اساتيدي چون ميرزاحسينقلي- علي اكبر شهنازي - عبدالحسين شهنازي - لطف الله مجد - غلامحسين بيگه جه خاني - جليل شهناز و... همه داراي يك سبك و شيوه بودند و از نظر زمان بندي و اتكاء به رديف صداي ساز - ريزها و تك ريزها - پيوستگي جمله ها با ريز - نرمي و لطافت مضراب -سرعت و چابكي در مضراب و پنجه و خلاقيت در ارائه تكنيك هاي بديع و نو در نوازندگي و حتي محل قرار گرفتن كاسه تار از روي سينه به روي ران كه باعث تغييراتي در شكل كاسه، وزن آن و جنس دسته ساز شد و... مشكلي وجود ندارد و اينها بلامانع است( كه اينجانب هم تاييد مي كنم و آن را درست مي دانم.) اما در كمانچه اين تنوع نبايد باشد و بايد همه نوازندگان مطابق سليقه و نظر شما ساز بزنند، در غير اين صورت اين آثار به قول خودتان اصيل - كارا - پرمحتوا و هنري نيست. در كشور همسايه ما آذربايجان كه ساز كمانچه ساز اصلي و رديفي آنهاست و در اين زمينه چه در بخش نظري كه كتاب ها و متدهاي مختلف دارند و چه در بخش عملي و اجرايي موفقيت هاي زيادي داشته اند و به مراتب تعدد نوازنده ها و سبك ها و شيوه هاي مختلف بسيار بيشتر از ايران بوده و هست، اگر به كمانچه نوازهاي آنها هم اين صفت ها و واژه ها اطلاق مي شد ديگر به اينجا نمي رسيدند و همه به جاي كمانچه ساز ديگري انتخاب كرده و كار خود را راحت تر مي كردند.
آيا شما در اجراها و آثار خود كه به خواندن آواز مبادرت مي ورزيد و با ساز تار و سه تار به شيوه دو تار و تنبور به اجرا مي پردازيد كه اساسا در سنت تار و سه تار نبوده، اين آزادي عمل را فقط براي خود جايز مي دانيد، اما شاگردان و ديگران نبايد اينطور باشند و بايد هميشه شاگرد بمانند. به اعتقاد من شما در رأي و سليقه و نظر خود  آزاد هستيد ولي اگر به عنوان مثال كسي كار شما را نپسنديد و از كار استاد شهناز و يا استاد ديگري خوشش آمد اين اجازه را دارد و آيا درست است كه بگويد كار شما هنري - اصيل - كارا و پرمحتوي نيست. همانطوري كه شما به راحتي اين جملات را در مورد ديگران به كار مي بريد.
آيا از خود سؤال كرده ايد كه دليل استقبال و رويكرد جوانان و نوجوانان به ساز كمانچه در حال حاضر كه خود شاهد آن هستيد به چه دليل است؟ آيا شما قبول نداريد كه زحمات همين چند نفر بوده كه حداقل در طول دو دهه آثار فراواني در زمينه هاي (تك نوازي - دونوازي - سه نوازي - كارهاي گروه نوازي - همراهي با اركسترهاي بزرگ سنفونيك چه در ايران و چه در خارج به شكل سوليستي - آثار موسيقي مقامي و نواحي - آثار موسيقي تلفيقي - اجراي رديف هاي موسيقي - نشر كتاب آموزشي پايه - رديفي - قطعات و ضربي ها) توليد كرده اند كه شما آنها را فاقد اصالت هنري دانسته و از طرف ديگر، شما كه براي اولين بار به اجراي ۲۰ دقيقه ساز كمانچه پرداخته ايد( كه من آن را به فال نيك مي گيرم و اين را به نفع ساز كمانچه مي دانم) مدعي شده ايد كه اين اثر داراي ارزش ها و ويژگي هاي مد نظر است. آيا چنين قضاوتي عادلانه و منصفانه است، آيا اصل تنوع در بيان و آزادي احساس، ابتكار و خلاقيت براي كساني كه، حداقل ۳۰ سال از عمر خود را در زندگي حرفه اي و تجربه در اين وادي و شيوه هاي مختلف نوازندگي صرف كرده اند، را جايز نمي دانيد؟ از شما انتظار مي رود كه به شاگردان و نسل بعد، باور داشته باشيد، البته نه در حرف و سخن بلكه در عمل. آيا تابو و دست نيافتني و نوستالژيك كردن احساس خود را از كساني كه حتي در طول زندگي خود يك ربع ساز كمانچه ضبط شده  ندارندو كسي از آنها سازي نشنيده و وجود خارجي ندارد، براي تحقير ديگران درست است؟ و آيا فكر نمي كنيد كه بايد با ديد عميق تر به كارهايي كه در اين دو دهه روي اين ساز انجام شده است، كه به گواهي اساتيد ديگر موسيقي ايران، نمره خوبي گرفته اند و با توجه به اينكه شما دو دهه در ايران نبوده ايد، وقت بيشتري بگذاريد و حداقل يك بار اين آثار را گوش كنيد و بعد به نقد آن بپردازيد. خوشبختانه به طور مشخص در دو دهه گذشته با توجه به زحمات طاقت فرسا و شبانه روزي و تجربه ها و بحث و جدل هاي فراوان و اختلاف نظرها و تشريك مساعي و تجربه هاي استوديويي و اجراي زنده كنسرت هاي بي شمار در داخل و خارج از كشور و با توجه به اينكه اين ساز در حال فراموشي بود و مخصوصا نسل جديد از ديدن اين ساز در تلويزيون محروم بودند و از گذشته اين ساز چيزي كه در دسترس قرار داشت، بسيار اندك بود و از طرف ديگر در مقايسه با سازهاي تار - سنتور - سه تار- ني و تنبك چه از نظر نظري و چه از نظر عملي از همه فقيرتر بود، با همت و عشق فراوان تعداد بسيار كمي از نوازندگان اين ساز كه به انگشتان يك دست هم نمي رسد،  كم كم به بار نشست و توانست جايگاه خود را باز يابد و نقش كارساز خود را به اثبات برساند كه استقبال نسل جوان از اين ساز شاهد مدعاست. به جرأت مي توانم ادعا كنم پيشرفت اين ساز و استقبال از آن در تاريخ موسيقي ايران حداقل از ۱۵۰ سال پيش كه اطلاعاتي در دسترس است، بي سابقه بوده است. اما استاد عزيز براي من و بسياري از دوستداران شما محمدرضا لطفي يادآور كارهاي به ياد عارف - چاووش ۶ (سپيده) سه گاه طوس - تكنوازي تار (اصفهان - سه  گاه) و تكنوازي سه تار (درويش خان)- نهان خانه دل - داروك- عشق داند (ابوعطا) و سراي بي كسي و راست پنجگاه جشن هنر و بسياري ديگر از آثارتان است. مردم شما را به عنوان نوازنده و آهنگساز مي شناسند، نه محقق و نظريه پرداز و منتقد. اجازه بدهيد كار تحقيق و نقد و نظريه پردازي را كساني كه در اين رشته زحمت كشيده و تخصص دارند انجام دهند. از شما خواهش مي كنم كه كار اصلي خود را فراموش نكنيد همه ما چشم به راه آثار زيباي شما در آينده هستيم.
004581.jpg
سعيد فرج پوري - كارنامه مختصر
متولد: ۱۳۳۹ در سنندج
آثار منتشرشده: در بخش تكنوازي آثار ۱-CD كمانچه ۲-CD سه گاه همايون ۳- كمانچه نوازي (براساس نغمه هاي كردي)
در بخش آهنگسازي براي گروه سازهاي ملي: نقش پندار _ آوات _ زمانه _ يادواره سيدعلي اصغر كردستاني _ ژوان _ شوريده (برنده عنوان شوك موسيقي از مجله موسيقي لوموند و جايزه بهترين موسيقي سال ۲۰۰۳ از وزارت فرهنگ فرانسه) _ كتاب ۲۰ قطعه براي كمانچه
فعاليت ها: تدريس در كانون چاووش _ مركز حفظ و اشاعه موسيقي _ هنرستان هاي دختران و پسران _ دانشگاه هنر _ دانشگاه علمي كاربردي _ نوازندگي در گروه هاي شيدا _ عارف _ آوا _ دستان و شركت در ضبط آثار بيشماري از آهنگسازان معاصر و اجراي كنسرت در مراكز فرهنگي و فستيوالي در اروپا _ آمريكا _ كانادا _ آسيا.
004587.jpg
نوشته اي براي كيهان كلهر
سعيد ابوطالبي
جناب آقاي كلهر، نواخته ها و آثار شما و ديگر كمانچه نوازان عزيز را بسيار ديده و شنيده ايم، در مورد شما از «بوي نوروز، غزل، نخستين ديدار بامدادي... تا شب سكوت كوير، زمستان است، فرياد و...» . خواستم بگويم شما را چه شده است كه اين چنين برآشفته ايد؟ (كلاً ما را چه شده است كه ديگر تاب هيچگونه نقد و انتقادي را در هيچ كجاي زندگي خود نداريم؟) بهتر بود كمي با تامل و درنگ بيشتري به گفتار جناب لطفي توجه مي كرديد، حال به فرض كه ساز تخصصي شما را اشتباه گفته باشند، اما ببينيم اصل سخن چيست؟ به راستي آيا حد و اندازه كمانچه نوازي ما اين است؟ آيا حد و ظرفيت موسيقي سنتي ما اين است؟ چرا در كل اين موسيقي ديگر آن حس و حال گذشته نيست؟ زياد دور نمي روم، نگاه كنيد به آثاري چون «دستان، نوا و مركب خواني، گل صد برگ، يادگار دوست، شورانگيز، بامداد و...» و مقايسه كنيد با آثاري كه امروزه توليد مي شود، به جاي پيشرفت، روز به روز پس رفت كرده ايم. نكند نشستن با دو بزرگ (عليزاده و شجريان پدر) شما را دچار خود بزرگ بيني و توهم كرده باشد؟ آيا شما و خيلي از نوازندگان امروز حكم شاگردان لطفي و عليزاده را نداريد؟ پس چه شد آن حرمتي كه براي استاد وجود داشت؟ آيا سابقه ايشان را فراموش كرده ايد؟ آيا نوآوري ها و خدمات آنها را به موسيقي ما از ياد برده ايد؟ در اين عصري كه موسيقي ما به شدت با چالش هاي جدي و كمبود مخاطب روبرو شده است آيا بهتر نيست شما فعالان اين عرصه كمي يكدل تر و همراهتر شويد؟ بياييد كمي به گذشته بازگرديم و آن يكرنگي را دوباره بدست آوريم. به اميد آينده اي بهتر.

نوشته اي در نقد ساختن سرود تيم ملي
ماه من تا ماه گردون
004605.jpg
عليرضا پوراميد
ساخت سرود تيم ملي اظهار نظرات مختلفي را سبب شده است. نوشته زير يكي از اين نظرات است كه با نگاهي انتقادي به سرود تيم ملي نگاشته شده است.
سالها دل طلب جام  جم از ما مي كرد
وآنچه خود داشت  ز بيگانه تمنا مي كرد
گوهري كز صدف كون و مكان بيرونست
طلب از گمشدگان لب دريا مي كرد! (حافظ)
ظريفي در يكي از كشورهاي جديد و بدون سابقه پرسيده بود آيا شما آثار باستاني داريد؟ جواب داده بودند مي خواهيم بسازيم!؟ نقل است كه پس از جنگ جهانگير دوم و پيروزي متفقين، مرحوم مصورالملك (نقاش هنرمند و مشهور وقت) طرحي را كشيده بود كه در آن ظفرمندان (روزولت، استالين، چرچيل) به بازي چوگان پرداخته و گوي اين بازي هم سر «هيتلر- آدولف» بوده كه بين اين سه نفر بر زمين قرار گرفته است و در توضيح آن مي فرمايد كه بازي چوگان را براي اين سوژه از آن جهت انتخاب كردم كه بينندگان نقاشي، بفهمند كه نقاش اين اثر يك ايراني بوده است و نيز چند سال قبل كه مسابقات المپيك زمستاني در كشور نروژ برگزار مي شد، هنرمند نروژي اي كه طراح مدال ها (نشانها)ي اين مسابقات بود به جاي استفاده فلزات طلا و نقره و آلياژ برنز، براي مقام هاي اول تا سوم از سنگ هاي معدني و زيباي كوهستان هاي نروژ كه رگه هاي بسيار زيبا و رنگ هاي بسيار چشم نواز دارند (از تيره سنگ هاي مالا خيتي محسوب مي شوند) استفاده كرده بود و اين خاصيت و ويژگي هر هنر شناسنامه دار و ريشه مند و جزو اصول هنري هر هنرمند خلاق و هويّتمند است؛ همان عنصري كه در مضراب جليل شهناز يا قلم محمود فرشچيان يا زخمه حاج قربان سليماني يا نغمه هوش رباي سيتار هندي يا فلوت مجار (زامفير) يا عود مصريان و عراقيان و نيز در نفس حسن كسائي است كه نياز به معرفي ندارند. امضاء و بيوگرافي در خود اثر مستتر است و فرهنگ هاي اصيل و ريشه دار و كهن نيز همين گونه اند. هر كجا قلعه يا ارك يا تل و تپه دختر است، فرياد مي زند كه مربوط به دوران ميترائيسم است و... بگذريم.
اهل تحقيق مي دانند كه هنر طلاسازي و زرگري ايران شامل مليله، انگشتر ركابي، زنجير يزدي، زنجير هل و گل، طنابي و ... است و مدل ها و نامهايي چون ونيزي، فيگارو، كارتيه، رولكسي، نپتر... با تمام جلوه ها و رونق هايشان ايراني محسوب نمي شوند و پردازندگان به اين فن با تمام مهارت ها و تسلط هايشان در ساخت و توليد گروه دوم در بازارهاي جهاني محلي از اعراب ندارند و همچنين هنر فرش يا كاشي كاري يا سنگ تراشي (سنگ هاي قيمتي)، سفالگري، آينه كاري و... كه ويژگي ها و مختصات خود را داراست و در جهان با نام ايران همواره همراه و مترادف است... در مقوله هاي اجرايي هنر نيز همين قواعد و چارچوب ها هم چنان حاكم است و اين كه شنيده مي شود كه قرار است دو خواننده پاپ (آن هم از نوع به اصطلاح پاپ) به اجراي موسيقي ويژه تيم ملي ايران در مسابقات جام جهاني آلمان بپردازند. ابتدا در بين موسيقيدانان جدي و هنرمندان اصيل ايراني بيشتر به طنز مي مانست و به همين دليل هم جدي گرفته نشد. اما درشب ۹/۲/۸۵ در برنامه يار دوازدهم شبكه ۳ وقتي موضوع مطرح گرديد و حتي خواننده و شاعرش هم معرفي شدند تازه به عمق اتفاق و پي آمدهاي نافرخنده اش پي بردم و ذكر چند نكته را (با در نظر گرفتن مطالبي كه در مقدمه و نقل شواهدي كه آوردم) لازم و ضروري مي دانم؛ اول اين كه نمي دانم تصميم گيرندگان اين انتخاب چه قدر اهليت و صلاحيت تصميم گيري فرهنگي و ملي را دارند بر بنده و بسياري پوشيده است اما بايد عنوان كنم كه موضوعات فرهنگي نيز مثل تمام تخصص ها نياز به كنكاش و مشاوره با اهل فن دارد و آن گونه كه شنيده مي شود اگر اسپانسر (حمايت كننده مالي) تيم ملي ايران يعني شركت ايرانول اين كار را سفارش داده يا مورد حمايت قرار مي دهد بايد توجه نمايد همان گونه كه در بعد فني تيم ملي و انتخاب نفرات تيم و سيستم بازي و نحوه چينش بازيكنان و بازي هاي تداركاتي و... به مربيان و سرمربي تيم بايستي اقتدا كند. در بعد فرهنگي و هنري نيز نبايد خود تصميم گرفته و ساده انگارانه محبوبيت يك خواننده يا نحوه خواندن او و كف زدن ها و هورا كشيدن هاي توده مردم را ملاك گزينش قرار دهد. اين كار مثل اين است كه ما يك فيلم خارجي بسيار مورد توجه را دوبله به فارسي كنيم و بعد به عنوان يك نماد فرهنگي (سينما) ايراني به جشنواره هاي كن، ونيز، برلين و... بفرستيم.
دوم- شهر دوبي و كشور امارات با همه جاذبه ها و آسمانخراش هاي دلفريب و برج ها و مغازه ها و  ماركت هاي اغواگرش هرگز به لحاظ هنري و اصالت (در بين اهل خرد و انديشه) به گرد پاي شهرهايي مثل بعلبك، قاهره، آتن، اصفهان، قرطبه، پكن، فلورانس، رم و... نخواهد رسيد؛ گرچه ظاهربينان و كوتاه انديشان براي رفتن بدانجا سر و دست خويش را بشكنند.
سوم- كشوري كه فرزنداني چون حافظ و سعدي و فردوسي و نظامي و بوعلي سينا را در دامان خويش پرورانده، امروزه جوانان اهل ادبش رمبو و مالارمه و لوركا و ... بيشتر ترجمه خوانده اند تا بهار و خاقاني و ... و كشوري كه موسيقي آن يكي از ۳ تا ۵ موسيقي مادر و مولد در جهان محسوب مي شود و بر موسيقي تمام همسايگان خويش تأثيرگذار، آن گاه به عنوان سفراي فرهنگي (به ويژه موسيقي) در كنار سفيران ورزشي در بزرگترين و مورد توجه ترين كانون و مراسم ورزشي جهان، هنري را مي خواهد ارايه نمايد كه به لحاظ اصالت و هويت اساساً مربوط به فرهنگ ما نيست و مجريان آن هم باز به لحاظ اصالت و هويت، كپي دست چندم مجرياني هستند كه هنوز زنده اند و در شهر لس آنجلس اقامت گزيده به زعم خود به اشاعه فرهنگ و آداب خود معتقد (حداقل با صداقت) مي پردازند.
چهارم- حاميان مالي اين كار را اندكي شكيبايي بايد چرا كه هر دو عزيزي كه گزينه هاي اين حاميان براي اجراي خوانندگي سرود تيم ملي ايران (قصد نمره دهي و تعيين ميزان سواد و دانش موسيقايي ايراني آنان را ندارم) هستند قطعاً در آنجا با خوانندگاني روبه رو خواهند شد كه از لس آنجلس آمده اند به آلمان (به دليل مركز توجه بودن جام جهاني) و در مقابل اين دو عزيز نسخه اصلي محسوب مي شوند و اين به راستي براي محصولات طرح ژنريك شايد اندكي اسباب تكدّر گردد.
پنجم- خانه موسيقي كجاست ؟آيا اين مجموعه و نهاد شريف و تحت فشار فقط به دليل اين كه به لحاظ بودجه و حمايت مالي در تنگنا و عسرت است مي تواند سكوت كند و از حداقل يك موضع گيري به حق و ساده، هم اهل درد و دريغ و دل را محروم و هم تصميم گيرندگان را در موضع اشتباه تنها گذارد و نيز سوال مي كنم برادران هنرمند و عزيزان شوراي سياست گذاري چه نظري داريد؟ اعضاي مركز موسيقي وزارت ارشاد شما چه؟ برادران مسئول در واحد موسيقي حوزه هنري مگر مشاهده نكرديد افتتاحيه المپيك آتن را؟ آيا از ونجليس در چه مرحله استفاده كردند و... ؟
ششم- فرض كنيد تيم ملي كشور هندوستان به بازيها راه يافته بود. مردم عزيز ايران، شما منتظر كدام موسيقي هند به عنوان سفير فرهنگي هندوستان بوديد؟
راوي شانكار- شجاعت حسين خان يا... اميرخان و آميتا و اساساً به لحاظ هنري كدام موسيقي هندي است كه در كشورهاي ديگر وجود ندارد؟
هفتم- موسيقي استاد بزرگ شهداد روحاني هم اين كار را توجيه نمي كند.
هشتم- تمام موارد فوق مشروط به اين است كه اين (شاخه، رشته، ژانر) از موسيقي بخواهد به عنوان يك كار ايراني (فرهنگ و هنر ايران) محسوب، معرفي و قلمداد شود وگرنه و در غير اين صورت براي تفريح و نشاط بازيكنان كه عرض كردم جزو ملزومات است و نكته هاي بسياري كه بماند اگر لازم شد خواهم نوشت.

نوشته اي براي استاد جليل شهناز
شهنواز تار
004590.jpg
فرهاد موسوي زاده
چند مدتي است كه كهولت سن ،استاد جليل شهناز را به بيماري هاي مبتلا به اين سنين دچار ساخته است. هفته گذشته يكي از دوستداران استاد به ملاقاتشان در بيمارستان رفته و پس از آن نوشته زير را نگاشته است كه مي خوانيد.
استاد جليل شهناز، بزرگمرد عالم هنر ايران با نبوغ آسماني و منحصربه فرد خود در بستر بيماري هستند، هرچند درد و رنج بيماري، استاد را قدري ناتوان نموده، وليكن پاي نهادن ايشان بر چنان قله هايي از هنر موسيقي، نام استاد را جايگاهي بخشيده است دست نيافتني، آنچنان كه چهره ايشان حتي در بستر بيماري و با هشتاد و پنج سال عمر پربار، هنوز هم يادآور صلابت و قدرت است. به مانند آثار و نواخته هايش كه در عين لطافت و ريزه كاري هاي فوق مينياتوري همواره همچون كوه، استوار بوده است.
در بيش از شصت سال گذشته ذهن و روح علاقمندان به موسيقي خالص و ناب با ساخته ها و نواخته هاي جادويي و آسماني استاد دمساز بوده، به نحوي  كه ساز تار به گونه اي غيرقابل تفكيك با نام استاد شهناز عجين شده است. بايد اذعان كرد كه در آسمان هنر موسيقي نوازي ايران، انگشت شمار بودند بزرگاني كه تمامي مشخصه هاي تكنوازي حرفه اي از قبيل: دانش، احاطه به رديف، لطافت، ابداع، ابتكار، خلاقيت و قدرت را يكجا در ذهن و دستان خود داشته اند، كه استاد شهناز در كنار و فراتر از تمامي اين ها داراي سبك خاص خود نيز بوده اند و اين گوهري است كه فقط نوادر هنر تكنولوژي داراي آن هستند، به گونه اي كه سبك استاد شهناز مختص خود ايشان بوده و مؤلفه هاي آن از نظر محتوا، ملودي، تكنيك، استفاده از رديف، سونوريته و صدادهي هاي مختلف ساز، بداهه پردازي و ضربي نوازي را در آثار هيچ يك از پيشينيان و استادان اين هنر نمي توان يافت و اين دقيقا از تراوشات فكر و ذهن خلاق و لطيف خود ايشان نشأت گرفته است.
در مقاطع مختلف تاريخي مشاهده شده است كه هريك از جنبه هاي مختلف موسيقي نياز به استاداني فحل و جامع الشرايط داشته است تا بتوان با تكيه بر آنان از پيچ و خم هاي زمان عبور كرده و از گزندهاي ممكن كمتر آسيب ديد. استاد شهناز همواره يكي از اين ستون هاي موسيقي ايران بوده اند كه هنر تكنولوژي و علي الخصوص تارنوازي، در دهه هاي اخير با تكيه بر وجود پر ثمر ايشان بر خود باليده و به پيش رفته است.
احاطه استاد بر رديف هاي موسيقي دستگاهي ايران به قدري با جامعيت و درك عميق همراه است كه مرزهاي خلاقيت و نوآوري برپايه رديف را در دوردست ها پشت سر نهاده است، به نحوي  كه گاه آثار استاد بر افراد ناشي، بي ارتباط و دور از رديف مي نمايد. استاد همچنين به ديگر سازهاي موسيقي ايراني نظير كمانچه، ضرب، سه تار، سنتور و نيز به رموز و دقايق و روايت هاي آواز احاطه و تسلط كامل دارند.
آثار استاد شهناز همچنين از نظر جامعيت شنونده نيز كم نظير است؛ به نحوي كه طيف هاي مختلف موسيقي از افراد حرفه اي تا عادي را دربرگرفته و هريك به قدر تشنگي و استطاعت خويش از اين چشمه بي پايان سيراب شده اند. نيز از قله هاي هنر و خلاقيت استاد مي توان به ملودي پردازي و ضربي نوازي ايشان اشاره كرد.
بهشت خيال انگيز و رنگارنگي كه گويي در تعدد و تنوع آن را پاياني نيست و گزافه نخواهد بود اگر استاد شهناز را استاد مسلم و بي بديل ضربي نوازي بناميم. استاد شهناز به مانند ديگر نوادر جهان در هر مقطعي از عمر پربار خويش بلوغ و تولدي دوباره داشته اند، چنانكه برخلاف بسياري از ديگر هنرمندان، ايشان در دهه هفتم حيات خويش نيز آثاري از خود به جاي نهاده اند كه چه به لحاظ محتوا و چه از نظر قدرت، حيرت آور است. درمورد قدرت و تكنيك استاد همين بس كه ايشان در اوج توانايي و تسلط بر هر آنچه كه بر روي ساز متصور است، همواره تكنيك را در خدمت محتوا و غناي موسيقي دانسته اند و هم از اين سبب است كه پيچيده ترين تكنيك هاي به كار رفته در آثار استاد، همواره با ملودي هاي زيبا و غناي محتوايي همراه بوده و بديهي است كه پرداختن و نواختن چنين آثاري به مراتب مشكل تر از قطعات صرفا تكنيكي و نمايشي است.
و درنهايت استاد به جميع جهات در موسيقي جايگاهي يافته اند رفيع و بلندمرتبه كه سزاوار تنها چون اويي است. اميد آن كه، استاد عزيز و گرانقدر هرچه زودتر از بستر بيماري برخاسته و عمر پربار و ثمرشان با سلامتي همراه باشد، آنچنان كه نفس گرمشان همچنان بر پهنه هنر و موسيقي اين مرز و بوم عطرافشان باشد.

موسيقي
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
علم
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  علم  |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |