يكشنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۸۵ - - ۳۹۸۴
كلبه عموتام
درمأموريت غيرممكن 3، مأمور ويژه اتان هانت ديگر به فكر سر و سامان دادن به زندگي خودش افتاده است
006771.jpg
ساسان گلفر
اين تام  كروز هم چه پشتكاري دارد! از سال 1996 كه وارد مأموريت غيرممكن شده، يك دقيقه هم دست از سر تبهكاران بين المللي برنداشته است. جدي مي گويم؛ آمارش را دارم! سال۱۹۹۶ مأموريت غيرممكن خودش را با پنبه كردن هرچه جاسوس ها رشته بودند تا فهرست اسامي و رمزشناسايي مأموران دو جانبه ضد جاسوسي را به دست بياورند، شروع كرد. يك عالمه تغيير قيافه داد؛ كلي انفجار و تير و تفنگ را پشت سر گذاشت، از دست مأموران خودي كه به او مشكوك شده بودند، فرار كرد؛ وسط زمين و هوا، آويخته به يك رشته سيم، يك CD كامل را رايت كرد و بالاخره وقتي آسمان و زمين را به هم دوخت و دمار از روزگار هرچه تبهكار و خرابكار بود، درآورد. تا آمد يك دقيقه نفس راحت بكشد و در گوشه اي دنج از ني ليوان نوشابه  اش يك جرعه آبميوه بنوشد، سر و كله نامه رساني پيدا شد كه از طرف برايان دي پالما- كارگردان فيلم- مأموريت غيرممكن ديگري را به او محول كرد. تا چهار سال بعد از آن نديديم كه در گروه مأموران ويژه چه عمليات عجيب و غريبي انجام داد. سال 2000 يك كارگردان هنگ كنگي- آمريكايي به نام جان ووكه متخصص فيلم هاي اكشن- رزمي خوش ساخت بود، يقه مأمور ويژه اتان  هانت (يا همان تام كروز كه نام كاملش توماس كروز ماپوتر چهارم است) را گرفت و با يك حركت رزمي شرقي نقش بر زمين كرد و وادارش كرد كاراته بازي ياد بگيرد و با يك شرير خبيث بي رحم ديگر كه مي خواست چند ميليون نفر را با يك ويروس دست ساز آلوده كند، در بيفتد و بعد از كلي آرتيست بازي روي كوه و آسمانخراش و اتومبيل هاي تندرو و موتورسيكلت هاي عظيم الجثه، آن آقاي شرير خبيث را هم به سزاي اعمال پليدش برساند. مشكل فقط اينجا بود كه نه تام توانست سر در بياورد كه جريان فيلم مأموريت غيرممكن 2 چه بود، نه كارگردان، نه آنتوني هاپكينز كه رئيسش بود و نه آن شرير خبيث مادر مرده! در فاصله پنج- شش سال بعد از آن، تام كروز كار چندان مهمي انجام نداد، غير از آنكه تا ژاپن رفت و همراه با آخرين سامورايي عليه امپراتور ژاپن شورش كرد و امپراتور را متقاعد كرد به سنت هاي ملي پايبند بماند، درگير جنگ دنياها ي مختصري شد و نقشه هاي چندين ميليون ساله بيگانه هاي فضايي براي حمله به زمين را نقش بر آب كرد و خرده كاري هايي از اين قبيل!
بالاخره سال 2006 رسيد و تام كروز بعد از يك رشته مأموريت هاي واقعاً غيرممكن، از جمله طلاق گرفتن از نيكول كيدمن و ازدواج با كتي هولمز و انتظار كشيدن براي بچه  اي كه در راه دارد و اداهاي عجيب و غريب و مضحك و ضايعي كه در برنامه تلويزيوني اپرا وينفري جلوي دوربين هاي تلويزيوني از خود نشان داد، دوباره روي پرده ظاهر شد. اين بار يك كارگردان تلويزيوني به نام جي. جي. آبرامز كه قبلاً سريال هاي موفقي مانند فليسيتي ، آلياس و گمشده را كارگرداني كرده بود، براي اولين بار قرار شد با هزينه اي در حدود 150 ميليون دلار روي بوم بزرگتر پرده سينما نقاشي كند و از چندين بازيگر مطرح از جمله تام كروز، فيليپ سيمور هافمن (كه امسال براي ايفاي نقش ترومن كاپوتي در فيلم كاپوتي جايزه اسكار بهترين بازيگر نقش اول مرد را دريافت كرد)، لارنس فيشبرن و وينگ ريمز براي اين كار كمك گرفت. متأسفانه از آنجايي كه ترك عادت موجب مرض است، آقاي آبرامز روي پرده بزرگ نيز طبق قاعده مرسوم تلويزيون از نماهاي درشت بيشماري استفاده كرده كه اگر چه در ابتدا ممكن است تماشاگر را با لبخندهاي نمكين آقاي كروز سر ذوق آورد، اما بعد از چند دقيقه حس بدي به او مي دهد، انگار كه به تماشاي فيلمي نشسته كه در گوشه يك پلاتوي تلويزيوني فيلمبرداري شده است.
در اين فيلم، مأمور ويژه اتان  هانت ديگر به فكر سر و سامان دادن به زندگي خودش افتاده و با يك دخترخانم پرستار كه دختر خوب و متين و سر به زير و با كمالاتي است به نام جوليا (ميشله موناگان) نامزد كرده و قرار است در كلبه درويشي خودش با او زير يك سقف زندگي كند. البته جناب مأمور ويژه از مصاديق بارز فريب در ازدواج است، چون دختر بيچاره از همه جا بي خبر فكر مي كند اين آقا اتان خوش تيپ خوش سر و زبان مهندس كنترل ترافيك بزرگراه است! (نمي دانم چرا هر كس مي خواهد در خواستگاري چاخان كند، خودش را مهندس جا مي زند! باور كن تام، مهندس بودن چندان تعريفي هم ندارد. كار به جايي رسيده كه بعضي از مهندس ها ترجيح مي دهند روزنامه نگار باشند!)
اما طبق معمول يك آدم خبيث و بدجنس هم وجود دارد كه نقشه هايي شيطاني براي دنيا كشيده است و براي رسيدن به مقاصدش نامزد اتان را مي ربايد. اين بار نقش آدم بده را فيليپ سيمور هافمن برعهده دارد كه قبلاً در فيلم مگنوليا نيز با تام كروز همبازي بوده است؛ كسي كه از اولين نقش هايش در دوران نوجواني در نقش يك بچه پولدار بي معرفت ناقلا، تا كاپوتي برنده اسكار به خوب بازي كردن عادت كرده و همواره سير صعودي را طي كرده، باز هم شخصيت اين آقاي يك سر و دو گوش را كه اوون داويان نام دارد، به زيبايي تمام ترسيم مي كند. داويان يك قاچاقچي اسلحه فاسد است كه ظاهر چندان ترسناكي ندارد، شوخ طبعي در صدايش موج مي زند و رفتارش با نوعي ولنگاري همراه است و كلمات به سختي و گويي از سر بي ميلي بر سر زبانش مي آيد.
به هر حال ايتان ناچار مي شود بر سر كار پردردسر سابق خود بازگردد و بعد از يك دوره آموزشي نيروهاي ويژه مأموريت غيرممكن به همان اعمال محير العقول خود بپردازد، از سر يك آسمانخراش به بام يكي ديگر بپرد، از رشته اي سيم آويزان شود و تارزان بازي درآورد، با ماسك لاتكس تغيير قيافه هاي باور نكردني انجام بدهد و طبق معمول هلي كوپتر سواري و بنگ بنگ شليك و انفجار و زير پا گذاشتن رم و ويرجينيا و برلين و شانگهاي براي اينكه نامزد خود را نجات بدهد و در ضمن دنيا را هم نجات بدهد. (از همه مهم تر اينكه بدلكاري هاي خطرناك را خود تام كروز طبق عادت و محض كم كردن روي ساير بازيگران انجام مي دهد) بهترين سكانس فيلم، همان طور كه انتظار مي رود، بين دو شخصيت و بازيگر اصلي فيلم- كروز و هافمن- اتفاق مي افتد. اين سكانس مجلس جشني مخصوص طبقات بالاي شهر واتيكان را نشان مي دهد كه در آن هافمن كروز را بازي مي  دهد در حالي كه كروز قصد دارد او را بازي بدهد. همه جنگ و دعواها ميان اين دو بر سر پاي خرگوش است. در پايان فيلم، بعد از اينكه يك عالمه آدم تكه پاره و سوراخ سوراخ و له و لورده شدند، تام كروز تازه يادش مي افتد از رئيس براسل (لارنس فيشبرن) بپرسد كه پاي خرگوش چيست؟ و اين هم كه ديگر سؤال ندارد، پاي خرگوش همان مك گافين است ديگر! مك گافين كه مي دانيد چيست؟ آلفرد هيچكاك در مصاحبه با فرانسوا تروفو دقيق ترين تعريف را از مك گافين ارائه داده است. به گفته هيچكاك، يك روز مردي انگليسي در قطار نشسته بود و بسته اي بالاي سرش بود. مسافر ديگري از او مي پرسد: اين بسته چيست؟ جواب مي دهد كه اين مك گافين است. مسافر مي پرسد كه مك گافين ديگر چيست؟ مي گويد: مك گافين همان است كه با آن در اسكاتلند شير شكار مي كنند. مسافر مي پرسد: اما اسكاتلند كه شير ندارد. آن آقا هم جواب مي دهد: پس اين مك گافين نيست! به هر حال آقاي آبرامز و آقاي كروز با همين پاي خرگوش يا مك گافين  كه چيزي في مابين نخود سياه و قوطي بگير و بشين خودمان است، تا اينجا عده زيادي را در سراسر جهان سر كار گذاشته و موفق شده اند در سه روز اول نمايش فيلم در نيمه ارديبهشت بيش از 48 ميليون دلار فقط در آمريكا و كانادا بفروشند و در صدر گيشه فروش قرار بگيرند و البته هنوز هم چندان راضي نيستند و اعتقاد دارند كه فروش فيلم مأموريت غيرممكن 3 بايد بيشتر از اينها باشد.
مأموريت غيرممكن 3
محصول: پارامونت پيكچرز- سال 2006- زمان: 125 دقيقه- درجه بندي: 13-PG
تاريخ اكران افتتاحيه: 5 مي 2006 (15 ارديبهشت 1385)
ژانر: اكشن- ماجرايي
نويسنده: آلكس كورتزمن، رابرت اوركي و جي.جي. آبرامز
براساس سريال تلويزيوني مأموريت غيرممكن (در ايران: بالاتر از خطر)
كارگردان: جي. جي. آبرامز
مدير فيلمبرداري: دان ميندل
موسيقي: مايكل جياچينو
تدوين: مري جوماركي، ماريان براندون
تهيه كننده: تام كروز، پاولا واگنر
بازيگران: تام كروز، فيليپ سيمورهافمن، وينگ ريمز، بيلي كراداپ، ميشله موناگان، كري راسل و لارنس فيشبرن

كارگرداني غيرممكن
از زبان جي.جي. آبرامز در باره مأموريت غيرممكن 3
006768.jpg
فكر مي كنم بيشتر جلوه هاي تصويري فيلم ديده نمي شود. بخش بزرگي از آن، مواردي است كه نمي دانيد، و اميدوارم ندانيد، جلوه هاي تصويري است. مزيت چنين فيلمي بر جنگ دنياها، يا آثاري مانند آن كه مي دانيد بيگانه هاي فضايي واقعيت ندارند، همين است. به آن فيلم ها طوري نگاه مي كنيد كه گويي لزومي ندارد.
در جلوه هاي ويژه خيلي دقيق شويد تا به واقعي بودن آن پي ببريد. اما زيبايي جلوه هاي ويژه چنين اثري اين است كه هرگز با نگاه كردن به فيلم متوجه جلوه هاي تصويرش نمي شويد؛ در حالي كه شايد بيش از دو برابر جنگ دنياها، نماهاي جلوه ويژه دارد.
ساختن قسمت تازه اي از يك مجموعه
بايد بگويم كه وقتي تام از من پرسيد آيا دلم مي خواهد روي اين فيلم كار كنم يا نه- در آن لحظه خنده ام گرفته بود- بلافاصله جواب دادم كه بله بدون شك. نيازي به پرسيدن نبود . چون اولاً من به شدت عاشق كارگرداني كردن هستم، ثانياً بلافاصله فهميدم كه فرصت خوبي دارم كه يك قسمت از مجموعه فيلم هايي را در دست بگيرم كه هنوز چهارچوب خاصي براي آن تعريف نشده است...
مأموريت غيرممكن 3، در ژانري بود كه با آن به خوبي آشنايي داشتم- نمي خواهم بگويم كه كار آساني بود- و فرصتي بود براي ساختن فيلمي با چنين گروهي، كاري كه من عاشق آن هستم. عاشق كاري هستم كه اين گروه عالي با هم انجام مي دهند. همين طور عاشق ساختن فيلمي با چنين پيچش ها و نقاط عطف داستاني كه از اين ژانر انتظار مي رود. فرصتي بود براي در دست گرفتن مجموعه فيلم هايي كه نسبت به روزهاي اوليه اش جايگاه متفاوتي در سطح جهان پيدا كرده است و استفاده از كوله باري كه سريال هايي مانند 24 و آلياس يا فيلم هايي مانند مجموعه فيلم هاي بورن يا باند در سال هاي اخير اندوخته اند، در اين مجموعه. هنگامي كه اولين فيلم مجموعه مأموريت غيرممكن روي پرده آمد، صرفاً همان مأموريت غيرممكن، بودن آن به اندازه كافي خوب و جالب بود و البته فيلم هم به خوبي ساخته شده بود. اما اگر امروز بخواهيد يك مأموريت غيرممكن بسازيد، بايد دليلي براي ساختنش داشته باشيد فراتر از پوستر و اسم و روز افتتاحيه يا اين كه تام دلش خواسته فيلم ساخته شود. اينها البته ممكن است دليل كافي براي ساخته شدن فيلم باشند، اما من دلم مي خواست فيلمي بسازم كه واقعاً فراتر از اسم در كردن و تام و از اين مسايل باشد، فيلمي كه خودم دلم بخواهد بروم و ببينم. اين آرزوي من بود.
اتان هانت، انسان يا قهرمان اكشن
در دو فيلم اول هرگز نمي ديديد كاري جز اعمال جاسوسي از او سر بزند، مگر كوهنوردي ابتداي فيلم دوم. بنابر اين هر كاري كه خارج از اين چهارچوب انجام مي داديم، كاري بود كه قبلاً انجام نشده بود.
كسي كه پول بليت مي پردازد تا به ديدن مأموريت غيرممكن 3، برود، براي ديدن يك درام مبتني بر روابط پول نمي دهد. اما واقعيت اين است كه مردم مي خواهند يك داستان خوب ببينند و من نمي دانم چگونه مي توان بدون صرف وقت براي شخصيت ها داستان خوبي تعريف كرد. بنابر اين ايده ها اين بود كه او را در خانه ببينيم و اين كه او يك انسان است. او حدود 40 سال دارد و يك انسان 40 ساله چكار مي كند؟ يك انسان واقعي چگونه مي تواند زندگي كند و در عين حال همان كارهايي را انجام بدهد كه معلوم است اين شخصيت بايد انجام بدهد؟ اين راهي بود كه من براي رسيدن به فيلم در پيش گرفتم. نكته اصلي كه زندگي او را پيچيده مي ساخت نيز از همين جا پيدا شد، اين كه همه ما مي دانيم چقدر مهم است كه انسان بتواند تعادلي ميان زندگي حرفه اي و زندگي شخصي خود برقرار سازد.
عشق تام كروز به بدلكاري
سالها پيش فيلم پشت صحنه مأموريت غيرممكن 2، را مي ديدم. يادم مي آيد كه مصاحبه جان وو راهي ديدم كه مي گفت چقدر به خاطر بعضي از بدلكاري هاي سكانس كوهنوردي وحشتزده شده بود و آن موقع نمي دانستم بايد از اين گفته ها عبرت بگيرم. اصلاً نمي دانستم كه همين قضايا در زندگي خودم پيش مي آيد. ناگهان به خودم آمدم و ديدم همان چيزهايي كه جان وو در مصاحبه اش مي گويد بر سرم آمد.
واقعيت اين است كه موقع نوشتن فيلمنامه مي دانستم كه تا چنين آدم بي كله و نترسي است. وقتي چيزي مي نوشتم به آلكس [كورتزمن] و باب [اوركي] كه همراه با من مي نوشتند، مي گفتم: مي دانيد، ما نبايد اين را بنويسيم چون تام مي خواهد خودش اين كار را انجام بدهد. اما خيلي خوب است. مجبوريم بگذاريم در فيلمنامه باشد تا ببينيم بعد چه مي شود، تام هم بدون استنثاء همه آن كارها را خودش انجام داد.
او خارق العاده است. مثل يك ورزشكار حرفه اي تمرين مي كند و عشق اين را دارد كه بدلكاري كند و كارش را واقعاً به بهترين وجه انجام بدهد. هر بدلكار چندين هفته براي يك يا شايد دو عمليات بدلكاري در يك فيلم تمرين مي كند. كارش را انجام مي دهد و بقيه روز هيچ كار ديگري نمي كند. اما تام روزهاي پياپي بدلكاري مي كند و بعد از آن، اغلب در طول همان روزي كه بدلكاري انجام داده، صحنه هايي دارد كه بايد كاملاً براي آنها آماده باشد. فكر نمي كنم لزومي داشته باشد كه من هندوانه زير بغل تام كروز بگذارم (مي خندد) اما هر چه در باره تعهد باور نكردني او بگويم، كم گفته ام؛ اين كه چطور خودش را وقف كار مي كند، از نظر توجه او به داستان، و درك او از اين كه فلان اشاره ريز در فلان صحنه چه تغيير و تأثيري در فلان ديالوگ ايجاد مي كند، باور نكردني است.
هر روز از آن 100 روز در كشورهاي مختلف و در شهرهاي گوناگون، نشان مي داد كه از آن دسته اشخاصي است كه به هيچ وجه نمي توان جلويش را گرفت. طوري رفتار مي كرد كه انگار اين اولين فيلم اوست و قصد داشت بهترين فيلم ممكن را از آن بسازد. كاري كه انجام داد، خارق العاده بود.
انتخاب بازيگر
مي خواستم مطمئن شوم كه قويترين بازيگر را انتخاب مي كنم و نقش ها را تا حد توانايي آنها قوي مي نويسم، چون وقتي ستاره اي مانند تام كروز را داريد، نمي توانيد او را روي پرده مقابل كسي قرار دهيد كه قادر نيست در سطح او بازي كند. بنابر اين ناچار هستيد بازيگراني مانند لارنس فيشبرن و بيلي كراداپ و جاناتان ريس مايرز و مسلماً فيليپ سيمور هافمن را بياوريد و افرادي مانند ميشله موناگان و مگي كيو را پيدا كنيد.
من مجبور شدم كري راسل را- كه با او در فليسيتي كار كرده بودم- به سر صحنه اين فيلم نيز بياورم.
براي من بسيار مهم بود كه نه فقط بازيگران اصلي، بلكه بازيگران نقش هاي مكمل نيز علاوه بر قدرت بازيگري بسيار عالي، تا اندازه كاريزما هم داشته باشند. ديدن تام در ميان اين بازيگران خيلي جالب بود، چون مطمئن هستم كه احساس مي كرد همان انرژي از آنها نيز ساطع مي شود و اين به نظر من كار او را هم بهتر مي كرد.

يادداشت
بالاتر از خطر
مسعود پويا- مجموعه تلويزيوني مأموريت غيرممكن كه در دهه هفتاد ساخته شد، مجموعه پرطرفداري بود. مجموعه اي كه در ايران هم پخش شد با نام بالاتر از خطر كه هنوز هم خيلي ها آن را به خاطر دارند. مجموعه اي پر از هيجان و حركت با آن موسيقي معروفش كه در آن سال ها خيلي ها را پاي گيرنده هاي تلويزيون مي نشاند.
دو دهه بعد هاليوود تصميم گرفت از اين مجموعه قديمي پرطرفدار يك ورسيون سينمايي بسازد. گروهي از بهترين ها انتخاب شدند تا مأموريت غيرممكن كليد بخورد. برايان دي پالما به عنوان كارگردان، بهترين گزينه به شمار مي رفت. فيلم البته بيشتر قرار بود تداعي كننده خاطره سريال به عنوان پشتوانه اي براي فتح گيشه باشد تا يك بازسازي وفادارانه. ديويد كوپ و رابرت تاون فيلمنامه نويس مأموريت غيرممكن مسيري جداگانه از سريال در پيش گرفتند. يكي از مهمترين نقاط تمايز فيلم و سريال در شيوه پرداخت شخصيت ها بود. در سريال اين كل گروه است كه در سيماي قهرمان ظاهر مي شود. جمعي كه دست به كارهاي خطرناك مي زنند ولي فيلمنامه با اين محوريت نوشته شد كه يك ستاره در آن بازي كند. به اين ترتيب از نقش گروه كاسته و بر اهميت اتان هانت افزوده شد.
مأموريت غيرممكن توفيقي كامل را كسب كرد. يكي از پرفروش ترين فيلم هاي سال شد. موفقيت تام  كروز به عنوان ستاره و برايان دي پالما را در مقام كارگرداني صاحب سبك تثبيت كرد. داستان پركشش و كارگرداني استادانه دي پالما از نقاط اوج سينماي دهه نود لقب گرفت.
پس از موفقيت تجاري ماموريت غيرممكن كاملا طبيعي بود كه هاليوود در انديشه ساخت دنباله اي بر آن باشد؛ دنباله اي كه توسط جان وو كارگرداني كه تبحرش را در ساخت فيلم هاي اكشن نشان داده بود، مقابل دوربين رفت. در فضايي متفاوت از قسمت اول و با اكشن و قهرمان بازي هاي بيشتر كه البته فاقد غناي فيلم دي پالما بود، هر چند اين يكي هم گيشه را فتح كرد.سومين قسمت ماموريت غيرممكن در حالي ساخته شد كه 10 سال از قسمت اول مي گذرد. تام  كروز حالا ديگر وارد مرحله ميانسالي شده، هر چند مي خواهد نشان دهد كه هنوز هم به چالاكي گذشته است. به نظر مي رسد كه ماموريت غيرممكن هنوز براي يك قسمت ديگر هم جا داشته باشد. در هاليوود ضرب المثلي با اين مضمون وجود دارد كه اگر چيزي يك بار جواب داد، دليل ندارد بار ديگر جواب ندهد و ماموريت غيرممكن تاكنون دوبار جواب مثبت از گيشه گرفته و قسمت سوم هم در روزهاي اول نمايشش بد نفروخته است. پس اگر تام  كروز انگيزه اش را داشته باشد، بايد منتظر قسمت چهارم باشيم.

شهر تماشا
گزارش
جهانشهر
دخل و خرج
زيبـاشـهر
نمايشگاه
سلامت
شهر آرا
|  شهر تماشا  |  گزارش  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  زيبـاشـهر  |  نمايشگاه  |  سلامت  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |