عكس :محمد رضا شاهرخي نژاد
سهيلا نياكان
كمتر كسي انتظار دارد كه بين موسيقي، تئاتر و هنرهاي تجسمي در عرصه مديريتي يك وجه مشترك و هماهنگي وجود داشته باشد اما به هر دليلي كه مي توان گفت بر كسي مكشوف نيست، اين سه شاخه مستقل هنري در يك معاونت در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در هم تنيده شده اند.
مهندس مرتضي كاظمي در طول مدت مديريت خود در اين معاونت با توجه به ديدگاه «هنر در مسير توسعه» و تدوين برنامه هاي بلندمدت فعاليت هنري، سعي كرد به شيوه مديريت خود استراتژي جديدي بدهد.
در اين مصاحبه، سعي در كالبدشكافي اين ديدگاه مديريتي در عرصه هنر داريم.
* در دوران مديريت خود چه تجربياتي در ارتباط با هنرمندان به دست آورديد كه در تحقق برنامه هايتان مفيد واقع شد و آيا شكست هايي در اجراي اهداف خود داشتيد؟
- نمونه اي را ذكر مي كنم كه بايد به عنوان يك ضرورت به آن توجه كرد و نه به عنوان كارنامه يك دوره. ببينيد، هنر از جمله مهمترين شئون فرهنگي است كه براي مديريت، توسعه و رونق، نياز به مشاركت قاطبه هنرمندان دارد. اگر مديري فكر كند مي توان انديشه و آراء هنرمندان را ناديده گرفت، دچار اشتباه محض است و در صحنه عمل، گذر زمان نشان داده كه چنين مديراني موفق نبوده اند، اما چگونه مي توانستيم زمينه هاي اين مشاركت را فراهم كنيم. مشورت با تك تك هنرمندان با توجه به اينكه جمع كثيري را در سطح كشور تشكيل مي دهند، امكان پذير نبود. تنها راه حلي كه در اين زمينه وجود داشت، اين بود كه هنرمندان را تشويق و حمايت كنيم تا تشكل هاي حرفه اي و نهادهاي مدني رشته هاي گوناگون هنري را شكل دهند. امروز شاهد هستيم كه تقريباً تمامي رشته هاي هنري داراي تشكل صنفي و حرفه اي اند؛ مثل انجمن نقاشان، انجمن طراحان گرافيك، خانه موسيقي، خانه تئاتر، كانون شاعران و... . ستاد اصلي اين تشكل ها هم در خانه هنرمندان ايران متمركز شد. به اين ترتيب، مشاركت هنرمندان در برنامه هاي توسعه هنر عملي مي شود. خلاصه كنم؛ در اين دوران ما سعي كرديم زير ساخت هاي رشد هنر را ايجاد كنيم. از جمله اين زيرساخت ها تأمين محيط قانوني است؛ قوانين مدون و شفافي كه تكليف رابطه هنرمند با دولت را روشن كند. براي مثال، طراحي يك نظام ارتباطي ميان دولت و هنرمندان كه صوري و تشريفاتي نباشد بلكه يك ضرورت تلقي شود. سعي ما بر اين بود كه اين زيرساخت ها فراهم شود؛ حال اينكه چقدر موفق بوده ايم، بايد توسط متخصصين و اهل هنر ارزيابي و مطرح شود. واقعيت اين است كه امروز صحبت از توسعه هنر خيلي راحت تر و رايج تر از هشت، نه سال پيش است.
* به عنوان يكي از باسابقه ترين مديران عرصه هنري كشور چه تعريفي از مدير هنري داريد و آيا اصلاً به يك مديريت منسجم و مشخص هنري در ايران قائل هستيد؟
- امروزه در علم مديريت براساس گرايش هاي زماني مديريت ها را (نه به عنوان يك قاعده بلكه به عنوان يك روش) به چهار دسته تقسيم مي كنند:
بر اين اساس اولين نوع مديريتي كه اعمال مي شود، مديريت ارتجاعي است. اين نوع مديران نگاهشان صرفاً به گذشته است، دوم، مديراني كه به آنها غيرفعال گفته مي شود و نگاهشان به حال است. سوم، مديران فعال كه نگاهشان به آينده است و چهارم، مديران تعاملي اند كه اين دسته در بحث مديريت هنر مورد نظر هستند.
مديران ارتجاعي از وضع موجود و روند آينده اش ناراضي اند و در حالي كه نگاهشان به گذشته است، به صحنه آينده وارد مي شوند. اين مديران بيشتر به پديده هاي كيفي و كلي توجه مي كنند و از كميات گريزان اند. به خصوص در عرصه مديريت فرهنگي. اين دسته از مديران همچنين براي يافتن پاسخ سؤالات جديد به سوابق تاريخي مي نگرند تا ببينند قديمي ها چه مي كردند و براي همين پاسخهاي كهنه مي دهند و براي دانش و خرد روز ارزشي قائل نيستند، بلكه بيشتر به تجربه معتقدند، اينها مسائل را جدا و منفك از هم بررسي مي كنند و تفكر سيستماتيك ندارند. مواردي را هم كه قبول ندارند، به كلي حذف مي كنند تا به اين ترتيب از شر آنها خلاص شوند. برنامه ريزي را نيز در انحصار انديشه و توان خود مي دانند و حداكثر كارمندان ستادي شان را در اين زمينه مشاركت مي دهند. مديران دسته دومي كه غيرفعال ناميده مي شوند، كساني اند كه از وضع موجود بسيار راضي اند، نگاهشان به زمان حال است، كمتر علاقه اي به گذشته دارند و به آينده هم اصلاً فكر نمي كنند. هدفشان ثبات و حفظ وضع موجود است. هر چند شايد در بحث هايشان وضع موجود را خيلي عالي تلقي نكنند. ويژگي ديگر مديران غيرفعال، اين است كه بوروكراسي را گسترش مي دهند و در اطراف خود كميته و شورا درست مي كنند تا با ارجاع مسائل آن به كميته ها و شوراها عملاً آن مسائل را دچار مرور زمان كنند.اين نوع مديران به آداب و رسوم و رفتار پسنديده خيلي احترام مي گذارند و به كمك هاي مالي دولت بسيار متكي اند. چون اساساً فكر نمي كنند مي توان منابع مالي ديگر هم فراهم آورد. در نهايت، خيلي محتاط اند و به همين دليل مرتكب اشتباهات بزرگ نمي شوند.
دسته سوم مديران فعال نام دارند. اينها معتقدند آينده (البته آينده نزديك نه خيلي دور) از گذشته و حال قطعاً بهتر است. به تجربه كمتر بها مي دهند و به آزمايش معتقدند و خود بايد آزمايش كنند. اين دسته به نوآوري بيشتر اهميت مي دهند تا به سازگاري با وضع موجود، تحول را قبول دارند، ولي سعي مي كنند آينده را پيش بيني كنند و متناسب با آن برنامه ها و رفتارشان را تنظيم نمايند. دسته چهارم يعني مديران تعاملي، بر اين باورند كه آينده همان چيزي است كه ما اكنون داريم آن را مي سازيم. يعني آينده به فعاليت هاي امروز ما بستگي دارد. اين مديران سعي مي كنند آينده را به دلخواه خود طراحي كنند و راههاي ايجاد آن را هموار سازند. در نزد آنان، هم تجربه و هم آزمايش مهم است و هدفشان توسعه است. آنها توسعه در هر زمان را بر اساس بهترين عملكرد در همان زمان مي دانند. با يك مثال ساده مي توان چنين گفت كه مديران ارتجاعي بر خلاف امواج تحول شنا مي كنند. مديران غيرفعال سعي مي كنند شاخه شكسته درختي يا صخره اي پيدا كنند و رويش بايستند تا امواج تحول آنها را از جا نكند و با خود نبرد. مديران فعال سوار بر موج تحول مي شوند، مديران تعامل گرا موجها را مهار مي كنند و در واقع به كنترل خود در مي آورند. حال ميان اين چهار نوع مديريت، به نظر من آن نوعي كه مي تواند با هنر متناسب باشد، مديريت تعاملي است. چون ذات هنر، تحول آفرين است.
|
|
* مدير هنري به تعبيري سپر بلاي مديران كلان و سياسي كشور نسبت به خصلت نظم پذيري هنرمندان است. در كشاكش بين نظم سياسي و خلاقيت هنري، جايگاه مدير هنري كجاست؟
- يكي از مباحث بسيار مهم در فلسفه هنر، بحث آزادي بيان در هنر است. اصولاً از آنجا كه هنر از عالي ترين ميزان خلاقيت، بهره مند است و آزادي بيان زمينه ساز بروز زيباترين خلاقيت هاست، مي توان گفت هرگونه محدوديتي جلوي رشد خلاقيت و هنر را مي گيرد. گاهي اين نگراني هست كه اگر اين آزادي وجود داشته باشد، ممكن است باعث انحراف شود. به دليل اين كه هنر ما بر اصالت هاي تاريخي و ارزش هاي هويتي كه هم اسلامي و هم ايراني است، متكي است. من شخصاً هيچ گونه نگراني اي در اين زمينه ندارم كه اثر هنرمند باعث اهانت به ارزش ها و اخلاق جامعه شود. به همين دليل اگر نگوييم هيچ، به ندرت شاهد چنين موردي بوده ايم. در اين جا مثالي مي آورم. زماني بود كه وزارت ارشاد بايد براي نمايش آثار هنري بر ديوار گالري ها اجازه صادر مي كرد. ما فكر كرديم اين صدور مجوز براي نمايش آثار چه لزومي دارد. مگر خود گالري دار به عنوان يك مدير هنري آن قدر شناخت و درك اجتماعي ندارد كه كاري خلاف عرف انجام دهد.
براي همين تصميم گرفته شد كه صدور اين نوع مجوز حذف شود كه چنين هم شد و هيچ اتفاق بدي هم نيفتاد.
ويژگي ديگر مديريت هنري امروز ما اين است كه بايد به كاربرد زيبايي شناسي در شئون اجتماعي بپردازد و توجه كند. امروزه خيلي كمتر زيبايي شناسي در فضاي شهري، فروشگاهها، اماكن و فضاهاي فرهنگي مورد توجه واقع مي شود. شايد يكي از وظايف مديران هنري اين است كه اين مفاهيم را كاربردي كنند.
توجه به بحث همزيستي سنت و مدرنيسم نيز يكي ديگر از راهبردهاي مديريت تعاملي است. ما به دليل تاريخ چند هزار ساله فرهنگي و هنري داراي سنت غني هنري هستيم و ميراث گرانقدري داريم كه اگر بخواهيم هم نمي توانيم دور آن خط بكشيم. در كنار آن و در طول صد سال گذشته تاريخ معاصر، مدرنيسم هم وارد كشور شده؛ به خصوص در زمينه هنر وارد اين سرزمين شده است. اين دو در كنار هم فقط با يك تعامل فزاينده مي توانند به حيات خود ادامه دهند. مدير هنري بايد چنان رفتار كند كه معني سنت، يورش به مدرنيسم نباشد و هدف مدرنيسم هم يورش به سنت نباشد. اگر يك مدير هنري فقط به سنت توجه كند در زمره مديران ارتجاعي قرار مي گيرد و اگر فقط به مدرنيسم بپردازد، مدير فعال است كه از گذشته غافل مي ماند. ولي مدير تعاملي بين اين دو ارتباط و تعامل سازنده برقرار مي كند.
* به نظر، دسته بندي مديريت شما از نوعي گرايش سياسي ناشي مي شود كه هم نسلان شما در عرصه مديريت بعد از انقلاب داشته اند؟
- اين طور نيست، ترديد هم نكنيم كه سياست زدگي هنر، آفت هنر است. سياست مثل اين است كه شما فيلم زندگي را با دور تند تماشا كنيد. ولي فرهنگ و هنر مانند آن است كه اين فيلم را با دور واقعي و طبيعي اش ببينيد. سياست، هميشه تاريخ مصرف دارد. با عجله مي خواهد نسبت به همه چيز قضاوت كند. در صورتي كه فرهنگ برعكس اين است. براي همين، سياست زدگي در هنر مي تواند آفت هنر و مديريت هنري باشد.
* اگر بخواهيد به طور خلاصه نوع رابطه سازماني و اداري مديريت هنري را با هنرمندان بيان كنيد، چه مي گوييد؟
- مديريت هنري نبايد خيلي ديده شود. چون هم چشم را مي زند هم دل را. به لحاظ در «منظر بودن» و «ديده شدن» آقاي بهشتي مثال زيبايي زده بود. (۱) منظور برداشت ايشان از مدير هنري به عنوان يك باغبان است. اما من مي خواهم قدري فراتر بنگرم. به نظر من سازمان اداري هنر كه هم مديريت هنر را در برمي گيرد و هم ساختار و تشكيلات آن را، مثل خاك آن باغي است كه بايد امكان رشد نهال ها و گلهاي هنر را فراهم كند. هر چه اين گلها رشد مي كنند و تعدادشان بيشتر مي شود، زمين و خاك آن باغ كمتر ديده مي شود. اگر يك سازمان اداري در هنر ديده شود، معني اش اين است كه خودش رشد كرده است نه هنر.
خالي از لطف نيست كه از همين مثال اين نتيجه را بگيرم كه مدير هنري بايد در زمره افرادي باشد كه هميشه در اطراف خود اكسيژن پراكنده مي كنند نه گاز كربنيك. يكي از دوستان مي گفت مدير فرهنگي بايد داراي خم ابروي فرهنگي هم باشد. اين شاخص مهمي است كه وقتي يك مدير هنري جلوي تابلويي قرار مي گيرد، چگونه مي ايستد و چگونه به آن نگاه كند. هنرمند به اين موضوع دقت مي كند و از طريق همين رفتارهاست كه قضاوت مي كند. يك مدير واقعاً مدير است و يا اتفاقي به اين مسئوليت رسيده است. اينها ناشي از منش و شخصيت مدير هنري است. رفتار مدير نه فقط با هنرمند، بلكه با اثر هنري، منبعث از انديشه و باور اوست. يك مدير تعاملي اين موارد را در نظر دارد و مي داند نسبت به تك تك هنرمندان چه رفتاري داشته باشد. بحث جهاني شدن هنر ايران نيز از موارد ديگري است كه مديريت هنر از منظر تعامل گرايي بايد به آن توجه كند. به هر حال، جهاني شدن، پديده اي است كه خواه ناخواه همه شئون ملت ها و كشورها را فرا مي گيرد. كما اين كه اكنون هم تا حدودي گرفته است. هنر ايران ظرفيت ها و قابليت هاي كم نظيري براي ورود به عرصه هاي جهاني دارد. پس اگر ما فكر كنيم ارتباطات خارجي مان را تعطيل كنيم و يا حتي آن را كم كنيم. فاجعه اي است براي هنر ايران، خوشبختانه در سالهاي اخير تئاتر، هنرهاي تجسمي موسيقي ما در كنار سينما اين امكان را داشته اند،تا يك ارتباط جهاني و دوسويه را تجربه كنند. بنابراين، مقوله جهاني شدن، بايد يكي از دغدغه هاي مدير تعاملي در عرصه هنر باشد.
* موضوع مشاركت هنرمندان در سياستگذار ي هاي مديريتي كه شما بر آن تأكيد داريد، حاصل چه تفكري است و چه نتايجي در بردارد؟
- مسأله مشاركت هنرمندان از انديشه تعامل گراي مديريت هنري ناشي مي شود. شايد ذكر اين مثال در روشن تر شدن اين موضوع بد نباشد. زماني كه يك اثر موسيقي توليد مي شود، براي انتشار عمومي بايد از مركز موسيقي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي مجوز بگيرد. چه كسي قرار است اثر فلان استاد بزرگ موسيقي ايران را ارزيابي كند و بگويد خوب است يا بد. اگر قرار باشد درباره اثري اظهار نظر شود، به طور قطع همان استاد قادر است چنين كاري را انجام دهد، به هر حال بايد مجوز صادر شود. پس چه بايد كرد؟ عقلاني ترين راه حل اين است كه از هنرمند طراز اول در اين زمينه استفاده شود. اين چيزي است كه سالهاست در وزارت ارشاد وجود دارد و شورايي در آنجا آثار را بررسي مي كند. اين نوع مشاركت است؛ يعني واگذاري امر نظارت بر عهده هنرمندان طراز اول كه به اين ترتيب بخشي از مأموريت دولت را برعهده مي گيرند. در هر رشته هنري مي توان مشاركت را تعريف كرد. نمونه بارز آن برگزاري بي ينال هاي هنري است كه در سالهاي اخير توسط هنرمندان صورت گرفت؛ مثل بي ينال نقاشي كه انجمن نقاشان برگزار كرد.
* به نظر شما ضرورت حمايت اقتصادي مديران هنري از هنرمندان از كجا ناشي مي شود؟
- از نظر من اقتصاد هنر، عاملي براي تنظيم و تقويت هنرها و هنرمندان با جامعه است و براي همين حمايت اقتصادي از هنرمند يك اصل بسيار مهم و قابل توجه است. هنري كه ارتباطش با زندگي جامعه قطع شود، محكوم به مرگ است. خيلي راحت مي توان به گذشته صد سال اخير رجوع كرد و شاخه هاي مختلف هنري را كه به همين دليل از بين رفته اند، شناسايي كرد. پس مهم است كه هنر همواره ارتباطش را با مردم و به تعبير بهتر با زندگي حفظ كند و در متن زندگي مردم حضور داشته باشد. اگر هنر به حاشيه زندگي مردم رانده شود تشريفاتي خواهد شد. اما اگر مخاطب يك اثر هنري مردم باشند، خودشان هم هزينه اش را پرداخت مي كنند و اين به معناي اقتصاد هنر است. آنچه من شخصاً در اقتصاد هنر قائل هستم، اصلاً به مفهوم سودآوري در هنر نيست و شايد براي هنر مانند سم باشد. كه به سودآوري توجه كند. ولي هنرمند بايد به دنبال مخاطب باشد مخاطب هم يعني تأمين كننده نوعي اقتصاد و از اين منظر، اقتصاد هنر يعني افزايش بهره برداري از اثر هنري و يا گسترش دايره مخاطبان هنر. به هر حال زماني كه هنر وارد متن زندگي مردم شود، اقتصاد هنر هم جايگاه پيدا مي كند و نيز عملاً تحقق مي يابد. در اين صورت اگر تصادفاً يك مديريت هنري ضعيف در جايي قرار گيرد كه نمي تواند در خلاقيت و سرنوشت هنر تأثيرگذار باشد، هنرمند به فعاليت خود متكي مي شود و مديريت اين مدير را ناديده مي گيرد. يكي از وظايف مدير هنري انديشيدن به رونق اقتصادي هنر است. به نظر من مسأله ارتباط هنر، مردم و اقتصاد نياز به يك فرهنگ سازي دارد كه دولت بايد نوعي طراحي براي افزايش مصارف هنري داشته باشد، به گونه اي كه مصرف آثار هنري در كشور رونق گيرد، من در سالهايي كه مسئوليت داشتم، فكر مي كردم دولت ابتدا خودش به ايجاد بازار هنري ملي اقدام كند و به همين سبب به شيوه اي فكر كرديم كه يكي از آنها خريد آثار هنري براي ساختمان هايي است كه دولت به عنوان اداره يا بيمارستان و به طور كلي بناهاي دولتي مي سازد. به همين دليل بند «ج» تبصره ۷ برنامه سوم را ارائه كرديم كه نيم درصد از هزينه هاي عمراني توسط دستگاه هاي اجرايي در ساخت و ساز به ايجاد آثار هنري اختصاص يابد. البته اين نيم درصد در برنامه چهارم به يك درصد تبديل شد ولي نه به شكل اجباري، بلكه اختياري. اما به نظر من بهترين حمايت دولت از اقتصاد هنر اين است كه بسترهايي فراهم كند كه فرهنگ مصرف آثار هنري در جامعه رشد پيدا كند. همچنين دولت مي تواند از صادرات آثار هنري حمايت كند. در دو دهه گذشته، توسعه صادرات غيرنفتي جزء سياست هاي كلان اقتصادي بوده ولي در اين سياست، هنر همواره غالب بوده است. اين ضرورت است كه صادرات محصولات هنري نيز جزء سياست هاي اقتصادي دولت قرار گيرد. چه بهتر از اين كه آثار مختلف هنري ايران مثل نقاشي، مجسمه، سفال و... در بازارهاي جهاني عرضه شوند، در اين صورت، دولت هزينه مستقيم هم متحمل نمي شود.
پي نوشت:
۱- گفت وگو با سيدمحمد بهشتي- حكايت باغبان و نجار- همشهري ۹ آذر ۸۴