مشروعيت سياسي از ديدگاه افلاطون و ارسطو
سلطان فيلسوف نيست
|
|
محمدتقي داستاني
زندگي اجتماعي انسان ها از ديرباز مشمول قوانيني بوده است كه به منظور برقراري نظم و اثبات اجتماعي از جانب حكومت ها وضع و اعمال مي شده است. از طريق همين قوانين است كه انواع شيوه هاي كنترل سياسي صورت گرفته و مي گيرد و حاكميت، قدرت سياسي خود را بر شهروندان خويش اعمال مي كند. پرسشي كه مطرح مي شود اين است كه با نظر به نياز آدميان به آزادي در راستاي شكوفايي استعدادها و توانايي هايشان، صور گوناگون كنترل سياسي و اجتماعي چرا بايد روا دانسته شوند؟ همچنين به فرض پذيرش روايي اين محدوديت ها، دامنه و محتواي آنها تا كجا مي تواند موجه و معتبر باشد؟ اصولا تفاوت كنترل هاي درست و نادرست در چيست؟ و در نهايت اين كه چه فرد يا افرادي در اعمال اين كنترل ها، بر حق و شايسته اند؟
آيا قدرت حق مي آورد؟ قدرت سياسي (Politiealpower) مربوط مي شود به توانايي در واداشتن ديگري به اطاعت از زمان و قانون خويشتن. هر كس قدرت را در اختيار داشته باشد، عملا مي تواند بر ديگران سلطه داشته باشد. اما آيا او براي حكمراني بر ديگران از شايستگي كافي هم برخوردار است؟ مي توان گفت كه كنترل فرد مسلحي كه با زور و ارعاب مي خواهد افرادي را قرباني خواسته هاي خود كند، هيچ نحوه اعتباري ندارد. حكمران بايد بتواند دليلي به زيردستان بدهد تا آنها اقدام بر حسب قانوني وي را بر هر گونه اقدام مخالف آن ترجيح دهند، يعني در قبال آن احساس تكليف و تعهد داشته باشند.
از همين جاست كه مفهوم فرمانروايي سياسي (Political authority) مطرح مي گردد كه عمدتا مربوط مي شود به شايستگي در حكم راندن. فرق زيادي هست ميان حاكمي كه فرمانروايي مشروع دارد با حاكم زورگويي كه با استفاده از مزدورانش، مردم را مرعوب ساخته و از اين طريق به كنترل اجتماعي دست مي زند. اما آن نوع فرمانروايي سياسي كه قرار است تكليف و تعهد شهروندان را به دنبال داشته باشد، از كجا نشأت مي گيرد؟ به بيان ديگر ملاك و معيار مشروعيت سياسي چيست؟
افلاطون در رساله جمهوري مشابهتي ميان نفس و دولت برقرار مي كند و نفس را مشتمل بر قواي عقلاني، ارادي و شهواني توصيف مي كند. براي افلاطون بسيار مهم است كه جزء عقلاني نفس بتواند بر دو جزء ديگر حاكم باشد و زمان آنها را در دست داشته باشد. تنها جزء عقلاني نفس است كه مي تواند تدبير قوانين بدني را به درستي انجام دهد، زيرا يگانه قوه اي است كه توانايي دسترسي به خير را دارد. به طور مشابه، حاكمي كه مي خواهد جماعتي را خوشبخت سازد بايد به شناخت و دانش برتري دست يافته باشد تا بتواند با تكيه بر اين دانش، با برقرار كردن عدالت در همه امور، خير را به ارمغان آورده و جامعه را سامان بخشد. در نظر افلاطون نفوس همه آدميان توان يادگيري و كسب شناخت را دارد، اما اندك اند عده اي كه مي توانند دانش انسان عادل را كسب كنند. به هر حال در پاسخ به سؤال از منشأ فرمانروايي مشروع، افلاطون به در اختيار داشتن خرد و حكمت كامل اشاره مي كند؛ شناختي كه خير و خوبي افراد جامعه تابع را به همراه خواهد داشت.
ارسطو اما در رابطه با امكان جمع خرد و حكمت كامل نزد يك فرد انساني چندان خوش بين نيست و لذا به دنبال شاه فيلسوفي كه خير و تعالي را براي جامعه به ارمغان آورد، نمي گردد. در مقابل، ارسطو چنين مي انديشد كه طبيعت عده اي چنان است كه شايسته دستور دادن و ارباب بودن اند و طبيعت برخي ديگر چنان است كه مناسب دستور گرفتن و فرمانبرداري و حتي برده بودن است. براين اساس، پديدار شدن برده داري؛ نژادپرستي و نيز فرودستي زنان نسبت به مردان، حاصل شرايطي طبيعي است. حق سلطه، برخاسته از طبيعت فرادستان و حاكمان است. اما آيا واقعا نوعي نابرابري زيست شناسي و جوهري ميان ابناي بشر هست؟ و به فرض وجود نابرابري طبيعي، چرا بايد تصور كنيم اين نابرابري، شايستگي سروري و سلطه را به عده اي افراد مي دهد؟ به علاوه ارسطو بايد معين دارد كدام دسته ويژگي هاي افراد است كه مايه برتري آنها مي شود؛ توانايي هاي جسماني، هوش ذهني يا مهارت هاي عملي؟ بدون پاسخ به اين پرسش ها، نظريه ارسطو در باب مشروعيت سياسي چندان رضايت بخش نخواهد بود.
در دنياي باستان، همچنين نظريه ديگري درباره مشروعيت سياسي وجود داشت كه مي توان آن را «حاكميت الهي» خواند. مطابق اين تفسير، خداوند در هيات زميني ظهور كرده و حكمراني مي كند، يا همچون مصريان باستان، تلقي اين است كه حاكمان با خداوند در ارتباط است و از مرتبت الوهي بهره مي گيرند و يا خداوند فرمانروايي را به آنها اعطا كرده است.(چنانكه پاپ هاي كليسا در قرون وسطي خود را نايب خدا معرفي مي كردند.)
در اين نظريه در واقع فرمانروايي مذهبي با فرمانروايي سياسي وحدت مي يابد. در اين حالت مردم يا فرودستان هرگز حق شوريدن عليه حاكمان را ندارند و تنها خداست كه حق بازنگري در فرد يا گروه حاكم را دارد. به لحاظ تاريخي، نمونه اين تفكر را حتي درميان پادشاهان اوايل دوره مدرن اروپا مثلاً در بريتانيا مي توان ملاحظه كرد.
|