چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۳۸۵
مسئله يابي انسان شناسي مرگ در ايران
آدم اين جا تنهاست
004977.jpg
ناصر فكوهي
پرسمان مرگ در ايران به دلايل گوناگون فرهنگي و اجتماعي ، يكي از مهم ترين مسائلي است كه در سال هاي اخير مطرح بوده و از اين رو انسان شناسي معاصر نياز به تامل در آن دارد و باز بيني مواضع و رويكردهاي پيشين انسان شناسي در اين زمينه امروز در دستور كار انسان شناسان نسل هاي جديد قرار دارد. موضوع مقاله حاضر پيش از هر چيز طرح مسئله و مسئله يابي در زمينه انسان شناسي مرگ و همچنين ارائه چارچوبي نظري در تحليل اين پديده با توجه به موقعيت خاص ايران در سه دهه اخير و چشم اندازهاي كشور در اين زمينه در سال هاي آتي است. رويكرد عمومي دراين مقاله نگاه به موضوع مرگ به مثابه يك موضوع توسعه اي است و بنابراين در آن تلاش شده است كه راه حل ها نيز در حد امكان راه حل هاي كاربردي باشند.
ويژگي هاي جامعه ايراني و تجربه جديد مرگ
براي درك روابط پيچيده اي كه ميان مرگ و جامعه ايراني وجود دارد ابتدا بايد به چند ويژگي اجتماعي و فرهنگي اين جامعه اشاره كرد. جوان بودن جمعيت كشور كه در حال حاضر در حدود ۶۸ ميليون نفر است و بيش از نيمي از آن از افرادي تشكيل شده است كه پس از انقلاب اسلامي به دنيا آمده اند، از مهم ترين اين ويژگي هاست. با اين وصف، افزايش قابل ملاحظه اميد به زندگي كه امروز در حد متوسط ۷۰ سال قرار دارد، شمار كهنسالان را دائما به مسئله اي مشكل ساز تبديل كرده است. شكي نيست كه جامعه ايراني نيز بايد در دراز مدت بتواند نهادهايي اجتماعي را براي نگهداري و تامين افراد كهنسال خود به وجود بياورد، اما اين امر مي تواند سال ها به طول بكشد و در اين مدت جوان ها هستند كه بايد بتوانند اين بار را به صورتي بسيار مستقيم بر دوش بكشند و حتي ايجاد چنين نهادهايي نيز نياز به اشتغال بالاي جوانان و ايجاد توليد ثروت به وسيله آنها دارد.
از ديگر ويژگي هاي جامعه ايراني تنوع بسيار زياد زباني فرهنگي آن است كه خود را در غالب بيش از ۵۰ زبان و گويش متفاوت و بيش از ده قوميت با پهنه هاي سرزميني قابل ملاحظه نشان مي دهد. همان گونه كه خواهيم ديد وجود اين تنوع و تكثر فرهنگي پيامدهاي مشخصي در حوزه مرگ دارد.  اقليم هاي متفاوت و شيوه هاي زيست و تغذيه مختلف سبب مي شود كه شكنندگي افراد در برابر مرگ بسيار متفاوت شود. با توجه به آمار و ارقام وانواع نسبتا محدود دلايل مرگ در كشور ما، يك مطالعه انسان شناسي مرگ بايد بتواند به تحليل روابط موجود ميان خاص گرايي هاي محلي _ قومي و همچنين جماعتي و شيوه زندگي با اين پديده بپردازد.
انسان شناسي مرگ در ايران
عامترين تعريفي كه مي توان از اين حوزه داد اين است كه انسان شناسي مرگ شاخه اي از انسان شناسي فرهنگي است كه پديده مرگ را در همه ابعاد فرهنگي انساني آن در همه جوامع و همه زمان ها بررسي مي كند. از لحاظ پيشينه تاريخي ،مطالعاتي كه به صورت مستقيم يا غير مستقيم در اين زمينه در ايران انجام شده اند عمدتا به مسائل زير مي پرداختند:
- مناسك مرگ ( مراسم به خاكسپاري شامل غسل، آماده سازي ميت، محل استقرار و شكل و ساخت قبور،...   ).
- دعاها و نوحه ها و... .
- اشياي مرگ شامل سنگ قبر ها، كفن، تزئين هاي خاص اماكن مرگ... .
- مراسم يادبود مرگ شامل سوم، هفتم، چهلم، سالگرد .
- بررسي تفاوت هاي جماعتي، قومي و محلي در مناسك مرگ.
- اسطوره شناسي و ادبيات مرگ (اسطوره ها، داستان ها و قصه ها و ضرب و المثل ها،...).
با اين وصف بايد توجه داشت كه جامعه ايراني به دلايل بسياري بايد بتواند رويكردهايي جديد را در زمينه انسان شناسي مرگ پيش گيرد. آنچه امروز اهميت دارد اين است كه بپذيريم به دلايل بيشماري بايد رويكرد متعارف در انسان شناسي نسبت به پديده مرگ را تغيير داد. مهم ترين دلايلي كه مي توان براي چنين دگرگوني ارائه كرد، عبارتند از:
- تغييرات ساختاري (جمعيتي،  زيستي، معيشتي، فناورانه و غيره)در جامعه ايراني؛
- تجربه هاي بزرگ مرگ در سه دهه اخير از جمله دو واقعه بسيار بزرگ و پر اهميت در تاريخ معاصر كشورمان يعني انقلاب اسلامي؛ تجربه هاي اين دوران به ويژه تجربه جنگ تحميلي ،تجربه شهادت رزمندگان و پيامدهاي جنگ (جانبازان، ايثارگران و غيره) كه تاسالهاي سال در فرهنگ و روانشناسي اجتماعي كشور ما موثر خواهند بود؛
- افزايش اميد به زندگي، مسئله پيري و نگهداري از افراد كهنسال و پيامدهاي ناشي از آنها، خانه هاي سالمندان، هزينه هاي بيمارستاني و غيره كه در اين زمينه جامعه ما هنوز نتوانسته است به رويكردي مناسب و يكدست برسد: از يك سو هنوز ساختارهاي سنتي و عرف عمومي جامعه استفاده از اين سازوكارها را منع مي كنند و از سوي ديگر هر روز بيش از پيش روشن مي شود كه امكان تداوم در رفتارهاي سنتي در اين زمينه ها وجود ندارد؛
- جوان بودن جمعيت و فقير شدن جمعيت جوان به دليل نبود رشد اقتصادي و امكانات تفريحي سالم و كافي كه نتيجه آن گسترش اشكالي از خشونت هاي منجر به مرگ است: خشونت هاي درون خانوادگي، مرگ و مير هاي ناشي از تصادف هاي جاده اي (حدود ۲۵۰۰۰ كشته در سال، بالاترين رقم در جهان، ۱۰درصد كل مرگ و ميرهاي شهري،  ۴۷.۵درصد كل مرگ و ميرها در گروه هاي سني ۲۰ تا ۲۹ سال) (عباسي و ديگران،۲۰۰۵، ص۱۵۶) بوده است؛
- مر گ و ميرهاي ناشي از سقط غير قانوني جنين؛
- مرگ و ميرهاي ناشي از سنت هاي محلي غير قابل دفاع در حال حاضر ؛
- مسئله اتانازي يعني فراهم شدن امكان مرگ در شرايط مناسب در مورد بيماران لاعلاج و غير قابل درمان بنا بر اراده خود آنها كه بايد آن را در رابطه با پيري جمعيت و اقتصاد مرگ مورد مطالعه قرار داد.
- دراماتيزه شدن پديده مرگ( افزايش مراسم و هزينه ها، گسترش تفكر و افسردگي ناشي از انديشيدن به مرگ و كاهش شادي در جامعه)؛
- مسائل مربوط به مهاجران ايراني (دياسپورا) (لااقل ۱ تا ۲ميليون نفر، كه عمدتا در كشور آمريكا متمركز شده اند و روابط نزديك و عاطفي شديدي با كشور اصلي خود دارند)؛
- مسئله صنعت مرگ ( هزينه مرگ).
- ساير مسائل اقتصادي ناشي از بروز مرگ: افزايش هزينه هاي درماني و بيمارستاني، خانواده هاي تك سرپرست به ويژه خانواده هاي با سرپرست زن، مشكلات اقتصادي حقوقي ناشي از مرگ: مسئله ديه مسلمانان و غير مسلمانان و زن و مرد، مسئله ارث بردن.
- تفاوت هاي محلي قومي در دلايل مرگ كه در اين رابطه مي توان مثال هاي متعددي را بر پايه گزارش وزارت بهداشت ارائه داد از جمله مثال هاي زير :
بالاترين سن متوسط مرگ در گيلان (۶۳ سال) و پايين ترين سن در بوشهر و كرمان (۵۳ سال)؛
بالاترين ميزان مرگ در حوادث ترافيكي در زنجان ( ۴۳.۲ در صد هزار) و پايين ترين ميزان آن در اصفهان (۱۷ در صد هزار)؛
بالاترين ميزان مرگ در اثر سرطان معده در كردستان (۱۵ در صد هزار ) و پايين ترين ميزان در گلستان (۷ در صد هزار ).
سكته مغزي: گيلان (۳۹ در صد هزار) بالاترين ، فارس (۱۸ در صد هزار) پايين ترين. ( نقوي، ،۱۳۸۲ صص، ۳۷۸-۳۷۹)
نتيجه گيري
با توجه به نكات فوق مي توان نتيجه گرفت كه در سال هاي آينده نيازي كاملا محسوس به تغيير جهت در رويكرد نسبت به پديده مرگ در حوزه علوم اجتماعي به طور عام و در حوزه انسان شناسي به طور خاص وجود دارد. از جمله بايد بيش از پيش بر مطالعه بر اين پديده از نقطه نظرات زير تاكيد ورزيد:
تفاوت هاي جنسيتي
تفاوت هاي محلي به ويژه قومي
تفاوت هاي سني
تفاوت در شيوه هاي زندگي
تفاوت در شهر نشيني و روستا نشيني
با تاكيد بر اين مطالعات مي توان انتظار داشت كه به اهداف كاربردي زير دست يافت:
- پذيرش بهتر پديده هايي چون اتانازي و سقط جنين در موارد ضروري و قابل دفاع از لحاظ اخلاقي و شرعي؛
- ايجاد نظام هاي برابر حقوقي لازم براي سازش دادن خاص گرايي هاي فرهنگي و جهانشمولي هاي ملي و جهاني؛
- كاهش هزينه هاي كوتاه مدت (هزينه هاي كفن و دفن) و دراز مدت (سرپرستي و حمايت از خانواده متوفي) مرگ؛
- استفاده از شناخت تفاوت هاي محلي- قومي- جماعتي براي برنامه ريزي هاي بهداشتي و پزشكي؛
- كاهش دراماتيزاسيون پديده مرگ و مرگ انديشي در جامعه؛
- پذيرش پديده پيري و لزوم حمايت اجتماعي و سازماندهي براي مديريت اين پديده در جامعه ( تقويت نظام هاي بازنشستگي و خانه هاي سالمندان).
منابع:
سيماي مرگ و مير در هجده استان كشور در سال ،۱۳۸۰ تير ماه ،۱۳۸۲ معاونت سلامت وزارت بهداشت ، درمان و آموزش پزشكي ، تحليل و تدوين: دكتر محسن نقوي.
Abbassi Shavasi, M.J., et al. , 2005, Emerging issues of Health and Mortality in the Asian and pacific Region, Population Studies No. 163, UN ESCAP, Trends and emerging issues of health and mortality in the Islamic Republic of Iran, pp. 147-۱۶۰

نگاه
انسان عادل به روايت افلاطون
چوپان سگ را صدا مي زند
محمدتقي داستاني
همه مي دانيم كه افلاطون، از جمله نخستين انديشمنداني است كه درباره عدالت نظريه پردازي كرده است. وي به طور خاصي در رساله «جمهور» به اين موضوع پرداخته و به تفصيل راجع به آن سخن گفته است. افلاطون در اين رساله به رسم ديگر آثار خويش، مطالب را در قالب محاوره بيان مي كند، هريك سخني مي گويد و وصفي از عدالت به دست مي دهد. از آن جمله است: راستگويي و اداي دين به ديگران، اين كه انسان آنچه را شايسته است در حق ديگران ادا كند (يعني به دوستان خويش خير برساند و به دشمنان خويش خسارت و زيان وارد آورد) و يا اين تعريف كه عدل يعني انسان به نفع طبقه حاكم و اقويا عمل كند. در واقع چنان كه بعدها در كتاب چهارم «جمهور» هم مي گويد، عدالت صفت نفس آدمي است.
اما آيا منظور او از اين كه نفس انسان ممكن است عادل يا ظالم باشد، اين است كه انسان ممكن است در داوري هاي خويش به عدالت رفتار كند و احقاق حق نمايد يا منظور او چيزي غير از اين است؟ در پاسخ بايد گفت نظر افلاطون درباره عدالت فردي در واقع بيشتر برخاسته از علم النفس فلسفي اوست. شرح مطلب چنين است كه افلاطون نفس آدمي را واجد سه جزء يا سه قوه عقل، خشم و هوس مي داند. استدلال او اين است كه شيء واحد نمي تواند از يك جزء خود فعل يا انفعال متضادي را نسبت به شيء واحد داشته باشد. اما از آنجا كه نفس ما در قبال امور واحد بيروني، حالات متضادي از خود بروز مي دهد، مي توان از اينجا نتيجه گرفت كه اين حالات متضاد برخاسته از اجزاي مغاير در نفس آدمي است.
عقل منشأ تدبير و حكمت و مصلحت انديش نفس است. در مقابل، هوس به دنبال لذت و خوشي هاست و اينها چنان كه مي دانيم در بسياري اوقات، مسير متضادي را طلب مي كنند. در اين ميان قوه خشم و غضب است كه به مدد عقل مي  آيد و فرامين آن را به اجرا مي گذارد. هوس كه جزء مطيع نفس است بايد خويشتن داري كند و تحت تدبير قوه عقل و خرد آدمي قرار گيرد. در كشمكش ميان عقل و هوس، خشم جانب عقل را مي گيرد و هوس را سرزنش مي كند. همان طور كه چوپان سگ خود را صدا مي زند، عقل هم خشم و غضب را نزد خود فرامي خواند تا نفس را آرام سازد.
حالا كه به طور خلاصه، تلقي افلاطون از اجزاي نفس و ارتباط ميان آنها را دانستيم، بايد به تعريف افلاطون از انسان عادل بپردازيم. شخص عادل از نظر افلاطون كسي است كه اجازه نمي دهد اجزاي مختلف نفس وي به وظيفه ديگر اجزا تجاوز كنند. به بيان ديگر عادل كسي است كه ميان سه جزء نفس خود هماهنگي، اعتدال و نظم را برقرار مي سازد. ظلم نيز به معناي ناسازگاري ميان سه جزء نفس است. آدمي وقتي صفت ظالم به خود مي گيرد كه ميان اجزاي نفس او نوعي سرپيچي از حكم طبيعت رخ مي دهد، يعني جزء پست و فرودست، جاي جزء حاكم و فرمانروا را مي گيرد و اين به معناي وقوع بي نظمي و پريشاني است.
چنان كه ملاحظه مي گردد، در اين نگاه افلاطوني نوعي خلط ميان اخلاق و روانشناسي با سياست صورت گرفته است. شايد بگوييد افلاطون به خطا نرفته است؛ زيرا كه «ايكاين» (در يوناني يعني عدالت) چيزي غير از يك توجيه روان شناختي يا اخلاقي را برنمي تابد. به نظر مي رسد چنين دفاعي از افلاطون موفق نخواهد بود، زيرا افلاطون در كتاب چهارم، تمثيل شهر به نفس را مبناي توضيح عدالت سياسي قرار مي دهد.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |