دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۵
درباره ملاصدرا وفلسفه اش
راه بي پايان حقيقت
005175.jpg
خلوتگاه صدرالمتألهين شيرازي ،قم ،روستاي كهك
دكتر فضل الرحمان ، ترجمه : حميدرضا محبوبي آراني
فلسفه در محيط فلسفي اي كه صدرالدين محمد شيرازي، معروف به ملاصدرا، در آن به بار آمد، بيش از هر چيز به معناي سنت مشايي نوافلاطوني ابن سينا و پيروان او بود. در طي قرن ششم هجري (دوازدهم ميلادي)، سهروردي پاره اي از آراي اساسي فلسفه مشاء را مورد انتقاد قرار داده و خود شالوده فلسفه اي عرفاني معروف به «حكمه الاشراق» را بنا ريخت و البته پيرواني چند نيز يافت. حتي در سنت مشائي نيز پاره اي از آراي شيخ اشراق، بر تفكر فيلسوف، دانشمند و متكلم شيعي برجسته  سده  سيزدهم ميلادي، خواجه نصير الدين طوسي، تأثيراتي برجاي نهاد. هرچند در ابتدا عمده  اين تأثيرات به نقدهاي شيخ اشراق بر برداشت ابن سينايي از علم خداوند نسبت به جهان به عنوان ماهيات و صور مرتسمه در علم الهي (آن هم به عنوان امري زايد بر ذات واجب) محدود مي شد، اما بعدها اين تأثيرات به ديگر جنبه هاي فكري شيخ اشراق نيز تسري يافت و براي نمونه، حكيم استرآبادي، ميرداماد، اين نظر خاص و متمايز اشراقيان را پذيرفت كه وجود صرف، يك مفهومِ ذهني است و هيچ مطابقي در عالم خارج ندارد.
اما جدا از اين تأثيرات، نمي توان هيچ شاهدي دال بر وجود مكتب فكري  در اساس اشراقي در زمان ملاصدرا يافت. حتي در اين روزگار نمي توان از هيچ سنت متصوفانه و برجسته اي نام برد،  هرچند برخي از ادعاهاي كليشه اي صوفيه از سر درهم آميختگي انديشه هاي صوفيانه با فلسفه و به ويژه  به جهت نفوذ و رخنه  اين انديشه ها در شعر و ادبيات، از رواج و مقبوليتي همگاني برخوردار بودند. در واقع، مكتب شيعه  سنتي همدلي و همراهي چنداني با تصوف نداشت.
ملاصدرا در چنين محيط فكري و روحاني اي تعليم و تربيت يافت و در چنين محيطي سعي كرد تا فلسفه  خاص و متمايز خود را بنا ريزد. خوشبختانه، اگرچه ما درباره زندگي بيروني ملاصدرا چندان چيزي نمي دانيم، اما نسبت به زندگي دروني او، آن  هم به موهبت آنچه خود او در اين  باره نگاشته است (به ويژه گفتار او در مقدمه اسفار)، آشنايي قابل توجهي داريم. صدرا در اين مقدمه مي نويسد كه او از همان آغاز دوران طلبگي و تحصيل علم، عميقاً علاقه مند به حكمت الهي بوده است. به همين دليل نيز سعي كرده تا بر خلاف ساير طالب علماني كه در پي رسيدن به شهرت متفرعنانه، وقت خود را با مطالعه  آثار فضل فروشانه  متأخران يكسره صرف جزئيات و مته به خشخاش گذاشتن هاي بيهوده كرده اند، او با شور و اشتياق هم و غم خود را در مطالعه مسايل اساسي و بنيادي فلسفي آن گونه كه در آثار حكماي سابق بدان پرداخته شده صرف مي كند. فيلسوف ما پس از مطالعه و غور در حكمت سنت هاي فلسفي قديم، اعم از مشاء و اشراق، همچنين اين آرزو را در دل مي پروراند تا كتابي جامع فراهم آورد كه در آن حكمت قدما را با آراء و بينش هاي جديدي كه خود تحصيل كرده است، درهم آميزد.
اما صدرا در اين ميان و در راه رسيدن به اين هدف والا با مخالفت سرسخت حتي ايذا و آزار عالمان متعصب و خشك مواجه مي شود كه هرگونه انحراف از عقايد و باورهاي سنتي را بدعتي خطرناك و گمراه كننده مي دانستند. صدرا خود در اسفار توضيح نمي دهد كه اين مخالفت ها عمدتاً بر سر چه مسأله يا مسأله هايي بوده است، اما، آن گونه كه علامه مظفر، در مقدمه  خود بر اسفار مي نويسد، ملاصدرا در رساله «طرح الكونين» روشن ساخته كه عالمان سنتي شيعه به طور خاص با برداشت او از وحدت وجود سر مخالفت داشته اند. صدرا خود هم در اسفار و هم در مشاعر متذكر مي شود كه او در ابتداي تأمل فلسفي خويش و به دنبال سهروردي و استادش ميرداماد، پيرو اصالت ماهيت و اعتباريت وجود بوده، تا آن كه بعدها خداوند او را هدايت مي كند و بر اثر انكشافي الهي، حقيقت اصالت وجود را بر او آشكار مي سازد.
به هر روي، اين مخالفت بر سر هرچه كه باشد، صدرا را، به گفته خود او، بر سر يك دوراهي قرار مي دهد: اين كه او نيز متقابلاً رو در روي آن عالمان بايستد و با آنها درافتد و يا اين كه صحنه را ترك كند و گوشه  عزلت و انزوا اختيار كند. فيلسوف ما، به پيروي از مولايش امام علي(ع)، تصميم مي گيرد تا راه دوم را اختيار كند و در جايي از اين ديار، آن هم با حالت اعتزال از مخالطت و هم صحبتي با ابناي روزگار و امور جهان و بي توجه به جاه و مقام دنيوي، به گوشه عزلت پناه برد. افزون بر اين، ملاصدرا در اين هنگام به اين نكته وقوف مي يابد كه خود او نيز تاكنون بر خطا بوده و در راه كشف حقيقت به جاي سرسپاري و تسليم محض در برابر ذات الهي، تنها به عقل خويش اكتفا و اعتماد كرده است.
در اين مرحله از زندگي بود كه ملاصدرا به جاي دل خوش كردن به منطق و استدلال عقلاني، قلب خود را تسليم انوار ملكوت الهي ساخت تا در اين حال اسرار و رموز الهي بر او كشف شوند و او بتواند حقيقت امر درباره  جهان و مسايل اساسي مربوط به خداوند، هستي و جهان را از ژرفناي درون دريابد. در اين حالت كه حاصل مجاهدات و رياضات سخت ديني بود، او نه تنها آنچه را سابقاً با برهان عقلي و استدلال دريافته بود، از نو و به شيوه اي شهودي و عرفاني كشف مي كند و بالعيان درمي يابد، بلكه حتي به دريافت بسياري از حقايق جديد نايل مي شود. در اين جا بود كه به گفته  خود ملاصدرا، عقلش به استراحت و آرامش رسيد و روح سرخورده و مأيوسش جاني سراسر تازه يافت و از اين رو جسارت آن را نيز پيدا كرد تا از انزوا و عزلت به در آيد و اين حقايقي را كه در كتمان و پرده بودنشان نسزد، در «الحكمه المتعاليه في الاسفارالعقليه الاربعه» جمع آورد.
گزارش ملاصدرا از آنچه او را به انزوا و گوشه نشيني مجبور ساخت، نيازمند آن است كه مورد بررسي و تفسير دقيق تري قرار گيرد تا بتوانيم ماهيت دقيق آنچه را براي او در گوشه  عزلت واقع شد و اسباب دگرگوني روحي او را فراهم آورد به روشني درك كنيم. چنان كه مي دانيم ملاصدرا پيش از آن كه از دنيا و مافيها كناره گيرد، بيش از هر چيز تعليم و تربيت خاص يك فيلسوف را ديده بود (اين مطلب به معناي انكار اين واقعيت نيست كه او با تعاليم سنتي  نظير حديث، تفسير و كلام آشنايي كافي داشته است). بنابراين اگرچه مي توان ايذا و آزار متعصبان را تا اندازه اي دليل انزواجويي ملاصدرا دانست، اما دليل اصلي و عمده او در اين كار را بايد در عدم اطمينان و ترديد دروني او نسبت به حقايق فلسفي اي دانست كه صرفاً بر اساس روش استدلال عقلاني به دست آمده بودند و اكنون ديگر براي او از آن يقين و قطعيت سابق برخوردار نبودند. به همين دليل ملاصدرا در جست وجوي روشي بود كه بتواند به او يقين عرضه دارد و قضاياي صرفاً عقلاني را به صورت حقايق تجربه شده دگرگرداند، نكته اي كه خود او در مقدمه  اعتراف گونه اش در اسفار نيز بدان اشاره مي كند.
ملاصدرا براي اثبات همين مطلب نيز از براهين عقلاني متعدد و مبسوطي استفاده كرده است. اين امر حاكي از آن است كه در نظر وي، حقيقت عرفاني در ذات خود، حقيقتي عقلاني و تجربه  عرفاني، تجربه اي معرفتي است؛ اما نكته در اين جاست كه اين حقيقت عقلاني و اين محتواي معرفتي بايد از طريق تجربه و شهود نيز تأييد شود تا بتوان آن را به معناي واقعي حقيقت خواند. اگر اين حقايق صرفاً از طريق عقل انساني و به عنوان قضاياي عقلاني به دست آمده باشند، آنها سرشت اصلي خود را از دست مي دهند. به عبارت ديگر، قضاياي عقلاني و برهاني، مادامي كه به شهود نرسيده باشند، اگرچه معرفت هستند اما نمي توان آنها را حقايق دانست.
بنابراين الگو و سرمشق واقعي ملاصدرا از زماني كه در عزلتش به تجارب روحاني دست يافت  ابن عربي است. ابن عربي، اگرچه از اصطلاحات اصحاب تصوف استفاده مي كند، اما در واقع او اهل حكمت الهي و در پي محتواي معرفتي تجارب شهودي اش است. در زير سايه  فراگير اين شخصيت و سرمشق شگفت، كه عميقاً در هستي شناسي، علم النفس و معادشناسي صدرا تأثير نهاده است، تمامي جريان هاي فكري اسلامي _ كلام، فلسفه و حكمت اشراقي- در كنار يكديگر جمع شدند و با هم درآميختند.
005157.jpg
راهي كه ملاصدرا خود در تأمل فلسفي اش در پيش گرفت و بر آن تأكيد بسيار نيز مي كند، خلوص، توجه غريزي و نور ايمان در فعاليت عقلاني فلسفي است. فلسفه در اين صورت مي تواند به يقين شهودي و مستقيم حقايق فلسفي دست يابد. منظور ملاصدرا از «حكمت» نيز دقيقاً همين است. تفكري كه انگيزه هاي خارجي، همچون شهرت و مقام دنيوي، را پشتوانه  خود دارد، چيزي جز فلسفه اي عقيم و بي ثمر و طلب گمراهانه  حقيقت نيست. صدرا بر ابن سينا خرده مي گيرد كه چرا در حالي كه خداوند توانايي والاترين فن ها يعني فلسفه را به او اعطا كرده است، وقت و انديشه خود را با طبابت و اشتغال به امعا و احشا مشغول داشته است و از اين رو حاصل تفكر او نيز فلسفه اي شده است بي سر و ته و پر از شك و ترديد. اما اين مطلب در مورد هرگونه پژوهش علمي صادق است: دانشمندي كه وقت خود را در مسابقه هاي اسب دواني و ديگر سرگرمي ها تلف مي كند و كمتر به كار علمي خود مي پردازد نيز دانش خود را به فرجام نخواهد رساند. اما در نظر ملاصدرا اين امر به طور خاص در مورد فلسفه به عنوان برترين علوم، صادق است. به هر روي، اين مطلب بسيار تفاوت دارد با گفتن اين كه براي تفلسف حقيقي، فيلسوف بايد حتماً اهل تصوف باشد. صدرا هيچ  كجا چنين سخني درباره  تصوف خودش نمي گويد، مگر آن كه تصوف را به معناي حكمت الهي بگيريم، يعني همان چيزي كه صدرا به دنبال ابن عربي معرفت يا عرفان  مي نامد. اما در حالي كه روش نگاشتن ابن عربي، روشي غيرفلسفي است، روش ملاصدرا تماماً فلسفي و عقلاني است. در واقع، ملاصدرا همزماني كه فلسفه  بدون تجربه  شهودي را تقبيح مي كند، بر تصوف محض بدون تعليم طلب فلسفي نيز خرده مي گيرد.
هنگامي كه صدرا سخن از تجربه مي گويد، منظور او هرگز همان چيزي كه به تجربه  صوفيانه يا عرفاني معروف است، نيست بلكه او از ادراك شهودي حقيقت يا تجربه  عقلاني (مشاهده  عقليه) سخن مي گويد. اين تجربه بسيار متفاوت از عقل ورزي صرف و به ويژه متفاوت از استدلال منطقي سطحي و بحث نظري يا جدل علمي است. ملاصدرا بر اين نكته پاي مي فشرد كه وقتي چيزي به كرات از طريق دريافت مستقيم يا تجربه شهودي شناخته شده باشد، آن را نمي توان با استدلال منطقي صرف و يا مجادلات عقلي زير سؤال برد. براي نمونه صدرا در خصوص مسأله واقعيت مثُل افلاطوني، اين گونه اظهار مي دارد كه تجربه هاي  مكرري كه براي افراد مختلفي رخ داده وجود آن را اثبات مي كند. از اين رو و حتي اگرچه ممكن است كه درباره ماهيت دقيق اين صور آرا و تفاسير گوناگوني در ميان باشد، اما در مورد اصل وجود آنها نمي توان ترديد كرد.
بدين ترتيب، تجربه  شهودي در نظر صدرا، نه تنها به معناي انكار عقل نيست، بلكه خود صورت والاتري از عقل است كه از عقل ورزي و استدلال صوري محض، راهگشاتر و سازنده تر است. با اين همه صدرا صريحاً اذعان مي كند كه حتي حقيقت تجربي يا شهودي را نيز نمي توان «حقيقت يگانه و محض» دانست. تمام تجربه هاي ما از واقعيت، حتي اگر متصف به وصف يقيني نيز باشند، تجربه هاي ناقص و محدودند. به عبارت ديگر، طلب حقيقت طلبي بي پايان است ؛چرا كه خود واقعيت بي پايان و نامتناهي است. به تعبير ملاصدرا در مقدمه  اسفار «فان الحق لاينحصر بحسب فهم كل ذي فهم و لايتقدر بقدر كل عقل و وهم؛ يعني: حقيقت در تيول فهم هيچ انديشمندي نيست و به سنجه هيچ عقل و وهمي تمام و كمال ارزيابي نمي شود» ، و نيز: «من همچنين ادعا نمي كنم كه در  آنچه گفته ام، حرف نهايي را زده باشم ؛ هرگز! چرا كه راه ها [و وجوه] فهميدن محدود به آنچه كه من فهميده ام نيست.... چرا كه حقيقت بسيار فراخ تر و وسيع تر از آن است كه عقل و يا حدي بدان احاطه پيدا كند.»
به همين جهت صدرا تأييد مي كند كه او در «اسفار» تنها بدان راضي نشده كه آراي فلسفي خودش را بيان كند، بلكه او به طور مفصل آراي فيلسوفان سابق را نيز بيان داشته و پس از تحليل و نقد آنها به نتايج خودش رسيده است. همين روش خاص صدرا، كه به گفته  او به كار «تشحيذ خواطر و تقويت اذهان» طالب علمان نيز مي آيد، به اين كتاب فلسفي عمق و غناي بسياري بخشيده و آن را در زمره برجسته ترين كتب فلسفي اسلامي قرار داده است. همچنين اين امر خود دليلي روشن و كافي است بر اين كه صدرا نمي توانسته آراي خود را، هر اندازه هم اصيل و نوآورانه، حقيقت نهايي و مطلق تلقي كند. نبوغ فلسفي صدرا، اساساً در پي هم حقيقت و هم اصالت و نوآوري است، يعني همان چيزي كه از او يك «فيلسوف اصيل» مي سازد.
* اين مقاله برگرفته از مقدمه  كتاب The Philosophy of Mulla Sadra نوشته  دكتر فضل الرحمان است.

نگاه امروز
درباره نسبت ما و ملاصدرا
سفر پنجم
سيدباقرميرعبداللهي
فلسفه دوستان و صدراييان امروز با ميراث صدرالمتألهين چه كرده اند؟ نخست بايد گفت آنچه به نام «حكمت متعاليه» معروف است، درست يا نادرست، حاصل جمع آشتي ميان عقل، عرفان و نقل است.صدرا در دوره اي مي زيست كه عالمان، دست كم از سوي ارباب قدرت، ارجمندي و احترام مي ديدند.فرهنگ شيعي نيز چنان آشتي اي را برمي تابيد، اما پس از گذشت سال ها، زمانه، چنان كه انتظار مي رفت به محتواي اين ميراث وفادار نماند.
چرا؟مي دانيم كه آن اسباب جمعي كه در دوران صدرا به او اجازه چنان تجربه هايي را مي داد، پس از او از ميان رخت بربست.
فلسفه خوانان پس از صدرا با گونه اي از پريشاني هاي اجتماعي رو به رو بودند كه صدرا از آنان فارغ بود.
عامل ديگر به ويژگي غالب دوران ما برمي گردد: اين كه گويي ما با نوعي عادت به پخته خواري بار آمده ايم و دوست داريم سخن را يا كاملاً بپذيريم و يا كاملاً مردود اعلام كنيم.
از قشريان كه بگذريم، حتي در ميان صدراييان و مروجان حكمت صدرايي امروزه كمتر كساني را مي شناسيم كه حكمت متعاليه را به مثابه منشي فيلسوفانه بخوانند و مهمتر از آن نقد كنند.
صدرا خود مي گفت به معرفت از آن حيث كه معرفت است بنگريد و در اين حالت است كه نقد و تعليم، به تعالي حكمت متعاليه مي انجامد. عامل ديگر بداقبالي اين مكتب حكمي در ميان ما شايد به يكي از ذاتيات اين مكتب باز گردد: حكمت متعاليه، از اين حيث كه فرآورده هاي فكري چندي را در خود گرد آورده است، گويي از قابليتي ديناميك برخوردار است كه فهم جامع آن در گرو فهم آن فرآورده ها و زمينه هاي مشترك است.تمام اين نكات را مي توان پاسخي براي اين پرسش دانست كه چرا حكمت متعاليه ادامه نيافت.
اينك مي توان نام كساني از امروزيان را فهرست كرد كه در تأييد و احياي اين نوع نگاه فلسفي سهمي داشته اند.
در اين فهرست حتي مي توان نام مخالفان را گنجاند؛ همان كساني كه اين جريان انديشه اي را حداقل براي نقد و فروكوفتن قابل ديده اند؛ از شيخ احمد احسايي گرفته تا اهل تفكيك و حتي روشنفكراني كه نه حكمت متعاليه بلكه مجموعه فلسفه اسلامي را چيزي جز بازگويي گفته هاي ارسطو و افلاطون و كمي خداشناسي اسلامي ندانسته اند.در ميان اين مروجان به شارحان شيفته اي چون استادعبدالله جوادي آملي، نوصدراييان منتقدي چون استاد محمدتقي مصباح يزدي، عرفان انديشاني چون امام خميني (ره)، احياگران و متن پردازاني چون مرحوم سيد جلال الدين آشتياني و نوانديشاني چون مرحوم مهدي حايري يزدي برمي خوريم.
البته پيشاپيش بسياري از مروجان، نام علامه سيد محمدحسين طباطبايي، كه استاد برخي از اينان نيز هست، از ياد نمي رود.
آيا حكمت متعاليه براي ما، كه با صدرا در يك خانه زندگي مي كنيم، مي تواند روشي براي انديشيدن و زيستن باشد؟ پاسخ به اين پرسش مهم ديري است كه در هاله اي از ابهام فرورفته است.
امروزه مي بينيم كه انديشه فلسفي غرب سالياني است كه خود را در سايه تلاش هاي پيوسته نو، تازه مي كند و جهان بيني مشخصي را فراروي انسان مدرن مي نهد.
تازگي و تكثر اين جريان فكري چنان است كه حتي تلاش هاي فيلسوفان غربي را كه در گذشته بسيار نزديك ارائه نظر كرده اند، ناچيز مي شمارد. تجربه غربيان كه در استفاده از ميراث يونان با ما مشتركند، درس آموز است. اينك اين ماييم كه از پس اسفار اربعه عقليه صدرا بايد سفر خويش را آغاز كنيم: سفري از خود  به خود.

افسانه پيروزي برطبيعت
ترجمه: محمدمهدي شريعتمداري
005178.jpg
گفت: به سخنانت در يكي از برنامه هاي راديويي، كه درباره ناتواني انسان در برابر طبيعت و قانونمند ي هاي آن بود، گوش فرادادم. اگر چنين باشد، چرا اغلب مردم و بعضي از صاحبان قلم مي گويند كه انسان بر طبيعت چيره شده است ؟
گفتم: انسان توان آن را ندارد كه حتي ذره اي از خاك جاي گرفته بر پيكره طبيعت را مغلوب خود سازد، همچنان كه نمي تواند، به اندازه بند انگشتي از خاك و آسمان آن را حتي براي يك لحظه مقهور قدرت خويش كند. واقعيت غير از آن است كه مي شنوي و مي خواني و مي گويي.تو بايد بداني، هرگاه كه انسان، به فرض محال، بتواند بر طبيعت چيره شود ، اين بدان معنا خواهد بود كه ستارگان با يكديگر برخورد كرده اند و خورشيد فروريخته و ناپديد شده است و كوه ها به آتشفشان هايي گداخته و روان بدل شده است و ويژگي هاي همه عوالم و عالميان دگرگون و قواعد و قوانين آن نسخ شده است و ناگزير، جهان هستي به اراده خالق متعال متلاشي شده و به پايان رسيده است. او، در حالي كه دچار سرگيجه شده بود، به من گفت: آيا همه اين حوادث هولناك، صرفاً به دنبال غلبه انسان بر طبيعت در بعضي از مسايل ساده رخ مي دهد؟!
گفتم: در طبيعت، امور ساده و غيرساده مفهومي ندارد، زيرا آنچه اين عناصر را به رغم نيروي فراوان و اندازه سترگش كنترل مي كند و آنها را در جايگاه خود نگه مي دارد، قوانيني است بي چون و چرا و مرتبط با هم كه سرانجام همه آنها از قانوني واحد، همه گير، قاطع و تغيير ناپذير تبعيت مي كند كه تخطي از آن در هر صورتي ناممكن است.
گفت: بنابراين درباره آن همه دستاوردهاي درخشان علمي كه گفته مي شود، نشانگر چيرگي انسان بر طبيعت در زمينه هاي گوناگون است، چه مي گويي؟
گفتم: باز هم به سخن از «غلبه انسان بر طبيعت» برگشتيم. همه آنچه مي بينيم و تو به آن اشاره اي داشتي، چيزي نيست جز برهاني قاطع و دليلي روشن و جامع بر اين كه طبيعت، تنها قدرت قادر است و انسان در اين راه، هيچ توش و تواني ندارد.
گفت: توضيحي بيشتر بده.
گفتم: اگر بر ساحل دريا نشسته باشي، آيا مي تواني سنگي خرد كه وزن آن از يك گرم هم كمتر است، برداري و آن را روي آب شناور نگه داري؟
- هرگز! نه من و نه ديگران نمي توانيم سنگريزه اي را بر موج شناور نگه داريم.
- بسيار خوب. آيا مي تواني همين سنگريزه را برگيري و به هوا پرتاب كني تا در فضا به پرواز درآيد؟
- البته. نه
- با اين همه، انسان مي تواند يك كشتي را با وزن صدهزار تن روي آب نگه دارد و توده آهنين غول پيكر و سنگيني را در هوا به پرواز درآورد.در نگاه نخست، از شناوركردن سنگريزه اي خرد بر سطح آب يا به پروازدرآوردن آن در هوا ناتوان بودي، چرا كه در پي چيرگي بر طبيعت و تلاش در خارج از دايره ناموس هستي بوده اي، بي آن كه تن به شرايط و حاكميت اراده آن بدهي.در حالت دوم، تو مي تواني پيكري را كه صدهزار تن وزن دارد، روي آب شناور كني و حجم ها يا وزن هاي سترگي از فلزات را در هوا به پرواز درآوري، زيرا قانونمندي هاي طبيعت را بررسي كرده اي و دانسته اي، آنچه طبيعت مي خواهد جز آن است كه تو بي مشورت و رضايت آن اراده مي كني. لذا و ناگزير ناموس هستي را به رسميت شناخته، شرايط آن را اجرا كرده اي و تن به اراده آن داده اي. و همين، تو را توان آن داد كه بر پايه همان قوانين ثابت و تغييرناپذير، آهن را بر آب شناور كني و در هوا به پرواز درآوري.وانگهي، انسان تنها پس از آن توان انجام اين همه را يافت كه نوابغ بشر دهها هزار سال را در رصد هستي و بررسي احوال و اسرار آن گذرانده اند، تا آن كه ارشميدس يوناني، قانوني پايدار از قوانين تغييرناپذير طبيعت را يافت و سه هزار سال پس از آن پاسكال دانشمند و فيلسوف فرانسوي نيز قانون لايتغير ديگري كشف كرد.پس از كشف اين دو قانون و ساير قوانين فرعي مرتبط از سوي بشر، انسان بر اساس همه آنها گام برداشت، يعني تن به اراده طبيعت داد تا به او اجازه دهد كه اجسام سنگين را روي سطح آب نگه دارد يا در فضا به پرواز درآورد.در چنين حالتي بايد گفت كه «غلبه» انسان بر طبيعت، چيزي نيست جز اجراي دستورات و تسليم مطلق در برابر اراده اش!!

انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |