حكايت مورچه و كله پاچه اش در سينماي ايران
بربادرفته
سينماي ايران علاوه بر عدم جذابيت فيلم ها از فرسودگي امكانات فني سالن هاي سينما هم در رنج است
عكس: محمد رضا شاهرخي نژاد
سعيد مستغاثي
|
|
دعواها و درگيري هاي اخير در اتحاديه تهيه كنندگان و توزيع فيلم ايران(كه براي اولين بار هم نيست) بار ديگر مي تواند علاقه مندان سينماي ايران را به يكي از مهمترين آسيب هاي خردكننده آن يعني عدم شناخت و درك صنف و وظايف صنفي از سوي گردانندگان آن واقف كند؛ همان آسيبي كه به نظر برخي كارشناسان، يكي از عوامل اساسي به وجودآمدن بحران سينماي ايران از اواسط دهه 70 بود. ناچاريم براي روشن شدن بحث، نقبي به گذشته بزنيم:
اتحاديه تهيه كنندگان و توزيع فيلم ايران در دوره اي سرنخ توليد و نمايش را در سينماي اين مملكت به دست گرفت كه سكان معاونت سينمايي حدود 6 سال در دستان سيف اله داد قرار داشت. در اين دوره، سياست خصوصي سازي سينماي ايران، كم شدن نظارت هاي دولتي و حاكميت نهادهاي مدني مانند خانه سينما بر توليد و نمايش، روند شتابداري به خود گرفت؛ تا جايي كه براي اولين بار در سال هاي پس از انقلاب، مؤسسات خصوصي سينما با متشكل شدن در اتحاديه تهيه كنندگان و توزيع فيلم ايران، صنف واحدي براي توليدكنندگان فيلم در اين كشور به وجود آوردند و معاونت سينماي وقت هم كه ارتباط تنگاتنگي با اعضاي اصلي اين اتحاديه داشت و اساساً خود چند ماه قبل از مسئوليت دولتي اش، از عوامل اصلي شكل گيري اتحاديه معرفي شد، با اعطاي اختيارات بسياري در زمينه تهيه و توزيع فيلم به اتحاديه، سعي كرد اين صنف نوپا را براي مديريت تازه اي در سينماي ايران كه اتكاي اصلي اش به بخش خصوصي باشد(همان آرزوي هميشگي سينماگران و فيلمسازان) ياري رساند.
در اين دوران، حذف درجه بندي كيفي فيلم ها، لغو شرط حضور در جشنواره فجر، از ميان برداشتن تصويب فيلمنامه، واگذاري كميسيون اكران و تنظيم نمايش و همچنين برخي تصميم گيري ها در عرصه توليد به انجمن هاي صنفي، همه و همه موجب خلق فضاي تازه اي براي استقلال سينماي ايران از دولت شد، اما متأسفانه اين فضاي باز جديد برخلاف افق هاي درخشان ترسيم شده، سينماي ايران را در سراشيبي باورنكردني سقوط نمودار قرار داد و آن را به بيمار محتضري تبديل ساخت كه تا چندي قبل اميدي به بهبودش نمي رفت.
آمار نشان مي دهد كه نمودار مخاطب سينماي ايران در دوران نخست پس از پيروزي انقلاب اسلامي از سال 1360 تا 1369(كه از نظر برخي سينماي گلخانه اي ناميده شد) روند صعودي داشته و پرمخاطب ترين سال سينماي ايران در سال هاي بعد از انقلاب، سال 69 بوده است. پس از آن، روند نزول آغاز مي شود كه در ابتدا اين روند، بطئي به نظر مي آيد ولي از نيمه دهه 70 يعني از همان زمان حاكميت نسبي نهادهاي مدني بر سينما، سرعت خارق العاده اي مي يابد.
آمار نشان مي دهد كه 70درصد آثار ليست صد فيلم پرمخاطب سينماي پس از انقلاب، به همان دوره به اصطلاح سينماي گلخانه اي اختصاص دارد، 27درصد به دوره دوم و تنها 3درصد اين ليست، از آن دوره حاكميت نهادهاي مدني است!
آمار نشان مي دهد 65درصد موفقيت هاي ارزشمند جشنواره اي كه فستيوال هاي معتبر جهان را در بر مي گيرد مربوط به سال هاي سينماي گلخانه اي ، ۲۸درصد متعلق به دوره دوم و تنها 7درصد از آن مربوط به 6 سال حضور سيف اله داد و دوستانش در اتحاديه هاي صنفي بر مسند اين سينما است.
همچنين آمار نشان مي دهد پرمخاطب ترين فيلم دوره اول يعني عقاب ها كه همين مقام را در كل تاريخ سينماي بعد از انقلاب نيز دارد، 39درصد از جمعيت تهران را در اكران اول خود به سالن هاي سينما جلب كرد.
پرمخاطب ترين فيلم دوره دوم يعني كلاه قرمزي و پسرخاله 25درصد جمعيت تهران را در اكران اولش به سالن ها كشاند و پس از اينكه سيف اله داد صندلي معاونت سينمايي را ترك گفت، پرفروش ترين فيلم دوران مسئوليتش يعني كلاه قرمزي و سروناز فقط 5درصد جمعيت كنوني تهران را به تماشاي خود جلب كرد.
اما از اين همه آمار كه ارائه شد چه حاصل مي شود؟ مي توان لااقل به دوراني كه ضربت كاري بر فرق اين سينما وارد آمده، رسيد؟ يا با مورد سئوال قرار دادن گردانندگان توليد و نمايش در آن دوران، به علل ماوقع پي برد؟ آيا اساساً مي توان يك دوره را مسئول اين بحران مهلك دانست؟
بدون شك مي توان يك دوره(دوره سوم) و چرخانندگان سينماي ايران در آن دوران را مقصر اعلام كرد، ولي آيا اين دوران و آن گردانندگان، بلافصل و خلق الساعه به ميدان آمدند؟
بر اساس همان آمار و ارقام مستندي كه ارائه شان در سطور فوق وقت زيادي از خوانندگان تلف كرد، چه عللي را مي توان براي نزول مخاطب سينماي ايران در سال هاي يادشده ذكر كرد؟ واقعاً نمي توان همه اين دلائل را حتي در يكي- دو مقاله مفصل خلاصه كرد.
اما به نظر مي رسد يكي از مهمترين علت هايي كه سينماي ايران را به ورطه هلاكت كشاند، حاكم ساختن نهادهاي مدني(از جمله اتحاديه تهيه كنندگان) به سرنوشت سينماي ايران بود كه اعضاي آنها هنوز هم برداشت صحيحي از صنف و وظايف و حدود اختياراتش ندارند. خيلي زود اينگونه نهادها، مكان نشست و گپ هاي دوستانه و بعضاً تسويه حساب هاي ديروز و امروز و باندبازي هاي ديرين شد. همچنان كه امروز هم در اتحاديه تهيه كنندگان شاهديم، دعوا بر سر مورچه اي بوده و هست كه كله و پاچه اش(منظور، سرمايه در گردش سينماي ايران! است) به قول خودشان فقط 14 ميليارد تومان ارزش دارد!!(بگذريم كه ميلياردها تومان از بابت همين مورچه و كله و پاچه اش خارج از ميدان سينما با انواع و اقسام شركت و مؤسسات و بانك ها و ... رد و بدل مي شود و كمتر كسي از آنها خبر دارد).
به هر حال اين جفاي ناخواسته اي بود كه شامل حال سينماي ايران شد. همچنين داستان بخش خصوصي در اين سينما نيز حكايت شير بي يال و دم و اشكمي بود كه فقط نام خصوصي را يدك مي كشيد وگرنه براي توليداتش بيشتر، نقش واسطه را ايفا كرده و مي كند. در حالي كه در تمامي كشورهاي صاحب سينما، مؤسسات و شركت ها و به اصطلاح كمپاني هاي فيلمسازي با ابزار و امكانات و سرمايه شخصي شان تعريف مي شوند، اينگونه مؤسسات در ايران هنوز اغلب براي دريافت يك بوم صدا يا يك حلقه نگاتيو، در نوبت بنياد فارابي مي ايستد و حتي در بعضي مواقع معترضند كه چرا از آن 3-4 دوربين نصفه و نيمه اين بنياد، دير بهره مند مي شوند! برخي از اين توليدكنندگان خصوصي، اينك ميليون ها دلار به سيستم بانكي كشور بدهكار هستند و بعضاً حاضر نيستند براي توليد فيلم، ديناري از جيب خود، سرمايه خرج كنند. پس، از زمين و زمان با وام و اسپانسر، پول جور مي كنند يا به قول خودشان با كلاه به كلاه كردن، فيلم توليد مي كنند! به همين دليل است كه به عنوان هشتمين عجايب جهان، قبل اكران فيلم به سود خود مي رسند! بخش دولتي نيز كه همچنان در صدد تحميل سلايق مختلف مسئولين در حال تعويض خود بود، هر بار گروهي را از سر رابطه(و باز هم نه ضابطه) به بدنه اين سينما تحميل كرد تا سياه مشق هايشان را از هزينه بيت المال به خورد سينماي ايران بدهند.
اين چنين شد كه ديگر براي توليدكنندگان، مخاطب و استقبال او از فيلم هاي توليدي شان اهميتي نداشت؛ ديگر اهميتي نداشت كه كسي در سالن هاي سينما به تماشاي آثارشان بنشيند و در اين ميان، فيلمساز مي ناليد كه تهيه كننده محترم حاضر نيست كمترين تبليغي براي فيلمش بكند چرا كه دغدغه بازگشت سرمايه ندارد و سينمادار، معترض بود كه سالنش از ضعف مفرط فيلم هاي ايراني، همواره خالي است و تماشاگر هم عطاي آن فيلم ها را به لقايشان بخشيد و به تماشاي جعبه جادو رفت.
اين چنين شد كه سالن هاي سينما رو به ويراني رفتند و تعطيل شدند، زيرا سينمادار حتي هزينه آب و برقش را هم در نمي آورد. برخلاف آنچه جناب وزير محترم ارشاد فرموده اند، تلويزيون موجب گريز تماشاگر شهرستاني از سالن هاي سينما نشده؛ از قضا بر اساس مستندات موجود و آمارها، تماشاگر شهرستاني به دليل امكانات محدودتر، همواره مخاطب پر و پا قرص فيلم هاي ايراني بوده و هست، ولي به هر حال طاقت او هم حدي دارد! تا كي مي تواند يك سري داستان و قصه تكراري را با متوسط ترين ساختار- و اگر خيلي خوش بينانه نگاه كنيم- تحمل كند و دم بر نياورد؟ تا چه زماني مي تواند پول بي زبان را خرج سياه مشق هاي آقايان كند؟ چرا از فلان فيلم جذاب با وجود همين سالن هاي نامطلوب و همان تلويزيون پر از فيلم و سريال استقبال مي كند ولي بهمان فيلم كه از كمترين جذابيت و استاندارد سينمايي بي بهره است را برنمي تابد؟
قضيه در سينماي ايران بسيار ساده تر از اين حرف هاست؛ سينمايي كه در آن، خصوصاً در حيطه توليد، بي تخصصي بيداد مي كند. توليدكنندگاني(چه خصوصي و چه دولتي) كه قاعدتاً بايد با حرفه ها و تخصص هاي زيادي آشنايي نزديك داشته و ترجيحاً آنها را تجربه كرده باشند، در اين مملكت فقط مي دانند چگونه به وسيله حداقل هزينه(آن هم از جيب ديگران) با ريخت و پاش بدون حساب(از كيسه بيت المال) آسان ترين توليد را داشته باشند. اين چنين است كه همه عناصر سينما اعم از فيلمنامه و موسيقي و صدا و چهره پردازي و صحنه آرايي و حتي كارگرداني در پاي اين تفكر قرباني مي شوند و البته در ميدان بي رقيبي كه فيلم خارجي نيز راهي براي كوچك ترين حضور منطقي ندارد، توليداتش يكه تاز مي شوند و در تقابل با گريز تماشاگري كه جنس نامطلوب را به خوبي تشخيص مي دهد و حاضر نيست وقت و پولش را پاي آن به هدر دهد، سالن هاي سينما خالي مي شوند.
|