خشت اول - فلسفه به زبان ديگر - ۱۲
نيچه و افلاطون
|
|
سياوش جمادي
ستيزه سرسختانه و نستوه نيچه با افكار عمومي به كلي از گونه ديگر است. نيچه برخلاف افلاطون عامه را از آن رو كه چشم به حقيقت ندارند نكوهش نمي كند. برعكس نكوهش و به بياتي دقيق تر اعلام جنگ او با عوام، «گله» ها، «بسيارتر از سياران» ، «مگسان بازار» و به طور كلي عامه مردم از آن روست كه آنها با اتكا به ميراث حقيقت افلاطوني و فلاسفه ديگر تنها عجز و ناتواني خود را مي پوشانند. تفكر نيچه روان شناسي نقادانه كل تاريخ فلسفه است. به ساده ترين زبان او تمام فلاسفه را به دروغگويي متهم مي كند. او بر آن است كه آدمي را هرگز امكان رهيابي به حقيقتي كه مطلق، نامشروط و قائم به خود باشند نيست؛ چرا كه نگاه هر انساني به جهان ممكن نيست از حد پرسپكتيو و منظر محدود و نسبي او فراتر برود.
پرسش نيچه آن است كه چرا كساني به اسم عشق به دانايي در كمال خودخواهي معرفت خود را كاشف از حقيقت مطلق جامع، ابدي و ثابتي دانسته اند كه مي توان نحوه زندگي اين جهاني را از سرچشمه آن تعيين كرد و پاسخ نيچه در يك كلام عطف اراده به سوي قدرت و انحطاط نيروي زندگي است. نيچه بر آن است كه هيچ حقيقتي وراي همين جهان كه مدام در شدن و صيرورت است وجود ندارد و آنچه انگيزه اين صيرورت و گردش ابدي است، چيزي جز اراده اي به سوي قدرت نيست. بنابراين آنها كه بر وفاق اين اراده و بدون دغلبازي و پنهان كاري مي زيند- از جمله ماجراجويان، جنگجويان و مهتران به حقيقت نزديك ترند. نه تنها نسبت به همگان بل در ميان فلاسفه نيز نيچه يك نابغه مستثنا و بي همتاست. شراره هاي شعله خيز و فرآورده هاي تند و تيز اين ذهني كه آن رابه آتشفشانش مانند كرده اند، به لحاظ وفور و گونه گوني با آثار انديشمندان بزرگ شرق همچون مولوي و كنفسيوس قابل قياس است. سخن بر سر آن است كه وانهادن پرسش ها به هر دليلي خيانت به خويشتن خويشمند خويش است. آنچه فلسفه بيش و پيش از هر چيز به ما مي آموزد راهي به سوي رامش و آسايش و غنودن بر بالين حقيقت نيست، بل بازگشت و بازيافت خويشتن خويش ماست. پرسش هاي فلسفي نه انتخابي دلخواه اند و نه ديكته اي نادلخواه. پرسش هاي فلسفي زاده هاي طبيعي و خود به خودي ارواحي است كه يك بار براي هميشه به خود بازگشته و خود شده اند. پرسش هاي فلسفه رشحات ناگزير و اجتناب ناپذير آزادي و خلوص كودكانه اي است كه گويي آن را در سويداي هر يك از ما به امانت نهاده اند. برآمدگه پرسش هاي فلسفي صرفاً به اين يا آن ملت و به اين يا آن طبقه و نژاد تعلق ندارد. حتي مي توان گفت كه روح فلسفه خاص و عام، اقليت و اكثريت نمي شناسد.
|