سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۵
درباره مكتب رواقي
جهان خانه من است
000480.jpg
نويسنده: ايگناهافمان ‎/ مترجم: مهدي كهنداني
يكي ازمهم ترين مكاتب فلسفه اي كه ابتدادريونان پاگرفت وسپس درروم پيرواني نيرومند يافت،رواقيگري بود.رواقيان برخلاف اپيكوريان به نظام اخلاقي اي معتقدبودند كه به نظرآنان بدواً ازطبيعت سرچشمه مي گيرد.اين اعتقاد درنهايت به سعادت انسان منتهي مي شد.اگرچه زنون ايليايي ،مكتب رواقي رادرسده چهارم پيش ازميلاد بنيان نهاد،اما اين مكتب بعدهاباكوشش فيلسوفاني چون سنكا،ماركوس اورليوس وسيسرو درروم گسترش بسزايي يافت، به ويژه آن كه رواقيگري رومي برهمزيستي انسان ها و نيزامرحكومت توجه داشت.مطلب حاضريك بررسي اجمالي درباره پيدايي وگسترش اين مكتب است.
در دوره هلنيستي (يوناني مآبي) نظام هاي فلسفي متفاوتي از فلسفه افلاطون و ارسطو منشعب شدند كه دو تا از آنها خيلي برجسته شدند. يكي از اين دو نظام مكتب رواقي و ديگري مكتب اپيكوري بود. هر دوي اينها حاوي نظرات و آموزه هاي معمول بودند. با اين حال اينكه اخلاق مهمترين علاقه فلسفي آنها شد، امري جديد بود.
اگر چه هم رواقيان و هم اپيكوريان در اين موارد اتفاق نظر داشتند كه ۱ - اخلاق مقدم بر فلسفه طبيعت است۲- نائل آمدن به سعادت هدف زندگي انسان است۳- برخلاف مثلاً ثنويت واضح افلاطون هيچ فرقي بين «ماده» و «روح» وجود ندارد، بنابراين هيچ چيز به جز ماده وجود ندارد، اما اين دو تعليم در عمل در مقابل يكديگر بودند. درحالي كه رواقيان رسيدن به سعادت را با انجام وظايف يكي مي دانستند، اپيكوريان لذت را بالاترين خير مي دانستند. به واسطه اين فرق مي توان انسان ها را به دو گروه تقسيم كرد، يعني رواقيان و اپيكوريان.
پيدايش و پيشرفت فلسفه رواقي
مكتب رواقي را زنون تأسيس كرد . او در سال ۳۳۳ يا ۳۳۲ قبل از ميلاد در كيتيون واقع در جزيره قبرس متولد شد و در حدود سال ۲۶۱ قبل از ميلاد درگذشت. زنون هنگامي كه جوان بود و بعد از آن كه سرخورده شده بود به آتن آمد. در آنجا پيرو كراتس كلبي مسلك شد. پس از آن كه چند سالي شاگرد كراتس بود مستقل شد. او شنوندگانش را در تالاري داراي ستون كه با تصاويري تزيين شده بود، جمع مي كرد. نام اين مكتب هم از اينجا گرفته شده است، زيرا واژه يوناني براي تالار داراي ستون «Stoa» است. در ميان شاگردان او پيروانش كلئانتس اهل آسوس (۲۳۲-۳۳۱ ق.م) و فروسيپوس اهل سولوي (۲۰۷-۲۸۱ ق.م) نيز بودند. مكتب رواقي كه از قرن سوم قبل از ميلاد شروع شده بود تا قرن دوم پس از ميلاد خيلي تغيير كرد. به همين جهت مكتب رواقي را به سه دوره زماني تقسيم مي كنند: ۱- رواقيان قديم ۲- رواقيان متوسط ۳- رواقيان متأخر يا رومي. زنون، كلئانتس و فروسيپوس را رواقيان قديم مي دانند. رواقيان متوسط پانايتيوس و پوسيدونيوس بودند. پانايتيوس در حدود ۱۸۵ ق.م در ردس متولد شد. با او فلسفه رواقي در رم پا گرفت. زيرا به واسطه دوستي او با اسكيپو آفريكانوس به حلقه اي از روشنفكران راه يافت كه خود را با شور خاصي وقف فرهنگ يوناني مي كردند. يكي از شاگردان پانايتيوس، پوسيدونيوس مكتب خود را در رُدُس تأسيس كرد و در رم آنقدر معروف بود كه شخصيت هاي مهم زيادي مثل پومپيوس و كيكرو به ديدار او شتافتند.
رواقيان غالباً در روم پا به عرصه ظهور گذاشتند. رواقيان به عنوان جهان وطني هاي اصيل معروف بودند. آنها براي همزيستي انسان ها تلاش مي كردند، حكومت را طبيعي مي دانستند و به سياست علاقمند بودند. شيوه حكومت مطلوب آنها پادشاهي بود. در ميان رواقيان در قرن دوم بعد از ميلاد مسيح حتي يك امپراتور رومي هم وجود داشت؛ ماركوس اورليوس (۱۸۰-۱۲۱م) . همچنين كيكروي خطيب و سياستمدار (۴۳-۱۰۶ ق.م) و سنكاي (۶۵م- ۴ ق.م) سياستمدار كه به عنوان مردي نرو معروف است، نيز جزو فيلسوفان رواقي بودند. باز بودن (سعه صدر) رواقيان در برابر طبقات مختلف اجتماع هم از مشخصات فلسفه شان بود. اپيكتتوس، متولد ۵۰ بعد از ميلاد، مثالي براي اين مورد است.
اپيكتتوس، يك برده بود ، او بعد از آزاد شدن، مكتب رواقي خودش را تاسيس كرد و آنقدر معروف شد كه حتي هادريان (Hadrian) قيصر به ديدار او شتافت.
در دوره يوناني مأبي، فلسفه رواقي به يكي از با نفوذترين جريان هاي فلسفي تبديل شد. اين فلسفه تا قرن دوم بعد از ميلاد معمول بود ، اما تأثير آن را تا قرن ۱۷ مي توان نشان داد.
افكار بنيادين فلسفه رواقي
امروز هم هنگامي كه انسان به احساساتش اجازه نمي دهد او را تحت تأثير قرار دهند، ما از «آرامش رواقي» سخن مي گوييم. رواقي ايده آل با بيشترين متانت به استقبال سرنوشت خود مي رود. حكيم رواقي تلاش مي كرد با كمك اخلاق رواقي به اهداف ذيل نائل شود: تشويش ناپذيري روح(Ataraxie)، خود بسندگي (Autarkie) و عدم وابستگي به شرايط بيروني (Apathie). رسيدن به اين اهداف يك زندگي سعادتمندانه را براي رواقي تضمين مي كرد. اساس رسيدن به اين اهداف، اعتقاد به يك نظم جهاني معقول، خدايي و مقدر بودن سرنوشت انسان بود.
در فلسفه رواقي، نظريه معرفت، فلسفه طبيعت و اخلاق قوياً با يكديگر مرتبط اند. اما نظريه معرفت و فلسفه طبيعت براي رواقيان از اين لحاظ اهميت دارند كه قوانين اساسي اخلاق از آنها نتيجه مي شوند. طبيعت در فلسفه رواقي اصل همه چيز دانسته مي شود. در اين اثنا اعتقاد بر اين است كه طبيعت تابع يك قانون جهاني Logos است. به همين علت از نظر رواقي اتفاق وجود ندارد، بلكه همه چيز بالضروره روي مي دهد و سرنوشت آن را هدايت مي كند.
براين اساس رواقيان تصور خاص خودشان از عالم را شكل دادند. هيچ چيز به جز ماده وجود ندارد و اين ماده تا بي نهايت قابل تقسيم است. رواقيان قائل به يك دنياي مادي بودند و ماده را به دو اصل فرعي تقسيم مي كردند: اصل منفعل و اصل فعال. فرض آنها اين بود كه يك اصل فعال وجود دارد كه ماده منفعل را متصل  نگه مي دارد و آن را راه مي برد، كه در اصطلاح به اين اصل فعال روح (pneuma) گفته مي شود. اين اصل را مي توان با عقل، خدا و طبيعت يكي گرفت.
براي روح سه حوزه مسئوليت مختلف قائل اند. روحي را كه مسئول بدنهاي غير ارگانيك است قوه (Hexis) مي نامند، مسئول گياهان و حيوانات طبيعت (physis) است و مسئول انسان، نفس است. رواقيان معتقد به عناصر چهارگانه، خاك آب، هوا و آتش بودند و آنها را اجزاء تشكيل دهنده ماده مي دانستند. از اين چهار تا، خاك و آب را فعال و هوا و آتش را منفعل فرض مي كردند.
براي رسيدن به اهداف رواقي كه در بالا آمد، اخلاق رواقي خواهان زندگي اي بر وفق طبيعت بود. رواقيان با مشاهده طبيعت به قوانين كلي طبيعت متوسل مي شدند. به اين ترتيب زندگي در داخل يك خانواده، موافق طبيعت دانسته مي شد، زيرا طبيعت توليد مثل را مي خواهد. دقيقاً به همين دليل رواقي موظف به اين هم هست كه فرزندانش را دوست بدارد، نه به خاطر خود آنها، بلكه به علت اهميت آنها در طبيعت. به واسطه اين واقعيت كه احساس به هم پيوستگي انسانها، كه ريشه در طبيعت دارد، رواقيان تشكيل جوامع انساني، مخصوصاً حكومت را طبيعي مي دانستند. شيوه حكومت مطلوب آنان پادشاهي بود. بالاترين خير در نظر رواقيان انجام دادن وظايف بود. در مقابل، لذت موافق طبيعت به حساب نمي آمد؛ از نظر آنها لذت [انسان را] به سوي كارهاي غيرعقلاني مي كشاند و مزاحم تفكر عقلاني مي شود.
فلسفه رواقي، فلسفه اي بود كه خيلي با عمل  ارتباط داشت، به اين معنا كه فيلسوفان رواقي در زندگي به اصول تعاليمشان پايبند بودند. آنها در اوقات فراغتشان هم با وظيفه شناسي خود را وقف كارهايي مي كردند كه لذتي از آنها حاصل نمي شد و از تفريح پرهيز مي كردند. به اين طريق آنها تلاش مي كردند كه به استقلال كامل از احساسات و اميال برسند، زيرا به نظر آنها تنها در اين صورت عقلانيت عملشان تضمين مي شد. بعضي از آنها حتي تا جايي پيش رفتند كه روي زمين مي خوابيدند يا در بشكه زندگي مي كردند.
مرگ در شكل ايده آل آن از طريق خودكشي اتفاق مي افتد. حكيم رواقي هر زمان كه صلاح بداند خودش تصميم به انجام آن مي گيرد. با اين كار او مجدداً عدم وابستگي خود به خواستها و اميال را نشان مي دهد. براي مثال هنگامي كه سنكا اين خبر را دريافت كرد كه نرون قصد بر كنار كردن او را دارد، خيلي درنگ نكرد: جام شوكران را تا ته سر كشيد و در حمام سياهرگ خود را بريد.
فلسفه رواقي تناقضاتي هم دربرداشت. در اين باره سرنوشت و اخلاق نمايانگر تناقضي در خود هستند. اگر به تقدير انسان از طريق سرنوشت معتقد باشيم، ديگر چه ضرورتي دارد كه نيك و بد را تعريف كنيم؟ تناقض ديگر در اين مورد بود: هنگامي كه آنها مي خواستند به هم پيوستگي انسان و طبيعت را اثبات كنند، بر هماهنگي ميل و عقل تاكيد مي كردند، اما وقتي كه مي خواستند اهداف اخلاقي را اثبات كنند روي اختلاف ميل و عقل تاكيد مي كردند.

از خواب پريد و فرياد كشيد
000504.jpg
ترجمه : محمد مهدي شريعيتمدار
از توليدات اين زمانه سبكسر آمريكازده، خرفتي و جنوني است كه من دليلي گوياتر از آن بر ناداني عمومي اين روزگار نمي يابم، زيرا اين بلاهت، تجاوزات بسياري را به طبيعت و قوانين آن در خود دارد كه جز نكبت براي انسان نمي آورد و زندگي را مغشوش و چهره آن را مسخ مي كند و معناي آن را بد جلوه مي دهد. اين همان مفهوم احمقانه ارتباط انسان با خود همه موجودات از دريچه نگاهش به زمان است كه آن را در چارچوب دو واژه، سريع ترسيم مي كنند: «عصر سرعت» .
اين سرعت كه آدميان آمريكازده روزگار ما در آن زندگي مي كنند يا حتي در اغلب كشورهاي جهان در آن مي ميرند! در واقع نماد بيروني ابلهانه اي است كه هيچ حقيقت انساني يا انگيزه طبيعي در پس آن قرار ندارد، چرا كه طبيعت، همان طبيعت است و انسان چاره و ابزاري براي رام كردن و تغيير قوانين آن در دست ندارد. در سياق سخن از تلاش آدميزاد امروزي به فرمان خويش درآوردن طبيعت و تغيير سنت هاي آن كه با اين ذهنيت صورت مي گيرد كه او نعمت آفريني است كه در همين «عصر سرعت» مي زيد و كار مي كند، جا دارد كه حكايت كوتاهي را كه به رغم اختصار، مهمترين دلايل و انگيزه هاي سرعت ورزان را براي سرعت ورزي هر چه بيشتر و نيز بعضي از نتايج ناشي از آن در خود دارد، برايتان بازگو كنم:
باشتاب
در كشور عمو سام ،جايي كه خودروها و هواپيماها و مردم و آژير و زنبور [عالم و آدم] آن در شتابند و هر كسي مي چرخد و مي گردد و به طور خودكار و شتابان در حركت است، بي آن كه به فرجام اين سرعت يا نتيجه آن بنگرد، يك مرد تاجر به زبان آمريكايي ها! _ صبح از خواب پريد و فرياد كشيد:
- بيزنس من
- سير نخوابيدم، اما زمان دارد از دست مي رود و چند دقيقه ديگر بايد در تجارتخانه خود باشم. كار در انتظار است و من بايد همين الان در حركت به سوي دفتر شتاب كنم.
اين جملات را با صدايي خسته و بريده كه نشانگر خستگي مفرط ناشي از شدت خواب آلودگي و كمبود خواب بود، گفت و با عجله لباسش را هر طور كه بود، پوشيد. و چون او به قول آمريكايي ها بيزنس من يعني اهل تجارت است _ كه كريه ترين نتيجه طمع و حرص و نيز هيستري عصر ماست- و از آنجا كه تجارت مي طلبد كه يك تاجر با الزامات عصر سرعت به سوي آن بشتابد، قهرمان داستان ما زماني نيافت تا صبحانه خود را بخورد! و همسرش با عجله ساندويچي برايش فراهم آورد و او هم آن را از دستش ربود و با عجله از خانه خارج شد، گويي كه راه خود را درست نمي شناسد. اما بشنويد كه بعد از آن چه شد!
پيروزي هاي پي درپي
وقتي كه قهرمان ما دوان دوان به اتومبيل خود رسيد، فرماني چرخاند و در جا حركت كرد، در حالي كه ماشين هنوز سرد بود. اتومبيل با ريپ زدن و بريده بريده به راه افتاد و چنان مي جهيد كه نشان دهد كه به زور آن را راه برده اند. پس از طي مسافتي، خودرو در كنار روزنامه فروشي توقف كرد و مردك روزنامه اي خريد كه مربوط به آگهي ها و امور بازرگاني و اوضاع مالي و گردش بورس و بانك ها بود و بلافاصله به راه خود ادامه داد، بي آن كه حتي لحظه اي از وقت خود را ضايع كند تا بقيه اسكناس ده دلاري را كه روزنامه فروش خرد كرده بود، پس بگيرد، اگرچه دلار براي او گرانبهاترين چيز بود.
وقتي كه روبه روي دفترش رسيد، چنان با عجله از خودرو بيرون پريد كه گوشه كتش به قسمتي از در اتومبيل گير كرد و پاره شد. دوان به سمت ساختماني كه دفترش در آن قرار داشت رفت و سوئيچ را در خودرو جا گذاشت، تنها به اين دليل كه او بيزينس مني بود كه در عصر سرعت كار مي كرد! در راه پله منتهي به دفترش در طبقه دوم ساختمان، ناگهان با زن بلندقد و خوش اندامي برخورد كرد كه بادي در دماغ و اهن و تلپي داشت. زن روي به ديوار كناري خورد بي آن كه از درد ناشي از صدمه بنالد يا مردك را ادب كند يا حتي يك كلمه در اعتراض بگويد، چرا كه او «بيزنس من» بود و در شتاب و سرعت!
هنگامي كه تاجر شتابان به دفترش رسيد، از كمي خواب دچار سردرد شديدي شد و از خورد و خوراك اندك احساس سستي و رخوت كرد و از استراحت ناقص روي پاي خود ايستاد و با عجله خود را روي صندلي انداخت. روزنامه از دستش روي زمين افتاد و ساندويچ را روي ميز پرت كرد و سر خود را پايين انداخت و به خواب فرو رفت... خدايش بيامرزد!
بدين گونه بود كه او به هنگام نخوابيد، غذايي نخورد، روزنامه را نخواند و دلارهايي را كه نزد روزنامه فروش ماند از دست داد، كتش را پاره كرد و اتومبيلش را قبل از گرم شدن روشن كرد و راند و به خرابي كشاند و پس از آن هم، با رها كردن سوئيچ آن را در اختيار دزدان قرار داد تا سرقتش كنند و در نتيجه كار و تجارتي هم نتوانست انجام دهد و البته او همچنان يك تاجر است!
اين همه براي آن بود كه او عجله داشت و در عصر سرعت گام برمي داشت.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
شهرآرا
موسيقي
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  شهرآرا  |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |