از خواب پريد و فرياد كشيد
|
|
ترجمه : محمد مهدي شريعيتمدار
از توليدات اين زمانه سبكسر آمريكازده، خرفتي و جنوني است كه من دليلي گوياتر از آن بر ناداني عمومي اين روزگار نمي يابم، زيرا اين بلاهت، تجاوزات بسياري را به طبيعت و قوانين آن در خود دارد كه جز نكبت براي انسان نمي آورد و زندگي را مغشوش و چهره آن را مسخ مي كند و معناي آن را بد جلوه مي دهد. اين همان مفهوم احمقانه ارتباط انسان با خود همه موجودات از دريچه نگاهش به زمان است كه آن را در چارچوب دو واژه، سريع ترسيم مي كنند: «عصر سرعت» .
اين سرعت كه آدميان آمريكازده روزگار ما در آن زندگي مي كنند يا حتي در اغلب كشورهاي جهان در آن مي ميرند! در واقع نماد بيروني ابلهانه اي است كه هيچ حقيقت انساني يا انگيزه طبيعي در پس آن قرار ندارد، چرا كه طبيعت، همان طبيعت است و انسان چاره و ابزاري براي رام كردن و تغيير قوانين آن در دست ندارد. در سياق سخن از تلاش آدميزاد امروزي به فرمان خويش درآوردن طبيعت و تغيير سنت هاي آن كه با اين ذهنيت صورت مي گيرد كه او نعمت آفريني است كه در همين «عصر سرعت» مي زيد و كار مي كند، جا دارد كه حكايت كوتاهي را كه به رغم اختصار، مهمترين دلايل و انگيزه هاي سرعت ورزان را براي سرعت ورزي هر چه بيشتر و نيز بعضي از نتايج ناشي از آن در خود دارد، برايتان بازگو كنم:
باشتاب
در كشور عمو سام ،جايي كه خودروها و هواپيماها و مردم و آژير و زنبور [عالم و آدم] آن در شتابند و هر كسي مي چرخد و مي گردد و به طور خودكار و شتابان در حركت است، بي آن كه به فرجام اين سرعت يا نتيجه آن بنگرد، يك مرد تاجر به زبان آمريكايي ها! _ صبح از خواب پريد و فرياد كشيد:
- بيزنس من
- سير نخوابيدم، اما زمان دارد از دست مي رود و چند دقيقه ديگر بايد در تجارتخانه خود باشم. كار در انتظار است و من بايد همين الان در حركت به سوي دفتر شتاب كنم.
اين جملات را با صدايي خسته و بريده كه نشانگر خستگي مفرط ناشي از شدت خواب آلودگي و كمبود خواب بود، گفت و با عجله لباسش را هر طور كه بود، پوشيد. و چون او به قول آمريكايي ها بيزنس من يعني اهل تجارت است _ كه كريه ترين نتيجه طمع و حرص و نيز هيستري عصر ماست- و از آنجا كه تجارت مي طلبد كه يك تاجر با الزامات عصر سرعت به سوي آن بشتابد، قهرمان داستان ما زماني نيافت تا صبحانه خود را بخورد! و همسرش با عجله ساندويچي برايش فراهم آورد و او هم آن را از دستش ربود و با عجله از خانه خارج شد، گويي كه راه خود را درست نمي شناسد. اما بشنويد كه بعد از آن چه شد!
پيروزي هاي پي درپي
وقتي كه قهرمان ما دوان دوان به اتومبيل خود رسيد، فرماني چرخاند و در جا حركت كرد، در حالي كه ماشين هنوز سرد بود. اتومبيل با ريپ زدن و بريده بريده به راه افتاد و چنان مي جهيد كه نشان دهد كه به زور آن را راه برده اند. پس از طي مسافتي، خودرو در كنار روزنامه فروشي توقف كرد و مردك روزنامه اي خريد كه مربوط به آگهي ها و امور بازرگاني و اوضاع مالي و گردش بورس و بانك ها بود و بلافاصله به راه خود ادامه داد، بي آن كه حتي لحظه اي از وقت خود را ضايع كند تا بقيه اسكناس ده دلاري را كه روزنامه فروش خرد كرده بود، پس بگيرد، اگرچه دلار براي او گرانبهاترين چيز بود.
وقتي كه روبه روي دفترش رسيد، چنان با عجله از خودرو بيرون پريد كه گوشه كتش به قسمتي از در اتومبيل گير كرد و پاره شد. دوان به سمت ساختماني كه دفترش در آن قرار داشت رفت و سوئيچ را در خودرو جا گذاشت، تنها به اين دليل كه او بيزينس مني بود كه در عصر سرعت كار مي كرد! در راه پله منتهي به دفترش در طبقه دوم ساختمان، ناگهان با زن بلندقد و خوش اندامي برخورد كرد كه بادي در دماغ و اهن و تلپي داشت. زن روي به ديوار كناري خورد بي آن كه از درد ناشي از صدمه بنالد يا مردك را ادب كند يا حتي يك كلمه در اعتراض بگويد، چرا كه او «بيزنس من» بود و در شتاب و سرعت!
هنگامي كه تاجر شتابان به دفترش رسيد، از كمي خواب دچار سردرد شديدي شد و از خورد و خوراك اندك احساس سستي و رخوت كرد و از استراحت ناقص روي پاي خود ايستاد و با عجله خود را روي صندلي انداخت. روزنامه از دستش روي زمين افتاد و ساندويچ را روي ميز پرت كرد و سر خود را پايين انداخت و به خواب فرو رفت... خدايش بيامرزد!
بدين گونه بود كه او به هنگام نخوابيد، غذايي نخورد، روزنامه را نخواند و دلارهايي را كه نزد روزنامه فروش ماند از دست داد، كتش را پاره كرد و اتومبيلش را قبل از گرم شدن روشن كرد و راند و به خرابي كشاند و پس از آن هم، با رها كردن سوئيچ آن را در اختيار دزدان قرار داد تا سرقتش كنند و در نتيجه كار و تجارتي هم نتوانست انجام دهد و البته او همچنان يك تاجر است!
اين همه براي آن بود كه او عجله داشت و در عصر سرعت گام برمي داشت.
|