سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۵
نوشته اي از مهدي آذرسينا در پاسخ به گفته هاي لطفي
گشايش پرت افتاده ترين قلعه ها
000492.jpg
دو چيز طيره عقل است؛ دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشي
چند هفته پيش از استاد محمدرضا لطفي مطلبي را در روزنامه همشهري خواندم كه پاسخ آقاي كلهر و آقاي فرج پوري نوازندگان كمانچه را به دنبال داشت. اگرچه در آن نوشته نيز بر جهت هايي از موسيقي تاكيد شده بود كه به نظر من اوضاع آشفته موسيقي را آشفته تر مي كرد، اما پس از آنكه در چند روز قبل مصاحبه آقاي لطفي را در يكي از روزنامه ها خواندم، بر آن شدم كه سخني بگويم و مطلبي بنويسم چون ديگر قضيه تنها در مورد كمانچه و كمانچه نوازها نبود و اشاره هايي كه به چگونگي موسيقي از نظر سنت و اصالت در نوشته قبلي آمده بود در اينجا نوعي از موسيقي را گسترده تر و با جهت گيري مشخص تر مطرح و تاييد مي كرد كه به سادگي نمي توان در مقابل آن خاموش ماند و رهايش كرد. تاكيد كامل بر سنت با عنواني كه بر مصاحبه نهاده بودند «همه بايد بيايند» و البته دعوت روزنامه همشهري مبني بر ورود به اين بحث و نقد آن انگيزه اي ديگر شد بر نگارش اين متن.

اوضاع موسيقي آشفته است و اين آشفتگي تنها از آن جهت نيست كه مثلاً موسيقي به رسميت شناخته نمي شود، يا به موسيقي اصيل اهميت نمي دهند يا صدا و سيما حامي موسيقي نيست يا تصوير ساز را نشان نمي دهد يا مركز موسيقي به موسيقيدان ها سخت مي گيرد. هيچ كدام از اينها نيست، همه اين رفتارها قابل انتظار و تحمل است و خود به خود تاييدي است بر هيبت و تاثير بي اندازه موسيقي جدي و انديشه گرا در لايه هاي اجتماع. اين بي تفاوت نشان دادن ها در مقابل موسيقي راستين تنها عرض خود مي برد و زحمت اهل موسيقي را بيشتر و آنها را مصمم تر مي كند. آشفتگي از آن جهت است كه اصلا براي خود اهل موسيقي تكليف روشن نيست كه در چه جهتي بايد حركت كنند، اصلا هنر چيست، موسيقي چيست، آموزش چيست، سنت و اصالت كدام است و جهت كار و هدف ها به چه سويي است. در اين سالها، شايد از پنجاه سال پيش، به قدري در چگونگي ماهيت موسيقي ايران و لزوم تغيير و تحول در آن بحث و تجربه صورت گرفته است و به حدي هنرجويان و راهيان موسيقي و حتي مردم دوستدار موسيقي را به جهت هاي مختلف سوق داده اند كه تقريبا يك بلاتكليفي بزرگ شكل گرفته است. در ايجاد اين بلاتكليفي و لوث شدن كارها و انفعالي كه پيش آمده است، عوامل مختلفي يقينا به صورت آگاه و ناآگاه دخيل بوده اند كه به طور كلي مي شود آن را به دو بخش اصلي تقسيم كرد؛
اول، خود دست اندركاران اصلي موسيقي كه نوازنده ها، آهنگسازها و نظريه پردازها را شامل مي شود كه در نهايت فلسفه كار و هدف ها را تبيين مي كنند و تلاش دارند با تمام گفتار و رفتار و هنرشان از موسيقي و از مسير و بايدها و نبايدها تصويري ارائه كنند و دوم، تمام مردم. در مقابل اين گروه اعم از مردمي كه مخاطب هنر هستند و ديگراني كه با نقش متولي امور موسيقي يا تاثيرگذار در جهت دادن و تعيين خط مشي ها فعاليت مي كنند. روشن است كه گفته من در مورد گروه اول است و من هميشه بر اين باور بوده ام كه اگر اهل هنر در كار خود در هدف ها و در نظرگاه ها بيراهه نروند و سمت و سوي درستي داشته باشند، هيچ قدرتي را توان درهم ريختن نقش هنر فراهم نيست. باز هم روشن است كه غرض از اين همسويي و همفكري و پرهيز از بيراهه رفتن، محدود كردن هنر و موسيقي و چارچوب خاص درست كردن براي ذهن هاي متفاوت هنرمند و موسيقيدان نيست كه از اين نظر جانب هنر «جانب بي جانبيست» و پس از عنوان مطلب اصلي به اين مورد اشاره خواهم كرد. غرض، دستورالعمل صادر كردن و جهت دادن به ريشه هاي اصلي است و صحبت كردن از جايگاهي كه ضمن مخدوش كردن هدف و كاربرد و دليل پيدايي هنر جهت كلي خاصي براي آن طرح و تحميل مي كند كه در صورت عمل كردن به آن دستورها، ماهيت هنر مخدوش مي شود و مغايرت پيدا مي كند با ذات و منظور پديده هنر. و اين مقوله، مقوله سنت است با تعبيري كه در موسيقي از آن مي شود و با توجه به نكات ديگري كه آقاي لطفي در ادامه نظرشان به آن پرداخته اند. آنچه كه مرا وادار كرد تا اين كلمات را بنويسم تاكيد بيش از حد آقاي لطفي بر سنت و شرح نظرگاهشان در معني و ضرورت هاي سنت گرايي است، من هنوز باور نمي كنم كه اين گفته ها عقيده كامل ايشان باشد و هنوز در انديشه و نه در عمل، چندان سنت گرا نمي دانم.
نوع نگاه مردم به آخر كار و نوع شناخت هنرجويان از اينكه به كجا خواهند رسيد، بر بود و نبود موسيقي تاثير كامل دارد. سنت گرايي با اين شدت و تعصب كه مطرح شده است، اقليم بيكران هنر را به محدوده اي حقير تبديل مي كند و رهرو را از روياي رسيدن به گستره بي مرز رهايي باز مي دارد، و اين تفاوت دارد با آن تجربه ها و نظرها كه در چند دهه گذشته موسيقيدان ها مطرح كرده اند. احساس ضرورت تغيير و تحول در موسيقي، نظريات و تجربه هايي را در پي داشته است از قبيل بحث و نظر در حمايت از گروه نوازي در مقابل اصالت تكنوازي، تركيب كردن ملودي هاي محلي و موسيقي هاي غيرايراني در مقابل زلال بودن و خلوص موسيقي اصيل، توجه به ابعاد مختلف آهنگسازي ها و پرداختن به تكنيك هاي نوازندگي در تقليد از موسيقي هاي ديگر، تركيب هاي مختلفي از ساز ها در اركستر، بحث و عمل در چندصدايي كردن موسيقي ايراني با تئوري هاي مختلف و... اما همه اين تجربه ها و افت و خيزها، رو به سوي آبادي است، چون به هر حال عنوان طرح و تجربه را دارد و حد و حدود و خط و نشاني را شامل نمي شود كه موسيقي را از هنر جدا كند. از طرفي صرف مطرح شدن يك نظريه يا اجراي موسيقي با شكل و شمايلي متفاوت و غيرسنتي لزوما پذيرش ديدگاه صاحب نظران را به دنبال ندارد و تا موسيقيداني موجه بودن كارش و شناختنش را از ريشه ها و اصول موسيقي ايران نشان نداده  باشد، پشت كردنش بر سنت با هر عنواني و ادعايي مردود است و تاثيري در مسير نخواهد داشت و چنانچه منظور آقاي لطفي چنين مقوله اي باشد، لازم است خود ايشان توضيح دهند و در اين صورت سخن ايشان حق است و تصور مي كنم تمام اهل موسيقي قبول داشته باشند كه در اين سال ها نوعي شارلاتانيزم و بي هويتي در شاخه هاي مختلف موسيقي پيدا شده كه طرفداراني هم دارد. نگران شدن از اين شعبده بازي ها و آرتيست  بازي ها براي دلسوزان موسيقي امري طبيعي و منطقي است و اما تاكيد بر رعايت كامل و دست نخورده سنت هم، هنر را از ماهيت خود خارج مي كند و ركود و جمودي پيش مي آورد كه صرفا به درد تحقيقات مستشرقين موسيقي شناس مي خورد تا هنر انسان هاي اوليه را بكر و سالم مزمزه كنند و دستمايه اي براي خود فراهم نمايند.
زماني كه سنت و اصالت به همت استاد نورعلي برومند و استاد داريوش صفوت در كلاس هاي موسيقي دانشكده هنرهاي زيبا و پس از آن در مركز حفظ و اشاعه موسيقي،  مطرح شد، ابتذال تمام وجود موسيقي اصيل و پاك ايراني را در هم ريخته بود و نشانه هاي اصلي موسيقي ايران، چنان از دست رفته مي نمود كه عنقريب كمترين هويتي براي موسيقي و موسيقيدان برجاي نمي ماند و انگشت شمار استاداني هم كه ناچار در همان دستگاه ها، دست اندركار موسيقي بودند، دم گرمشان بر آهن سرد مسخ شدگان در نمي گرفت و تحمل مي كردند و خود را در كناري مشغول مي داشتند. موسيقي گران مدعي اصالت بي محتواترين و مشمئزكننده ترين موسيقي را در صحنه هايي آكنده از لاابالي گري و لودگي تهيه مي كردند و با اين كارشان اهل موسيقي را در پست ترين حد ابتذال فرو مي كشيدند. در چنين شرايطي پاي فشردن بر سنت و اصالت و نگذشتن از كمترين تحريف، توانايي ها و زيبايي هاي بي حد و حصر موسيقي ريشه دار را به تصوير كشيد و «تا سيه روي شود هر كه در او غش باشد» عرصه را بر معركه گيران «هنر و مردم» ! تنگ كرد و اما امروز روزگار ديگريست، كار عيار ديگري دارد و به دست طرفه هنرمنداني است كه سنت ها را مي شناسند و لحظه  در لحظه كارشان اصالت است و هنر. در هر جايي كه لازم باشد از سنت ها عبور مي كنند و نغمه اي يا زخمه اي و يا نفسي در كار مي كنند كه سنت را نيز در چنبره خود نشان مي دهد. بعضي از بزرگان موسيقي آن سال هاي فترت به دور از معركه ابتذال، هنر خود را اعتلا بخشيدند و امروز هم بر تارك موسيقي پاك و آسماني ما مي درخشند و يا خود درگذشته اند اما آثارشان در هر زمان تاثير خود را دارد و خواهد داشت.
در مصاحبه آقاي لطفي مطرح شده و در نوشته ها و صحبت ها زياد آمده است كه تحول در موسيقي را سراغ مي گيرند و نيمايي در موسيقي را، اين سخن اگر چه مطلبي كليشه اي و مستعمل است، ولي به هر حال بهانه و دليلي است بر اين سخن، از اين نظر كه اگر نيما هم سفت و سخت به سنت وفادار مي ماند و به احترام عروض و قافيه، عصيان كار سازش را در شعر صورت نمي داد، امروز ما شعر نو را نداشتيم، امروز از شعر و كلام و حد سخن اخوان ثالث بي بهره بوديم و امروز شعر سپيد شاملو ، نشنيده بوديم. اين هر سه نفر از تبار بزرگان شعر فارسي بودند با تسلط بر شناخت ريشه ها و سنت ها و اما با تعهدي جوشان بر هنر و پويايي آن و كاربرد آن سرودند و ايستادند تا «پرت افتاده ترين قلعه خاك را بگشايند» وگرنه كار ساده اي بود براي آنها كه بخش ديگري به ديوان هاي مثلاً شعر صدها شاعر كيلويي اضافه كنند و در به در دنبال وزن و رديف و قافيه بگردند تا سنت  شعر ما محفوظ بماند. يا اينكه شعر فارسي مبدل به سنت ايراني شود، مثل سفره و سفره خانه و از اين قبيل از جنس ميراث فرهنگي و صنايع مستظرفه و قابل نگهداري در موزه ها. اين كار را نكردند كه هيچ، دمار از روزگار كهنه پردازان فسيل پرست نيز برآوردند و آونگشان كردند به نحوي كه امروز ديگر اگر شاعري هنوز شعري در اوزان كلاسيك شعر فارسي مي نويسد، بايد كلامي از نوع كلام شهريار، حسين منزوي يا هوشنگ ابتهاج يا علي معلم دامغاني داشته باشد و گرنه ره به جايي نخواهد برد. اين اتفاق مختص شعر نيست، در موسيقي نيز در اين سال ها تغيير و تحول زيادي صورت گرفته است و از مهمترين شاخص هاي اين تحول، خود جناب استاد لطفي است. من هم عصر ايشان هستم، با ايشان سابقه الفتي دارم و به اقتضاي مشغله تمام عمرم با زندگي هنري ايشان آشنا هستم و توان ارزيابي آن را دارم و تصور مي كنم كه قصد و غرض ايشان از مطرح كردن دوباره سنت، نگران شدني است كه در اثر ازدحام انبوه كارهاي مصرفي به اصطلاح موسيقايي در بازار پيش آمده است و شايد اين نگراني در اثر دوري بيست ساله ايشان از ايران و جدا افتادن از موسيقي متحول، اما به اضطرار پرده نشين، ايراني نيز باشد. و نگراني از اين خامي ها و تحريف ها و بي محتوايي ها را چاره در آن مي بينند كه رجعت دوباره اي بر سنت ها صورت گيرد. خاطره اي از ايشان را نقل مي كنم كه براي من بسيار به ياد ماندني و آموزنده بود: استادان مركز حفظ و اشاعه و شاگردانشان، همان ها كه امروز موسيقيدان ها و استادان مطرحي هستند، در حدود سال پنجاه در سالن مركز حفظ و اشاعه جمع شده بودند تا شرايط كار و موفقيت هاي جوان هاي نوازنده را به ميهمان هايي كه از مسئولان و كارشناس هاي موسيقي راديو و تلويزيون بودند، نشان دهند. آقاي برومند طبق معمول بر مسند استادي صحبت مي كردند و از چگونگي آموزش و موسيقي مورد نظر مي گفتند و از دست پرورده ها مي خواستند كه تكه اي اجرا كنند و چگونگي كار را نشان دهند. بعد از مدتي كه تقريبا از هر سازي شاگردي چيزي اجرا كرده بود، ناگهان آقاي لطفي كه در گوشه ديواري روي زمين نشسته بودند، تا آنجا كه من يادم هست، بدون آنكه به ايشان اشاره اي بشود شروع به نواختن كردند كه شايد تاثيرگذارترين بخش كار هم همين اجرا بود. با توجه به سنت هاي رفتاري ما و ادب متداول، اين حركت آقاي لطفي براي همه عجيب بود و غيرقابل انتظار ولي رمز اصلي كار ايشان در همين سنت شكني نهفته بود .
به هر حال اين نگرش و اظهارنظر جناب لطفي در مصاحبه، نكته هاي ديگري را نيز با خود آورده بود؛ از جمله اينكه آموزش ها كامل نشده اند. در اين زمينه نيز گفتني بسيار است ولي به اشاره اي بايد گذشت. همانطوري كه خود ايشان گفته اند نوع آموزش ها در تطبيق با زمانه اي كه در آن زندگي مي كنيم، تغيير كرده است و اين گريزناپذير است و نتايج آن هم به صورت مطلق منفي نيست و مزيت هايي هم دارد، مگر اينكه قصد ما دقيقاً پرورش شخصيت هايي مثل شيدا و درويش خوان باشد با همان هيبت، با همان طرز تفكر و همان زندگي و تاثير هنري؛ به خدمت استاد رسيدن در منزلي در باغي و در گوشه دنجي؛ سايه سار درختي و جوي آبي و نان سنگك و كوبيده و ريحاني و آرامشي برآمده از اندوخته مال و منالي، تجارتي و ملكي...نه، امروز ديگر نه براي شاگرد و نه براي استاد چنين بساطي مقدور نيست و ديگر اينكه اگر استاداني نظير استاد بهاري يا فروتن يا هرمزي در بالاترين رده استادان زمان خود قرار داشتند، نه مقدور است و نه صحيح و مفيد كه نوازنده امروز عين آنها بار بيايد و آنها را تكرار كند.
اين است كه آموزش موسيقي ما مسير درستي ندارد. در اين سال ها مدام اين مسئله نوشته و گفته شده، اما منفعت طلبي گروهي از اهل موسيقي و مديريت هاي بي هدف و شايد غرض آلود بخش هاي تاثيرگذار در اوضاع موسيقي، توجهي به اين مسئله نداشته است و هميشه اينطور فكر شده كه مسائل مهمتري براي مملكت و مردم هست، پس به همين روال لنگ لنگان با قضيه كنار آمده اند و حتي سعي كرده اند كه ميدان را به دست افرادي غير موجه از نظر اهل موسيقي بدهند. و اما در اين زمينه هم مي خواهم اين را بگويم كه در اين موضوع، نقش، تنها نقش استاد نيست. نقش شاگرد هم بسيار مهم است. چهل سال تجربه در موسيقي از شنيدن تعزيه خواني هاي اصيل، تا درگيري فكري و عملي شديد با شرايط موسيقي امروز، براي من چنين نشان داده است كه توان درك و دريافت شاگرد و تمام خصوصيت هاي فردي و محيطي او در چگونه شدنش تاثير كامل دارد. در اينجا بايد به خميره و جوهر و قضاياي ژنتيك هم توجه داشت. گروهي با ده ها سال كلاس رفتن و استاد عوض كردن به جايي نرسيده اند و ديگراني در زمان كمتري تمام مقصد استاد را فهميده اند. براي كسي كه از عهده درك وزن در شعر عروضي برنمي آيد، چه جاي توقع است كه فرم را و كش و قوس هاي هجاها را در شعر سپيد بفهمد و به همين طريق براي آرتيست نماهاي موسيقي چه جاي درك و فهم ريتم در يك جمله موسيقي رديف است؟ تا برسد به اينكه توقع داشته باشيم مثلا درآمد شوري يا چهارگاهي بنوازد كه بند بند جمله هايش از نظر فاصله ها، از نظر كشش نت ها، از نظر فرم و محتوي و نهايتاً از نظر اصالت قابل شنيدن باشد؟ با درازي زمان مكتب و جنجال و فرصت طلبي، نيز به جايي نمي توان رسيد كه قلندران طريقت و اهل نظر آن را نشانه هنر بدانند و قباي اطلسش را به نيم جو بخرند. پس اگر نگراني آقاي لطفي از اين بابت هم هست بهتر است به طريق ديگري چاره انديشي كنند و آسيب شناسي را در جهتي قرار دهند كه خط و خطوط اصلي هنر را تخريب نكند. و سخن آخر اينكه بهتر است قبول كنيم زماني كه نوازنده اي يا خواننده اي مراتب تسلط خود را بر سنت و اصالت نشان داد و صاحبنظران هنر و هنرمندي او را تاييد كردند، محدوديتي در چگونگي ارائه هنر براي او نيست و حاصل كار تنها مي تواند از نظر سليقه هاي مختلف ارزشمند يا بي ارزش تلقي شود.

مهلتي بايست...
000510.jpg
سيد ابوالحسن مختاباد
مدتي اين مثنوي تأخير شد
مهلتي بايست تا خون شير شد.
جدل قلمي كه روزنامه همشهري درباره اصيل نوازي در كمانچه نوازي، به راه انداخته بود، به دليل برخي رخدادهاي روزانه موسيقي كه اين صفحه به آن مي بايست مي پرداخت به تأخير افتاد. اين تأخير البته يك حسن داشت و يك عيب.
حسن آن اين بود كه از اصل بحث اندكي فاصله گرفته شد و اين دور شدن، فرصتي را فراهم آورد تا به عيب و نقص و مزيت اين گفت وگوها و بحث بيشتر توجه شود. عيب آن هم اين بود كه باب جدل را زنده نگه نداشتيم كه از جمله دغدغه هاي يك روزنامه نگاري پويا و جاري است.
اما به سياق كلام مولوي گرامي، اين مهلت خواسته يا ناخواسته، سبب شده است تا صباوت و جنيني و خامي نوشته ها، زدوده و نوشته ها اندكي صيقل خورند كه نمونه آن همين نوشته استاد مهدي آذرسينا است كه از پختگي و تأمل خوب ايشان در اصل بحث خبر مي  دهد.
در اين ايام، بخصوص پس از انتشار نوشته اي از يكي از خوانندگان در پاسخ به نوشته جناب كيهان كلهر، دوستان و البته برخي از اهل موسيقي تماس گرفتند و معترض شدند كه آن نوشته نمي بايست منتشر مي شد، دليل آنها هم اين بود كه سطح بحث بين طرفين (اهل موسيقي و بخصوص كمانچه نوازان) و آقاي لطفي است و ورود افراد عادي، مي تواند اين سطح را نازل كرده و به سقوط بكشاند.
اين بحث از منظري درست و از منظري ديگر چندان به صواب نيست. نگارنده در همان نوشته «نقد در حوزه عمومي» اشاره كرده ام كه وقتي سخني در منظري عمومي (رسانه اي) طرح مي شود، تمامي آدمهايي كه آن را مي خوانند، اين حق را پيدا مي كنند كه درباره آن اظهار نظر كنند.
اين اظهارنظر گاه در ذهن خواننده مي ماند و امري شخصي مي شود و گاه به قلم مي آيد و به آن رسانه ارسال مي شود. آن نوشته كه اتفاقاً متن اصلي آن موجود است و برخلاف نظر برخي دوستان، نامه اي جعلي نيست، ديدگاه گروهي از خوانندگان درباره نوشته جناب كلهر بوده و انعكاس يافت. در هر حال نوشته جناب آذرسينا ( كه با پوزش از ايشان كه بخشي از مطالبشان را به جهت حجم صفحه كاستيم ) مجالي را فراهم مي كند كه جدي تر در اين بحث تأمل كنيم. اميد كه ديگر هنرمندان هم در اين وادي به ياري اين بحث آيند و بر غناي آن بيفزايند.

موسيقي
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
شهرآرا
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  شهرآرا  |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |