چهارشنبه ۲۱ تير ۱۳۸۵
تأملات ديني هگل جوان
حميدرضا محبوبي آراني
001269.jpg
در نظر هگل و دو سلف ايده آلش، فيخته و شلينگ، نظريه  واحد و يكپارچه واقعيت، نظريه  اي است كه مي تواند به نحوي نظام مند تمام صور واقعيت را با شروع از يك اصل واحد يا سوژه واحد تبيين كند.به نظر هگل، اين صور واقعيت تنها شامل منظومه  هاي خورشيدي، اجسام طبيعي و اشكال متنوع حيات ارگانيك، اعم از نباتي، حيواني و انساني نمي شوند، بلكه پديده هاي روحي و انواع نظام هاي اجتماعي و سياسي و نيز آفريده هاي هنري و دستاوردهاي فرهنگي اي از قبيل دين و فلسفه را نيز بايد در زمره صور واقعيت شمرد.به عقيده هگل، يكي از وظايف اصلي فلسفه، تبيين نظام مند همه اين صور متنوع واقعيت است، آن هم با آغاز از يك اصل واحد.اگرچه هگل بسيار دير به اين معنا از فلسفه و نظام فلسفي خود دست يافت، اما در نخستين تأملات جدي او به عنوان يك دانش آموخته برجسته كلام و الهيات مسيحي در باب دين مسيحي نيز مي توان رگه هايي از اين گرايش كلي را مشاهده كرد.نوشته  حاضر مي كوشد تا به بيان برخي از جنبه هاي مهم اين تأملات آغازين بپردازد.
هگل در سال هاي آغازين فعاليت فكري و فلسفي اش كمتر به دنبال اهداف و آمال فلسفي صرف بود و بيشتر به مسائلي توجه داشت كه با روشنگري و تعليم و تربيت عموم مردم گره خورده بودند.هگل بر خلاف دو دوست دوران دانشجويي اش، هولدرلين و شلينگ كه انديشه هايشان را بي واسطه درگير مباحث فلسفي ساخته بودند، در نوشته هاي مربوط به اين دوران اوليه، به تعبيري كه خود او براي شلينگ مي نويسد، در پي يافتن راهي براي «اثر نهادن بر زندگي آدميان» است.به نظر هگل در اين ايام، تحليل و بررسي نقش و پيامدهايي كه دين، به ويژه مسيحيت، در زندگي فرد انسان به تنهايي و نيز جوامع بشري به طور كلي داشته است، نقطه آغاز مناسبي براي نيل به اين اهداف روشنگرانه است.در اين رويكرد آغازين هگل مي توان دو علاقه و دو دغدغه متفاوت را در كار ديد.از يك سو، هگل قصد دارد نشان دهد كه چگونه دين [مسيحيت] به نيرويي در برابر زندگي و متخاصم با آن بدل شده، به گونه اي كه اكنون تنها با ابزار قرار دادن ترس و هراس، آدميان را تحت تأثير قرار مي دهد و از آنها انقياد و فرمانبري مي طلبد.از سوي ديگر، هگل در پي فهم آن شرايط و زمينه هايي است كه در آن شرايط، دين مسيحيت مي تواند به عنصري مفيد و سازنده در حيات فرد و جامعه انساني بدل شود.كوشش هاي هگل جوان در اين دوران بين سال هاي ۱۸۰۰-،۱۷۹۳ كه از آن مي توان به تتبعات هگل جوان در الهيات (يا كلام) مسيحي تعبير كرد، با توجه به دوره هاي اقامت هگل در توبينگن، برن و فرانكفورت به سه دوره تقسيم مي شود.آثار مرتبط با هر يك از اين سه دوران نيز ويژگي هاي خاص خود را دارند.«دين قومي [يا ملي] و مسيحيت»، كه در سال هاي ۴-۱۷۹۳ نوشته شد، ادامه  تفكرات دورانِ دانشجويي هگل در بنياد الهيات پروتستان در دانشگاه توبينگن است و نشانگر شور و شوق شيفته وار و حسرت بار روحي هگل به فرهنگ و دين يوناني، كه از همان سال هاي دبيرستان خاطر او را سخت برانگيخته بود.
همين شيفتگي، در نگرش او نسبت به دين مسيحي نيز تأثير نهاد.به نظر هگل، دين يوناني برخلاف مسيحيت آن روزگار كه طي جريان سازگاري با آرمان هاي روشنگري به گونه اي خداباوري عقلاني خشك و سترون و بيگانه با روح و نيازهاي مردمان زمانه بدل شده بود، ديني بود كه در ژرفناي روح مردم يونان ريشه داشت.به تعبير ديگر، دين يوناني يك دين قومي و ملي بود؛ ديني در پيوستگي تنگاتنگ با روح و روحيه ملت و پاره اي از كليت فرهنگي آنها، در حالي كه مسيحيت، دست كم در آن روزگار، چيزي بوده، آمده از بيرون و بر خلاف نيازهاي طبيعي انسان به طور كلي و خاصه انسانِ نژاد ژرمن.
هگل پس از اين دوران، آن شور و اشتياق نخستين خود را نسبت به دين يوناني كمابيش متعادل ساخت، آن هم عمدتاً به سبب مطالعه آثار كانت و تأكيد او بر دين اخلاقي در برابر ديني كه زير بار احكام جزمي كليسايي سرشت واقعي خود را از دست داده است.از همين رو هگل در اين دوره مي كوشد تا در كتاب«زندگاني مسيح»، مسيح و شخصيت او را به نحوي تأويل و تفسير كند كه با عقلانيت بشري به طور كلي، و به طور خاص با تفسير كانت از دين اخلاقي و عقلاني سازگار درآيد.هگل در اين نوشته با تأكيد بر جنبه  رسالت اخلاقي مسيح و به دست دادن تصويري از او به عنوان يك آموزگار اخلاق و كمابيش پرورنده  اخلاقي همچون اخلاق كانت، قصد دارد تا عيسي (ع) را به عنوان تجسم تقوا و فضيلت و به تعبيري موعظه  گر هم هنگام دين و عقل معرفي مي كند.به نظر هگل، مسيح آمده است تا قانون را تمام كند و اتمام قانون عبارت است از بشارت دادن به روح تازه  آزادي و استقلال اخلاقي.اما اگر مسيح چنين انساني، يعني مظهر مجسم آرمان اخلاقي است، چگونه تعاليم اخلاقي او به شريعت ايجابي مسيحيت تبديل شدند؟ به تعبير ديگر، هگل متوجه شد كه چگونه رسالت اخلاقي مسيح در طول تاريخ به شريعت مسيحيت به عنوان يك نظام مرجعيت دار كليسايي و جزم انديش بدل شد؟ دو اثر بعدي هگل درخصوص مسيحيت، كه در اواخر دوران اقامت او در برن و نيز در دوران اقامت او در فرانكفورت نگاشته شدند، يعني دو كتاب « استقرار شريعت در مذهب مسيحيت» و« روح مسيحيت و سرنوشت آن»، به بررسي همين مسأله مي پردازند.
به تعبير خود او، هدف اين پژوهش اين است كه «از يك سو ببينيم شكل اصلي خود مذهب مسيح چه بوده و از سوي ديگر بنگريم چه دلايل عامي در روح زمانه وجود داشته است كه سبب شده اند تا تقوايي كه در مذهب مسيح نهفته بود به سرعت ناديده گرفته شود و مذهب نامبرده نخست به فرقه اي خاص و بعدها به شريعتي مستقر تبديل گردد.» نقد ديني هگل در اين دو نوشته، عمدتاً بر مفهوم دين ايجابي يا تشريعي در برابر دين طبيعي استوار است.به نظر هگل، دين ايجابي ديني است كه عقل آدمي نمي تواند محتوا و اصول بنيادين آن را براي خود قابل فهم گرداند و به همين دليل نيز چنين ديني براي او، غيرطبيعي و فراطبيعي مي نمايد.
بدين سان، شريعت يا دين ايجابي، دستگاهي از اصول و عادات ديني است كه به استناد مرجعيتي خارجي و بيرون از دايره  عقل، بر نيروي داوري مؤمنان تحميل مي شود و از آنان تعبد بدون تعقل مي طلبد.هگل شريعت يهودي را نمونه و پاردايم بارز چنين دين ايجابي اي مي شمارد.به نظر هگل، در حالي كه يهوديان در آغاز قانون حاكم بر زندگي خويش را نازل شده از سوي حكمت متعال مي دانستند، در طول تاريخ چنان در زير بار فرامين وضع شده كه براي كمترين امر بي اهميتي در زندگي روزمره اشان قاعده اي سختگير و خرده بين تجويز مي كرد، قرار گرفتند كه تمامي اين ملت گويي حكم صومعه  نشيناني رياضت كش را پيدا كردند.
در اين حالت، مقدس ترين چيزها، يعني عبادت خداوند و پارسايي نيز به زور به صورت قواعدي مرده درآمدند و طبقه بندي شدند و براي جان و روح آدمي نيز چيزي جز اين باقي نماند كه مغرور به عبوديت قوانيني باشد كه خودش در ساختن آنها دخالتي نداشته است.به نظر هگل، دين مسيحيت نيز در طول تاريخ تحول خود به يك چنين دين ايجابي و تشريعي و به تعبير ديگر به ديني بدل شده كه آدميان را با خودشان و با ساير مخلوقات جهان و در حقيقت با خدا بيگانه ساخته است.در واقع به نظر هگل، در مسيحيت، انسان از خدا بيگانه شمرده شده و تنها از راه ايمان و دست كم در مذهب كاتوليك، از راه  آيين هاي ديني است كه او ديگرباره مي تواند به خداوند نزديك شود.هگل گناه بخش عمده  اين دگرديسي در ذات مسيحيت را به گردن حواريان و ديگر مريدان مسيح و سپس  كليسا و نهادهاي وابسته بدان مي اندازد كه با تحميل احكام جزمي، آزادي روح و انديشه آدمي  را از ميان بردند و با ايده يك قانون اخلاقي كه از بيرون بر آدمي تحميل شده بود، آزادي اخلاقي را نيز از ميان برداشتند.در برابر دين ايجابي يا تشريعي، دين طبيعي قرار گرفته است؛ ديني كه آموزه ها و تعاليم آن از همنوايي و هماهنگي كامل با طبيعت آدميان، نيازها، تمايلات و عقايد معتبر آنها برخوردار است، بدون آنكه به گسترش بيگانگي ميان آدميان با خودشان و خدايشان بينجامد.
باور هگل به ارزش هماهنگي و همنوايي آدمي با خويش و ديگران، كه حاكي از تأثير عميق اخلاق رواقي (اخلاقي كه همچنين از طريق روسو در اخلاق عملي كانت راه يافته بود) بر فلسفه اوست، ريشه در برداشت كمابيش متافيزيكي هگل جوان از عشق و حيات دارد.همچنين مي توان در اين برداشت اخير هگل از عشق و حيات، دِين چشمگير او را به انديشه هاي فلسفي هولدرلين، كه ديگرباره در فرانكفورت با يكديگر روابط نزديكي برقرار كرده بودند، رديابي كرد.بر طبق اين برداشت، گونه اي احساس اخلاقي عشق وجود دارد كه آدمي را بر فراز همه  جدايي ها و تعارض ها مي برد و از اين طريق آدميان را با خود، با ديگران و البته با خدا پيوند مي زند.به نظر هگل تفاوت مسيح و مسيحيت واقعي با دين ايجابي يهود را بايد در همين دو مفهوم عشق و حيات جست.عيسي (ع) به مانند يحياي تعميد دهنده (ع)، شجاعانه كوشيد تا با فساد رسوم كه هم معلول و هم سرچشمه تلقي نادرست يهوديان از دين بود، به مبارزه برخيزد.او كه تا زمان بلوغ سرگرم كار تربيت خويش بود و لذا توانسته بود خود را از بيماري همه گير زمانه  و ملتش دور دارد، بر آن شد تا مذهب و پارسايي را به حد اعتلاي اخلاقي بركشد و آزادي اخلاق را كه به راستي ذات اخلاق است، دوباره برقرار سازد.هگل با تفسير موعظه  عيسي (ع) روي كوه سعي مي كند نشان دهد كه تعاليم اخلاقي مسيح بر اساس عشق و حيات استوار اند و از اين رو، چنين اخلاقي كه ريشه در درون آدمي دارد، بي نياز از قوانين و مقررات سختگيرانه خارجي است.به نظر هگل، حكم و قانون اخلاقي نزد يهوديان جنبه تحكمي و خارجي دارد، چرا كه خدا براي اين قوم سرور است و انسان بنده.بنده بايد و ناچار است كه به حكم سرور خويش گردن نهد وگرنه به مكافات و عذاب دچار خواهد شد.گويي وجدان ديندار يهودي، وجداني است همواره ناراحت و معذب و در ترس از گناه و مكافات متعاقب آن.
طبيعي است كه در چنين وضعيتي ميل و خواست آدمي كسره بي معناست، زيرا اساساً ماهيت حكم سرور در جنبه تحكمي  آن است و نه در مطابقت آن با ميل و خواست آدمي.
حتي بعدها هگل در كتاب « روح مسيحيت و سرنوشت آن»، تصور كانت از قانون و تكليف و پافشاري وي بر چيرگي بر شهوات و انگيزه هاي نفساني را نيز به عنوان برداشتي نارسا از اخلاق و در واقع، به عنوان شيوه ديگري از همان رابطه سرور و بنده كه ريشه در دين و آيين يهودي دارد، توصيف مي كند.
اما مسيحيت واقعي هم از شريعت پرستي افراطي يهود مي گذرد و هم از اخلاق پرستي صرف كانت.
مسيح بدون اين كه احكام و قوانين اخلاقي را حذف كند، به چيزي توجه پيدا مي كند كه غير از اطاعت محض از قانون و تكليف است، و آن چيز همان عشق است.
به نظر مسيح، خدا عشق است و در انسان مي زيد و لذا بيگانگي انسان از خدا و نيز بيگانگي انسان از انسان تنها در پرتو عشق امكان رفع دارد.
اخلاق و قانون نيز در سايه عشق، كليت خود را از دست مي دهند.
به تعبير ديگر، اخلاق مسيح و بايدها و نبايدهاي آن ديگر از نوع بايدها و نبايدهاي كلي و انتزاعي صرف و به مثابه قانون هاي خارجي و تحكمي شريعت يهود نيستند تا امري كلي را در مقابل فرد جزئي قرار دهند و بدين گونه فرد را تابع اصول كلي و انتزاعي سازند.
براي نمونه اكنون مسيح در جاي حكم تو نبايد بكشي، كه مورد قبول هر عاقلي است، دم از شفقت و آشتي مي زند كه صورت ديگري از عشق است به طوري كه شفقت و عشق بدون اين كه مخالف قانون باشد، عملاً آن را به امري اضافي و غيرلازم مبدل مي سازد.
اكنون خواه قانوني در كار باشد يا نه، شخص مي تواند به ديگران مهر و شفقت ورزد.
بر اين اساس روابط ميان انسان ها به جاي آنكه بر اساس اموري انتزاعي و غيرواقعي تنظيم شود، بر مبناي يك امر انضمامي، واقعي و زنده برقرار مي گردد، و بنابراين هر نوع تصور تكليف كه بر پايه و اساس عشق و شفقت به وجود نيامده باشد، امري مي شود نامقبول و بر خلاف آزادي روحاني و اخلاقي آدمي.
بدين ترتيب در نظر هگل، احساس عشق، احساسي است كه آدميان را از پيوند و يگانگي ميان خودشان، و ميان خودشان و خدايشان آگاه مي سازد، و انسان عاشق، بر خلاف انساني كه خود را در قلمرو محدود خودخواهي و فرديت محصور ساخته، كسي است كه خود را در ميانه عالم هستي و حياتي نامتناهي و جاودان احساس مي كند.
به تعبير ديگر، عشق آشتي با حيات به عنوان فرايند پويايي كه خود تضادها و تقابل ها را ايجاد مي كند و خود نيز ميان آنها آشتي برقرار مي سازد، و آشتي با ديگري اعم از انسان، طبيعت و خدا است.
در عشق، انسان خود را در ديگري مي يابد تا اين كه در درجات بالاتر با كل عالم هستي درهم مي آميزد.
چنين عشقي چنان از فرديت و جزئيت و هرگونه تشخص و تعين گريز دارد كه نهايتاً موجب مي شود تا سرنوشت عاشق جز همان نفس عشق چيز ديگري نباشد.
به نظر هگل، مسيح (ع) در واقع مصداق اعلا و كامل سرنوشت خود عشق است كه اگر به عينه متعين شود، نابود مي گرد؛ مسيح (ع) در عشق فاني مي شود تا جاودان گردد.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
Hegel: by Rolf-Peter Horstmann, Routledge ,1999 .
هگل، استقرار شريعت در مذهب مسيحيت، ترجمه باقر پرهام، انتشارات آگاه.
كريم مجتهدي، تتبعات هگل جوان در كلام مسيحي، درباره  هگل و فلسفه او (مجموعه مقالات)، انتشارات اميركبير.

تازه هاي انديشه
حوزه عمومي و جامعه مدرن
دگرگوني ساختاري حوزه عمومي‎/ كاوشي در باب جامعه بورژوايي/ يورگن هابرماس / ترجمه جمال محمدي/ نشر افكار / چاپ اول ۱۳۸۴
در جامعه مدرن، در سطح جامعه دو قلمرو قابل تشخيص است: حوزه عمومي ( كه مربوط به دولت است) و حوزه خصوصي ( كه مربوط به جامعه مدني است). هر يك از اين دو حوزه، نقش و كاركرد ويژه اي را دارد. هابرماس، در اين كتاب تلاش كرده است كه از طريق تحليل تاريخي و جامعه شناختي و نگاه چند بعدي و همه جانبه، به تحليل پيش شرط ها، ساختارها، كاركردها و تنش هاي دروني حوزه عمومي جامعه مدرن، بپردازد. كتاب « دگرگوني ساختاري حوزه عمومي» ، از ۷ فصل تشكيل شده است: فصل اول: تفكيك مقدماتي گونه اي حوزه عمومي بورژوايي / فصل دوم: ساختارهاي اجتماعي حوزه عمومي / فصل سوم: كاركردهاي سياسي حوزه عمومي / فصل چهارم: حوزه عمومي بورژوايي: ايده و ايدئولوژي / فصل پنجم: دگرگوني ساختاري- اجتماعي حوزه عمومي / فصل ششم: تغيير در كاركرد سياسي حوزه عمومي / فصل هفتم: در باب مفهوم افكار عمومي.
درباره نظريه انحطاط
001266.jpg
مكتب تبريز و مباني تجدد خواهي ايران/سيد جواد طباطبايي /انتشارات ستوده / چاپ اول ۱۳۸۵.
كتاب « مكتب تبريز و مباني تجددخواهي در ايران»، دفتر نخست از جلد دوم « تأملي درباره ايران» است. جلد نخست با عنوان « ديباچه اي بر نظريه انحطاط ايران» در سال ۱۳۸۰ توسط انتشارات نگاه معاصر منتشر شده است.
سيدجواد طباطبايي درصدد است تا عواملي را كه موجب انحطاط جامعه ايران شده است از منظر فلسفه سياسي، مشخص كند. از منظر سيدجواد طباطبايي، دستيابي به مفاهيمي چون مثل توسعه و جامعه مدني، نيازمند تحقق انديشه تجدد است. يعني، بحث از توسعه و جامعه مدني زماني معنادار خواهد شد كه ما به ايده هاي تجدد دست پيدا كنيم. همان گونه كه در مغرب زمين نيز تداوم انديشه تجدد از مجراي طرح نظريه انحطاط امكان پذير شده است، بحران تجدد و شكست آن را نيز در ايران بايد با توجه به امتناع طرح نظريه انحطاط در درون نظامي از مفاهيم فلسفي درك و فهميده شود. پروژه طباطبايي دستيابي به چنين هدفي است.
كتاب « مكتب تبريز و مباني تجددخواهي» از يك درآمد با عنوان: اشارات نابهنگام در تاريخ نويسي ايران و ۸ فصل تشكيل شده است: فصل اول: سنت قدمايي و نظريه سنت/ فصل دوم: بساط كهنه و طرح نو در انديشه سياسي/ فصل سوم: آگاهي هاي نو در سفرنامه هاي ايراني/ فصل چهارم: تجدد مطلعي در مباني نظري تاريخ ايران/ فصل پنجم: تجربه هاي نو در زبان فارسي/ فصل ششم: نخستين آگاهي ها از ضرورت اصلاحات/ فصل هفتم: خاطرات حاج سياح و آن جنبش معنوي/ فصل هشتم: جدال شيخ با شوخ در بيان سنت و تجدد.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |