چهارشنبه ۲۱ تير ۱۳۸۵
در حاشيه مراسم «قلم زرين»
نگذاريد انجمن قلم سياست زده شود
زهير توكلي
001278.jpg
اين مطلب را فقط براي آن مي نويسم كه رضا اميرخاني، رئيس هيأت مديره  انجمن قلم است، نه به خاطر آن كه براي آن انجمن وزين حرمتي قائل نباشم بلكه به خاطر انتظاري است كه از او يعني رضا اميرخاني مي رود. از همان روز اول، تركيب انجمن قلم چندان دلگرم كننده نبود، بازهم نه از بابت آن كه به سوابق ادبي آن تركيب و رئيس محترم هيات مديره سابق، معترف و حق گزار خدمات آنان نباشم، بلكه از بابت  شأن پدرخواندگي اي است كه نهادي با عنوان «انجمن قلم» بايد داشته باشد، در قبال همه مؤلفاني كه در چارچوب قوانين حكومت جمهوري اسلامي كتاب نوشته اند و منتشر كرده اند. تركيبي كه بيشتر مختص به حوزه نويسندگان كودك و نوجوان بود و رئيس محترم هيأت مديره هم شخصي بود با سليقه  پررنگ كه حتي بسياري از نويسندگان مسمان هم از او دلخوري ها و گلايه ها داشته اند و دارند.
در نهادهاي صنفي مثل انجمن قلم، محبوبيت و مقبوليت شخص رئيس نهاد تابلويي است كه در جا انداختن مشروعيت صنفي آن نهاد بسيار مؤثر است.
اين بود كه وقتي رضا اميرخاني رئيس هيأت مديره انجمن قلم شد، خوشحال شدم. اميرخاني اي كه همان يك رمان «من او» براي اثبات نگاه باز و پويا و در عين حال اصيل او درقبال فرهنگ، ايدئولوژي و عرفان كافي است، علامتش هم اقبال گسترده و غيرقابل انتظار قشرهاي مختلف رمان خوان اعم از مذهبي و غيرمذهبي و مخاطب عام و فرهيخته از آن رمان است. علاوه بر اين كه او فرزند زمان خودش است و مي تواند با نسل هاي جوانتر نويسندگان مفاهمه داشته باشد و از طرفي به خاطر فرزانگي و افتادگي كه با وجود داشتن همه  اسباب افتخار (از قبيل تحصيلات عاليه، شهرت اجتماعي و...) مزين به آن است، امكان برقراري ارتباط با بزرگتر و پيرتر از خودش را هم دارد . از همه مهمتر براي من اين كه با وجود شخصيت ايدئولوژيك و انقلابي، نگاه مميزي، برخورد از بالا ، روحيه  حذف و انحصار، لااقل تا حالا در او نه ديده ام و نه شنيده. خلاصه كلام اين كه مي خواهم صراحتا او را مسئول بدانم و گلايه اي صريح را با او طرح كنم.
آقاي اميرخاني! اگر شما در حوزه مسئوليت تان عملا داريد قدم هاي صنفي برمي داريد كه سودش براي همه نويسندگان اين مملكت اعم از غيرمذهبي و مذهبي ها خواهد بود، (قدم هايي از قبيل پيگيري طرح اعطاي مدرك به نويسندگان، بگذريم كه اولين مدرك به يكي از اعضاي هيأت مديره همان انجمن اعطا شد) چرا اجازه مي دهيد كه با شما يعني انجمن قلم به مثابه  «بوق تبليغاتي نظام» برخورد كنند؟ 
شما را همراه با خوانندگان صفحه شعر توجه مي دهم به بخش هايي از بيانات وزير محترم فرهنگ و ارشاد اسلامي در مراسم اعطاي جايزه قلم زرين: «زماني كه رئيس جمهور در شرق آسيا حاضر مي شود با او مثل منجي برخورد مي كنند.
اين اميد و دلبستگي كه در مردم كيلومتر ها دورتر از ايران ايجاد شده است.
چگونه بايد پاسخ داده شود؟ اين شور و هيجان در پذيرش الگوهاي ما در نقاط مختلفي مثل شمال آفريقا و... هم ديده مي شود. آيا همه اينها براي اين كه هنرمند ما كاري در خور ارائه دهد كافي نيست؟» (خبرگزاري مهر)
توجه داشته باشيم كه يك عضو كابينه و نه يك فرد بيرون از دولت، از هنرمندان مي خواهد در قبال حوادثي مثل استقبال گسترده مسلمانان كشورهاي ديگر از رئيس جمهور يعني رئيس كابينه «كار هنري در خور اين شور و هيجان» ارائه دهند. بايد به جناب وزير گوشزد كرد كه استقبال گسترده از رئيس جمهور ايران اسلامي اولين بار نيست كه اتفاق مي افتد. يادم نمي رود اوايل دهه هفتاد را و استقبال بي نظير مردم سودان از رئيس جمهور وقت آقاي هاشمي رفسنجاني را و حتي استقبال بي نظير سران كنفرانس اسلامي در همان سفر از سخنان ايشان؛ پس آنچه مهم است آرمان هاي مقدسي است كه مسلمانان دنيا، جمهوري اسلامي را به آن آرمانها مي شناسند و رئيس جمهور ايران به عنوان نماد آن آرمان ها، احترام برانگيز مي شود. اگر اين گونه است بايد به جناب صفار هرندي يادآوري مي كرد كه در همان جمعي كه ايشان اين گلايه را طرح كرده اند، شاعران و نويسندگاني نشسته بودند كه موي سرو روي خود را در راه تجسد همان آرمان هاي شريف در كالبد هاي هنري سفيد كرده اند نه تنها در زمان حكومت جمهوري اسلامي بلكه [اگر ايشان مطلع باشند كه حتماً هستند] ادبيات سياسي - مذهبي ما سابقه اش به بيش از۱۰ سال پيش از پيروزي انقلاب برمي گردد. شاعري چون محمدحسين بهجتي (شفق) كه از اواسط دهه چهل در مكتب اسلام شعر مي گفته است يا م.ح زورق يا سيدعلي موسوي گرمارودي و از همه اينها در آن مقطع مهم تر نعمت ميرزازاده).
دنباله فرمايش وزير محترم به نقل از خبرگزاري مهر را با هم بخوانيم: « وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي آثار ادبي و هنري اين دوره زماني را مطابق با سطح انتظارات هواداران دولت نهم ندانست و تاكيد كرد: بعضي اذعان مي كنند دل خود را به خوانندگان خارجي دلخوش نكنيد چرا كه استالين هم در خارج از روسيه اين گونه بود اما مردم روس او را نمي خواستند. به اين نگاه بايد گفت استالين را مردم نياورده بودند اما در كشور ما رؤسا و صاحبان قدرت را مردم تعيين مي كنند.» 
جناب وزير قطعا خيلي بهتر از بنده كه كارم شعر است نه سياست، مي دانند كه استالين در داخل روسيه هم محبوبيت بالايي داشت و اتفاقا اگر بلايي بر سر ادبيات روس آمد از همين محبوبيت بالاي استالين بوده است چرا كه خيل شاعران و نويسندگان كه تحت تاثير ايدئولوژي حزب كمونيست شوروي و هيجان ناشي از محبوبيت كاريزماتيك استالين قرار گرفته بودند (و البته از بيرون هم خواه ناخواه تحت فشار حزب بودند) به جاي آن كه به دنبال  دلشان بروند و كار خلاق كنند (كار خلاقي كه معمولا پيامش مستتر و غيرصريح است نه رو و شعاري) خود را در خدمت شخصيت كاريزماتيك استالين و ايدئولوژي حزب كمو نيست درآوردند و به فاصله كمتر از سه دهه از نسل نويسندگاني مثل ماياكوفسكي، خلبنيكوف گوركي، چخوف و... چه باقي ماند و كه؟ 
بنابراين به جاي بحث درباره محبوبيت يا عدم محبوبيت استالين در ميان مردم روسيه و تشابه يا عدم تشابه موقعيت او با موقعيت فعلي رئيس جمهور عزيز و محترم كشورمان، ديدگاه ها بايد اصلاح شود. واقعيت آن است كه شاعران و داستان نويسان مسلمان اين كشور صرف نظر از گروه قليلي، بيش از آن كه خود را در قبال دولت جمهوري اسلامي[و دولت نهم؟؟!!] متعهد بدانند، دلبسته اعتقاداتشان هستند. تعهد اين شاعران از قبيل تعهد شاعران ايدئولوژيك نيست كه در نتيجه آن تعهد ايدئولوژيك تا ابد وجدانشان را ملزم به دفاع از نهادهاي برآمده از آن ايدئولوژي بيابند (مثل شاعران و داستان نويسان چپ) تعهد آنها بيش از آن كه به انديشه شان برگردد به تربيت ديني برمي گردد. دين، انسان را هم در برابر خود و هم در برابر جامعه متعهد مي داند، به همين جهت است كه اگر جناب وزير به آثار شاعران شاخص نسل انقلاب مثل دكتر قيصر امين پور، محمدرضا عبدالملكيان و سلمان هراتي، رجوع كنند، خواهند ديد كه حجم اشعاري كه با رگه هاي عرفاني و ماهيت درون گرا گفته شده است بيشتر از حجم اشعار صريح اجتماعي- سياسي آنهاست. در شعرهاي سلمان حتي اعتراض اجتماعي هم بستري از جهان بيني عرفاني دارد. علي معلم نيز كه از همه شاعران پيش گفته  ايدئولوژيك تر بوده، شاعر انديشه ها بوده و در اشعارش همواره كوششي براي تبيين جهان بيني خاص شاعرانه كه دين، حماسه و شعر را به هم درمي آميزد، نشان داده است نه همراهي با مسئولان مملكتي در سفرها.
آقاي اميرخاني! اگر شما با ريزبيني و نكته سنجي خاص خودتان كه در آثاري چون «داستان سيستان» و «نشت نشاء» نشان داده ايد، باز هم دقت كنيد نكات بيشتري را حاكي از لحن جانبدارانه، از بالا به پايين و سفارش دهنده  وزير محترم فرهنگ و ارشاد اسلامي، استخراج خواهيد كرد. اين اصلا عيبي براي وزير ارشاد و يك كابينه نيست كه در جهت ارزش هاي مقدسي كه آن كابينه براي تحقق آن تلاش مي كند، به تشويق شاعران و نويسندگان بپردازد اما توقع داشتن از قاطبه نويسندگان و شاعران و بيان اين توقعات در جايزه كتاب سال انجمن قلم نابجاست؛ انجمني كه ادعا دارد و يا لااقل افق  ذهني اش اين است كه يك نهاد صنفي فراگير باشد براي همه مؤلفاني كه در چارچوب قوانين حكومت جمهوري اسلامي قلم مي زنند. در اين ميان وظيفه شما، جناب آقاي اميرخاني عزيز، چيست؟ نگذاريد روند فرهنگي حاكم بر انجمن قلم، به سياست زدگي دچار شود.

بازتاب
هيچ اصراري در كار نبوده است
پس از درج يادداشت ترانه سراي پيشكسوت، محمد علي شيرازي به تاريخ ۷/۴/۸۵ درباره ترانه هاي سروده شده براي جام جهاني و انتقادي كه ايشان از علي معلم دامغاني كرده بودند، آقاي محمد افتكار، مدير برنامه هاي امير تاجيك، جوابيه اي فرستاده اند كه مي خوانيد:
«احتراماً با توجه به مطالب شماره ۴۰۲۱ مورخ ۷/۴/۱۳۸۵ در صفحه شماره ۱۴به نام ستون گوشه و با توجه به ماده ۳۶ قانون مطبوعات، بدين وسيله توضيحات زير را جهت روشن شدن افكار عامه مردم ارائه مي نمايد.
در تاريخ ۱۷/۱/۱۳۸۵ براساس اعلام رسمي سايت فدراسيون فوتبال جمهوري اسلامي ايران، آقاي امير تاجيك به عنوان خواننده سرود ملي تيم ايران در جام جهاني معرفي شدند و همچنين آقاي استاد علي معلم دامغاني به عنوان شاعر كار و آقاي بهزاد عبدي به عنوان آهنگساز كار معرفي گرديدند و دقيقاً دو روز قبل از اعلام اين خبر شعر اين كار در دفتر معاونت فرهنگي فدراسيون توسط جناب آقاي دكتر جلالي دبير محترم فرهنگي تحويل اينجانب شد، كه كپي نامه نيز پيوست مي باشد، اگر شعر اين كار سنگين و ثقيل بوده و يا اگر اين اثر به خاطر رفع مزاحمت و اصرار، سروده شده، به آقاي امير تاجيك هيچ گونه ارتباطي نداشته و ايشان فقط خواننده اين اثر بوده اند و اگر ايراد و اشكالي در كار بوده به خاطر ضعف بيش از حد واحد فرهنگي فدراسيون بوده كه فقط دور خود مي گشتند و هيچ كار مثبتي انجام نمي دادند.
در آن زمان كه تيم ملي فوتبال هيچ گونه حاشيه اي نداشت بحث خوانندگي تيم ملي يك حاشيه بزرگ براي مطبوعات و رسانه ها شده بود و هر روز اخبار داغي از اين موضوع در رسانه ها منتشر مي شد و اينجانب همان موقع نيز به معاونت فرهنگي فدراسيون اعتراض كردم و خواستار روشن شدن كامل موضوع شدم كه باز در خبري رسمي كار امير تاجيك را به عنوان سرود تيم ملي اعلام كردند. اينها همه نشانه هايي از ضعف كميته فرهنگي ستاد جام جهاني بود كه همگان را دچار مشكل كرده بود و اعتبار حرفه اي امير تاجيك، اعتبار و شخصيت استاد بزرگوار علي معلم و همچنين اعتبار بهزاد عبدي به عنوان آهنگساز كار را زير سؤال برده بود.
متأسفانه نويسنده محترم ستون گوشه، جناب آقاي محمد علي شيرازي آنچنان موضوع را تفسير و تحليل كرده اند كه گويا اجباري از طرف امير تاجيك براي سرودن اين شعر توسط استاد معلم بوده است كه اصلاً تا آن لحظه كه در تاريخ ۱۵/۱/۱۳۸۵ شعر به صورت رسمي تحويل اينجانب گرديد امير تاجيك از متن شعر هيچ گونه اطلاعي نداشته و حتي با استاد معلم نيز هيچ گونه گفت وگويي نكرده اند و نمي دانم نويسنده محترم آن لحظه كجا بوده اند كه شاهد بر اين مدعا مي باشند.»
توضيح ما
در يادداشت آقاي شيرازي، هيچ تصريحي بر اين كه آقاي معلم در برابر اصرار چه كسي تن به سرودن آن ترانه  مورد انتقاد داده ، نشده است. محمد علي شيرازي پس از انتقاد از ترانه  سروده شده توسط ايشان، احتمالاً از باب احترام، اعتذاري از جانب خودش براي معلم، بيان كرده است و گفته است كه:
«... البته با شرمندگي از اظهارنظري كه در مورد اثر ايشان كرده ام كه در حد من نيست و با اين كه مي دانم استاد در شرايط گرفتاري، براي رفع مزاحمت و اصراري كه اغلب شاهدش بوده ام،  اين پنج بيت را سروده اند شايد براي از سر باز كردن طرف ولي حرف بنده اين است كه چه اصراري هست؟»

آن سوي مه
زندگي و شعر تس گالاگر
آتش كه مي نشانند چه شكلي مي شوند؟
اسداله امرايي
001281.jpg
تس گالاگر در سال ۱۹۳۸ در خانواده اي كارگري به دنيا آمد و پس از تحصيلات مقدماتي وارد دانشگاه شد. از كودكي به شعر و داستان علاقه نشان مي داد و نخستين شعرهايش را در دوران كودكي سروده است.
چندين مجموعه شعر دارد كه معروف ترين آنها شايد «بوسه هاي منتشر»، «گذر ماه از روي پل»، «زير آسمان پرستاره» و «توصيه هايي به همزاد» باشد.تس گالاگر در ده سال پايان عمر ريموند كارور، يار و همدم او بود و بسياري از شعرها و داستان هاي آنان، تلميح و پاسخگويي به شعر ديگري است.
«آن بيتي» درباره شاعر مي گويد: «شعرهاي تس گالاگر را بسيار دوست دارم كه پر است از لحظه هاي ناب زيستن. كتابخانه اي از عشق فراهم مي آورد كه گاه به اسطوره پهلو مي زند و گاه آنقدر ساده است كه به باور نمي آيد و شاعر را مي بينم كه كنار كشيده و به ما مي خندد». از تس گالاگر چند داستان كوتاه و نمايشنامه و شعر به همين قلم ترجمه شده است؛ ترجمه هايي كه به اجازه و راهنمايي هاي شاعر هم مزين است.
شكست سكوت
تپيدن هاي دل، آهسته و لرزان
ملكوت تو را
بر برگ ها رقم مي زند
نزديك گورستان آب.
هرگز
اصرار نكرده ام، مي پذيرم
دير آمده ام. من ملكه تأخير بودم
اما حالا نمي شود از آن گذشت
بر شاخسار مقدس صدايم
اصرار دارم
اصرار دارم براي همه مان
كه كار صدا جز اصرار نيست
آن هم صداي شاعر
وگرنه به چه كار مي آيم
اگر بانگ برندارم؟
پيامي است در راه
در ساز و آواز
كه بايد بانگ برداريم
زنده از آنيم كه آرام نگيريم
و گرنه به چه كار مي آييم؟
چه فايده اي داريم؟
سرخ بال
خوانندگان شعر، سرايندگان شعر
ملتي هستند،
درون ملت
رنگين كمان پل مي زند بر تنگه خوان دوفوكا
بنفش زير تاقي اش
با گنبد ارغواني. پشت به آفتاب مي ايستم
تا ببينم اين اتفاق را
دست سايبان چشم
تا ديگر چشم كار نكند
لازم نيست دوباره فكر كنم
در قطره هاي معلق باران
در شكست نقش هاي كتاب مدرسه
در انعكاس دروني تابش نور
اسطوره سرخپوستان ويله لا و رنگين كمانش
كه ماري عظيم است
اسير دختركي كوچك
سايه مي افكند بر سرش
تاب مي خورد و ذره ذره به ايلغار مي برد
غيب مي شود در هجوم ارتش پرنده ها- چه خوب
براي پيروزي هم هر پرنده اي
در سرخي خون اژدها فرو مي رود
دستان مرد كور
در اتاق چهارگوش
بي پنجره
كه ساعت ها پر مي كند جيب مان را
با پول نرم، دست دراز مي كني
براي چيزي ساده: دايره
خاكستر، فنجان و گرمايش
چشمان آبچكان و تلفن كه مي داند
صداها هميشه نابينا هستند.
از سركار كه مي آيي، مي تكاني آتش را
كه از سيگار تو مي گذرد، آنك
دست غريبه اي
پوزه سگي و باران
دست مي كشي به صورتم، تو
باران بودي، بيگانه
هيچ كس اما در تاريكي
ننهاد دست بر من، آنگونه كه تو نهادي
گفت وگو با آتش نشاني از بروكلين
بين دو پرواز تعارف مي كند
نوشابه اي بخرد. هم كلام نبوده ام پيش از اين
با آتش نشاني آن هم از بروكلين
باشد. خب، ممنون
گويي مي آيد حرف از پي حرف، زن ها
آتش نشان ها
من زنم
پس او آتش نشان بايد
بين ما دو تن رازي هست
كه مي گويد
دوست ندارد زن ها آتش نشان باشند
آتش كه مي نشانند
چه شكلي مي شوند
احترام شان را از دست مي دهند
ناراحت است، اما
نگاهشان مي كند
غرق در خاكستر
اميد يكي ديگر كه بر باد رفته
حالش بد مي شود
مي خواهد شيلنگ را روي آنها بگيرد
غرق عرق، بو مي دهند
مثل خودش
نه اما زني كه دوست دارد
به اينجا كه مي رسد فرق مي كند
بد نيست؟ كه بين مردها
تحقير شوي
كه قدرت خود را ثابت كني
آن هم مردي كه خاطرخواهت است، خاطرخواه، خاطرخواه
خاطرخواه

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
شهرآرا
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |