يكشنبه ۲۵ تير ۱۳۸۵
در استقبال از روز مادر
آنان هنر زندگي را مي دانند
هانيه ورشوچي منفرد
نقاشي: زهرا رهنورد
001431.jpg
شايسته همه خوبي هاست. جلوه صبوري و دنياي عاطفه است. دوستش داريد چون بي پيرايه محبت مي كند. رفيق بي كلك است و عاشق بي عار. او كسي نيست جز مادر.
اين لغت وقتي بيشتر معنا مي يابد كه او با اين همه فداكاري، عطوفت و مهرباني، وظايف ديگري را برعهده مي گيرد. گاهي بدون همسرش و به تنهايي فرزندانش را به سر منزل مقصود مي رساند و سرپرست خانواده نام مي گيرد. جاده صبوري و فداكاري را درمي نورد و به همراهي، همدلي و همسري و ياوري جانباز مي شتابد و هم سنگر او مي شود و جلوه ديگري از زيبايي را مي آفريند. اين بار مادر فداكاري كنار خانواده ديگري سكني مي گزيند و براي فرزندانش كمك خرج مي شود و براي ديگري دايه.
دايه اما مادر
خطوط چهره اش نشان مي دهد اما نمي خواهم لغت پير را استفاده كنم ،چرا كه معتقد است شناسنامه اش را اشتباه گرفته اند. در يكي از روزهاي خرداد ماه در زنجان ديده به جهان گشود. در خانه شان كارگاه قاليبافي داشتند و در آنجا به دختران آموزش مي دادند. در واقع يكي از ثروتمندان زنجان در آن زمان بوده است. در كودكي درمكتب خانه ،گلستان را تمام كرد. سني نداشت كه به عقد مردي درآمد، مرد وضعيت مالي مناسبي داشت ولي قمار، نه تنها اموال مرد را برباد داد، بلكه ثروت او را نيز هدر داد. ۴۷ سال پيش در يكي از روزهاي شهريور كه نسيم پاييز كم كم وزيدن گرفته بود سرنوشتش تغيير كرد و زندگي اش اين طور رقم خورد تا كمك حال خانواده اي شود. خانم خانه زايمان كرده بود. او براي ديد و بازديد به همراه يكي از اقوامش آمده بود كه دست تقدير و روزگار اين طور پيش آورد كه خانواده از او بخواهند در نگهداري نوزاد تازه به دنيا آمده كمك كند و براي خانم خانه مادري نمايد.
تك پسرش كه تنها فرزند او بود و با هم زندگي مي كردند مخالفت كرد، اما اين زن تصميم خود را گرفته بود كه در اين خانه بماند. روزهاي اول صبح مي آمد و عصر به خانه شان بازمي گشت. يك سال گذشت ديگر شبها هم در اين خانه مي ماند و به ندرت به خانواده اش سر مي زد- علاوه بر نوزاد تازه به دنيا آمده از ديگر بچه هاي خانواده نيز نگهداري مي كرد و در زمان نبود مادرشان براي آنها حكم مادر را داشت و از خانه و وسايلش به گونه اي حفاظت مي كرد كه گويي خانه خودش است. اعضاي خانواده اي كه در آن زندگي مي كند، مي گويند: در عمق كلامش انرژي و اميد نهفته است. از اميد با لحني اميدوار و مطمئن سخن مي گويد، طوري كه آرزوي ديدن عروسي همه نوه هاي اين خانه را دارد و چه زيباست وقتي در جمع كسي همه را اين گونه به زندگي اميدوار مي كند.
آنها مي گويند: مادري پاك و پاكيزه، سخاوتمند و سياستمدار است. از اخبار و اوضاع مملكت با خبر است. در مسابقات جام جهاني راجع به علي دايي نيز نظر مي داد! قبل از اين كه چشمش آب مرواريد بياورد روزنامه نيز مي خواند.
خانم خانواده مي گويد: در آن زمان كه من دست تنها بودم به كمكم آمد و در سختي ها كمك حالم بود و حال در پيري همدم روزهاي تنهايي ام. به هر كدام از فرزندان و نوه ها به نوعي علاقه مند است. طاقت دوري نوزادي را كه خود بزرگ كرده است و اكنون ۴۷ سالش است ندارد و مدافع اوست. فاميل و اقوام براي او احترام خاصي قائلند. ميراث كهني است كه خاطراتي تلخ و چه شيرين را يادآور است. او در جايگاه دايه اي خويش مادري نمونه است.
روح ايثار
سختي ها را خسته كرده است. خودش معتقد است در مقابل ايثار جانبازان، كاري نكرده است. حال آن كه او نيز همچون همسرش مظهر عطوفت، عشق و فداكاري است؛صبر و بردباري هنر اصلي زندگي امثال اوست. همسر فردي جانباز است. ظاهرش مانند تمام زنان ديگر است ولي ازدواج با يك جانباز را انتخاب كرده تا راه برادرش را ادامه دهد ولي باز احساس مي كند هنوز دين خويش را ادا نكرده است.
مي گويد متولد ۱۳۴۴ است و در شرق تهران به دنيا آمده است، همسر جانباز ۷۰ درصد حاج اصغر خيرآبادي و خواهر شهيد پاسدار غلامعلي چوپاني است. زهرا چوپاني مي گويد: روز جشن ازدواج من با حاج اصغر خيرآبادي، وقتي كه با لباس سفيد ويلچر را حركت مي دادم خانواده گريه مي كردند و من خدا را شكر مي كردم . داراي دو فرزند به نام هاي فاطمه و محمد مهدي است.
با همسرم در سال ۱۳۷۵ به واسطه يكي از دوستان آشنا شدم. او در سال ۱۳۶۲ به درجه رفيع جانبازي رسيد. قطع عضو هستند، يك پا از بالاي زانو و يك پا از پايين زانو. زماني كه جانباز شد ۱۶ سال بيشتر نداشت. از همان زمان اراده كرد كه براي رسيدن به اهدافش به تحصيل ادامه دهد و اكنون
فوق ليسانس حسابداري است. زماني كه با ايشان ازدواج كردم، مدير حوزه علميه بودم. با به شهادت رسيدن برادرم احساس كردم پرچمي كه به دست او به زمين افتاده است بايد به اهتزاز در آورم. اول خواستم راه برادرم را كه طلبگي بود ادامه دهم، اما دلم راضي نشد، بعد تصميم گرفتم با يك جانباز ازدواج كنم و به نوعي هم سنگر ايثارگران شوم. در زندگي خيلي تلاش كردم رضايت همسرم را جلب كنم، نمي دانم چقدر از من رضايت دارند. اينجاست كه جلوه زيبايي از عشق، استقامت و ايثار متولد مي شود و واژه ها كوچكند در مقابل اين همه بزرگواري.
الهه مهر
دست هايش حكايت از روزگار سخت سپري شده اش مي كند. او به عشق به ثمر رساندن كودكانش زحمت كشيد و حاضر به ازدواج با هيچكس نشد، چرا كه دوست نداشت سايه مردي غريبه بر سر كودكانش باشد؛ ۲۹ سال بيشتر نداشت كه شوهرش در ۳۵ سالگي بر اثر سكته قلبي فوت كرد و ۴ كودك و يك زن تنها.
بعد از فوت همسر به علت اجاره اي بودن منزلش در خانه پدر سكني گزيد.يكسالي بيشتر نگذشته كه پدرش نيز فوت كرد. در همان سال ها براي تأمين مخارج خانواده اش در بيمارستان لقمان الدوله در اتاق عمل مشغول كار شد (بيماربر- بهيار- استرليز كننده وسايل اتاق عمل). در سال هاي جنگ نيز همچنان در اتاق عمل كار مي كرد ولي بعد از مدتي دچار سنگ كليه شد، عذرش را خواستند و به بخش ICU منتقل شد. اما كار در آنجا برايش سخت بود. در همان سال ها استعفا داد. در كنار كار در بيمارستان به كار بافندگي مشغول بود، كار با ماشين بافت و تعمير آن را آموزش ديده بود و لباس هاي مختلف مي بافت و مي فروخت، اما اين لباس ها ديگر بازار خوبي نداشت. شفيقه بهشتي مي گويد: زماني كه ديدم اين كارها ديگر فروش نمي رود و بي خود هزينه مي كنم، دستگاه ماشين بافتني را فروختم و شروع به كار جديدي كردم. يك مدت پرستار يك فرد سالخورده شدم، بعد از يك سال فوت كرد. چند سالي است در بازارچه هاي مختلف غرفه كرايه مي كنم و از شهرستان ها جنس مي آورم و بين دوستان و آشنايان مي فروشم. گاهي در كنارش كارهاي دستي خودم را مي فروشم، اراده و پشتكار اولين شرط پايدار بودن من در اين سالهاست. زيرا گاهي هفته اي دو بار به شهرستان مي روم و هم اكنون نيز در فرهنگسراي كار تقاضاي غرفه كرده ام. الان ۵۰ سال دارم و از تلاشم كم نشده است. دخترم ازدواج كرده است و يك دختر دارد. پسر بزرگم به همراه همسرش از ما جدا زندگي مي كنند و پسر كوچكم با همسرش در خانه ما زندگي مي كند. مادر و برادر كوچكم نيز با من هستند، به اميد به ثمر رسيدن فرزندانم و موفقيت آنها زنده ام. تكيه گاه خوبي است اميدوارم بچه هايش قدرش را بدانند.

يك روز با پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها در آسايشگاه كهريزك
قرار بود عصاي دستشان باشيم
محبوبه تلوزاد
001434.jpg
در طول روز، ديدن بعضي چيزها براي ما عادت شده است. ديدني هاي سؤال برانگيزي كه ما به سرعت يا با بي تفاوتي از كنار آن عبور مي كنيم؛ گدايي در كنار خيابان، پسركي دستفروش، مردي در حال پاك كردن شيشه ماشين ها پشت چراغ قرمز، دختر گلفروش و همه و همه كه از سر استيصال و درماندگي و براي گذران عمر و داشتن يك لقمه نان است.
اما ديدن فضايي سرسبز و خرم با آب نماهاي زيبا و ساختمان هايي با نماي آجري كه با نام گل ها نامگذاري شده اند- آن هم در دل كوير- منظره اي نيست كه هر روز چشمان ما را نوازش دهد؛ نوازشي كه چشم ها را پر از غم و اندوه مي كند.
اينجا شهري است كه سالمندان و معلولين ما را ،در خود جاي داده است؛ مكاني كه پدران و مادران به جرم سالمندي، رانده شده از خانه هاي خود يا فرزندان، به  اين مكان پناه مي آورند و شما حتماً نام آن را شنيده ايد؛ «آسايشگاه كهريزك».
زماني كه براي بازديد آسايشگاه از در فلزي آن عبور مي كنيد، در سايه درختان، سالخوردگاني را مي بينيد كه روي صندلي چرخدار در كنار هم مشغول صحبت هستند و يا به تنهايي عصازنان از كنار شما مي گذرند؛ با سلامي و پرسيدن حالي. آنها هيچ چشمداشتي ندارند. با لبخندي به استقبال شما مي آيند و با لبخندي نيز مي گذرند و معلوليني كه با وجود نقص عضو، نه تنها كارهاي خود بلكه كار دوستان را هم انجام مي دهند و اينجا شما مي مانيد و  اين اميد به زندگي و انرژي كه در اطراف شما هاله اي از نور  ايجاد مي كند.
در كنار  اين چهره ها و در سايه درختان، لحظه اي به انتظار و سپس مدير روابط عمومي آسايشگاه با چهره  اي گشاده شما را براي بازديدي چندساعته همراهي مي كند. شما زمان داريد از همه مكان هاي آسايشگاه ديدن كنيد؛ از بخش هاي نگهداري بانوان كه با نام بنفشه و ارغوان خوانده مي شود و بخش نگهداري مردان با نام هاي صنوبر و... تا آشپزخانه، رختشوي خانه، نمازخانه، موزه يادگاري هاي خيرين طي سال هاي همراهي شان با بنياد و محل سكونت مددجوياني كه با هم ازدواج مي كنند و به دليل شرايط خاص جسمي شان همانجا ساكن مي شوند و بالاخره كتابخانه آسايشگاه كه محلي است براي برگزاري كلاس هاي سوادآموزي، مثنوي خواني، حافظ شناسي و آموختن قرآن.  اين دوره هاي آموزشي به مددجويان كمك كرده تا استعدادهاي خود را در زمينه هاي مختلف پرورش دهند. در تمام طول بازديد، خانم  آينه وند از خيريني مي گويد كه با توكل به خداوند و براي سپاس از نعمات الهي، با ياري يكديگر  اين خانه را بنا نهاده اند و در كنار همه  ايشان نام بانوي نيكوكاري است كه از سي و پنج سال پيش، نقش مددكار و مدير، راهنما و پشتيبان را داشته است. خانم بهادرزاده با بيش از هشتاد سال سن هنوز نقش خود را مادرانه انجام مي دهد و الگوي همه خيرين و مددكاران  اين خانه بزرگ است.  ايشان معتقد است خانه اي را كه با عشق از هزار متر به چهل و دو هكتار رسانده اند، «خانه اي است براي زندگي كردن نه براي زنده ماندن».
در گزارش سالانه كهريزك آمده است: تعداد سالمندان بالاي صد سال، ۱۳ نفر است، كه از  اين تعداد ۴ نفر بالاي ۱۱۱ سال و ۴ نفر ۱۰۸ سال و ۵ نفر بين ۱۰۰ تا ۱۰۵ سال از عمرشان مي گذرد. بقيه ساكنين  اين خانه بزرگ ۱۶۰۰ نفر مي شوند كه تحت عنوان مددجو ناميده مي شوند و مددكاران و ساير پرسنل ۹۰۰نفر و همه  اينها با مديريت دلسوزانه و مخلصانه ۱۳ نفر به عنوان هيات امنا اداره مي شوند و مابقي امور توسط خيريني كه براي رضاي خداي خود، خويشتن را وقف آنجا كرده اند از مخارج و هزينه هاي موسسه تا برعهده گرفتن سرپرستي و شست و شوي زنان و دختران و سالمندان و معلوليني كه هر هفته به اميد ديدار  ايشان و گفت و شنودي دل خوش دارند. هدف اصلي در آسايشگاه كهريزك، تنها نگهداري و كمك به ادامه حيات يك معلول و سالمند نيست؛ كوشش بر اين است كه معلول و سالمند را از تخت جدا سازند و ثابت كنند كه يك معلول و سالمند هم مي تواند با اميد و توان يابي فقط زنده نماند، بلكه زنده بماند و زندگي كند. بر اين اساس، برنامه هاي متعدد و مدوني طرح ريزي  شده كه در طول روز معلول و سالمند بستگي به چگونگي حالات روحي و رواني و جسماني خود، به آنها مي پردازد؛ روزش با برنامه هاي گوناگون به شب مي رسد و مفهوم ماندن در يك محيط بسته و محدود به نام آسايشگاه از ذهن خارج مي شود. در پايان ساعت بازديد با ابري سرگردان از سؤال كه در سرتان به چرخش درآمده با خود فكر مي كنيد «حيوانات از روي غريزه و بقاي نسل بچه دار مي شوند نه از سر عطوفت و دلبستگي، آنها را غذا مي دهند و بزرگ مي كنند و به اقتضاي طبيعت در زمان مناسب آنها را رها كرده و مي روند.  آيا پدر و مادرهاي ساكن كهريزك هم با فرزندان خود  اينگونه بوده اند؟ طي ساليان سال همراه و همدل آنها نبوده و براي رشد و بالندگي ايشان از خود نگذشتند. سختي ها را به خود تحميل نكردند تا در بزرگسالي عصاي دستي شوند و تكيه گاهي؟ پس چه شد كه در ميانسالي سر از آسايشگاه در آوردند؟»
در كهريزك، شما شاهد چهره هايي هستيد كه به اميد ديدن روي فرزندانشان به شما مي نگرند؛ مادرانه و پدرانه و شما فقط سايه اي از شك و ترديد و دل گرفتگي را در چشمانشان مي بينيد با آهي و افسوسي و فرزنداني را مي بينيد كه دچار نقص و معلوليت شده اند. نقص مادرزادي، فلج اطفال، آسيب هاي ناشي از حوادث طبيعي و... .
 اينان به چه گناه ناكرده اي از خانه طرد مي شوند؟ آنها نه به خود آمده اند و نه مسبب مشكلات به وجود آمده بوده اند، پس از چه روي ميهمان دائمي  اين خانه پر از مهر مي شوند؟ پدر و مادر، دوست و آشناي  ايشان عزيزاني مي شوند كه هم و غم خود را در  اين مكان گذاشته اند و همراه هميشگي جگر گوشه ديگراني هستند كه در پي زندگي خود، فرزندان را به امان خدا و ديگران رها كرده اند. زمان خداحافظي، با انرژي و نشاطي كه از همه ساكنان آسايشگاه گرفته ايد، آنجا را ترك مي كنيد به اميد آنكه دستان شما نيز بتواند ياري دهنده خيريني باشد كه با نام گروه بانوان نيكوكار مكاني را اداره مي كنند كه عزيزان ما و شما را با عشق و اميد و  ايثار در چرخه زندگي خود جاي داده اند.

جدول اعداد (سودوكو)
اعداد ۱ تا ۹ را در هر يك از سطرها و ستون ها و مربع هاي كوچك ۳ در ۳ طوري قرار دهيد كه فقط يك بار تكرار شود .پاسخ جدول را فردا در روزنامه ملاحظه خواهيد كرد.
001449.jpg

اجتماعي
ادبيات
انديشه
سياست
شهرآرا
|  ادبيات  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |