دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۵
ضرورت ها و كاستي هاي آموزش مهارت هاي زندگي
همه يا هيچ
سينا كلهر
002922.jpg
ماهر در زبان عاميانه و به اصطلاح در ميان مردم كوچه و بازار كسي است كه در كار خود «اوستا» باشد، يعني بداند چه چيزي را انجام دهد، چگونه انجام دهد، چه موقع انجام دهد و در چه موقعيتي. به عبارتي مهارت داشتن عبارت است از بلدبودن. تفاوتي كه در سنت پديدارشناسي ميان بلدبودن و دانستن وجود دارد، قابل توضيح است. اين تفاوت را مي توان با يك مثال به طور كامل روشن ساخت. اگر از شخصي كه مي تواند دوچرخه سوار شود، سوال شود دوچرخه سواري چيست، ممكن است نتواند جواب دهد، به عبارت ديگر نداند كه دوچرخه سواري چيست، اما او بلد است دوچرخه سواري كند. با توجه به اين موضوع، در عرف عام كسي كه بلد است كاري را به نحوه احسن انجام دهد، در آن كار مهارت دارد و به اصطلاح در كارش ماهر است. بنابراين مهارت داشتن در زندگي يعني زندگي كردن به نحو احسن را بلدبودن، حتي اگر نتوان به كسي ديگر توضيح داد كه مهارت در زندگي كردن چيست. به طور كلي «مهارت هاي زندگي روزمره يعني همه آنچه كه بايد بدانيم و انجام دهيم تا بتوانيم زندگي روزمره خود را به پيش برانيم. چگونه با ديگران ارتباط برقرار كنيم. چگونه در ارتباط هايمان كمترين استرس به ما وارد شود. چگونه در زمان مناسب به انتخاب همسر بپردازيم. از نان خريدن تا خريد خانه و اتومبيل، از مرتب كردن خانه تا برنامه ريزي اقتصادي براي خانواده، از حمام كردن نوزاد تا ثبت نام او در مدرسه، از خرد كردن گوشت براي درست كردن غذا تا اداره كردن يك ميهماني خانوادگي و چگونگي شركت در آن، از برخورد مناسب با خراب شدن وسايل منزل تا... .»(۱)
چه كساني مهارت زندگي را مي آموزند؟
براي هر حرفه و فني به طور كلي دو روش عمده آموزش وجود دارد؛ آموزش نظري و تئوريك و آموزش عملي يا به عبارتي آزمون و خطاي عملي. به نظر مي رسد اين امر در مورد زندگي و يادگيري مهارت زندگي كردن نيز صادق باشد. اما آن چيزي كه در جامعه ما شايع است آموزش عملي و به شيوه آزمون و خطاي اين مهارت است كه البته گاهي اوقات تبعات جبران ناپذيري به همراه دارد. با اين حال تنها گروهي كه تا حدودي در كار آموزش مهارت زندگي هستند، روحانيون مي باشند كه دستورات دين را كه عمدتاً متوجه چگونه زيستن است، تعليم مي دهند و از آنجايي كه اين دستورات كلي بوده و مسائل بنيادي را دربرمي گيرد، بسياري از امور جزئي و خاص در زندگي انساني بدون هر نوع آموزش نظري باقي مي ماند، در اين ميان تنها راه يادگيري مهارت در اين امور آزمون و خطاست.
نهادهاي آموزشي و تربيتي در جامعه ايران بيش از آنكه تعليم دهنده چگونه زندگي كردن باشند، در كار آموختن دانش ها و مهارت هايي هستند كه كمترين ارتباط را با چگونه زندگي كردن دارد. «فرآيند يادگيري مهارت هاي زندگي روزمره از خانواده آغاز شده و در محيط اجتماعي، به خصوص مدرسه و دانشگاه تكميل مي شود. در جامعه مدرن كه نقش خانواده به عنوان مهم ترين نهاد آموزش در دوره هاي ماقبل مدرن كمرنگ شده است، مدرسه و دانشگاه، حتي وظايفي را كه به صورت كلاسيك بر عهده خانواده ها بوده بايد برعهده بگيرند. اين «بايد» قطعي نيست، بلكه بايدي است محصول جبر وضعيت مدرنيته.
به اين ترتيب نهادهاي آموزشي علاوه بر آموزش علم و مهارت هاي خاص، در عصر حاضر با ارائه خدماتي كه مربوط به آموزش مهارت هاي زندگي روزمره مي شود، تلاش مي كنند تا هرچه بيشتر كودكان و نوجوانان را از همان سنين اوليه با مسائلي آشنا كنند كه هم زندگي را براي خودشان و هم براي جامعه سهل تر كنند. البته اين آموزش ها قطعاً با توجه به تمايزات فرهنگي هر كشوري، متفاوت بوده و خود اين تفاوت ها قابل بررسي است، اما آنچه در اين مقال حائز اهميت است، اين است كه عامل كمرنگ شدن نقش خانواده اي كه هسته اي شده، تبعاتي است از مدرنيته. يعني كار پدر و مادر براي تامين زندگي و جيره بندي وقت در كنار هم بودن؛ آن هم در كنار هم بودني موثر براي آموختن مهارت هاي عمومي زندگي. چرا كه مهارت هاي عمومي زندگي به صورتي غيرمستقيم و در هنگام انجام آنها توسط والدين آموخته مي شود.
از اين رو، نهاد آموزش و پرورش و سپس آموزش عالي در كنار ياد دادن مهارت هاي تخصصي عصر حاضر كه بيشتر معطوف به اشتغال درآمدزا مي باشد، به صورت هدفمند تلاش مي كنند كه از اين زمان(زماني كه فرزندان در دامان محيط اجتماعي به سر مي برند)، استفاده بهينه كرده و آموزش هاي لازم را بدهند.»(۲) اما به نظر مي رسد اين نهادها نه تنها وظيفه خود را انجام نمي دهند، بلكه اساساً آموزش هاي آنها چيزي به مهارت هاي زندگي اشخاص نمي افزايد. «مدرسه نهادي است كه هرگز وضعيت خود را درك نكرده است، نمي دانم چرا و چگونه، اما اين امر واضح است كه نهاد مدرسه (آموزش و پرورش) در هيچ دوره اي(از زمان تشكيل اولين مدرسه ابتدايي مدرن در تبريز تاكنون) از ايده آل گرايي آموزش فرزندان، دست برنداشته است؛ آموزاندن مطالبي بي ربط به زندگي واقعي و در صورت مرتبط بودن، كاملاً غيركاربردي و غيرعملي (به جز اينكه در موقع عبور از هر جاي خيابان! ابتدا بايد به دست چپ و سپس به دست راست خود نگاه كنيم، ديگر چه چيز از آموزش هاي دوره ابتدايي به خاطرمان مانده است؟ از درس هاي تاريخ، مدني و جغرافي، علوم و حتي رياضيات!!!). شايد در دوره هاي اوليه تشكيل مدرسه، اين امر ايرادي تلقي نمي شده، چون تحصيل، پديده اي فانتزي و حتي تا حدي طبقاتي بوده، اما امروز كه تحصيل (لااقل در ظاهر) فراگير شده و به خصوص در نسل [نوجوان و جوان] مورد نظر ما، كه نهاد خانواده به هر دليل مسئوليت هاي خود را در برابر آنها به نهاد مدرسه وانهاده است، چرا اين نهاد از انتزاعات خود دست برنمي دارد؟ از آنجا كه قرارمان بر تبيين شرايط نيست بنابراين پاسخگويي به اين سؤال قبل از انجام پژوهش هاي عميق، صرفاً نظري شخصي خواهد بود. بنابراين اين به منظور شناخت ابعاد مسئله به همين حد اكتفا مي شود.
پيامدهاي نياموختن مهارت زندگي
ندانستن مهارت زندگي و عدم توانايي با چگونه زندگي كردن، تقريباً تاثيرات منفي بر بسياري از حوزه هاي زندگي شخصي و اجتماعي افراد دارد. اوج اين مشكلات زماني است كه افراد تصميم مي گيرند از پدر و مادر خود مستقل شده و زندگي جديدي را شروع كنند. نقطه آغازين اين فرايند ازدواج است كه به دليل عدم مهارت و آشنايي با رسوم و شيوه هاي عمل در اين باره، بسياري از زندگي هاي جديد در همين مرحله شروع نشده به پايان خود مي رسد. در حالي كه بسياري از اشخاصي كه قبل از عروسي كارشان به طلاق مي كشد در حرفه هاي خود افراد ماهري هستند. فرد ممكن است مهندس ماهر يا پزشك حاذقي باشد، اما جايي به او نياموخته اند كه با جنس مخالف خود و خانواده اش چگونه رفتار كند. از همين روي هيچ يك از مهارت هاي حرفه او به دردش نخواهد خورد. به عبارتي در جامعه ايران زندگي در خدمت مهارت هاي فني و حرفه اي است نه اين مهارت ها در خدمت زندگي. «مسئله اين است كه بسياري از اين مهارت ها از ملزومات زندگي بوده و آموختن به موقع آنها هم از تنش هاي زندگي روزمره خواهد كاست و عدم يادگيري آنها هم منجر به خسارات متعدد و گاه جبران ناپذير مي شود و از همه مهمتر اين است كه مأنوس بودن با اين مهارت هاي علمي و گاه نظري (شناختي) باعث مي شود كه فرد در ضمن احاطه داشتن بر امكان هاي مختلف پيش رو، بهترين امكان را انتخاب كرده و گاهي حتي آنچه را كه در تصورش نمي گنجد تجربه كرده و برگزيند، يعني امكان هايي كه از شناخت مهارت هاي متنوع نصيبش شده است. به اين ترتيب هر چند كه ازدواج يكي از طرق تجربه استقلال است، اما اغلب مشاهده مي شود نسل جديد خواه ناخواه وابسته به پدر و مادري است كه گاه ياراي كمك رساني بي وقفه به فرزندان خود را ندارد. ازدواج پيش و بيش از اين كه عشق و محبت و دوست داشتن باشد يك مهارت است كه در اثر وصلت دو خانواده به ظهور مي رسد. از اين رو نمي توان ازدواج را ماوايي براي حل مشكلات مهارتي دانست بلكه خود ازدواج نياز به فراگيري مهارت هايي دارد كه در بسياري از موارد از عهده زوجين خارج است. تصور كنيد كه يك دعواي خانوادگي در شرف وقوع است، آيا شما مي توانيد نقش ميانجي را ايفا كنيد؟ يا خود به آن دامن مي زنيد؟ آيا مي توانيد سخنان حساب شده اي بگوييد؟ يا تنها خود را كنار مي كشيد؟ اگر به طور ناخواسته وارد چنين جرياناتي شويد چه؟» (۳)
در حالي كه در يادگيري مهارت هاي شغلي احتمالي اشتباه وجود دارد و اين اشتباه نيز تاثيرات منفي زيادي براي شخص ندارد، اما در آموزش مهارت زندگي گاهي اوقات يك اشتباه به تباهي يك زندگي منجر مي شود. در واقع در جريان زندگي موقعيت هايي پيش مي آيد كه به دليل عدم آشنايي و اطلاع افراد از اين موقعيت ها است و تنها كار ممكن، عمل به شيوه آزمون و خطاست. در چنين وضعيتي امكان اتخاذ تصميم اشتباه و در نتيجه نابودي زندگي بسيار بالا مي رود. از همين روي تفاوت مهارت در زندگي با مهارت در حرفه هاي ديگر در اين است كه در زندگي فرصتي براي آزمون و خطا وجود ندارد اما براي بسياري از افراد در جامعه ايران آزمون و خطا تنها راه آموختن مهارت زندگي است؛ زندگي در جامعه اي كه نه تنها به او نمي آموزد چگونه زندگي كنند بلكه اگر در جريان آزمون و خطا مرتكب اشتباهي شود، ترديدي در نابودي او ندارد.» اگر قرار باشد امروز براي ميهمان هايمان ميوه بخريم و ندانيم از كجا و چگونه، حدود قيمت ميوه ها چيست، از كجا بايد بخريم و از هر نوع ميوه چقدر، جنس خوب آنها چه مشخصاتي دارد و... آن گاه در يك بلاتكليفي مرموز بايد به سمت و سويي رفت و تازه اگر عزم مان جزم ياد گرفتن موضوع باشد، بعد از چند بار اشتباه ياد خواهيم گرفت. ظاهراً كار سختي نيست. حالا فرض كنيم لوله پشت كنتور آب، دچار تركيدگي شود، چه بايد كرد. اگر ندانيم، چه اتفاقي مي افتد، به غير از تنشي كه در نتيجه عدم آگاهي از اين موضوع بسيار ساده نصيبمان مي شود، ديگر چيزي نيست، فقط بايد از كسي بپرسيم و ياد بگيريم. حالا فرض كنيم كه قرار است معامله اي بزرگ انجام دهيم، يا دست به كاري تجاري بزنيم، چه كار بايد انجام دهيم. به نظر مي رسد كه استفاده از چك جزو قوانين ساده زندگي روزمره است كه بايد دانست تا آن را پيش برد. ضرر و زيان ناشي از عدم آگاهي از نحوه معاملات مرسوم در زندگي روزمره ديگر چيزي نيست كه بتوان با آزمون و خطا آن را آموخت، چرا كه هزينه ناشي از آن، گاهي اصل زندگي را متلاشي مي كند. اگر ندانيم كه با سپردن پول به صميمي ترين دوست بايد حتماً برگه اي و سندي از او در اختيار داشته باشيم (يا بالعكس) تا زماني كه او به طور تصادفي فوت كرده و ما نتوانيم به كسي ثابت كنيم كه آن پول را به او داده ايم، آن گاه همه چيز از دست مي رود. اگر از دخل و خرج اطلاعي نداشته باشيم و ندانيم كه براي درآمد خود چگونه برنامه ريزي كنيم تا هزينه هاي پيش بيني نشده را بتوانيم به موقع پوشش دهيم، چه اتفاقي خواهد افتاد؟ اگر بدون دورنمايي از وضعيت زندگي خود و فرزندان به خرج بي رويه بپردازيم، اگر ندانيم كه هزينه هاي تقريبي رشد يك كودك در هر مرحله چيست، اگر نتوانيم مشكلات بين كودكان و فرزندان را حل و فصل كنيم و اگرهاي ديگر... آن گاه چگونه مي توانيم زندگي مستقل خود را اداره كنيم؟
ممكن است مسئولان بسياري از نهادهايي كه مسئول آموزش اين مهارت به افراد جامعه اند بگويند، همين طوري اداره مي شود. پدران ما چگونه گذراندند ما هم همان طور خواهيم گذراند اما افسوس كه پدران ما در محيط كوچكشان و در فضاي اجتماعي كه قرار داشتند ريزترين فنون و شيوه هاي زندگي را مي آموختند و از آنجايي كه ميان شغل و زندگي پدر و مادر و فرزندان تفاوت بارزي وجود نداشت مشكلي پيش نمي آمد و در صورت بروز مشكل دورترين فاميل خانواده هم به كمك شخص مي شتافت. اما براي فرزندان كشاورزي كه با رنج فراوان مهندس يا پزشك شده است چه اتفاقي خواهد افتاد؟
پي نوشت ها:
۱) ستوده، علي، روزنامه همشهري؛ شماره ۳۹۸۱
۲) همان
۳)همان

ديد گاه
واقعيت زندگي روزمره
گروه اجتماعي- چنانچه مدت زيادي در زندان انفرادي بمانيم احتمال اين كه پس از خروج دچار توهم شويم بسيار زياد است؛ توهمي كه ناشي از قطع ارتباط با واقعيت است. كنكور، زندان انفرادي محصل ايراني است، با حصارهايي متنوع و چند ضلعي از كتاب ها و جزوات روزبه روز در حال افزايش. لازم به توضيح بيشتر نيست كه كنكور، دانش آموز عصر حاضر را در فضايي قرار مي دهد كه ارتباط او را با جهان اطراف (از نظر نرم افزاري) قطع كرده و او را به مدتي طولاني با مطالب غيرملموس محشور مي گرداند. تجارت كنكور كه روزبه روز بر اهميت آن افزوده شده و قبولي در آن دشوارتر مي شود (به سبب تكثر منابع و شدت رقابت و دلايل ديگر)، چيزي نيست جز محصول مشترك ارزش هاي تغيير يابنده اجتماعي و خانوادگي در نهاد خانواده و بي مسئوليتي نهاد مدرسه.
پس از زندان انفرادي كنكور، نهاد آموزش عالي (در صورت قبولي در كنكور) با توجه به تعريف وظايف! و با اين كه در بي ربط بودن فوج مطالب خود دست كمي از نهاد آموزش و پرورش ندارد، خلأيي را به دانشجو تحميل مي كند كه از يك طرف ناشي از گسست مطالب دو نهاد آموزشي و از طرف ديگر نتيجه وضعيتي خلاف تصور دانشجو است. اما آنچه در اين فرآيند ثابت باقي مي ماند همان فقدان آموزش مهارت هاي زندگي روزمره است.
اما شق ديگر قضيه، عدم قبولي در كنكور است. در آن صورت مواجه شدن ما با واقعيت زندگي و هنجارهايي است كه جامعه در همان لحظه از فرد مي طلبد. تشكيل زندگي، تامين زندگي و رفاه و ادامه زندگي روزمره به صورت مداوم و بدون نقص. اين اتفاقي است كه براي قبول شدگان چند سالي ديرتر به وقوع مي پيوندد.سپس جامعه بدون درنگ از فرد مي خواهد كه در جامعه حل شده و با آن هماهنگ شود. هرگونه ناهنجاري از خرد و كلان، پذيرفتني نيست. فرد بايد سريعاً وارد زندگي شود، براي ياد گرفتن مهارت هاي لازم زمان زيادي باقي نيست، يعني تمرين بايد در هنگام مسابقه انجام شود، يعني آزمون و خطا در حين زندگي و سرانجام خودآموزي در متن اجتماعي. اما آيا فشار اقتصادي ناشي از تامين حيات به منظور تامين رفاه يا ادامه بقا، اجازه آموختن مهارت هاي زندگي را مي دهد؟ اين نيز پرسشي است كه نمي توان پاسخ مناسبي به آن داد و نيازمند پژوهش هاي مستمر و جدي تر است. اما مسئله ما همچنان باقي است. هر چند كه اين مسئله زندگي، افراد را متوقف نمي كند، اما مي تواند آن را صعب كرده و حتي گاهي از هم بپاشاند. آيا مي دانيم كه چه ميزان از طلاق ها به سبب عدم توانايي افراد و نديدن آموزش هاي لازم براي زندگي روزمره است ؟نمي دانيم. اما لازم است كه بدانيم.
پزشكان و مهندسين بلاتكليف
منظور از پزشكان و مهندسان در واقع اشاره به طنزي تلخ است كه شايد فقط مردم جامعه خودمان را بخنداند. الگوسازي نهاد خانواده و مدرسه براي توليد نسلي از متخصصين به ظاهر حرفه اي آن هم فقط با بذل توجه به دو رشته ؛كه البته در جاي خود بسيار با اهميت هستند. مهندسين و پزشكاني كه شايد هنوز نتوانند نيازهاي روزمره زندگي خود را برطرف كنند هر چند كه در كار خود فرد قابلي باشند. آنان در كجا و چه وقت فرصت آموختن اين مهارت ها را داشته اند؟ در خانواده؟ در مدرسه؟ در دانشگاه؟ يا در محيط كار؟ و در چنين وضعيتي پيامدهاي ناخواسته نداشتن مهارت زندگي گاهي ويرانگر است.

جدول اعداد (سودوكو)
اعداد ۱ تا ۹ را در هر يك از سطرها و ستون ها و مربع هاي كوچك ۳ در ۳ طوري قرار دهيد كه فقط يك بار تكرار شود .پاسخ جدول را فردا در روزنامه ملاحظه خواهيد كرد.
حل جد ول شماره ۱۴۵
002955.jpg

اجتماعي
اقتصاد
انديشه
شهرآرا
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  شهرآرا  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |