سه شنبه ۲۸ شهريور ۱۳۸۵
حكمت در قلمرو ذهني انسان متفكر
حكمت مانند خورشيد است
004191.jpg
بزرگي اين سؤال كه چرا ما مثل هم نمي انديشيم، در حالي كه همگي يكسان هستيم، پارادوكس هاي بزرگ مربوط به عدل الهي و جبر واختيار و انحصار معنويت و... را ايجاد كرده است؛ پرسش هايي كه پايه اساسي بسياري از گرايش هاي فكري و نحله هاي عرفاني و كنجكاوي هاي فلسفي ما را تشكيل داده است
ميثم ميرسعيدي
بدون ترديد، فقط بخشي از تفكر، آن چيزي است كه مي توان آن رادركلاس درس آموخت وتفكر آن گاه كه درصورتي عيني ومحقق جلوه گر شود، از شكل خام و غير قياسي خود بيرون مي آيد. در اين صورت ما  - به شرط برخورداري ازقابليت هاي پيشين - تفكر خود را زندگي مي كنيم. واژه حكمت درچنين وضعيتي، درواقع، همان انديشه اي است كه محتواي آن را به ناخودگاه خود راه داده ايم و آن را به موضوع شناخت خود تبديل كرده ايم.اگرچه به قول قرآن، انسان ها داراي ويژگي هاي بيروني و دروني گوناگون اند واين نشانه سترگي و اعجاز در آفرينش الهي است اما همان سترگي و عظمت درصورتي درقلمرو معنوي روح فرا دست مي آيد كه دانسته ها صورتي دروني به خود بگيرد.حكيمان متأله مسلمان، به حكمت درچنين منظري مي نگريسته اند.اين نوشته با محور قرار دادن چنين موضوعي،يادآوري كوتاهي است براي نگريستن به جهان نگره هاي معنوي.

انسان وجودي چند بعدي است. برخلاف آن چه كه در جهان امروز و ديروز درباره موجوديت انسان و دسته بندي او در رشته ها و گرايش هاي فكري مختلف بحث مي شود، وجود ذاتي انسان هرگز محكوم به قرارگيري در دسته اي خاص از تركيب بندي زندگي روزمره نيست، مگر اين كه خود او به طور اختياري نيرو و توان و هويت خود را تنها در ابعادي كم تعداد و محدودكننده مصرف كند.نگرش ها و سلايق گوناگون و البته متفاوت شهروندان جامعه انساني باعث شده تا جوامع بشري قوانيني آزادي مدارانه و مبتني بر احترام به عقايد و آراي همگي تدوين كنند.اما اين حقيقتي است كه هنوز هم كليت اين جوامع نتوانسته اند در تعيين بهترين نحوه تفكر و يا برخورداري از مناسب ترين جهان بيني براي تمامي انسان ها، رويه اي يكسان ارائه دهند.
پس لاجرم اصل بر اصالت تفاوت در شيوه تفكر انسان ها گذاشته شد تا بتوان به حداقل برخورد و تنش در روابط اجتماعي نايل شد. صرف نظر از اين حقيقت كه اين تفاهم و عدم تزاحم اجتماعي به صورت بالقوه، جهل جمعي شديد و همه گيري را به انسان ها تحميل خواهد كرد.
خدا انسان را در مقابل جهاني از تفاوت ها قرار داده است. انسان كاوشگر در پهنه زندگي به سرعت پي به وجود تفاوت ذاتي و ماهوي بين پديده هاي اطرافش و خودش مي برد و مشكل چنداني در تنظيم نحوه ارتباط با ديگر پديده هاي مادي اعم از جماد و نبات و حيوان پيدا نمي كند، اما همين ذهن خلاق وقتي به هم جنسان خود مي رسد، با جهاني ديگر و لبريز از شگفتي ها و درك ناشدني ها روبه رو مي شود كه در عين تشابه با وجود خودش، ملاك  و عملكرد متفاوتي را به نمايش مي گذارد. در اين حال انسان از كليت انساني اوليه تبديل به پاره هايي به نام موجودات انساني مي شود كه هريك تنها داراي درجاتي از تشابه به الگوي اوليه خود هستند، و البته همگي شان از شأن و حقوق انساني يكساني بهره مند هستند. به بيان بهتر همگي شان دعوي و درخواست شأن كامل انساني را دارند.
قرآن بارها و بارها به وجود تفاوت در رنگ و شكل و زبان و قوميت و... اشاره كرده است و آن را از معجزات خلقت برشمرده است. حتي مي توان در مواردي هم به بيان وجود برتري هايي در پاره اي از انسان ها نسبت به ديگران برخورد كرد. بزرگي اين سؤال كه چرا ما مثل هم نمي انديشيم، در حالي كه همگي يكسان هستيم، پارادوكس هاي بزرگ مربوط به عدل الهي و جبر واختيار و انحصار معنويت و... را ايجاد كرده است؛ پرسش هايي كه پايه اساسي بسياري از گرايش هاي فكري و نحله هاي عرفاني و كنجكاوي هاي فلسفي ما را تشكيل داده است.
***
حكمت به سان خورشيد است: رشته هاي نوراني به همه جهات پراكنده مي كند و اين جهات، همان سمت و سوهايي است كه مجموع موجودات انساني به صورت اختصاصي از آن مناظر به جهان نظاره مي كنند. حكمت در اين بيان، به رسميت شناختن تمام التهابات، گرايش ها، اميال و تفكرات انساني است. فرويد هنگامي كه به وجود شخصيت زنانه در وجود مردان و بالعكس اشاره مي كرد،در حقيقت به وجود اصلي درجهان اشاره كرد كه هر نيروي آشكاري درجهان، نطفه اي از نيروي مخالف خود را در بطن خود حمل مي كند. اين اصل همان طور كه در نشان ذن نمودگار است، از تعادلي پايدار و در عين حال متحرك و طيف گونه صحبت مي كند كه چرخه هاي حيات و ممات را به عنوان اساسي ترين اصل خلقت به تصوير مي كشد.
پس صفت حكمت ، توانايي گسترش و بسط انديشه ها و اميال و نيروهاي ذهني انسان در تمامي جهات است. مي دانيم كه به طور قطع هر انساني تحت سيطره و غلبه ميلي و انديشه اي بر ديگر قواي فكري خود است. به سان عارفي كه ترجيح مي دهد عارفانه بزيد و يا فيلسوفي كه با درك استدلالي به جهان مي نگرد.
اما همين عارف با نگرش به اجتماع و برخورد با انديشه هاي فلسفي - در صورت برخورداري از ضمير باطني آماده و حساس - مي تواند بخش نامكشوف دروني خويش براي خود هويدا سازد و ساختاري منطقي و اصول گرا را در نهاد خود پيدا كند تا ناخواسته داراي حس تعادلي آسماني در درك ابعاد تقدير زندگي و حيات خود شود و در قضاوت هاي حكمي خود اصطلاحات منصفانه تر رفتار كند.
فلسفه و عرفان فقط دو سوي مخالف از مجموع پيكان هايي هستند كه از نقطه وجود انسان منكسر مي شوند. هر فردي مكلف است براي حكمت آموزي به تحصيل جميع نگرش هاي فكري و حسي بپردازد و در اين امر هرچه كوشاتر باشد و اطلاعات موردنياز را به صورت گسترده تر و يكنواخت تري گردآوري كند فرآيند تبديل اطلاعات به آگاهي در ضمير ناخودآگاه او صورت منسجم تري يافته و به دريافت هاي دقيق تري از ظواهر حيات دست مي يابد.
خوشبختانه از سوي ديگر متن حيات و تقدير زندگي نيز قوانين خود را به روشني در اختيار جويندگان حقيقت قرار مي دهد وبه سرعت بر سالك راه عيان مي شود كه در عين وجود تنوع ساختارهاي حياتي و عملكردهاي تقديري در متن زندگي، مي توان به اصول و قواعد ساده اي رسيد كه همواره در طول حيات تكرار شده اند. شايد در ابتداي مسير، رسيدن به چگونگي ارتباط بين پديده ها براي دانشمندان مشكل بود، ولي تاريخ علم، بيانگر اين حقيقت است كه مجموعه فرمول ها و قواعد رياضي، فيزيك، شيمي، روانشناسي، پزشكي، فقه، فلسفه و... همگي در حال ساده شدن و رسيدن به فرمول هاي بنيادي هستند و به طور شگفت آوري مي توان امروزه شاهد بود كه جهان بيني يك فيلسوف چقدر به هستي شناسي يك فيزيكدان و يا حتي جامعه شناسي يك مردم شناس نزديك شده است.
***
در مباحث هستي شناسي نوين به سرفصلي تحت عنوان علم سنتز برخورد مي كنيم كه داراي تعاريفي مشابه از حكمت در فلسفه اسلامي است. علم سنتز اطلاعات جميع علوم را معتبر دانسته و به ايجاد ارتباط بين اين دانسته ها همت گمارده است و با تكيه بر نكات مشابه و نشانه هاي همگرايي در اين رشته اطلاعات، سعي در ايجاد يك نگاه كلي و همه جانبه در فرد حامل اطلاعات مزبور مي كند تا بدين وسيله آگاهي لازم نسبت به جايگاه و زمان وقوع هر پديده در ذهن فرد به وجودآيد كه دراين حال او را آگاه مي نامند. اين آگاهي قدرتي را در فرد متجلي مي سازد تا در صورت صلاحديد بتواند اختيار انجام يا رد پديده هاي دانسته اش را در پهنه زندگي حفظ كند و اين تعاريف و صورت پردازي ها را به عنوان مثال مي توان در مراتب بالاي درخت زندگي قبالا (عرفان يهودي) و يا شطحيات (عرفان اسلامي) و يا حتي صفت قرآني اولي به تصرف بودن اولياي خدا معادل سازي كرد.
به كمك تعادل گرايي فكري كه حكمت آموزي در پي دارد مي توان به شناخت و درك ابعاد وجودي انسان كامل هم پي برد؛ چراكه مي توان اظهار داشت كه تنها در صورتي كه جميع تمايلات و گرايش هاي انساني در جهات مناسب و با شدت هاي متناسب گسترش يابند، اوصاف انساني كامل را مي توان به نظاره نشست، هرچند كه شهروندان عادي جوامع بشري به علت غوطه وري در ورطه زياده روي ها و تعصبات بيهوده فرسنگ ها از حالت آرماني خود فاصله گرفته اند.
***
سهروردي به عنوان عضوي از اعضاي متفكران ايراني كه خود به داشتن شهرونداني چندبعدي مشهور است از مهم ترين كساني بود كه بر وحدت اضداد تأكيد كرد و دو شق از مخالف ترين مباحث ذهني بشري را در ظرفي مشترك گنجاند و به واقع لزوم احترام و استفاده همزمان از هر دو را يادآور شد؛ راهي كه بعدها توسط صدراي شيرازي به بهترين شكل تداوم يافت و به جايگاهي رسيد كه حضور اين بحث در ميان ديگر مباحث هستي شناسي، به علت كم بودن تعداد ورزيدگان و متفكران زبده كه بتوانند از پس نتايج هولناك و شبه كفرآميز اين نظريه برآيند، رو به خاموشي نهاد؛ چراكه اگر بنا بود باديدگاه مزبور به تاريخ گذشته و اوضاع سياسي اجتماعي امروز نگاه شود، خيزش هاي انقلابي عظيمي ابتدا در ساختار ذهني انسان ها و تلقي آن ها از خير و شر پديد مي آمد و در پي آن تغييرات بنياديني در ساختارهاي آموزشي تربيتي، سياسي اجتماعي و ديني و معنوي ايجاد مي شد؛تغييراتي كه چه بسا تهديدكننده اي جدي براي نظام هاي معمول حكومتي به شمار مي روند.
ضرورت دارد تأكيد شود مطالب فوق چيدماني موجز از فهرست بلندبالاي مطالب حكمي است كه به طور گريزناپذيري مبتلا به پهنه ذهني و اجتماعي انسان متفكر است.

نگاهي به انديشه هاي ايده آليستي درباب حقيقت
حقيقت در قلمرو احساس و ادراك
004194.jpg
حيدر معافي
مسئله اي كه ذهن انسان را به خود معطوف داشته و در تاريخ فلسفه بسيار حائز اهميت است، همان چيستي حقيقت و تفاوت آن با واقعيت است. در برخورد با حقيقت دو گونه ديدگاه مي توان داشت يا حقيقت را امري بدانيم كه با ذهن آن را ادراك مي كنيم و هر چه با ذهن ادراك شود، حقيقت داشته باشد كه در اين حال حقيقت امري انتزاعي خواهد بود. يا حقيقت را امري بدانيم كه بدون توجه به ذهن انسان وجود دارد و ذهن به آن تعلق مي گيرد. حقيقت به نظر مي بايست امري باشد وراي تمام شناخت انسان كه اين عالم و مواد محسوس آن را دارا هستند كه اين به نوعي همان شيء في نفسه كانت است كه البته ناشناختني است. شناخت چگونه مي تواند به حقيقت تعلق گيرد؟ شكي نيست كه هر گونه شناختي بر مفاهيم استوار است و بر اساس اين مفاهيم، شناخت امكان پذير مي گردد. بنابراين بر شيء في نفسه كه حقيقت ذاتي هر چيز است نيز بايد مفاهيمي حمل شود، اما شيء في نفسه ناشناختني است. بنابراين نمي توان مفاهيم عقلي را بر آن مترتب كرد فقط مي توان بيان كرد كه شيء في نفسه هست؛ در اين حال مفهوم وجود را كه از مفاهيم عقلي است بر آن حمل كرده ايم در حالي كه حمل و تطبيق هر مفهومي بر هر چيز برابر است با شناختن آن. اينكه شيء في نفسه كه ناشناختني است وجود دارد متضمن اين تناقض است كه ناشناختني را بشناسيم. اموري كه ناشناختني است يعني اموري است كه انسان حتي به آگاهي خود از آن امور بي اطلاع است، اما در صورت آگاهي داشتن از آن بدين معناست كه آن امر وجود دارد و از اين جهت كه وجود دارد به آن آگاهيم. اين تناقض است كه امر ناشناختني نباشد و شناخت هم به آن پيدا كنيم. بدين شكل حقيقت امري وراي توانايي انسان نيست كه در دسترس شناسايي انسان قرار نداشته باشد.
بدين نحو اوبژه اي كه در حيطه شناسايي قرار مي گيرد مفاهيم را حمل مي كند و مفاهيم ضروري ذهن هستند و از ذهن برمي خيزند و ابتدايي ترين مفاهيم ذهني همان مقولات و كليات هستند، مطلبي كه در اينجا درخور توجه است، اين است كه با اين مبنا ديگر حقيقت امري خارج از ذهن نيست، زيرا بيان اينكه حقيقت وجود دارد به اين معناست كه وجود را كه از مفاهيم عقلي است بر حقيقت تطبيق كرديم، در ضمن مفاهيم را انسان بر محسوسات و معقولات تحميل مي كند يعني تصوري كه انسان از محسوسات دارد به استعاره و مجاز است و نه حقيقت آن، زيرا خود محسوسات در نزد ذهن حضور ندارند و شناخت انسان از محسوسات بر اساس مفاهيم ذهني  است كه خود مبدع آنها بوده  است. بايد اين را نيز به ياد داشت كه انسان نمي تواند از ذهن خود بيرون آيد و از بيرون ذهنش به اطراف نظر كند. چنان كه ابراز شد به اين نتيجه خواهيم رسيد كه شناخت با حقيقت متفاوت است و آنچه به شناخت درآيد لزوماً حقيقي نيست. حقايق بلاتصور و خالص براي انسان همان مفاهيم ذهني مقولات و كليات هستند كه با فاكتور انديشه همراه مي شوند. بنابراين حقيقت براي انسان امري است انتزاعي. دانش انسان درباره هر چيز فقط عبارت است از مفاهيمي كه بر آنها اطلاق مي شود؛ و از سوي ديگر، تصديق ما بر وجود چيزها تصديق بلاتصور است. يعني تصديقي است كه براي آن هيچ گونه جواز منطقي نداريم، در واقع هر چيز بر اساس انواع و مجموعه مفاهيم و كليات است كه قابل تعريف و شناخت است و اگر اعتراف كنيم كه امور آفريده پندار ما نيستند، لازم مي آيد كه اين مفاهيم، كليات و انواع در خارج از ذهن وجود عيني داشته باشند.
حقيقي بايد كلي باشد تا در ضمن آن جزيي قرار گيرد. چه هر چه كه وجود دارد جزيي است زيرا وجود داشتن مستلزم تفرد و هستي انفرادي است و كلي درست عكس اين است. يعني كلي آن است كه فرد ندارد.
در دستگاه فلسفه هاي ايده آليستي، حقيقت وجود ندارد بلكه آنچه كه وجود دارد نيز حقيقي نيست و جهان نمود است و از كلي پديد آمده و البته كلي نه در زمان است و نه در مكان. فرضاً سياهي را هيچ جا و هيچ گاه نمي توان يافت زيرا كلي است و از جمله مقولات.

تازه هاي انديشه
004188.jpg
جهان اسرارآميز شرق
اديان هند، نويسنده: دكترفياض قرايي، چاپ اول، انتشارات دانشگاه فردوسي مشهد، بهاء:38000 ريال، 556 صفحه
گروه انديشه-نويسنده در ضرورت و هدف تدوين كتاب به فقدان منبع موثقي براي تدريس در دانشگاه ها اشاره مي كند. از نظر وي پژوهش هاي ادياني در ايران بسيار نوپا بوده و از اين رو كتاب هاي موجود، اعم از ترجمه و تأليف، از نظر شكلي و محتوايي، فاقد سبك و ساختار علمي بوده و به هيچ وجه داراي ويژگي هاي لازم براي يك كتاب مبنايي آموزشي و تعليمي نبودند و مطالعه اين آثار، علي رغم وقت گيري، بازدهي لازم و مناسب را براي خوانندگان نداشت. اين كتاب داراي پنج بخش 1- كليات 2- هندوييزم 3- بوديزم 4- جاينيزم و 5- سيكيزم است.
به زعم نويسنده، اين اثر داراي ويژگي هايي است كه مي تواند آن را از ساير آثار مشابه متمايز سازد. اين ويژگي ها شامل سامانمندي متن، آوانگاري روشمند، وضوح مطالب و به روز بودن است.
در پايان هر فصل نيز علاوه بر منابع، سؤالات محوري بحث، براي تسهيل مطالعه كتاب، ارائه شده است.
بنا بر اقتضاي مخاطبان اين كتاب و بنا بر مبنا قرار دادن منابع معتبر انگليسي در نقل و گزارش موضوعات ادياني، در برخي از نقل قول هاي منقول از آثار ادياني به زبان فارسي اندك دخل و تصرفي- به ضرورت- صورت گرفته است. در نقل مطالب متون مقدس، سعي نويسنده بر آن بوده تا حد امكان از منابع دست اول انگليسي مانند كتاب پنجاه جلدي متون مقدس شرق ويراسته ماكس مولر و گاهي هم به ناگزير از متون مقدس شبكه اي استفاده كند.
در بخش اول يعني كليات، نويسنده بر ضرورت مطالعه اديان هند با توجه به اقبال جهاني به اديان، آن را مورد مطالعه قرار داده و سپس ضرورت مطالعه اديان هند از ديدگاه ايراني را به بررسي مي نشيند. در اين بخش نويسنده با بررسي نژاد مشترك آريايي ايرانيان و هنديان، پيوند فكري و ديني ميان مردم دو كشور را با سخني از جواهر لعل نهرو، آغاز مي كند. نهرو مي گويد: زبان فارسي و بسياري از آداب و رسوم ايراني در طول صدها سال در هند نفوذ يافته و مخصوصاً در شمال هند تأثير فراوان و عميقي بخشيده است. ايران، فرانسه شرق بوده است و زبان و فرهنگ خود را ميان همسايگانش رواج داده است. براي همه ما هنديان، اين نفوذ ايراني،  ميراثي مشترك و گرانبها است .
نويسنده سپس به تعامل فرهنگي ايران و هند در طول تاريخ پرداخته و معتقد است كتاب كليله و دمنه، برگردان كتاب پنچه تنتره است كه در عصر ساسانيان، برزويه طبيب آن را از سنسكريت به پهلوي برگرداند. نويسنده حتي كتاب  هزارويك شب   را از تراوشات فكر هندي مي داند. بنا بر نظر نويسنده، معماري هند تحت تاثير فرهنگ ايراني ـ اسلامي بوده كه از جمله آثار مهم آن مي توان به بناي مشهور تاج محل  اشاره كرد، كه به زعم ويل دورانت، شاهكار معماري جهان به شمار مي رود.
004197.jpg
از نيچه به گادامر
مكتب فرانكفورت و نيچه، هانس گئورگ گادامر، ترجمه حامد فولادوند، انتشارات مهر نيوشا ۱۱۳، ص ، 1000 نسخه
گروه انديشه: بيشتر بزرگان انديشه و ادب قرن بيستم كم و بيش تحت تأثير افكار نيچه قرار گرفتند. هانس گئورگ گادامر چهره برجسته هرمنوتيك فلسفي و هوركهايمر و آدرنو بنيانگذاران مكتب فرانكفورت از آن جمله اند. تأثيرپذيري اين صاحب نظران نتيجه عوامل مختلفي بوده است، اما به استناد مطالب كتاب حاضر و ديگر اطلاعات موجود پس از جنگ جهاني اول، افكار انتقادي خردگريز و نيز هرمنوتيكي نيچه در محافل روشنفكران آلمان بازتاب وسيعي يافت. در مورد تأثيرپذيري انديشه ورزان نام برده مي توان به دو نكته مهم اشاره كرد: 1- نگرش تفسيري و تأويلي نيچه و به ويژه نظرگاه محوري وي مورد توجه گادامر و برخي از پيروان هرمنوتيك جديد قرار گرفت. 2- نقد ريشه اي و پيشتاز نيچه از آرمان هاي عصر روشنگري و مدرنيته پاسخگوي برنامه پرچمداران نظريه انتقادي بود، يعني آنان برخي از نظريات وي را به وام گرفتند و توسعه دادند.
در كتاب حاضر سعي شده است تا پس از معرفي كوتاه گادامر به بررسي اجمالي مكتب فرانكفورت و مناسبات نيچه با خرد و خردمحوري توجه شود تا خواننده بتواند تأثير افكار و خويشاوندي ها را بهتر بسنجد و خردگريزي را از خردستيزي تفكيك كند. نوشته حاضر سومين كتاب از مجموعه مطالعات غربي و درباره آراي فردريش نيچه است. اين فيلسوف تأثيرگذار در تفكر معاصر اين بار از منظر متفكران حوزه فلسفي فرانكفورت ارزيابي شده است. اين كتاب مشتمل بر مناظره اي ميان گادامر و آدرنو و هوركهايمر و نيز به انضمام مقاله اي از گادامر است كه به بررسي و نقد تفكر نيچه خصوصاً در چنين گفت زرتشت مي پردازد.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
موسيقي
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |