سيدحسين قوامي - مريم جمشيدي
عماد افروغ نماينده اصول گرايي است كه با انتقال تئوريهاي جامعه شناسي از عرصه دانشگاه به سياست، بر فرضيه حمايت همه جانبه مجلس از نهمين دولت، خط بطلان كشيد.
از نطق هاي وي در مخالفت با وزيران پيشنهادي كشور و اطلاعات گرفته تا انتقادهايش از عملكرد دولت، همگي مؤيد اين حرف افروغ است كه: براي تحقق اهداف اصول گرايي با فردي مثل خودمان هم، تعارف نمي كنيم.
با اين حال رئيس كميسيون فرهنگي مجلس هفتم اين موضوع را هم انكار نمي كند كه انتقاد امروز به علت هم جنس بودن كسي كه نقدش مي كند، سخت تر از ديروز است.
افروغ كه خود را اصول گراي خلاق مي داند، پديده انتقاد خودي از خودي را در بين هم مسلكانش كه در مقاطعي موجب شگفتي تمام جناح هاي سياسي شد، ناشي از بلوغ جريان اصول گرايي مي داند كه با تحول خواهي همراه است و البته مهم هم نيست كه در اين فرآيند، كيسه اي هم به تنشان كشيده شود! چون مهم آن است كه عده اي خارج از عرصه قدرت باشند كه تذكر بدهند. به همين علت است كه با تأكيد بر وجود فلسفه اجتماعي سوم تصريح مي كند كه در اين دوران يك اتفاقي افتاده كه ديگر تنها دو جريان اصلاح طلب و اصول گرا، كفاف شرايط جامعه امروز ايران را نمي دهند.
*در فضاي سياسي فعلي؛ خودتان را متعلق به چه طيف فكري مي دانيد؟
- خود را يك اصول گرا مي دانم، يك اصول گراي خلاق و انتقادي و در نظريه پردازي اين مدل از اصول گرايي خود را ذي سهم مي دانم.
*اصول گراي خلاق و انتقادي چه چارچوبي دارد؟
- از بايسته هاي كلان اين نوع از اصول گرايي يكي ضرورت نگاه فلسفي به انقلاب اسلامي است. معتقد هستم كه نبايد به انقلاب اسلامي صرفاً به عنوان يك حادثه سياسي و محصور در شرايط جغرافيايي ايران نگاه كرد. بلكه بايد يك تبيين فلسفي از آن كرد. نكته ديگر در اصول گرايي خلاق و انتقادي توجه به جوهر و هويت ايراني است. يعني من برخلاف جرياني كه در ابتداي انقلاب بود و به گونه اي ايران گرايي را در مقابل اسلام گرايي قرار مي داد، معتقدم اين جدا ديدن هويت ديني و هويت ملي قابل دفاع نيست. مورد ديگر بحث صورت متكثر در عين معناگرايي واحد است. معتقدم كه انقلاب اسلامي چند دوره را پشت سر گذاشته است. در دوره اول معني گرايي واحد و صورتگرايي واحد را دنبال مي كرديم. يعني فكر مي كرديم براي رسيدن به يك معني بايد از يك فرم و صورت واحد استفاده كرد. در دوره دوم معني گرايي واحد فراموش شد و به سمت قالب گرايي و شكل گرايي متكثر حركت كرديم. اما امروزه نيازمند معناگرايي واحد در عين توجه به شكل و قالب متعدد هستيم، يعني وحدت در عين كثرت. از ديگر مشخصات اصول گرايي خلاق و انتقادي نسبت و پيوند آن با روشنفكري نسل چهارم است. مي خواهد بار ديگر به اسلام، سنت و به خويشتن خويش رجعت داشته باشد. بحث انديشه هاي امام و بازگشت به انديشه هاي امام نيز از ويژگي هاي ديگر اين جريان است.
موضوع اهميت نقد درون گفتماني و جايگاهش در باز توليد مشروعيت جمهوري اسلامي ايران، نگاه جامع به حقوق شهروندي و توجه به حقوق افراد، جامعه و گروه ها از ديگر مشخصات آن است.
*جريان اصول گراي خلاق و انتقادي چه افرادي را در برمي گيرد؟
- من از جريان اصول گرايي دفاع مي كنم چرا كه خود تلاش كرده ام آن را تئوريزه و تدوين كنم و هر كسي كه در اين جريان قرار گيرد به او احساس تعلق مي كنم و هر كس كه قرار نگيرد ولو نام و عنوان اصول گرايي را يدك بكشد، به او احساس تعلق و وابستگي ندارم.
* نماد بيروني و عملياتي اين مدل از اصول گرايي چه بوده است؟
- بخشي از نماد بيروني اين جريان در قالب انتخاباتهاي مختلف ديده شد. مثل دومين انتخابات شوراها، مجلس هفتم و دولت نهم. البته نمي توان گفت به صورت صد در صد، اما بيش از جريانات ديگر منطبق با اين جريان هستند. اشاره كردم كه هر كسي كه عنوان اصول گرايي را روي خود گذاشت، لزوماً، منطبق با اين جريان نيست. به هر حال هر جرياني كه حاكم مي شود يك سري تغيير مواضع را شاهد هستيم و چرخش در مواضع آن صورت مي گيرد. مخصوصاً در جامعه ما كه يك رابطه قدرت- ثروت حاكم است و افراد از طريق قدرت دولتي به امتيازات اقتصادي، فرهنگي و سياسي مي رسند، اين چرخش و تغيير موضع مشهود است. بنابراين نمي شود صرفاً به نام و عنوان افراد بسنده كرد و بايد به محتوا، منش، سبك و سلوك آنها بيشتر توجه كرد تا عناويني كه براساس منافع براي خود انتخاب مي كنند. يك جامعه توسعه يافته بايد به سمتي حركت كند كه از شفافيت لازم برخوردار باشد. ولي متأسفانه شاهد هستيم كه گروه هاي سياسي ما مواضع شفافي نداشته اند. زماني بحث اقتصاد آزاد و روز ديگر بحث عدالت اجتماعي را مطرح مي كنند و بالعكس. ولي احساس مي كنم به مرور زمان به نظر مي رسد شفافيت گروه ها بيشتر مي شود و اين يك گام به جلو براي توسعه سياسي است.
* اخيراً برخي احزاب به صراحت موضع گيري كرده اند. مثلاً كارگزاران گفته است كه ما ليبرال دموكرات هستيم. يا اعتماد ملي گفته كه ما طرفدار سوسيال دموكراسي هستيم...
- بله خيلي خوب است. ان شاءالله كه تداوم داشته باشد و فراگير شود.
* اين اتفاق در مورد اصول گراها رخ نمي دهد؟
- جريان اصول گرايي هنوز به حزب تبديل نشده است و يك جريان است. بنده اگر بخواهم نظر خود را بگويم، معتقدم كه سوسيال دموكراسي و ليبرال دموكراسي اساساً نمي توانند با هم جمع شوند. ليبرال دموكراسي بيشتر خواهان بسط و گسترش آزادي است در حالي كه سوسيال دموكراسي بيشتر خواهان بسط و گسترش عدالت اقتصادي است و اين يك دعواي تاريخي است. ليبرال دموكراسي فرد گراست، اما سوسيال دموكراسي جمع گراست. فلسفه سياسي مطلوب بنده بينا بين است. يعني معتقدم منحصراً نه اصالت را مي شود به فرد داد و نه جامعه. يعني هم بايد به فرد اصالت داد و هم به جامعه و اصطلاحاً از آن به عنوان دولت نامحدود بالقوه ياد مي كنم.
* آيا اين فلسفه سياسي بينابيني دست يافتني و عملياتي است؟! چون مشاهده شده است گاهي كه به نتيجه نمي رسيم براي فرار از بن بست و انسداد گفته مي شود كه هم اين درست است و هم آن! به عبارتي مدلي از پلوراليسم...
- نه، اين طور نيست. اين بحث جديدي است. اگر نظريه هاي جديد جامعه شناختي را دنبال كنيد، آنها هم نگاه هاي سوم دارند و سالهاست كه روي فلسفه اجتماعي سوم كار مي كنند. بنده معتقدم كه حقوق شهروندي را بايد جامع ديد. يعني فرد، گروه و جامعه بايد واجد حقوق باشند.
* گفتيد كه سالهاست روي فلسفه اجتماعي سوم كار مي كنيد و طبيعتاً هر تئوري نيز بايد نمود عملي پيدا كند و عملياتي شود. آيا شما در نهايت به سمت تشكيل حزب مي رويد؟
- نه به صورت مستقيم و عضو فعال يك حزب. البته ممكن است در صورت اقتضاي شرايط بكوشم تا اين فكر و فلسفه اجتماعي مورد نظر به تشكيل يك حزب نيز بينجامد، اما بيشتر ترجيح مي دهم در ساحت نظريه پردازي و روشنفكري باقي بمانم. اكنون كه نماينده مجلس شدم، خودم هم مي دانستم كه علاوه بر اين ساحت بايد پاسخگو و عامل هم باشم. اين بود كه در كنار ساحت فكري خودم تلاش كردم كارهايي انجام دهم و طرح هايي پيشنهاد كنم. ضمن اين كه تجلي تئوري ام را مي توانيد در مواضع مختلف و نطق هاي پيش از دستوري كه حتي در نقد دولت نهم داشتم،نيز ببينيد.
* بالاخره فلسفه اجتماعي سومي كه مدنظر شماست بعد از تئوريزه شدن بايد بازخورد اجتماعي داشته باشد و به عبارتي اجتماعي شود، براي طي اين پروسه چه برنامه اي داريد؟
- همه تلاش من اين است كه اين موضوع را به لحاظ اجتماعي نهادينه كنم، كه بعد از نهادينه شدگي اجتماعي مي تواند تجلي سياسي هم داشته باشد. احساس مي كنم بيشتر بايد در جامعه و عرصه غيررسمي كاركرد. اگر در عرصه اجتماعي و غيررسمي نقد، نقادي، روشنفكري، آگاهي بخشي و رهايي بخشي نهادينه شود، وضعيت رسمي ما نيز به سامان مي شود.
* نهادينه شدن هر چيزي نياز به يك سازوكار و سيستم دارد. شما براي نهادينه كردن اين تفكر حتي در عرصه اجتماعي چه سازوكاري داريد؟
- براي نهادينه شدن اين جريان فكري- معرفتي و طبيعتاً روشنفكري كه مي تواند به لحاظ سياسي نيز دلالت آميز باشد، تلاش كرده ايم كه در قالب انجمن هاي علمي مختلف فعاليت داشته باشيم. خودم عضو هيأت مديره انجمن علمي اسلام و توسعه اقتصادي هستم و در صدد هستيم كه يك انجمن علمي ديگر تحت عنوان علم، فرهنگ و تمدن اسلامي هم راه اندازي كنيم و بيشتر به سمت فعاليت فكري و نرم افزاري حركت كنيم.
* مرزبندي فلسفه اجتماعي سوم با ديگر جريانات رايج كشور و به خصوص اصول گرايان چگونه است؟
- در عالم سياست نمي شود يك تعريف منطقي تام داشت. بيشتر حالت طيفي دارد. مثلاً در جريان اصلاح طلبان، جرياني وجود دارد كه كاملاً ليبرال يا سكولار است. پس كاملاً مشخص است كه اين جريانات كه خواهان جدايي دين از سياست هستند و به جمهوري گرايي صرف باور دارند، كاملاً مجزا از جريان و طيف اصول گرايي تعريف مي شوند. البته در جريان اصلاح طلبي نيز گروه هايي وجود دارند كه اصول گراتر هستند. يعني به انديشه هاي امام و انقلاب اسلامي باور بيشتري دارند. بنابراين طبيعتاً تلاقي هايي با جريان اصول گراي خلاق و انتقادي خواهند داشت. بنابراين در جريانات سياسي بايد طيفي انديشيد و طيفي نگاه كرد.
* گفتيد كه مي خواهيد فلسفه اجتماعي سومي را تئوريزه كنيد. از طرفي هم خودتان را جزو اصول گرايان طبقه بندي كرديد. در اين شرايط شايد پاره اي از اوقات در افكار عمومي مطرح شود كه ممكن است برخي از انتقادهايي كه به گفته شما نقد درون گفتماني است، نوعي تاكتيك يا تكنيك باشد...
- عرض كردم كه جريان اصول گرايي با تحول خواهي خود به نوعي به بلوغ رسيده است. اگر تاكتيك بود كه شما شاهد نقدهاي تند اصول گرايان در مجلس نبوديد كه حتي شگفتي اصلاح طلبان را نيز برانگيخت و گفتند كه خود ما هم تاكنون از اين ادبيات استفاده نكرده بوديم. بنابراين در آن شرايط حساس و ملتهب طرح چنين مسائلي نمي تواند تاكتيك باشد و اگر تاكتيك بود آيا انگ هاي بعدي كه نثار ما شد، آن هم تاكتيك بود؟! بحث اين است كه اينها جزو موارد تئوريك ماست. بنده بر اثر شناختي كه از تاريخ ايران از مشروطه تاكنون داشته ام، متوجه شده ام كه يا به سمت تفكيك رفته ايم يا به سمت انسجام، بنابراين احساس كردم بعد از تفكيك گرايي دوم خرداد نوبت به انسجام گرايي سوم تير مي رسد و زنگ خطري را به صدا در آوردم كه اين گونه نشود. در واقع اظهارنظر من براي پيشگيري بود. لذا هم يك بلوغي اتفاق افتاده است و هم ابزاري نيست و ريشه در مباني تئوريك دارد.