سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
رابطه ميان علم، فلسفه، كلام و دين
چيزي ميان اين چهار
دكتر كريم مجتهدي
ارتباط ميان فرآورده هاي عقلي وديني هميشه يكي از مباحث مهم فيلسوفان بوده است.در دوره اسلامي به طورمشخص رسائل وكتاب هايي را سراغ داريم كه منحصرا به اين موضوع  پرداخته اند . دردوره جديد نيز اين بحث همچنا ن بازار گرمي دارد. اين مقاله در بحثي تاريخي به اين نتيجه مي  رسد كه هر تصوري از چهار مفهوم علم، فلسفه، دين وكلام داشته باشيم ، نمي توانيم استقلال هيچ يك از آنها را انكاركنيم .به نظر نويسنده دراين مقوله آن چه از همه مهم تراست، نه توافق هاي احتمالي سطحي ، بلكه حفظ امكانات گفت وگو ميان اين مفاهيم است.
004899.jpg
علم و دين بدون اينكه ذاتاً با هم متباين باشند، خواه ناخواه به سبب تحول تاريخي هريك- كه گويي به نحو مجزا رخ داده- نسبت بسيار پيچيده اي با هم پيدا كرده اند كه براي سهولت كار شايد بتوان آن را به نحوي از نوع عموم و خصوص من وجه دانست: در هر صورت رابطه مستقيم و زبان واحد مشترك ميان آن دو به آساني برقرار نمي شود. هر نوع بحث و مقايسه ميان علم و دين- هر چقدر هم توأم با مماشات باشد- باز از قلمرو خاص هر يك از آنها فراتر مي رود و ما را در ضمن با مسائلي روبه رو مي كند كه با وجود قرابت با مطالب آنها، باز وجوه تفارق زيادي با آنها دارد.
منظور اينكه بحث علم و دين تا حدودي هم بحث ميان فلسفه و كلام است. البته از لحاظي نيز مسلم به نظر مي رسد كه فلسفه به علم و كلام به دين نزديكتر است. در هر صورت از لحاظ تاريخي گفت وگو ميان فلسفه و كلام رايج تر از گفت وگوي مستقيم و مستقل ميان علم و دين بوده است. به سخن ديگر منظور اينكه در اين بحث  ما نه با دو مفهوم، بلكه حداقل با چهار مفهوم سروكار داريم؛ يعني علم، فلسفه، كلام و دين.
از طرف ديگر نمي توان فراموش كرد كه از لحاظ رياضي، سنجش و مقايسه چهار مفهوم متمايز و ترتيب آرايش آنها- صرفنظر از نيت و قصد خاصي كه ممكن است در ميان باشد- شامل حداقل شقوق بيست وچهارگانه است و هريك از آنها را در نظر بگيريم، باز به ناچار بايد متوسل به اولويت هايي بشويم كه همين- در ادامه- دلالت بر مفروضاتي خواهد كرد كه خود نيز در سير بحث در خط مشي نهايي ما، مؤثر خواهد بود و ما را به نتايجي راهنمايي خواهد كرد كه با موضع اوليه ما- حتي اگر نتوانيم آنها را واقعاً  به اثبات برسانيم- رابطه اجتناب ناپذيري دارد. در هر صورت جهت كلي بحث در همان آغاز و ابتدا معلوم خواهد شد. زيرا اگر از همان ابتدا ما اولويت را به علم بدهيم و قبول بكنيم كه آن را به عنوان ضابطه اصلي بايد به كار ببريم، طبيعي است كه ارزش دين را در خارج از خود دين و ايمان قرار داده ايم و يا برعكس اگر براي دين به اولويت اصلي و زيربنايي قائل بشويم، علم را با ضوابط غيرعلمي تعريف كرده ايم. از اين لحاظ مسلم است كه موضع علمي، نسبي و موضع ديني، مطلق است و اين خود بر مشكلات بحث مي افزايد، ولي به هر ترتيب بعد از اين مقدمه كه دلالت بر مشكلات روش شناسي و معرفت شناسي بحث دارد، ما در اينجا در دو قسمت يعني از لحاظ تاريخي و فلسفي در اين زمينه مطالبي را مي آوريم.
- از لحاظ تاريخي بايد يادآور شد كه فقط در عصر معاصر نيست كه راجع به علم و دين بحث مي شود و شايد حتي بتوان تصور كرد كه بحث هاي مشابه-  هرچند در چارچوب تقابل ميان اسطوره ها (Mythos) و عقل (logos)- كم و بيش هميشه بوده است. در يونان باستان يكي از اولين كساني كه سعي كرده حد و حصر نوعي دانش معقولي را در مورد خداوند تعيين كند، ارسطو بوده است. او (thژologie) علم الهي را نوعي «فلسفه اولي» ناميده است. براي ارسطو اين قسمت از فلسفه، عالي ترين علم نظري به حساب مي آمده كه از علل و مبادي ضروري- ازلي و لايتغير-  صحبت مي كند. شايد بتوان آن را تا حدودي مترادف با آن چيزي دانست كه ما امروزه «هستي شناسي» و يا «مابعدالطبيعه» مي ناميم. ارسطو در طبقه بندي حكمت، آن را بعد از رياضيات (تعليميات) و طبيعيات قرار داده و بدون اينكه با بقيه خلط كرده باشد، گويي شأن و منزلت بيشتري براي آن قائل شده است. ولي  گويي در دوره هاي بعد در سنت هاي افلاطوني و افلاطونيان متأخر، در نزد متفكراني كه ملزم به وحي به بيان ابراهيمي نبوده اند- از جمله در نزد ابرقلس- اين رشته معني و مفهوم جديدي پيدا كرده است. ابرقلس با توصيف عناصر علم الهي، اين نوع بحث ها را توأم با اعتقادات و مناسك خاصي مي كند كه بعداً در سنت هاي مسيحي و خاصه اسلامي در طيف وسيعي از دانش هاي حكمت قديم از همه نوع قرار گرفته است، يعني عملاً الهيات و طبيعيات درهم ادغام گرديده است. ابرقلس افزون بر افكار فرفوريوس و جامبليك و مطالب منطقي و فلسفي يونان، از افكار غيبگويان كلداني و سنت هاي باطني و هرمسي مصري و حتي از اشعار و اوراد اقوام ديگر باستاني استفاده هاي زيادي كرده است.
لازم به يادآوري است كه اين ادبيات خاص در تمام دوره قرون وسطي، چه بسا مرز مشتركي را ميان فلسفه هاي اسلامي و مسيحي فراهم  آورده است كه براساس «تئولوژيا»، «اثولوجيا» نوعي تصوري را به وجود آورده كه گويي اعتقادات ديني را مي توان به نحوي با عقل انسان در يك سلسله مراتب خاص عجين نمود. بر همين اساس شايد بتوان ديونيسيوس مجعول را نوعي فيلسوف مسيحي نوافلاطوني دانست كه نمونه جالب توجه تر آن را بعد از نهضت كارولنژين، در قرن نهم ميلادي در افكار يك فيلسوف عارف مسلك ديگري يعني ژان اسكات اريژن به نحو احسن مي توان يافت.
در هر صورت در دوره اهل مدرسه «اسكولاستيك» و حتي بعداً تا دوره تجديد حيات فرهنگي غرب، شايد بتوان گفت كه كلاً عقربه ذهني متفكران ميان دو قطب «وحي» و «عقل» در نوسان بوده است و موضع هر متكلم و يا متفكري را برحسب درجه نزديكي و يا دوري افكار او به يكي از دو قطب قابل بررسي مي دانسته اند. حتي بعداً در اوايل قرن سيزدهم و با تأسيس دانشگاه ها باز همين را مي توان فصل مميز هريك از استادان و مدرسان معروف آن عصر به حساب آورد و خط مشي دو فرقه دومنيكن و فرانسيسكن ها را نيز بر همين اساس تعيين و مشخص كرد.
از اين لحاظ كاري كه توماس اكويني، حوالي سال هاي ۱۲۵۹ تا ۱۲۶۳ ميلادي موقع اقامت خود در ايتاليا انجام داده، درخور تأمل است. او سعي كرده اصول اعتقادي مسيحي را با سنت مشأيي محض ارسطويي كه طبق آن جهان، قديم و نفس، صورت جسم آلي و اخلاق، صرفاً اعتدال طبيعي بوده، مطابق سازد و بدون اينكه يكي را بر ديگري مؤول كند، امكان نوعي هماهنگي ميان سنت مسيحي و موضع مشايي به وجود آورد. توماس اكويني، افزون براينكه در تفكيك مفهوم وجود از ماهيت، از ابن سينا و سنت هاي اسلامي استفاده كرده، ولي در براهين اثبات وجود خداوند كاملاً اصل محرك نامتحرك و عليت را طبق سنت ارسطو در نظر داشته است.
منظور اينكه در آن عصر، بحث درباره وحي و عقل به صورتي بوده كه مي توان آن را نوعي معادل بحث علم و دين در نزد ما به حساب آورد كه البته مسلماً اكنون محتوي و صورت ديگري يافته است.
با انتخاب نمونه ديگر تاريخي در مورد علم و دين در عصر جديد مي توان نشان داد كه در اين عصر، عقربه ذهني فيلسوفان برخلاف مدرسان قرون وسطي ديگر الزاماً در ميان وحي و عقل در نوسان نبوده، بلكه به نحو ساده تر مثل اين است كه الزاماً در يك طرف علم جديد و در طرف ديگر كلام سنتي قرار گرفته است. فرانسيس بيكن البته بيشتر تجربي مسلك است و اعتقاد دارد كه عقل بايد در مقابل طبيعت و پديدارهاي آن سر تعظيم فرود آورد تا از نفس طبيعت، نحوه كاربرد و استخدام آن را بياموزد. در اين نظام موفقيت عملي و قدرت طلبي هدف اصلي است كه در نزد دكارت فرانسوي نيز- با اينكه روش  او كاملاً متفاوت است- به خوبي ديده مي شود. «فكر مي كنم» (كوژيتو) دكارت فقط ما را به نحو مستقيم و بي واسطه از جوهر نفساني آگاه نمي كند، بلكه با اتكا به كلام مسيحي و صفت رحمت خداوندي، شناخت يقيني و عقلي جهان را براساس روش «هندسي- مكانيكي» براي ما تضمين مي نمايد. مابعدالطبيعه در اين نظام نوعي ماقبل الطبيعه و صرفاً  شناخت اوليه لازم، يعني ريشه درخت دانش است كه به علوم كاربردي فني- مكانيك، «پزشكي» و اخلاق- به عنوان نتايج و ثمره آن درخت، مي رسد. در اين نظام به نحوي يقين ديني در برپايي علوم، سهم و اثر زيربنايي و بنيادي دارد و شايد حتي بتوان تصور كرد كه دكارت يقين جزمي كلام مسيحي را به علوم جديد و خاصه به روش «هندسي- مكانيكي» آن منتقل كرده است.
در نظام فلسفه نقادي كانت، اصول فيزيك نيوتن از طريق مقولات فاهمه، حاكم بر شناخت انسان مي شود كه البته به ناچار بايد از طريق مكان و زمان به داده هاي حسي بازگردد و به همين دليل از لحاظ نظري هر نوع امكان شناخت مابعدالطبيعي را از دست مي دهد و يا در هر صورت در اين مورد به نتايج متعارضي مي رسد. با اين حال كانت استادانه موفق مي شود- نه براساس علم نيوتني معتبر ولي محدود- بلكه از طريق دستورهاي اخلاقي كلي و ضروري يعني غيرمشروط و صرفاً تنجيزي و ماتقدم، اعتقادات انسان را در مسائل ديني به نحو خاص معتبر سازد. كار او از لحاظي درست در جهت مخالف كار دكارت است. دكارت با نزديك سازي علم جديد به كلام سنتي، آن دو را معتبر دانسته است، كانت با جداسازي علم از اعتقاد ديني، براي آن دو- در جايگاه خاص هريك- قائل به اعتبار شده است.
البته در عصر ما علوم متحول شده و حتي نظام فكري نيوتن دگرگون گرديده است و خواه ناخواه در مسائل مربوط به رابطه علم و دين ماديگر با مطالب نوع ديگري روبه رو هستيم .
- تجربه هاي تاريخي كه اجمالاً در اينجا به آنها اشاره كرديم، از لحاظي به ما نشان مي دهد كه به هر ترتيب در كل اين بحث ها هر تصوري از مفاهيم چهارگانه يعني علم و فلسفه و كلام و دين، داشته باشيم و هر نوع آرايش و اولويت براي آنها بپسنديم و هر نوع گفت وگو و مقايسه اي ميان آنها برقرار سازيم، باز استقلال هيچ يك از آنها را واقعاً نمي توانيم- و نبايد- انكار نماييم. نه علم مي تواند ضابطه تشخيص صحت دين باشد و نه دين مي تواند پژوهش علمي را تحت سلطه خود در بياورد. علم زدگي- آن هم از نوع سطحي آن كه متأسفانه در كشورهاي در حال توسعه رايج شده- نه فقط به فرهنگ اصيل ديني، بلكه حتي به پيشرفت علمي و صنعتي نيز صدمه وارد مي آورد. شايد بتوان تصور كرد كه در اين معضل كار عمده و اصلي باز تا حدودي از آن فلاسفه و متكلمان باشد، آن هم نه اينكه الزاماً در جهت انطباق علم و دين به تأمل بپردازند، بلكه بيشتر در جهت هماهنگي و سلامت آن كوشش نمايند.
نه جامعه علمي بدون ريشه هاي اصيل ديني معتبر خواهد بود و نه تعصب بي وجه اعتقادي كه مانع از شناخت دقيق علمي و فلسفي مي شود و امتي را محروم از دستاوردها و امكانات جديد بشري مي نمايد، مقبول مي تواند باشد. گاه شايد بهتر است به جاي اينكه مسئله را به نحو عرضي مطرح كنيم، آن را به نحو طولي و در نوعي سلسله مراتب شناختي- اندكي به روش افلاطوني- در نظر بگيريم و امكانات ارتقايي ذهن را از ابتدا نفي و كنار نگذاريم. البته از اين لحاظ هم- همانطوري كه شواهد تاريخي زيادي در دست است- احتمالاً با اين خطر روبه رو هستيم كه ذهن چه بسا-  بدون دقت و سنجش كافي- به موضع گيري هاي عجولانه بپردازد كه معمولاً تحت يكي از «... ايسم» هاي متداول پيش ساخته قرار دارد و از اين رهگذر بدون اينكه راه حلي- حتي به نحو نسبي- حاصل آيد، بر شدت اختلافات افزوده مي شود. در هر صورت در اين زمينه ها آنچه مهم تر از توافق هاي احتمالي سطحي است، حفظ امكانات گفت وگو و هم صحبتي است كه اگر از آن نتيجه آني و زودرس حاصل نمي آيد، در عوض حداقل تضميني براي مقابله با سطحي انديشي و تعهد در ابعاد اصلي بحث ها باقي مي ماند.

تازه هاي انديشه
طرح مسائل بي سابقه
004896.jpg
تحريري براصول فلسفه وروش رئاليسم، محمد باقر شريعتي سبزواري ،ناشر:موسسه بوستان كتاب،(مركز چاپ ونشر دفترتبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، جلد دوم ، چاپ اول ،۱۳۸۵ بهاء ۳۵۰۰۰ريال.
گروه انديشه - كتاب حاضر به مسائل علم وادراك مي پردازد.سامانه كتاب ازدومقاله پنجم وششم تشكيل شده است. درمقاله پنجم به مطالبي برمي خوريم كه همان طوري كه مورد توجه كامل قدما نبوده، فلسفه يا منطق وعلم النفس جديد نيز راهي براي آن باز نكرده ؛ يعني تحقيقاتي كه درآن مقاله شده يك گام تازه اي است كه درعالم فلسفه برداشته شده است .
مقاله ششم متكفل يك مبحث فلسفي نو وبي سابقه ديگري است كه تا آن جا كه نويسنده مطلع است براي اولين بار اين مبحث دراين سلسله مقالات طرح شده وآن مبحث ، مربوط به تميز وتفكيك« ادراكات حقيقي» از «ادراكات اعتباري » است .
نويسنده هدف اصلي اين كتاب را به وجود آوردن يك سيستم فلسفي عالي براساس استفاده اززحمات گران پايه هزارساله فلاسفه اسلامي ذكر مي كند.لذا اين نويد را به دانشجويان مي دهد كه علاوه برحضور مباحث قديم وجديد دراين كتاب، محققان به قسمت هايي مي رسند كه نه درفلسفه اسلامي ونه در فلسفه اروپايي سابقه ندارد.
ديپلماسي پاپ
004893.jpg
واتيكان ، دنياي اسلام وغرب،سيد هادي خسرو شاهي، انتشارات كلبه شروق، بها۲۰۰۰۰ريال. 
كاردينال «جياكو موبيفي»، كانديداي جانشيني پاپ ژان پل دوم ، دريك سخنراني ازدولت ايتاليا خواست كه جلو مهاجرت مسلمانان را به ايتاليا بگيرد ، زيرا آن ها خطري براي آينده ايتاليا هستند...دررواندا، كشيشان كاتوليك درتحريك براي قتل عام ۸۰۰ هزار آفريقايي ازقبايل غيرمسيحي، نقش اصلي را به عهده داشتند.
نويسنده معتقد است كه به اين دلايل و دلايل ديگري كه از همكاري واتيكان با فاشيسم، امپرياليسم، وصهيونيسم در متن كتاب آمده است، اين كتاب را منتشر كرده است.از مهمترين فصل هاي اين كتاب مي توان به آشنايي اجمالي با روش سياسي واتيكان ، روابط واتيكان با فاشيسم، اهداف واتيكان دردنياي اسلام، واتيكان وصهيونيسم، وروابط واتيكان با آمريكا اشاره كرد.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
شهرآرا
موسيقي
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  شهرآرا  |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |