درآمدي بر مفهوم سعادت در فلسفه اخلاق ارسطو
سعادت يعني زندگي عقلاني
حميدرضا محبوبي
|
|
ارسطو كتابي درباره اخلاق ننوشته است. آنچه كه بعد از او ديگران جمع آوري كردند، يعني اخلاق نيكوماخوسي و اخلاق اودمسي در اصل درس گفتارهاي اوست كه در حضور جمعي، بويژه جوانان بيان شده است. درباره ارزش و تاريخ اين دو كتاب بحث بسيار است، اما نظر سنتي و رايج، اخلاق نيكوماخوسي متأخر از اخلاق اودمسي است و به همين دليل آراي پخته تر ارسطو را بايد در اين كتاب يافت، هرچند براي فهم سير تحول انديشه اخلاقي ارسطو، اخلاق اودمسي نيز از اهميت بسياري برخوردار است. به هر روي آنچه بيشتر مورد مطالعه و بررسي متفكران و مفسران فلسفه ارسطو قرار گرفته، كتاب اخلاق نيكوماخوسي است كه امروزه به عنوان يكي از كتاب هاي اصلي در اخلاق در نظر گرفته مي شود، هم از لحاظ تاريخي و هم از نظر فلسفه اخلاق معاصر. آنچه در پي مي آيد گزارشي است از نظر ارسطو درباره سعادت در اين كتاب.
ارسطو اخلاق نيكوماخوسي را با اين گفته مي آغازد: هر فني و هر پژوهشي، هر عملي و هر انتخابي، ظاهرا متوجه خيري است؛ از اين رو خير بحق چنين تعريف شده است: خير غايت همه امور است . ارسطو با يكي گرفتن خير و غايت، از ناممكن بودن تسلسل غايات سخن مي گويد: اگر خير همان غايت است، بايد برترين غايات، يعني خيرِ اعلي و اصلي در كار باشد تا آرزوهاي ما اموري محال و دچارِ تسلسل نباشند . به اين ترتيب اخلاق ارسطو آشكارا غايت انگارانه است. ارسطو با عمل سروكار دارد، آن هم نه عملي كه في نفسه و صرف نظر از هر ملاحظه ديگري حق و درست است، بلكه با عملي كه به خير انسان رهنمون مي شود.
اما اگر به نظر ارسطو خير اعلايي وجود دارد كه برترين غايات تمام رفتارهاي انساني است، آن خير اعلا در ميان خيرهاي قابل تحقق براي آدمي(و نه خيرهايي كه رسيدن بدان بيرون از دسترس آدميان است) كدام است؟ به نظر ارسطو، بي گمان خير اعلي- آن گونه كه بسياري بر آن اذعان دارند- چيزي جز سعادت نيست. اما اين گفتار تا هنگامي كه معناي دقيق سعادت را روشن نساخته ايم، هيچ معنايي را روشن نمي سازد؛ زيرا مردمان مختلف از اين واژه چيزهاي بسيار متفاوتي مي فهمند. از اين رو ارسطو وظيفه خود مي داند به نحو شايسته تري با معناي سعادت درگير شود و به بيان خود او به تبييني روشن از آن دست پيدا كند.
بعضي از مردم نيكبختي را با لذت و شادكامي يكي مي گيرند؛برخي ديگر با افتخار و برخي ديگر با فضيلت اخلاقي . اما شادكامي و لذت به نظر ارسطو، تنها مي تواند غايت بردگان باشد و نه انسان هاي آزاده و اصيل. افتخار نيز از آنجا كه بستگي به دهنده آن دارند و نه گيرنده آن، نمي تواند غايت آدمي باشد. پس آيا فضيلت اخلاقي، غايت زندگي و سعادت به معناي راستين است؟ به نظر ارسطو، از آنجا كه فضيلت اخلاقي مي تواند با عدم فعاليت و بي كنشي همراه باشد، فضيلت اخلاقي را نمي توان نيكبختي دانست؛ چرا كه نيكبختي حقيقي بايد با فعاليت همراه باشد و تاب بي كنشي را نياورد.
به اين ترتيب اگر نيكبختي، فعاليت و كنش است، بايد ديد آيا انسان در كليت خود واجد فعاليت و كاركردي خاص(يعني كارويژه اي) هست كه صرفاً مخصوص به او بوده و وجه تمايز او را از ديگران فراهم بياورد؟ ارسطو مي نويسد: گفتن اينكه نيكبختي بهترين چيزهاست، جز تكرار سخن ديگران نيست. ما در پيِ گفتاري روشن تر درباره چيستيِ نيكبختي هستيم. شايد بتوانيم با توجه به آنچه آدمي انجام مي دهد به اين پرسش پاسخي بدهيم. در مورد يك فلوت نواز، مجسمه ساز و يا هر صنعتگري- يا اساساً در مورد هر آنچه كار خاصي را انجام مي دهد- نيكي آن چيز در آن كاري قرار دارد كه انجام مي دهد. در مورد انسان نيز مطلب بايد از اين قرار باشد. حال آيا آدمي در كليت خود كارويژه اي دارد؟ .
ارسطو براي يافتن كارويژه آدمي، ميان سه معناي زندگي تفاوت مي نهد: نخست زندگي به معناي زندگيِ گياهي كه چيزي جز تغذيه و نمو نيست؛ و ديگري زندگي حيواني كه همان ادراكِ حسي و نه چيزي بيش از آن است. روشن است كه اين دو معنا نمي توانند كارويژه آدمي به شمار آيند؛ چرا كه اين دو معنا به هيچ وجه خاص آدمي نيستند. به نظر ارسطو آن معنايي از زندگي كه تنها آدمي از آن بهره دارد، زندگيِ فعالانه جزء و عنصري است كه اصلِ عقلاني دارد، يا به اين صورت كه بخشي از نفس تابع آن است و يا آنكه بخشي از نفس دارنده و اعمال كننده آن است. مراد ارسطو هم از كارويژه آدمي فعاليت نفس بر طبقِ همين اصلِ عقلاني است.
در ادامه ارسطو اين گونه بحث را پيش مي برد: اگر يك نوازنده خوب فلوت كارويژه اي دارد كه عبارت از نواختن آن ساز است، در اين صورت برتري و امتياز آن نوازنده در خوب انجام دادن آن كارويژه(يعني نواختن ساز) است؛ امري كه به كارويژه افزوده شده است. در اين صورت، پس اگر كارويژه آدمي زندگي است كه در آن كنش ها و فعاليت هاي نفس بر حسبِ اصلِ عقلاني است، فضيلت و سعادت هم در درست و شريفانه انجام دادن آن كارويژه است، يعني همان زندگي عقلاني بر طبق فضيلت، و اگر فضيلت هاي بسيار باشند، بر طبقِ بهترين و شريف ترين آنها، و اين همه نه در يك روز و يا براي مدتي كوتاه(چرا كه با يك گل بهار نمي شود) بلكه يكسره و در سرتاسر عمر . در اين صورت است كه مي توان گفت فردي كه سرتاسر عمر اين گونه و موافق با اصل عقلاني، فعاليت هاي زندگي خود را راهبري كرده، فضيلت مند و شريف و سعادتمند است.
پس سعادت هيچ يك از آن نظريه هاي رايجي نيست كه آن را در لذت، افتخار، يا فضيلتِ صرف(فضيلتي كه با عمل همراه نباشد) جستجو مي كند. اينها خود همه خيرهاي تابع اند و خير نهايي و غايي(teleis) همان نيكبختي است. نيكبختي آن خير خود بسنده اي (autarkeia) است كه زندگي را شايان زيستن مي سازد و از هيچ خير و نيكي بي بهره نيست. از اين رو نيكبختي، خير نهايي و غايي است و نه خيري در ميان خيرهاي ديگر، بلكه در وراي همه آنها و بي نياز از هر فزون و كاستي. ارسطو دو ويژگي را براي نيكبختي برمي شمارد: يكي آنكه نيكبختي كامل ترين است، به اين معنا كه غايت نهايي و مطلوب بالذات است و تبيين كننده غايي همه افعالي كه آدميان بدان دست مي زنند. ديگر آنكه نيكبختي خودبسنده است، به اين معنا كه نيكبختي از هيچ خيري بي بهره نيست، از اين رو براي نيكبخت شدن و دست يافتن به زندگي سعادتمند، نمي توان دست يافتن به خيري ديگر را چشم داشت و يا آرزو كرد؛ چرا كه او از همه خيرها برخوردار است و سعادت يعني همين؛ اينكه والاترين خير بايد خودبسنده و بي نياز از هر خيري ديگر باشد. به گفته خود ارسطو ميراثِ افلاطون در نقدِ نظريه اي است كه لذت را خير في نفسه مي داند.
ارسطو در كتابِ دهم اخلاق نيكوماخوسي مي گويد: لذت وقتي كه با چيزي ديگر پيوند مي يابد، مثلاً با عملِ عادلانه يا خويشتندارانه، اين چيز ديگر را ارجمندتر و خواستني تر مي سازد... اين استدلال اخير نشان مي دهد كه لذت خيري است در جنب خيرهاي ديگر، نه آنكه بهتر و ارجمندتر از آنها باشد؛ زيرا هر خير در حال پيوستنِ با خير ديگر، بهتر و خواستني تر از آن مي شود كه در تنهايي بود. افلاطون نيز با چنين استدلالي ثابت مي كند كه خيرمطلق، لذت نيست و مي گويد زندگي لذيذِ توأم با دانايي ، خواستني تر از زندگيِ لذيذ عاري از دانايي است و چون آميزه لذت و دانايي بهتر از لذتِ تنهاست، پس خيرِ مطلق نمي تواند لذت باشد .
ارسطو در تعبيري ديگر از نظر خود درباره نيكبختي و براي رسيدن به طرحي كلي كه هم آراي عمومي و هم نظرات فيلسوفان(يعني افلاطونيان) را لحاظ كرده باشد، برداشت خاص خود را بر مبناي تقسيم انواع ممكن خير بيان مي كند. به گفته ارسطو، خيرها بيرون از سه دسته نيستند: خيرهاي بيروني، خيرهاي مربوط به نفس و خيرهاي مربوط به بدن. آنچه كه او درباره نيكبختي اظهار داشته در دسته خيرهاي مربوط به نفس مي گنجد و از اين رو ارسطو نظر خود را با نظر افلاطون در تعارض نمي بيند.
از سوي ديگر برخي نيكبختي را در فضيلت دانسته اند، برخي در تأمل و نظر فلسفي و برخي يكي از اين گونه چيزها به همراه لذت و يا نه بدون لذت و برخي حتي كاميابيِ بيروني را هم افزوده اند. براي ارسطو نيكبختي در عمل فضيلت مندانه است و اين عمل هم بنا به طبيعتِ خود، لذتبخش، آن هم لذتي بر خلاف ديگر لذات كه در خودِ طبيعتِ چيزها نيستند و از اين رو با هم در تعارض و تضاد قرار مي گيرند. در واقع كسي كه از عمل فضيلت مندانه خود لذتي نبرد، رفتار فضيلت مندانه اي انجام نداده است؛ چرا كه براي ارسطو لذت واقعي به هيچ وجه از طبيعت و ذات اين گونه اعمال بيرون نيست. (ارسطو در بخش هاي ديگري از كتاب خود نيز تأكيد مي كند كه عمل نيك و با فضيلت اگر از روي اكراه و بي ميلي انجام گيرد ارزش خود را نخواهد داشت). اين اعمال شريف، خير، خوشايند و لذتبخش همه در نيكبختي گنجانده شده اند؛ چون نيكبختي خيري در ميان خيرها نيست كه مثلاً بايد لذت بر آن از بيرون افزوده شود. به اين ترتيب خيرهاي مربوط به بدن نيز در آن و به همراه آن وجود دارند.
همچنين ارسطو كاميابي ها و شرايط ضروري بيروني را نيز ناديده نمي گيرد. بسياري از اعمال فضيلت مندانه بدون دوستاني خوب، بدون ثروت كافي، بدون خانوداه خوب و فرزندان نيكو به دست نيامدني است. آنكه از اين امور بي بهره است طبيعتاً به سعادت و نيكبختي هم نمي رسد و آنكه حتي از گونه بد اين امور بهره مند است (مثلاً فرزنداني بد و ناشايست، قيافه اي كريه و دستي از مال و منال تهي دارد) بدا به حالش. از اين رو تأثير به نظر ارسطو بخت و تقدير را در نيكبختي آدميان نمي توان ناديده گرفت.
منابع
1- Nicomachean Ethics; translated by W. D. Ross, Electronically Enhanced Text (c) Copyright 1991, World Library, Inc.
۲-Gerard Hughes, Aristotle on Ethics, Routledge Philosophy GuideBooks.
|