پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۵
در باره جامعه شناسي پوپوليسم
پوپوليسم مردان كوچك
006414.jpg
دكترعباس محمدي اصل
پويوليسم در ادبيات سياسي، حاكي از نوعي جنبش اجتماعي است كه مردم را در حكم توده هايي ناهمگون دانسته و اتميزه شدن جامعه بر مبناي فرديت هاي مستقل و شهروندان آزاد را برنمي تابد. بر اين اساس، پوپوليسم با همه تنوع آن در تاريخ اجتماعي معاصر، بر موج احساسات توده اي سوار شده و بدين گونه مشروعيت سياسي خاصي را براي خود پي مي ريزد.
مطلب حاضر با نگاهي به جامعه شناسي پوپوليسم و ابعاد اجتماعي آن نگاشته شده است.
***
مردم انگيزي (Populism) ،بسياري از پديده هاي متنوع سياسي را پوشش مي دهد . چنين مفهومي مي تواند به لحاظ اجتماعي ، وجه ذهني و بيناذهني و عيني داشته يا حائز ابعاد خرد و ميانه و كلان باشد ؛ چنانكه به لحاظ اول حاكي از نوعي ايدئولوژي و مناسبات گروهي و جنبشي اجتماعي است و از جهت دوم بر كنش هاي فردي و تعاملات سازماني و پويش هاي ساختي معيني دلالت مي نمايد . در همه اين موارد اما مردم انگيزي به نحو مشابه بر مدعيات سياسي متمايزي حكم مي كند كه فضيلت و مشروعيت سياسي را ناشي از مردم انگاشته ؛ نخبگان حاكم را فاسد ارزيابي نموده و بهترين راه تحقق اهداف سياسي را در فراسوي نهادهاي واسطه سياسي ، متضمن حضور و استمرار رابطه اي مستقيم ميان حكومت ها و مردم مي داند .
براي درك مردم انگيزي لازم است نسبت آن را با ملي گرايي (Nationalism) دريابيم . ايدئولوژي ملي گرايي كه بر اين مبنا از وابستگي اشخاص به كشوري معين بر پايه خصائص مشتركي چون زبان و دين و نژاد و قوميت سخن مي گويد ، مشروعيت سياسي دولت را منوط به حاكميت ملي مي داند و چونان مسلك سياسي برآمده از خواست وحدت ملي كشورهاي توسعه يافته يا جنبش هاي ملي مستعمراتي جهان معاصر ، گاه در پرتو علائق جهان وطني رنگ مي بازد و زماني در برابر مقتضاي جهاني شدن بين المللي ، تقويت شده و موضع مي گيرد . از منظر نخست ، رشد تجارت به حذف اختلافات ملي جوامع مي انجامد و بلكه ستيزه ها از كانال ايدئولوژي هاي طبقاتي و نه ملي گرايانه تبلور مي يابند ؛ ولي از نگره دوم ، طبقه فرودست خود را پايبند آرمان سوسياليسمي بين المللي مي يابد كه تحقق مقدرش به درگيري نياز نداشته و حتي تعارض ملل مخالف را براي حذف خودشان تأييد مي كند و از اين راه صرفاً به جنبشي در راستاي استيفاي حاكميت ملي يا نفي امپرياليسم در جهان سوم از حيث مقابله با جهاني شدن تقليل مي يابد . ملي گرايي مي تواند از صدور ميراث رمانتيك وحدت گرايي ملل اروپائي به جهان سوم پرده بردارد يا واكنشي ضد استعماري را در جوامعي نشان دهد كه سازمان اجتماعي سنتي خويش را در برابر تغييرات مستعمراتي متلاشي يافته اند و يا پيگيري استراتژي توزيع عادلانه ثروت ملي در قبال عدم توازن منطقه اي ناشي از رشد نامتوازن سرمايه داري را در مناطق اقماري يا حتي درون متروپل ها موكد دارد .
در اين ميان ليبراليسم مدعي است چون تشخيص خصلت واحد ملي ناممكن است ، لذا نمي توان از تعلق عام جامعه به مليت خاص سخن گفت و اين آرمان ايدئولوژيك روشنفكري ، نماينده رمانتيسيسم معطوف به زبان ملي و ماترك فرهنگ توده و هويت ملي است كه تا بنيادگرايي سياسي و بيگانه هراسي پيش مي رود و سر از فاشيسم در مي آورد و اين در حالي است كه البته نمي توان منكر تاثير ملي گرايي بر جنبش هاي آزاديخواهانه جهان سوم در راستاي تحقق حاكميت ملي و دستيابي به مراتبي از رشد اجتماعي گرديد . ماركسيست ها اما اولاً ملي گرايي را نوعي ايدئولوژي بورژوائي مي انگارند كه به منافع طبقات مزبور در هنگام شكوفائي اش در ضديت با اشرافيت سنتي طرفدار حقانيت آسماني تابعيت و اطاعت خدمت كرده ؛ ثانياً معتقدند اگرچه ظهور دول ملي با نيازهاي اقتصادي اوايل سرمايه داري تلازم داشته ، ولي با جهاني شدن سرمايه داري اين ايدئولوژي مضمحل مي گردد و ثالثاً گمان دارند مبارزه ملي را مي توان وجهي از مبارزه طبقاتي موسوم به مبارزه طبقاتي خارجي در قالب آموزه كمونيسم دانست . اما ملي گرايي با تأكيد بر برابري اجتماعي كليه آحاد ملت ، غالباً با طرفداري طبقه كارگر از شعارها و تغييرات راديكال همراه بوده و ضمناً مي تواند فصلي از مبارزات انقلابي سوسياليستي در راستاي كسب خودمختاري ملي مقابل سلطه خارجي و استثمار داخلي جلوه كند و بالاخره مبارزات ملي گرايانه گاه نيروي مستقلي را در فراسوي ستيزه هاي طبقاتي تشكيل مي دهد .
علي رغم همه اين تنوعات اما ملي گرايي مدعي است حكومت ها بايد حائز همان خصائص فرهنگي و هويت قومي تابعان باشند ؛ بازآفريني مواريث ملي زمينه ساز تحقق حاكميت و تفوق سياسي است و انتشار اين ايدئولوژي وحدت بخش به ياري نظام هاي پيشرفته ارتباطات جمعي تسهيل مي گردد ؛ به رغم پيدايي اين آرمان از عدم راهيابي نخبگان ملي به نظام حاكم جهاني اما مي توان از آن براي وحدت طبقات تحت سلطه با ياري حمايت هاي مختصر اقتصادي در برابر افراد و گروه هاي بيگانه سود برگرفت و بالاخره از كاربرد همزمان استعمار زدايي ملي براي توسعه جهان سوم در كنار مبارزه دروني جوامع سرمايه داري بر سر تحصيل برابري منطقه اي منتفع شد .
در اين احوال ، اصطلاح مردم انگيزي(populism) با تكوين حزب پوپوليست امريكا در سال 1892 ميلادي وارد ادبيات سياسي شد . زارعان طرفدار اين حزب معتقد بودند ملي سازي دولتي زمين و راه آهن بهتر از تأكيد بر عملكرد بانك ها و شركت هاي خصوصي انحصارطلب ، منفعت ايجاد مي كند . رفته رفته اما مردم انگيزي سه گونه متمايز يافت كه عبارت بودند از:
1. مردم انگيزي مرد كوچك: اين نگره حاوي جهت گيري سياسي خرده مالكاني نظير دهقانان و زارعان و صاحبان مشاغل كوچك مي نمود كه طرفدار مالكيت شخصي و همكاري توليدكنندگان خرده پا بوده ؛ ولي به سرمايه داران بزرگ و حكومت اعتماد نداشتند . اينان ، ترقي را در اشكالي چون شهرنشيني و صنعتي شدن و رشد سرمايه داري انحصاري تقبيح مي كردند ؛ زيرا چنين تحولاتي را موجب انحطاط اخلاقي دانسته و لذا خواهان بازگشت به فضائل گذشته بودند . در هر حال اين ديدگاه به سياستمداران و روشنفكران اعتماد نداشت و مي توانست مردم را به حمايت از مردم سالاري مستقيماً توده اي يا حمايت از رهبران كاريزماتيك و طرفدار ايدئولوژي خويش سوق دهد .
2. مردم انگيزي اقتدارگرا : اين چشم انداز رهبران كاريزماتيكي را توصيف مي كند كه نخبگان سياسي را كنار زده و مستقيماً به مردم روي مي آورند و پشتيباني آنان را با تحريك احساسات ارتجاعي مردم به دست مي آورند . در همين راستا امروزه از نظر ماركسيستي و نوماركسيستي ، مردم انگيزي معني جديدي گرفته كه عمدتاً آن را جنبشي سياسي مي انگارد كه به دنبال بسيج مردم به عنوان افراد بيش از اعضاي گروه هاي خاص اقتصادي - اجتماعي بوده و از اين رهگذر عليه وضعيت كنترل شده از سوي منافع مالي و قدرتمندانه و سرمايه گذاري شده و متمركز حركت مي كند . اين رويكرد در واكنش به درونمايه غربي فرايند نوسازي (Modernization) به مثابه جريان گذار اجتماع سنتي به جامعه نوين در ابعاد مختلف خودنمائي مي كند . در واقع نوسازي به لحاظ اقتصادي و در تمايز از صنعتي شدن ، متضمن تقسيم كار و استفاده از مديريت علمي و پيشرفت فني و رشد تسهيلات بازرگاني است ؛ به لحاظ سياسي از بسط احزاب و پارلمان و انتخابات مخفي و مشاركت جمعي در تصميم گيري ها حكايت دارد ؛ به لحاظ اجتماعي نشانگر افزايش باسوادي و رشد شهرنشيني و كاهش اقتدار سنت به واسطه تفكيك پذيري ساختي است و به لحاظ فرهنگي به دنيوي شدن و عقلانيت و علم گرايي و سلب امور فرهنگي از نظام دين ياري و بيعت با ايدئولوژي هاي ملي گرايانه ناظر است . با اين وجود، اين الگوي خطي از تجارب جوامع توسعه يافته غربي لزوما به رشد صنعتي و توزيع عادلانه مواهب اجتماعي در ملل جهان سوم منجر نمي شود و چونان فرايندي نامتوازن به عقب ماندگي رشد و توسعه وابستگي مي انجامد . در راستاي اين شائبه نوماركسيستي اما البته بسيج (Mobilization) چونان فرايند گرد هم آوردن دهقانان و كارگران براي تحقق اهداف جمعي ، به نقد پراكسيس توده اي ماركسيستي تن نمي دهد ؛ زيرا اين روند به لحاظ سياسي ، مردم را با تشكيل احزاب جديد يا نهادهاي سياسي به صحنه مي كشاند تا ماموريت سازماندهي نوسازانه ارزش ها ، نهادها و گروه ها براي تحقق اهداف جامعه اي نظير ايجاد دولت ملي بر مبناي وحدت قومي و فرهنگي را برآورد .
3. مردم انگيزي انقلابي : اين ديدگاه اما مبين آرماني كردن مردم و سنن جمعي آنها توسط روشنفكراني است كه سلطه نخبگان و ترقي را رد مي كنند و در واقع اين منظر ، نهادهاي موجود سياسي را به نفع قبضه قدرت توسط مردم يا رهبران كاريزماتيك چونان مدعيان نمايندگي مردم طرد مي سازد . احتمالا اين چشم انداز به فاشيسم (Fashism) بسيار نزديك است ؛ زيرا اين جنبش سياسي ملي گرا و تماميت خواه و آزادي ستيز و ضد كمونيستي و معتقد به حاكميت تك حزبي و رهبريت كاريزمائي از تصور ناكامي ليبراليسم و دمكراسي در حل بحران هاي اقتصادي و اجتماعي به بار آمد و خشونت و خودكامگي و نژادپرستي را موكد داشت و مورد حمايت گروه هاي نظامي و طبقه متوسط و كارگر سرخورده از برهم خوردن نظم اجتماعي و ركود اقتصادي ناشي از جنگ و رشد جنبش هاي سوسياليستي قرار گرفت . از يكسو رشد سرمايه داري در اشكال دمكراتيك يا ديكتاتورانه به ائتلاف طبقات زميندار و كشاورز و بورژواي شهري وابسته است و در اين ميان اگر رشد كند كشاورزي سرمايه دارانه تابع صور انقيادآميز توليد زراعي گردد ، آن گاه نظام دولتي سركوبگري لازم مي آيد تا تابعيت رعايا را تضمين كند . از طرفي اگر هيچ جناحي از طبقه حاكمه نتواند رهبري خود را به بلوك قدرت بقبولاند، بحران اقتصادي - ايدئولوژيك طبقه حاكمه بالا مي گيرد و فاشيسم چونان راه حل اين وضعيت مورد تهديد از ناحيه طبقه كارگر و نيز طبقه متوسط رانده شده به طبقه مزبور در نتيجه فشار تمركز موسسات عظيم سرمايه دارانه نمودار مي شود . لذا متلاشي شدن سنت سياستگذاري پارلماني به تجديد سازمان سياسي فاشيستي با تكيه بر اختيارات فراقانوني و البته تحت حمايت سرمايه داري انحصاري مي كشد و در پايان اين مبارزه طبقاتي ، به سيطره سياسي سرمايه داري مالي بر ساير جناحين سرمايه داري مي انجامد . بالاخره تجلي نمادين سركوفتگي جنسي حاكم بر جامعه استبدادي و ناهي از منكر در آئين هاي جمعي به كار مردم انگيزي در اين چهارچوب مي آيد .
مردم انگيزي مي تواند دست راستي يا دست چپي يا تركيبي از هر دو يا هيچ كدام باشد ، ولي در هر حال غالبا ارتجاعي و طرفدار بازگشت به فضائل گذشته است و البته گاه با اجتناب از واپس گرايي ، دم از تجدد اقتصادي - اجتماعي مي زند . به علاوه اين ديدگاه به لحاظ همايندي با ويژگي هاي شخصيتي و شرايط اجتماعي و مقتضيات متفاوت طبقاتي و الزامات فرهنگي ؛ فاقد خاستگاه قطعي اقتصادي - اجتماعي مشخصي است. بااين وجود برآمدن شخصيت خودكامه (Autoritarian Personality) در اين بستر چونان ممد بقاي مردم انگيزي قطعي به نظر مي رسد . چنين شخصيتي، خصوصا بنا به تربيت خانوادگي سختگيرانه ، به گرايش هاي ضددمكراتيك متمايل مي شود . ويژگي هاي اين شخصيت مظلوم واقع شده ، از سلسله مراتب و روابط مستبدانه والدين با فرزند در خانواده اي مردسالار نشات مي گيرد تا او را همواره متناقض نگاه دارد و با تاكيد بر افكار قالبي و متعصبانه و تحجرآميز سركوبگر و رعايت احكام و قراردادها و وابستگي استثمارگرانه ، وي را به فلسفه اجتماعي تكريم قوي و تحقير مومن دارد . بي نقشي اين شخصيت در اقتصاد رانتي و تكنولوژي معطوف به نظامي گري ، تصور عدالت تفويضي ناشي از انتخابات سياسي را جايگزين عدالت توزيعي ناشي از ديوان سالاري مي سازد و اجتماع گرايي قبيله اي را به اتكاي نفي آموزش و پرورش تخصصي ، برتر از تفكيك پذيري ساختي مي نشاند و همان الگوهاي خانوادگي مردسالارانه اي را رواج مي دهد كه معرفت تاليفي را در مسلخ معرفت تحليلي گردن مي زند و از اين راه ، عقلانيت و تكثر فردي و دنيوي شدن و علم گرايي را فداي احساسات و توحيد جمعي و آخرت گرايي و ايمان گروي مي سازد . قدرت يابي چنين شخصيتي از دل همه اشخاص هم مسلك او، به تشكيل دولتي محفلي مي كشد كه وفق آن جامعه سياسي شامل تعدادي گروه متشكل گرديده و در واقع نمايندگي سياسي افراد بر اين پايه از طريق عضويت در اين مجامع ذي نفوذ و نه به عنوان افراد انتخاب كننده صورت مي گيرد . به علاوه در اين جا، تصميمات دولتي پس از مشورت  و مذاكره  با محافل  قدرتمند و متنفذ (Corporatism) جهت شريك سازي آنها در تصميمات به شرط كنترل اعضاء و واگذاري حمايت شان به سياستمداران اتخاذ شده و البته قاعدتا تا حد تعارض با بازار ( بواسطه مداخله در تصميم و انتخاب خصوصي ) و نفي ليبرال دمكراسي ( به واسطه تصميم گيري دولت چونان نماينده مستقيم انتخاب كنندگان ) هم پيش مي رود .

تازه هاي انديشه
006429.jpg
خيال جديد
گروه انديشه-تازه ترين شماره خيال (بهار 1385)؛ فصلنامه فرهنگستان هنر ويژه انسان شناسي هنر به بازار نشريات كشور درآمد. در بخشي از يادداشت سردبير ميهمان اين شماره؛ يعني دكتر ناصر فكوهي آمده است: انتشار اين شماره ويژه نخستين گام موثر در ايران براي فراهم آوردن منابع و زمينه لازم براي رشد اين شاخه پراهميت انسان شناسي است .
از اين رو، ويژه نامه تلاش دارد با مركزيت موضوع هنر در انسان شناسي، آن را در پيوند با ديگر مقوله هاي فرهنگ انساني از قبيل: زبان، قوميت، حافظه جمعي، سبك هاي زندگي، شيوه هاي معيشتي و... بشناسد. بنابراين زيبايي، كاركرد و نمادپردازي هنر سه مولفه بنياديني است كه در اين ويژه نامه به توجه گذاشته شده است.
برخي از مطالب اين شماره از اين قرار است: انسان شناسي هنر از بدوي گرايي تا هنر مدرن (ناصر فكوهي)، انسان شناسي هنر (هوارد مورفي، ترجمه: هايده عبدالحسين زاده)، مسئله نياز به انسان شناسي هنر (آلفرد جل، ترجمه: فرهاد ساساني)، جامعه و انسان شناسي تخيل اجتماعي (سارا شريعتي)، موسيقي و رقص (آنتوني سيگر، ترجمه: حشمت الله صباغي) و هنر در انتخاب هاي زندگي روزمره (مرتضي منادي).
006426.jpg
مدرسه سالم
گروه انديشه- ماهنامه نشريه سالم كه فعاليت خود را با ويژه نامه فلسفه براي كودكان و نوجوانان آغاز كرده بود، اينك دومين شماره اش را نيز در ادامه همين موضوع به چاپ رسانده است.
فلسفه براي كودكان يا كودكان و فلسفه ازجمله موضوعات مهمي است كه امروزه در غرب به گونه اي گسترده توسط فيلسوفان، روانشناسان و انسان شناسان پي گيري مي شود و كتاب ها و نشريات متعددي در اين زمينه به چاپ رسيده است. در اين زمينه، در ايران كارهاي جسته و گريخته اي در برخي خبرگزاري ها و مطبوعات به چاپ رسيده است. به هر روي اختصاص دومين شماره مدرسه سالم به اين موضوع و از قرار معلوم جلدهاي بعدي به آن، نشان از جديت گردانندگان نشريه در اين زمينه دارد.
در پيش سخن اين شماره، سردبير به ارايه نمايي صوري از روش آموزشي جديدي مي پردازد كه آن را حلقه كند و كاو مي نامد. در اين حلقه،  شيوه آرايش و چينش عناصر اصلي يك كلاس؛ يعني شاگردان، معلم و استاد به گونه اي است كه گونه اي ارتباط ديالوگي را ايجاد مي كند. از اين رو، مطالب اين شماره سعي در ارايه راهكاري آموزنده و روشمند در اين جهت دارد. مطالب اين شماره در 5 بخش نوشتارها، گفت وگو، كارگاه و داستان، معرفي كتاب و خبرها و گزارش ها تنظيم شده است. برخي از آنها از اين قرارند. برخي طرح هاي روانشناسانه پيرامون تجربه فلسفه براي كودكان و نوجوانان، الگوهاي رفتاري در حلقه كندوكاو، ادراك و آموزش از ديدگاه جان لاك، فلسفه در عمل يك كارگاه فلسفه براي كودكان و نوجوانان، مباحث سقراطي در آموزش،  داستان فكري - تيردروازه.
مدرسه سالم با صاحب امتيازي و مديرمسوولي محمدرضا محموديان به چاپ مي رسد.
006423.jpg
پست مدرنيته و زيرساخت هايش
نقد اجتماعي پست مدرنيته: بحران هاي هويت، رابرت جي دان، ترجمه: صالح نجفي، نشر پژوهش دانش با همكاري نشر و پژوهش شيرازه، چاپ اول 1385.
گروه انديشه: نويسنده كتاب بر اين عقيده است كه به رغم ابهامات دردسرسازي كه استعمال كلمه پست مدرن دارد، رسالت امروز ما پي بردن به بن مايه هاي زيرساختي اين مفهوم است. به رغم واكنش هاي زيادي كه واژه پست مدرن داشته، كمتر شرحي مي توان يافت كه به گونه اي نظام مند و به دور از جانبداري، كليت اوضاع تاريخي و نهاديني را كه به ظهور آن انجاميده بررسي كرده باشد. در اين كتاب تلاش شده است كه تا رواج تعبير پست مدرن در محافل روشنفكري را در چشم انداز وسيع تري به معرض ديد خواننده آورده شود؛ يعني در منظر تحولات اجتماعي و فرهنگي همه جانبه اي كه در طي چند دهه گذشته به اين جنبش شكل داده اند. به اين منظور كتاب از يك مقدمه ارزشمند و شش فصل تشكيل شده است:
فصل اول: زمينه سازي مجدد نظريه‎/ فصل دوم: مدرنيته و پست مدرنيته‎/ فصل سوم: درباره گذار از مدرنيته بعد پست مدرنيته‎/ فصل چهارم: شرح بي ثبات گشتن هويت‎/ فصل پنجم: هويت، سياست، و منطق دوگانه پست مدرنيته‎/ فصل ششم: نجات سوژه‎/ نتيجه گيري: پست مدرنيته و پيامدهاي نظري آن.
006417.jpg
تحول انسان  در نظريه ها
نظريه هاي نوين تحول انسان، رابرت موري تامس، ترجمه: حامد برآبادي و حميدرضا آقامحمديان،
نشر ني ، چاپ اول، 1385.
گروه انديشه- به نظر شما آدميان چگونه تحول مي يابند و چرا در فرآيند اين تحول، از الگوي خاصي پيروي مي كنند؟ پاسخ به اين سئوال، طي قرن ها ذهن فلاسفه، علماي مذهبي، دانشمندان، نويسندگان، شعرا و رمان نويسان زيادي را به خود جلب كرده است. موريس تامس براين عقيده است كه اصطلاح تحول انسان به شيوه تغيير افراد در طول زمان اشاره دارد. از اين رو اكثر نظريه ها به طور تدريجي تكامل مي يابند و فوق العاده به اسلاف خود وابسته اند.
بنابراين نظريه هاي نوين آنهايي هستند كه در طول دوره 20 ساله
(980 1 - 2000 ) شهرت و اهميت يافته اند. به منظور بررسي سير اين تكامل، كتاب از يك مقدمه و سيزده فصل تشكيل شده است:
فصل اول: جهت گيري هاي نظري‎/ فصل دوم: روان شناسي زيست شناختي، جامعه شناسي زيست شناختي‎/ فصل سوم: پيوندگرايي و سيستم هاي پويا‎/ فصل چهارم: نظريه هاي محيطي- بوم شناختي‎/ فصل پنجم: بعد از پياژه / فصل ششم: بعد از ويگوتسكي‎/ فصل هفتم: الگوهاي تعامل‎/ فصل هشتم: منتخبي از نظريات‎/ فصل نهم: بزرگ شدن در فقر‎/ فصل دهم: اقليت هاي قومي‎/ فصل يازدهم: ديدگاه هاي فمينيستي‎/ فصل دوازدهم: جهت گيري هاي جنسي‎/ فصل سيزدهم: بازنگري و دورنما.
006420.jpg
فرهنگ جامعه شناسي انتقادي
ريمون بودون، فرانسوا بوريكو / ترجمه عبدالحسين نيك گهر
انتشارات فرهنگ معاصر / چاپ اول پاييز 1385 / 8600 تومان
گروه انديشه-فرهنگ جامعه شناسي انتقادي، به گفته نويسندگانش، نه يك دانش نامه است و نه يك واژه نامه، بلكه يك فرهنگ است. خواننده در آن همه مفاهيمي را كه امروز نزد جامعه شناسان رواج دارند، نخواهد يافت؛ چراكه هدف مؤلفان نه نگارش دانش نامه جامعه شناسي بود و نه نگارش واژه نامه علوم اجتماعي. هدف از نگارش اين فرهنگ، شناسايي مسائل اساسي جامعه شناسي است. همچنين افشاي افكار قالبي است كه نيت شان را تلويحاً از گذر واژه هايي كه به ناروا استعمال مي شوند ابراز مي كنند.
بودون و بوريكو، تحقيقاتي را در اين فرهنگ معرفي و تحليل كرده اند كه به طور مستقيم و غيرمستقيم، در شيوه هاي تبيين فلان پديده، روشنگري قاطعي داشته اند تا از خلال آن، نويسندگان با خواننده درباره بهترين شيوه تحليل فلان موضوع يا طرز استفاده از فلان ابزار تحقيق بحث كنند. بنابراين، بدنه اين فرهنگ را تحقيقات كلاسيك و مدرني تشكيل مي دهند كه سهم قابل ملاحظه اي در تحليل نظام هاي پيچيده و تبيين پديده هاي مطرح داشته اند. فهرست مدخل هاي اصلي را كه بودون و بوريكو به آنها پرداخته اند، مي توان در 8 گروه خانوادگي دسته بندي كرد.

ديدگاه
درنگي درپوپوليسم از منظر فرهنگي
ارجاع به موانع پيش پا افتاده
دكترناصر فكوهي
پوپوليسم را عموما در حوزه مفاهيم سياسي بررسي و تحليل كرده اند و نمي توان آن را دقيقا مفهومي انسان شناختي و حتي مفهومي جامعه شناختي تلقي كرد. با اين وصف همچون هر مفهوم ديگر سياسي همان گونه كه مي توان به اين مفهوم نگاهي سياسي داشت و مصاديقي سياسي براي آن در نظر گرفتژ مي توان موضوع را از ديد فرهنگ نيز در نظر گرفت و تلاش كرد به تحليلي عميق تر از آن به مثابه روشي در كسب و حفظ قدرت دست يافت.
اما اگر ابتدا از تعريف سياسي آغاز كنيم بايد بگوئيم كه پوپوليسم كه آن را در فارسي عموما به عوام گرايي ترجمه كرده اندژ، شيوه اي از رفتار و عمل سياسي است كه بر اساس آن كنشگران سياسي حرفه اي تلاش مي كنند با طرح برخي از شعارهاي عامه پسندانه و تقليل دادن مشكلات و مسائل پيچيده اجتماعي به موانع پيش پا افتاده با راه حل هاي ساده، براي خود محبوبيت ايجاد كرده و اين محبوبيت را عموما در برابر نهادهاي انتخابي به دست بياورند. هر چند كه در اين كار طبعا ناموفق هستند يعني نمي توانند واقعا گرهي از مشكلات بگشايند اما در كوتاه مدت به دليل اميدي كه در دل ها زنده مي كنند مي توانند ديناميسمي اجتماعي را ايجاد كنند كه به صورت هاي مختلف مورد استفاده يا سوء استفاده قرار بگيرد. به همين جهت پوپوليسم كه بارزترين نمونه هاي آن را در پرونيسم در آرژانتين و همچنين در بولانژيسم در فرانسه مشاهده كرده ايمژ، همواره با ضد پارلمان گرايي( يعني با تفويض و انتقال قدرت از طريق انتخابات به نمايندگان سياسي)همراه بوده است و برعكس هميشه از نوعي دموكراسي مستقيم و بدون واسطه دفاع مي كرده كه در نهايت عملي نبوده و تنها مي توانسته است از خلال ديكتاتوري به عمل درآيد.
اما آنچه بيشتر از اين رويكرد سياسي، از نگاه انسان شناسي اهميت دارد نه لزوما نتيجه رفتارهاي پوپوليستي ( كه عموما تخريب دموكراسي و هموار كردن راه براي قدرتمداري و استبداد است)، بلكه تحليل دلايلژ، فرايندها و نتايج فرهنگي اين پديده است.
در اين ميان نخستين واقعيتي كه مي توان بر آن انگشت گذاشت استفاده پوپوليسم از تصوير منفي سياست و سياستمداري به مثابه رفتارهاي حرفه اي و ثابتي است كه بايد به كنار گذاشته شده و جاي خود را به نوعي خود انگيختگي مردمي بدهند. اين خود انگيختگي عموما در قالب نوعي فرهنگ مردمي ارائه مي شود كه به شدت اراده گرا است و از نوعي اسطوره قدرت بي پايان و منبع سرشار و غني و ذاتي در فلكلور هر جامعه اي استفاده مي كند. از اين رو هر گونه فاصله گرفتن از فرهنگ فلكلوريك و عام مردم در نزد سياستمداران مي تواند به ابزاري براي گفتمان فرهنگي پوپوليستي بدل شود. به همين جهت نيز ضد روشنفكر گرايي را نيز در كنار ضد پارلمان گرايي و ضديت با هر گونه ديوان سالاري و مناسك سياسي ( ولو آنچه ضرورتي تام براي هدايت امور مديريتي دارد) از مشخصات اين گونه پوپوليسم هاست. طبعا براي آنكه جامعه اي پذيراي پوپوليسم شود نياز به آن است كه زمينه هاي فرهنگي براي اين امر آماده باشد اما مطالعات تجربي بر فرايندهاي بزرگ پوپوليستي (براي مثال بر فاشيسم ايتاليايي يا آلماني و يا استالينيسم روس در فاصله دو جنگ جهاني) نشان مي دهند كه فراهم بودن شرايط فرهنگي براي رشد پوپوليسم لزوما ربطي به سطح پايين يا بالا ي جامعه از لحاظ فرهنگي ندارد: جامعه روس در مقايسه با جامعه آلمان در دو سطح كاملا متفاوت قرار داشتند اما هر دو دچار اين بلا شدند. بنابراين بهتر است دلايل را در باورهاي ريشه اي و اسطوره اي هر جامعه اي بجوئيم. براي نمونه در باور به منجي پدرسالارانه اي كه در جامعه روس رواج داشته است و باور به برتري نژادي ژرمن و يهودستيزي مسيحي - آلماني در جامعه آلمان اواخر قرن نوزده و ابتداي قرن بيستم.
در آنچه به فرايند پوپوليسم بر مي گردد بايد بر پتانسيل بسيار بالاي سرايت در باورها و رفتارهاي فرهنگي اشاره كرد كه صرفا بحثي روان شناسانه به گونه اي كه براي مثال ماركس گرايان فرويديست درباره فاشيسم مطرح كردهژاند ( رايشژ) و يا روانشناسان بر آن تاكيد داشتهژاند ( فروم) نيست،ژ بلكه از نگاه انسان شناسي بيشتر به پديده تقليد فرهنگي و الزام و كنترل اجتماعي و نياز و ضرورت جماعت گرايي در برابر فرد گرايي در بسياري از جوامع و موقعيت ها مربوط مي شود.
و اما در آنچه به نتايج مربوط مي شود بايد متاسفانه بر اين نكته تاكيد كرد كه تجربه پوپوليسم را نمي توان بر خلاف آنچه بسيار تصور شده است نوعي واكسيناسيون در برابر خطرات بعدي ظهور اين پديده در آن جامعه يا در جوامع ديگر به حساب آورد. آنچه تاريخ به ما مي آموزد آن است كه پيش داوري هاي پوپوليستي عموما به تخريب هاي گسترده فرهنگ و حتي به جنگ ها و تنش ها و قوم كشي هاي هراسناك منجر مي شوند( نمونه جنگ جهاني دوم) اما اين نتايج حتي پس از آنكه تحليل شده و همه افراد از آنها مطلع شده و حتي دچار عذاب وجدان نسبت به آنها مي شوندژ لزوما سبب نمي شود كه با تكرار فاجعه روبه رو نشويم ( نمونه قتل عام ها و نسل كشي هاي بالكان در اروپا و همين فرايند در افريقا و به ويژه رواندا در ابتداي دهه 1990 از اين لحاظ گويا هستند).
در نهايت بايد تاكيد كرد كه پوپوليسم همچون هر روند ديگري كه در راه تقليل دهندگي انديشه حركت مي كند به دليل آنكه جهان ما جهاني است كه دائما روي به سوي پيچيدگي بيشتر و بيشتري دارد مي تواند به همان ميزان خطرناك تر شده و ضربات سخت تري را از لحاظ فرهنگي بر يك كشور يا يك فرهنگ وارد آورد.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
كتاب
شهرآرا
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  كتاب  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |