نگاهي به نمايش كوچ در كوچ نوشته و كار محمد احمدي
تنها، خودمانده و خودانديش
حسن پارسايي
|
|
گرچه حوادث دنياي اثر هنري ريشه در شرايط تاريخي و اجتماعي دوران خاصي دارند، اما هرگز نوع رويكرد و بيان نمايشي يك نمايشنامه كاملاً در محدوده رخدادها، اشخاص و موقعيت هاي موجود و محدود و بسته يك دوره خاص باقي نمي ماند و به طرز تلقي و نگرشي كه تابع آناليز و علت يابي هاي تازه و غيرقابل انتظار باشد، نظر دارد. اگر ما به طور مستقيم و بي واسطه سراغ وقايع پيرامون خويش برويم، در آن صورت بايد گفت كه ماهيت عمل چيزي جز يك نگاه و ارزيابي ژورناليستي و گزارشي از واقعيات نيست.
اين را نبايد فراموش كرد كه بهترين شكل يك رويكرد گزارش همان فرم ژورناليستي آن است كه در روزنامه ها و رسانه ها شاهد آن هستيم. مقوله گزارش دهي جايگاهي در هنر نمايشنامه نويسي ندارد و اگر در يك نوشتارِ نمايشي چنين مضمون و رويكردي در نظر گرفته شود، در آن صورت نوعي ضايع كردن و هدر دادن معنا و ارزش تحليلي واقعه يا واقعيات صورت گرفته است.
در هنر نمايشنامه نويسي، آناليز هر واقعه به خاطر يافتن و نشان دادن وجوه ناشناخته آن و در نتيجه، ورود به لايه هاي معنادار و پنهان آن و دست يافتن به شاخصه هاي اجتماعي، سياسي، فلسفي، فرهنگي و زيبايي شناسانه است، طوري كه ماحصل اين «درون رفتِ» ذهني و حسي، چيزي فراتر از گزارش دادن صرف حادثه، است؛ به عبارتي نوعي مكاشفه در وضعيت بيروني و دروني آدم ها و موقعيت هاست و در نهايت غايت جويي هاي متعدد و متفاوتي در بر دارد كه تماشاگر را به هنگام اجراي نمايش از جايگاه يك ناظر خارج و به تشريك ذهني و عاطفي در امور واقع شده وامي دارد.
نمايش كوچ در كوچ به نويسندگي و كارگرداني محمد احمدي بر آن است كه موقعيت بسته اي مثل اسارت را كه بارها و بارها به طرق گوناگون بازنگري و پردازش شده، دوباره بازانديشي كند. نويسنده، پرسوناژهايش را در يك انبار كاه و به قصد رجوع به گذشته و پس زمينه زندگي شان گردهم مي آورد تا بلكه از اين طريق آن ها را براي تماشاگران شخصيت پردازي كند. هيچ كدام از پرسوناژها وجه اشتراكي با هم ندارند، جز آن كه همگي دچار يك موقعيت يكسان شده اند.
محمد احمدي صرفاً خواسته است موقعيتي پرآكسيون و حس آميز خلق كند و چون اين نمايش اساساً بر تحليل و درون شكافت موقعيت متكي نيست و فقط مي خواهد بهانه اي براي بيان بيوگرافي پرسوناژها باشد و چيزي را به تماشاگران گزارش دهد، به ژرف انديشي نمي انجامد. با آن كه موقعيت نهايي نمايش، دشوارترين شرايط براي پرسوناژهاست، اما خيلي زود و به كمك افكت نور و صداي انفجار، به آساني سامان دهي مي شود، بي آن كه چيزي از چگونگي وقوع اين حادثه عملاً براي تماشاگر مشهود و آشكار باشد. كليت حادثه شباهت زيادي به يك بازي دارد؛ نويسنده پيرنگ اثر، يعني روابط علت و معلولي حوادث نمايش را ناديده گرفته و از ميزان حس آميزي و كنش مندي موضوع و حوادث كاسته است. توصيف و حتي نشان دادن صرف يك حادثه جايگاهي در هنر نمايش ندارد و سبب مي شود كه همه چيز ساده و حتي كميك جلوه كند.برخلاف آن چه تصور مي كنيم بسياري از علت هاي حادث شدن حوادث بيروني و اُبژه، دروني هستند و در اين رابطه فقط اثري را مي توان هنري به حساب آورد كه وارد اين حوزه دروني شود و همزمان نوع نگاهش هم كاملاً با نگرش معمولي ديگران تفاوت داشته باشد كه تصور آن براي يك انسان معمولي، دور از ذهن تلقي مي شود؛ نه اين كه به صورت خبري، روي صحنه به شرح حوادث بپردازد.
پرسوناژها چون عميقاً شخصيت پردازي نشده اند، همدلي و تأثيرات تماشاگران را برنمي انگيزند. به دلايل آسيبهاي متن، اجراي نمايش به هر شكل انجام شود، در اصل قضيه و نوع نگاه و رويكرد، چندان تفاوتي ايجاد نمي گردد. بازيگران هم در حد يك نمايش معمولي ظاهر شده اند، زيرا متن اجازه بيشتري به آن ها نمي دهد.
اجراي نور، سليقه اي انجام مي شود و ارتباطي با درونمايه نمايش ندارد. مي توان گفت كه فقط براي تأكيد و ايجاد يك فريم تصويريِ كوچك تر به كار گرفته شده است. نمايش ظاهراً ناتوراليستي است، اما بعضي از پرسوناژها از جمله پسر جواني كه راهش با ديگران متفاوت و ظاهراً مبتكر و مخترع است، به دليل ديالوگ هاي متناقضي كه دارد به طور ذهني و غيرواقع گرايانه پردازش شده است. اين پرسوناژ بيشتر به نوجوان شباهت دارد و به رغم باهوش بودنش، آدمي بي دست و پا و ساده لوح به نظر مي رسد. در نتيجه، حضورش كنار ديگران همچون وصله ناجوري است.
لباس ها خوب انتخاب شده اند. اتاقك سمت چپ صحنه هم كه در بخشي از آن به غلط از سازه هاي فلزي ساخته شده، تماماً اضافي و بي مورد است. مي شد آن جا را به شكل اتاقك دخمه گونه اي كه به كاهدان راه داشته باشد، طراحي كرد. اين جا بايد اذعان داشت كه خود پرسوناژي هم كه پشت اين سازه در بند مانده است، علت و ضرورتي براي حضور در نمايش ندارد.دو سازه در كف كاهدان تعبيه شده است كه شبيه اجاق هاي آجري هستند و ظاهراً كمي از دود سياه شده اند، اگر آنها اجاق هستند جاي آتش در كاهدان نيست! و اگر اجاق هاي آجري نيستند پس چه هستند!؟
فراموش نكنيم كه آن چه روي صحنه به كار گرفته مي شود، اعم از اشياء، آدم ها، رنگ، نور، صدا، لباس و... بايد علت يا علت هايي براي بودن و كاربري شان وجود داشته باشد وگرنه به نقطه هاي كور تبديل مي شوند.
موسيقي نمايش به جز در يك مورد، تصنعي و در مواردي حتي به نمايش آسيب زده است؛ زيرا نه به خاطر حس آميزي و تشديد كنش مندي موقعيت ها يا حس و حال پرسوناژها، بلكه براي همراهي با صحنه انتخاب شده است. اما در يك مورد خاص، يعني هنگامي كه دختر جوان ضبط يا راديو را روشن مي كند و ترانه اي پخش مي شود، موسيقي كاربري دراماتيك دارد، زيرا حس تنهايي، به خودماندگي و به خودانديشي او را بيشتر مي نماياند.
پرسوناژها به جز دو پسر جواني كه يكي مبتكر و ديگري پشت سازه فلزي زنداني است، علت هايي براي حضور در اين موقعيت و نمايش دارند، اما متأسفانه كمتر باورپذيرند. علت آن هم روشن است؛ موضوع اصلي نمايش فقط معرفي اين آدم هاي بي نام و نشان و پس زمينه زندگي آن هاست. از اين رو، به شيوه اي گذرا و ساده معرفي مي شوند. در اين ميان يك استثنا هم وجود دارد و آن اين است كه نوع لباسي كه توسط پيام فروتن براي دختر جوان در نظر گرفته شده و نيز بازيگري كه توسط كارگردان براي اجراي اين نقش انتخاب شده، تا حدي به كمك ظاهر و حالت هاي چهره، اين پرسوناژ را باورپذير كرده است. در كل بايد گفت: نمايش كوچ در كوچ چيزي فراتر از يك گزارش دهي كلي و حتي ناقص از يك حادثه فرضي نيست. اين نمايش در اصل با الهام گرفتن از بعضي رويدادهاي خبري روزنامه ها و رسانه ها شكل گرفته ، بي آن كه توانسته باشد تاثيرات نسبي و آني اين دو مديوم اطلاع رساني را هم نشان بدهد.
|