درنگي درمفهوم ديني و فلسفي عقل
عقل ديني
|
|
طرح : مريم هاشمي جنت آبادي
محمدرستم آبادي
تلاش فيلسوفاني چون فارابي، كندي، ابن رشد و در نوعي ديگر ابن سينا و صدرا بر اين بوده است تا در پاسخ به جدال متكلمان در باب تفكيك ميان مرزهاي عقل و شريعت، رويه اي ديني از عقل را تعريف كنند. امثال غزالي به اين نكته توجه نكرده اند كه فيلسوف در اين تلاش عقلاني خويش در هر حال فيلسوفانه عمل مي كند و اگر در جايي، با آنچه مسلمات ديني دانسته مي شود، برخورد كرد، اين مقتضاي روش اوست. اين نكته ضمناً به اين مطلب اشاره دارد كه نمي توان از تمام گزاره هاي ديني دفاع عقلاني كرد و اين سخني درست است. در اين مقاله به اين نكته اشاره مي كنيم كه آن چه به عنوان عقل در منابع ديني آمده است با عقل فلسفي، كه در آن از راه تأليف مقدمات درست و بر اساس التزام به روشي منطقي به نتيجه مي رسيم، متفاوت است.
تفاوت عقل ديني و عقل فلسفي به ما مي گويد كه اولاً نمي توان از تمام گزاره هاي ديني دفاع عقلاني كرد؛ ثانياً: در عين حال فيلسوفان مي توانند روش خود را در همه جا بيازمايند، اما اگر در جايي نتيجه آن روش با مقبولات ديني خودشان تزاحم يافت، در آن مورد عقل را بدون حكم معرفي مي كنند.
نكته ديگر اين است كه بزرگاني چون ابن رشد به اين نكته توجه نكرده اند كه نمي توان عقل آزاد فلسفي را به هرشكل، در هر جا و به هرگونه با شريعت هماهنگ كرد؛ چرا كه در اين موارد، شرع مجموعه اي از مبادي ثابت و از پيش پذيرفته است و اين با عقلانيت و پويايي عقل آزاد فلسفي، كه همه چيز را در نقطه صفر مي بيند، ناهماهنگ است. در واقع نتيجه اي كه مي خواهيم از چند سطر پايين بگيريم اين است كه ابن رشد نيز در تلاش خويش براي پاسخ به ايرادات متكلمان، به نوعي، به جزميت فلسفي گرفتار شده است؛ براي نمونه او در رساله فصل المقال ، تأويل، يعني فهم باطن شريعت، را فقط ويژه فيلسوفان مي داند. فهم ظاهري را هم كه هركسي، به شرط برخورداري از شرايط اوليه، مي تواند از عهده آن برآيد. سخن اين است كه مي توانيم بگوييم كه عقل فلسفي در حوزه دين نظر مي دهد و حتي در آن چون و چرا مي كند، اما اين به آن معنا نيست كه عقل، شرعي شده است و يا اين كه فقط عقل مي تواند شرع را آن گونه كه هست بفهمد. با اين تقرير نمي توان شريعت را عقلاني دانست و آن را به حساب كارآمدي و پويايي شرع گذاشت. ادعا اين است كه هر يك از فلسفه و دين اصول و مبادي خاص خود را دارند. پس آميختن اصول دين با فلسفه نادرست است. اما عالم دين، فلسفه را در چارچوب قلمرو فلسفه و پس از قبول اصول آن مي فهمد، و فيلسوف نيز دين را در چارچوب قلمرو دين و پس از پذيرش اصول آن مي فهمد. به رغم استقلال دين و فلسفه از يكديگر مي توان دين را در چارچوب خاص خود و با روش عقلي بررسي كرد و اين همان روشي است كه فلسفه با آن بررسي مي شود.
اينك مي پردازيم به بيان مفهوم عقل ديني تا نتايج بالا را در آن سراغ بگيريم. معارف ديني در يك تقسيم بندي بر دو بخشند: خبري و انشايي. در گزاره هاي انشايي ناسازگاري با عقل فلسفي وجود ندارد و يا كمتر وجود دارد. اغلب ناهمخواني ها ميان گزاره هاي خبري ديني با گزاره هاي خبري فلسفي است و همان طور كه گزارههاي فلسفي با ابزار عقل و منطق خود را به اثبات ميرساند، گزاره هاي خبري ديني نيز دعوت به تعقل ميكند. بنابراين معارف ديني از اين حيث نه خرد گريز است و نه خرد ستيز، بلكه خردپذير است.
در اين جا پرسش اين است كه آيا مفهوم عقل در قاموس ديني همان مفهوم عقل فلسفي است و هر دو داراي معناي يكسان و به اصطلاح مشترك معنوي هستند؟ و آيا با اين داوري معارف ديني قابل دفاع عقلاني است و مي توان مدعيات ديني را با شيوههاي منطقي به اثبات رسانيد؟ به بيان ديگر آيا زبان دين با زبان فلسفه همسان و همساز است و هر دو مقصود واحدي را دنبال مي كنند و براي تفسير جهان و انسان در حكمت نظري در جايگاه واحدي نشسته و براي كمال انسان در حكمت عملي سخن واحدي مي گويند؟ و آيا دين و فلسفه، در غايت، اختلاف فاحش ندارند، جز اينكه فلسفه در ميسر خود جز عقل و منطق راهنمايي نمي شناسد و طريق آن طريق عقلي محض است و هيچ حقيقتي را جز آن، كه به محك عقل سنجيده شود و مورد قبول افتد، نمي پذيرد، ولي دين در رسالت ژخود هم از وحي مدد مي جويد و هم از عقل بهره مي برد. يا اينكه معارف ديني، به معناي فلسفي، خرد گريز است و حوزه و حريم دين از حوزه فلسفه كاملاً جداست و مثلاً رسالت انبيا غير از رسالت فيلسوفان است، آيا انبيا با دل و مركز عواطف آدميان ارتباط دارند و فلاسفه با خرد و انديشه انسان ها درگيرند؟
بنابراين ريشه همگوني و ناهمگوني دين و فلسفه در اين سؤال نهفته است كه آيا همان طور كه فلسفه داراي حكمت نظري و عملي است، دين هم داراي گزارههاي اخباري و انشايي است و هر دو سازمانژبندي واحدي دارند و فلسفه براي دفاع عقلاني از دين است؟ و يا اينكه حكمت و شريعت داراي دو پيام و دو زبان متفاوتند و در دين گزارههاي اخباري معنا ندارد و در اصل به گزارههاي انشايي بر مي گردد؟ براي پاسخ به اين پرسش بايد اين معنا را روشن ساخت كه آيا عقل قرآني مرادف عقل فلسفي است و مي توان از گزاره هاي ديني دفاع عقلاني كرد و با روش استدلالي فلسفي حقيقت دين را ثابت نمود؟
براي اينكه بفهميم عقل به كار رفته در متون دين غير از عقل فلسفي است و با برهان فلسفي و ضميمه شدن مقدمات و تشكيل اشكال مختلف قياس نمي توان لزوماً به حقايق ديني دستژ يافت، لازم است عقل را به اجمال از نگاه فلسفي بنگريم. خلاصه ديدگاه فلسفي اين است كه عقل در يك تقسيم بندي چهارگانه(عقل هيولايي، بالملكه، بالفعل ومستفاد) در واقع چهارمرتبه به خود مي پذيرد. درمرتبه اول، عقل جوهري است كه در شؤون و كمالات حيواني به مقام تمام رسيده و جهات و قواي حيواني در او بالفعل است، ولي براي كمال انساني و ادراك عقلاني، فعليت نيافته و مستعد براي پذيرش صور علميه است. عقل در مرتبه دوم جوهري است كه مقداري از قواي ادراكي در او به تدريج به فعليت رسيده و از مرتبه هيولايي خارج گشته است؛ به اين معني كه نفس قضاياي كلي بديهي را به نحو عقلاني درك مي كند. اما در مرتبه سوم (عقل بالفعل) داراي نيروي تفكر و استخراج است و ميتواند با ضم مقدمات و تشكيل برهان و استدلال منطقي دقيق، مجهولات علمي را از مبادي بديهي واضح استخراج كند. اما عقل در مرتبه عقل مستفاد از غباري كه گاهي فضاي عالم انديشه را مي گرفت و غفلت رخ ميداد، منزه است و چنان در ادراك معقولات محض قوي و شديد است كه معقولات خود را هميشه مشاهده مي كند.
تعريف وتقسيم بندي ياد شد از عقل سابقه يوناني و اسكندراني داشته سپس وارد حوزه فرهنگي اسلام شده است. حكيماني چون بيروني در مباحثات خود با بوعلي سينا، چنين گفته هايي را درباره عقل نپذيرفته در آن خدشه كردهاند؛ زيرا ارسطو همان گونه كه در طبيعت اصل قوه و فعل را باور داشت، براي عقل نيز چنين مرتبهاي را تصور كرد و اين انديشه در برابر دو انديشه ديگر قرار داشت: يكي نظر افلاطون كه مدعي وجود عالم مثل و حضور نفس قبل از بدن در آن عالم بود، و دوم كساني كه معتقد بودند تعقل جز انفعال بدن يا نفس نيست.
عقل در قرآن
عقل و مشتقات و مرادفات آن در قرآن بالغ بر پنجاه مرتبه به كار رفته و بيش از سيصد آيه انسان را به تفكر، تدبر و تعقل دعوت كرده است ولي هيچ يك از آيات در مقام بيان ماهيت و حقيقت آن نيست.براي روشن شدن اين مطلب كه عقل، ابزار استدلال فلسفي و در مقام كشف فلسفي نيست و ظاهراً در جايي از قرآن از راه استدلال فلسفي و اشكال منطقي بر وجود خداوند استدلال نشده است، اشاره اي مي كنيم به سابقه اين واژه در قرآن. كلمه عقل ظاهراً در دوران جاهلي به معناي شعور عملي و شدت ارتباط و اتصال به كار مي رفته است. عقال ، كه به معاني پيوند و پيوست محكم است، ريشه عقل را تشكيل ميدهد. واژگان قرآن، كه بر اساس مفاهيم عرفي است و لغات آن همان لغاتي است كه در فرهنگ عرب و ادبيات و شعر جاهلي رواج داشته است، ظاهراً دور از معناي فوق نيست.
دكتر سيد حسين نصر واژه عقل را معادل ريشه Religion (مذهب)، يعني Rligare كه در زبان لاتين به معناي وصل كردن است، يعني اتصال به حقيقت، چيزي كه انسان را به حقيقت وصل ميكند و گره مي زند، ميداند.(1)
كلمه عقل در قرآن به عنوان يك اصطلاح كليدي به كار رفته و معناي خاص ديني پيدا كرده و ملازم ايمان، عشق و عاطفه است، و قلب، كه كانون عشق و ارتباط و اشتياق است، مرادف عقل به كار رفته است. قاموس اللغه گويد: القلب: الفؤاد او اخص منه والعقل ومحض كل شيء . صاحب معاني القرآن مي گويد: ماقلبك معك، ماعقلك معك. (2)
به نظرمي آيد كه تعقل در قرآن به اين معنا نيست كه انسان مؤمن از ضميمه كردن چند مقدمه نتيجهاي بگيرد و با استدلال منطقي چيزي را ثابت كند، بلكه تعقل در قرآن به معناي تدبر در امور است. تدبر از ماده دبر ، به معناي توجه به عقبه امور و رسيدن به انتهاي آن است. راهبرد عقل به اين شكل است كه آدمي نيروي شناخت فطري خود را، دنبال كند تا به صانع عالم، معرفت يابد و سپس به او ايمان بياورد.
بر اين اساس قلب ، كه كانون عشق و شوريدگي است، مرادف با عقل به كار رفته است و اين معنا بي ترديد با عقلي كه بخواهد از راه تأليف صغرا و كبرا و با حركت استدلالي به نتيجهاي دست يابد، متفاوت است؛ بنابراين به نظر مي رسد نمي توان ادعا كرد كه دين، همانند فلسفه، مي خواهد از گزارههاي خود دفاع عقلاني فلسفي كند. چون دفاع عقلاني فلسفي در بدو امر، هستي را به عنوان يك مجموعه مي نگرد و با نگاه فيلسوفانه در مقام دفاع از گزارههاي خود بر مي آيد، ولي عقل، در استعمال قرآني، پديدههاي عالم را به صورت جزيي مي نگرد و آنها را به عنوان آيات تلقي مي كند؛ مثلاً قرآن در اشاره به باراني كه خدا از آسمان نازل فرموده تا زمين را پس از مرگ موقت دوباره زنده كند ، مي گويد: ان في ذلك لآيات لقوم يعقلون . (3)
هنگامي كه واژه عقل به فلسفه اسلامي راه يافت، محتواي آن، كه نگرش به اجزاي عالم و گرايش به خداي عالم بود، جاي خود را به استدلال منطقي داد و خود هستي را به عنوان يك هدف نگريست. به عبارت ديگر، در تعبيري كه شايد قدري تسامح آميز باشد، عقل نظري جاي عقل عملي را گرفت. پيداست كه منظور ما در اين جا اين نيست كه براي رعايت جانب دين مثلاً بگوييم كسي به خاطر براهين فلسفي و علمي به دين روي نمي آورد و آن گاه اين سخن را دستاويز طرد يا كم ارج كردن عقل فلسفي كنيم، بلكه منظور بيان اين مطلب است كه اثبات شرع درهمه جا با ياري عقل فلسفي ممكن نيست و اين خاصيت روش فلسفي است. برهان حركت ارسطويي براي اثبات محرك اول، كه وارد حوزه كلامي اسلام گشت، و نيز برهان حدوث عالم، كه از سوي متكلما ن پذيرفته شد، نمونه خوبي براي اين مطلب است. برهان حدوث در نزد ابنژسينا و فاراب براي اثبات صانع و خالق عالم، تمام نبود.
پي نوشتها:
۱. مجله نامه فرهنگ، شماره 12، ص۷۸.
۲. معاني القرآن، ج،۳ ص۸۰ .
۳.روم/۲۴- 23. در اين باره مي توان به آيات بسياري اشاره كرد؛ ازجمله : عنكبوت/ 35-34؛ نحل/ 66؛ نحل/ 11.
|