دوشنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۵
درنگي درمفهوم ديني و فلسفي عقل
عقل ديني
006957.jpg
طرح : مريم هاشمي جنت آبادي
محمدرستم آبادي
تلاش فيلسوفاني چون فارابي، كندي، ابن رشد و در نوعي ديگر ابن سينا و صدرا بر اين بوده است تا در پاسخ به جدال متكلمان در باب تفكيك ميان مرزهاي عقل و شريعت، رويه اي ديني از عقل را تعريف كنند. امثال غزالي به اين نكته توجه نكرده اند كه فيلسوف در اين تلاش عقلاني خويش در هر حال فيلسوفانه عمل مي كند و اگر در جايي، با آنچه مسلمات ديني دانسته مي شود، برخورد كرد، اين مقتضاي روش اوست. اين نكته ضمناً به اين مطلب اشاره دارد كه نمي توان از تمام گزاره هاي ديني دفاع عقلاني كرد و اين سخني درست است. در اين مقاله به اين نكته اشاره مي كنيم كه آن چه به عنوان عقل در منابع ديني آمده است با عقل فلسفي، كه در آن از راه تأليف مقدمات درست و بر اساس التزام به روشي منطقي به نتيجه مي رسيم، متفاوت است.
تفاوت عقل ديني و عقل فلسفي به ما مي گويد كه  اولاً نمي توان از تمام گزاره هاي ديني دفاع عقلاني كرد؛ ثانياً: در عين حال فيلسوفان مي توانند روش خود را در همه جا بيازمايند، اما اگر در جايي نتيجه آن روش با مقبولات ديني خودشان تزاحم يافت، در آن مورد عقل را بدون حكم معرفي مي كنند.
نكته ديگر اين است كه بزرگاني چون ابن رشد به اين نكته توجه نكرده اند كه نمي توان عقل آزاد فلسفي را به هرشكل، در هر جا و به هرگونه با شريعت هماهنگ كرد؛ چرا كه در اين موارد، شرع مجموعه اي از مبادي ثابت و از پيش پذيرفته است و اين با عقلانيت و پويايي عقل آزاد فلسفي، كه همه چيز را در نقطه صفر مي بيند، ناهماهنگ است. در واقع نتيجه اي كه مي خواهيم از چند سطر پايين بگيريم اين است كه ابن رشد نيز در تلاش خويش براي پاسخ به ايرادات متكلمان، به نوعي، به جزميت فلسفي گرفتار شده است؛ براي نمونه او در رساله فصل المقال ، تأويل، يعني فهم باطن شريعت، را فقط ويژه فيلسوفان مي داند. فهم ظاهري را هم كه هركسي، به شرط برخورداري از شرايط اوليه، مي تواند از عهده آن برآيد. سخن اين است كه مي توانيم بگوييم كه عقل فلسفي در حوزه دين نظر مي دهد و حتي در آن چون و چرا مي كند، اما اين به آن معنا نيست كه عقل، شرعي شده است و يا اين كه فقط عقل مي تواند شرع را آن گونه كه هست بفهمد. با اين تقرير نمي توان شريعت را عقلاني دانست و آن را به حساب كارآمدي و پويايي شرع گذاشت. ادعا اين است كه هر يك از فلسفه و دين اصول و مبادي خاص خود را دارند. پس آميختن اصول دين با فلسفه نادرست است. اما عالم دين، فلسفه را در چارچوب قلمرو فلسفه و پس از قبول اصول آن مي فهمد، و فيلسوف نيز دين را در چارچوب قلمرو دين و پس از پذيرش اصول آن مي فهمد. به رغم استقلال دين و فلسفه از يكديگر مي توان دين را در چارچوب خاص خود و با روش عقلي بررسي كرد و اين همان روشي است كه فلسفه با آن بررسي مي شود.
اينك مي پردازيم به بيان مفهوم عقل ديني تا نتايج بالا را در آن سراغ بگيريم. معارف ديني در يك تقسيم بندي بر دو بخشند: خبري و انشايي. در گزاره هاي انشايي ناسازگاري با عقل فلسفي وجود ندارد و يا كمتر وجود دارد. اغلب ناهمخواني ها ميان گزاره هاي خبري ديني با گزاره هاي خبري فلسفي است و همان طور كه گزارههاي فلسفي با ابزار عقل و منطق خود را به اثبات ميرساند، گزاره هاي خبري ديني نيز دعوت به تعقل ميكند. بنابراين معارف ديني از اين حيث نه خرد گريز است و نه خرد ستيز، بلكه خردپذير است.
در اين جا پرسش اين است كه آيا مفهوم عقل در قاموس ديني همان مفهوم عقل فلسفي است و هر دو داراي معناي يكسان و به اصطلاح مشترك معنوي هستند؟ و آيا با اين داوري معارف ديني قابل دفاع عقلاني است و مي توان مدعيات ديني را با شيوههاي منطقي به اثبات رسانيد؟ به بيان ديگر آيا زبان دين با زبان فلسفه همسان و همساز است و هر دو مقصود واحدي را دنبال مي كنند و براي تفسير جهان و انسان در حكمت نظري در جايگاه واحدي نشسته و براي كمال انسان در حكمت عملي سخن واحدي مي گويند؟ و آيا دين و فلسفه، در غايت، اختلاف فاحش ندارند، جز اينكه فلسفه در ميسر خود جز عقل و منطق راهنمايي نمي شناسد و طريق آن طريق عقلي محض است و هيچ حقيقتي را جز آن، كه به محك عقل سنجيده شود و مورد قبول افتد، نمي پذيرد، ولي دين در رسالت ژخود هم از وحي مدد مي جويد و هم از عقل بهره مي برد. يا اينكه معارف ديني، به معناي فلسفي، خرد گريز است و حوزه و حريم دين از حوزه فلسفه كاملاً جداست و مثلاً رسالت انبيا غير از رسالت فيلسوفان است، آيا انبيا با دل و مركز عواطف آدميان ارتباط دارند و فلاسفه با خرد و انديشه انسان ها درگيرند؟
بنابراين ريشه همگوني و ناهمگوني دين و فلسفه در اين سؤال نهفته است كه آيا همان طور كه فلسفه داراي حكمت نظري و عملي است، دين هم داراي گزارههاي اخباري و انشايي است و هر دو سازمانژبندي واحدي دارند و فلسفه براي دفاع عقلاني از دين است؟ و يا اينكه حكمت و شريعت داراي دو پيام و دو زبان متفاوتند و در دين گزارههاي اخباري معنا ندارد و در اصل به گزارههاي انشايي بر مي گردد؟ براي پاسخ به اين پرسش بايد اين معنا را روشن ساخت كه آيا عقل قرآني مرادف عقل فلسفي است و مي توان از گزاره هاي ديني دفاع عقلاني كرد و با روش استدلالي فلسفي حقيقت دين را ثابت نمود؟
براي اينكه بفهميم عقل به كار رفته در متون دين غير از عقل فلسفي است و با برهان فلسفي و ضميمه  شدن مقدمات و تشكيل اشكال مختلف قياس نمي توان لزوماً به حقايق ديني دستژ يافت، لازم است عقل را به اجمال از نگاه فلسفي بنگريم. خلاصه ديدگاه فلسفي اين است كه عقل در يك تقسيم بندي چهارگانه(عقل هيولايي، بالملكه، بالفعل ومستفاد) در واقع چهارمرتبه به خود مي پذيرد. درمرتبه اول، عقل جوهري است كه در شؤون و كمالات حيواني به مقام تمام رسيده و جهات و قواي حيواني در او بالفعل است، ولي براي كمال انساني و ادراك عقلاني، فعليت نيافته و مستعد براي پذيرش صور علميه است. عقل در مرتبه دوم جوهري است كه مقداري از قواي ادراكي در او به تدريج به فعليت رسيده و از مرتبه هيولايي خارج گشته است؛ به اين معني كه نفس قضاياي كلي بديهي را به نحو عقلاني درك مي كند. اما در مرتبه سوم (عقل بالفعل) داراي نيروي تفكر و استخراج است و ميتواند با ضم مقدمات و تشكيل برهان و استدلال منطقي دقيق، مجهولات علمي را از مبادي بديهي واضح استخراج كند. اما عقل در مرتبه عقل مستفاد از غباري كه گاهي فضاي عالم انديشه را مي گرفت و غفلت رخ ميداد، منزه است و چنان در ادراك معقولات محض قوي و شديد است كه معقولات خود را هميشه مشاهده مي كند.
تعريف وتقسيم بندي ياد  شد از عقل سابقه يوناني و اسكندراني داشته سپس وارد حوزه فرهنگي اسلام شده است. حكيماني چون بيروني در مباحثات خود با بوعلي سينا، چنين گفته هايي را درباره عقل نپذيرفته در آن خدشه كردهاند؛ زيرا ارسطو همان گونه كه در طبيعت اصل قوه و فعل را باور داشت، براي عقل نيز چنين مرتبهاي را تصور كرد و اين انديشه در برابر دو انديشه ديگر قرار داشت: يكي نظر افلاطون كه مدعي وجود عالم مثل و حضور نفس قبل از بدن در آن عالم بود، و دوم كساني كه معتقد بودند تعقل جز انفعال بدن يا نفس نيست.
عقل در قرآن
عقل و مشتقات و مرادفات آن در قرآن بالغ بر پنجاه مرتبه به كار رفته و بيش از سيصد آيه انسان را به تفكر، تدبر و تعقل دعوت كرده است ولي هيچ يك از آيات در مقام بيان ماهيت و حقيقت آن نيست.براي روشن شدن اين مطلب كه عقل، ابزار استدلال فلسفي و در مقام كشف فلسفي نيست و ظاهراً در جايي از قرآن از راه استدلال فلسفي و اشكال منطقي بر وجود خداوند استدلال نشده است، اشاره اي مي كنيم به سابقه اين واژه در قرآن. كلمه عقل ظاهراً در دوران جاهلي به معناي شعور عملي و شدت ارتباط و اتصال به كار مي رفته است. عقال ، كه به معاني پيوند و پيوست محكم است، ريشه عقل را تشكيل ميدهد. واژگان قرآن، كه بر اساس مفاهيم عرفي است و لغات آن همان لغاتي است كه در فرهنگ عرب و ادبيات و شعر جاهلي رواج داشته است، ظاهراً دور از معناي فوق نيست.
دكتر سيد حسين نصر واژه عقل را معادل ريشه Religion (مذهب)، يعني Rligare كه در زبان لاتين به معناي وصل كردن است، يعني اتصال به حقيقت، چيزي كه انسان را به حقيقت وصل ميكند و گره مي زند، ميداند.(1)
كلمه عقل در قرآن به عنوان يك اصطلاح كليدي به كار رفته و معناي خاص ديني پيدا كرده و ملازم ايمان، عشق و عاطفه است، و قلب، كه كانون عشق و ارتباط و اشتياق است، مرادف عقل به كار رفته است. قاموس اللغه گويد: القلب: الفؤاد او اخص منه والعقل ومحض كل شيء . صاحب معاني القرآن مي گويد: ماقلبك معك، ماعقلك معك. (2)
به نظرمي آيد كه تعقل در قرآن به اين معنا نيست كه انسان مؤمن از ضميمه كردن چند مقدمه نتيجهاي بگيرد و با استدلال منطقي چيزي را ثابت كند، بلكه تعقل در قرآن به معناي تدبر در امور است. تدبر از ماده دبر ، به معناي توجه به عقبه امور و رسيدن به انتهاي آن است. راهبرد عقل به اين شكل است كه آدمي نيروي شناخت فطري خود را، دنبال كند تا به صانع عالم، معرفت يابد و سپس به او ايمان بياورد.
بر اين اساس قلب ، كه كانون عشق و شوريدگي است، مرادف با عقل به كار رفته است و اين معنا بي ترديد با عقلي كه بخواهد از راه تأليف صغرا و كبرا و با حركت استدلالي به نتيجهاي دست يابد، متفاوت است؛ بنابراين به نظر مي رسد نمي توان ادعا كرد كه دين، همانند فلسفه، مي خواهد از گزارههاي خود دفاع عقلاني فلسفي كند. چون دفاع عقلاني فلسفي در بدو امر، هستي را به عنوان يك مجموعه مي نگرد و با نگاه فيلسوفانه در مقام دفاع از گزارههاي خود بر مي آيد، ولي عقل، در استعمال قرآني، پديدههاي عالم را به صورت جزيي مي نگرد و آنها را به عنوان آيات تلقي مي كند؛ مثلاً قرآن در اشاره به باراني كه خدا از آسمان نازل فرموده تا زمين را پس از مرگ موقت دوباره زنده كند ، مي گويد: ان في ذلك لآيات لقوم يعقلون . (3)
هنگامي كه واژه عقل به فلسفه اسلامي راه يافت، محتواي آن، كه نگرش به اجزاي عالم و گرايش به خداي عالم بود، جاي خود را به استدلال منطقي داد و خود هستي را به عنوان يك هدف نگريست. به عبارت ديگر، در تعبيري كه شايد قدري تسامح آميز باشد، عقل نظري جاي عقل عملي را گرفت. پيداست كه منظور ما در اين جا اين نيست كه براي رعايت جانب دين مثلاً بگوييم كسي به خاطر براهين فلسفي و علمي به دين روي نمي آورد و آن گاه اين سخن را دستاويز طرد يا كم ارج كردن عقل فلسفي كنيم، بلكه منظور بيان اين مطلب است كه اثبات شرع درهمه جا با ياري عقل فلسفي ممكن نيست و اين خاصيت روش فلسفي است. برهان حركت ارسطويي براي اثبات محرك اول، كه وارد حوزه كلامي اسلام گشت، و نيز برهان حدوث عالم، كه از سوي متكلما ن پذيرفته شد، نمونه خوبي براي اين مطلب است. برهان حدوث در نزد ابنژسينا و فاراب براي اثبات صانع و خالق عالم، تمام نبود.

پي نوشتها:
۱. مجله نامه فرهنگ، شماره 12، ص۷۸.
۲. معاني القرآن، ج،۳ ص۸۰ .
۳.روم‎/۲۴- 23. در اين باره مي توان به آيات بسياري اشاره كرد؛ ازجمله : عنكبوت‎/ 35-34؛ نحل‎/ 66؛ نحل‎/ 11.

مروري بر يك اثر قرآن پژوهي
تلنگر مكتوب
006954.jpg
ياسر هدايتي
واقعيت تلخ آن است كه زماني، نگارش كتابي در علوم قرآني و مسائلي كه
مفسر و طالب را به كار آيد، در حوزه هاي علميه ما- آن هم از طرف استادان
درجه يك خاصه مراجع- آنچنان رسم فرخنده اي تلقي نمي شد؛ روزگاري كه اصل و اساس حوزه، فقه و اصول بود و بس؛ فقه و اصولي كه به تعبير مرجع بزرگ و فقيه زعيم حضرت آيت الله العظمي بروجردي ديگر از فربگي گذشته و متورم شده بود

۱ - واقعيت تلخ آن است كه زماني، نگارش كتابي در علوم قرآني و مسائلي كه مفسر و طالب را به كار آيد، در حوزه هاي علميه ما- آن هم از طرف استادان درجه يك خاصه مراجع- آنچنان رسم فرخنده اي تلقي نمي شد؛ روزگاري كه اصل و اساس حوزه، فقه و اصول بود و بس؛ فقه و اصولي كه به تعبير مرجع بزرگ و فقيه زعيم حضرت آيت الله العظمي بروجردي، ديگر از فربگي گذشته و متورم شده بود.
آنچنان كه امام(ره) نيز اشاره اي شبيه تلنگري عالمانه به اين قضيه داشتند كه طلبه بعد از سال ها ردّ ردّ كفايه (كتاب بسيار مهم و پايه در اصول فقه، تاليف آخوند خراساني) را نيز فرا گرفته اما در اين ميان، سهم ديگر معارف اسلامي چه مي شد؟ جايي كه از مرجعي درخواست درس تفسيري مي كنند و آن مرجع امتناع كرده و بعد كه اشاره به علامه طباطبايي مي كنند و اينكه پس چرا ايشان با مقام فقاهتي كه دارند، به اين كار دست مي يازند، اين جمله تاريخي گفته مي شود كه ايشان در كمال تواضع، خود را قرباني كرده اند .
اما سرگذشت قرآن و تفسير و علوم قرآني كه اين باشد، ديگر فرياد بدا به حال فلسفه و عرفان و... را كه بايد اصلا بر زبان نياورد و با دم فرومانده و پس نداده، به اعماق جان فرستاد و از همين جاست كه سترگي كار بزرگواران فرزانه اي چون علامه شعراني، حاج شيخ كاظم عصار، حضرت امام(ره) و حضرت علامه طباطبايي آشكار مي شود.
۲ - هنوز هم كه هنوز است، در سطوح مختلف آكادميك رشته علوم قرآن و حديث، كتاب گرانسنگ و مرجع  الاتقان في علوم القرآن جلال الدين سيوطي- دانشمند سني مذهب قرن۹- حرف اول را در بين واحدهاي درسي مي زند. تصرف بيشتر از 12واحد درسي از حدود 136واحد كارشناسي و در باقي مقاطع هم به همين نسبت، از فتوحات كتاب  الاتقان است.
اين دو گزاره را اضافه كنيد به اشتباهات فاحش سيوطي در برخي از باب هاي كتابش كه با اصل و اصول شيعه منافات دارد و اينكه هر پژوهنده اي در تاريخ قرآن و تاثير قرآن در ادبيات بعد از خود، اگر نابينا هم باشد، روشن دلي مأ خوذ از قرآنش اجازه نمي دهد نقش پررنگ و اساسي شيعه و ايرانيان را در اين دو حضور يادشده ناديده بينگارد.
۳ - البيان في تفسيرالقرآن تاليف آيت الله العظمي حاج سيدابوالقاسم خوئي(ره) از مراجع بزرگ معاصر است.
اين كتاب عظيم المقام از جمله آثاري است كه خواسته تا حدودي ضعف دهشتناك ما در منابع پژوهش گرانه در زمينه علوم قرآني، تفسير، تاريخ تفسير، تاريخ قرآن و... را برطرف نمايد و الحق كه كوشش اين مرجع فقيد فرزانه به همراه ديگر تلاش هاي اخيري كه به خصوص از طرف كوشنده اصلي قرآن پژوهي در روزگار معاصر يعني حضرت آيت الله هادي معرفت انجام شده، گام هايي اساسي بوده در رفع اين ضعف كه چون چاه ويل در فرهنگ مذهبي و علمي شيعه، دهان باز كرده.
اما اتفاق گواراتري كه مسبب اين نوشتار گرديد، چاپ دوم از ترجمه خوب و محكم اين اثر نفيس بود كه به فضل و همت محمدصادق نجمي و هاشم هاشم زاده هريسي سامان پذيرفته.
سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي پس از آنكه چاپ اول اين كتاب را در بهار 82 به پيشخوان كتابفروشي ها روانه كره بود اكنون در سال 85 چاپ دوم اين اثر را به كوشش دانشگاه آزاد اسلامي (واحد خوي) به فرجام رسانيده است.
كتاب كه اكنون با عنوان بيان در علوم و مسائل كلي قرآن به سامان رسيده در 16بخش و 728صفحه تنظيم شده است.
جدا از 31 صفحه كه به سخن ناشر و گفتار مترجمان و گفتار مولف اختصاص يافته، از مهمترين عناوين بخش هاي كتاب بايد به اين عنوان ها اشاره كرد: اعجاز قرآن، قاريان هفت گانه قرآن، قرائت هاي هفت گانه قرآن، حروف هفت گانه قرآن، بحثي درباره مسأله تحريف قرآن، حجيت ظواهر قرآن، مسأله نسخ در قرآن، مسأله بدا در آفرينش، قواعد كلي در تفسير قرآن، مسأله حدوث و قدم قرآن و تفسير سوره حمد.
بخش پاياني كه حدود 100صفحه از كتاب را بالغ مي شود، تحت عنوان تاليفات و پاورقي  هاست كه با حدود 20صفحه نمايه و فهرست آيات پژوهشگران اين كتاب را بسيار لازم مي نماياند.
همان طور كه در برشمردن مهمترين عناوين كتاب نيز ذكر شد و چنانكه استاد عباسعلي عميد زنجاني نيز در كتاب روش شناسي تفسير قرآن (چاپ سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد) به اين موضوع اشاره كرده اند كه كتاب البيان از همان ابتدا قرار بوده تفسير جامع قرآن باشد كه متاسفانه بعد از پرداختن به مقدمات تفسير و علوم قرآني لازم براي تفسير و همچنين تفسير سوره حمد - مولف گرانپايه نتوانسته اند كار را ادامه دهند.
چاپ شكيل و خوب كتاب از جنس كاغذ گرفته تا صحافي و پوشش جلد آن، همه نشان از اهتمام ويژه به اين كتاب و جاي خوشحالي است همان طور كه شمارگان اسف بار 1500نسخه براي اين كتاب و قيمت پشت جلد 7500 تومان كه قطعا با امكاناتي كه اين ناشر داشته مي توانسته به مراتب پايين تر از اين باشد، جايي براي گله نيز مي گذارد.

مشخصات كتاب شناسي كتاب مورد بحث چنين است : بيان‎/ در علوم و مسائل كلي قرآن‎/ آيت الله العظمي خويي‎/ ترجمه محمدصادق نجفي، هاشم هاشم زاده هريسي‎/ چاپ دوم‎/ سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي

ديدگاه
عقل ودين: تاريخچه يك   نزاع
محدوده عقل بشري در حوزه معرفت هاي ديني چيست؟ آيا عقل وانديشه بشري مي تواند گزاره هاي ديني را تبيين وتوضيح دهد ؟ آيا ميژتوان به شيوه منطق، كه ابزار عقل است، از تمام گزاره هاي ديني (انشايي و اخباري) دفاع عقلاني كرد و آنها را به تعبير فلسفه تحليل زباني معنا دار ساخت تاديگر ميان دين و عقل تضاد ي نباشد و دينداران و فيلسوفان همديگر را برتابند و عقل و دين را عرصه معرفت دركنار يكديگر قرار دهند؟ روزگاري كه فلسفه مسيحيت سر بر آورد، عقل يوناني كه پس از طالس بي رقيب پا به عرصه فرهنگ گذارده بود، يكه تازي خود را از دست داد و افق آن تيره شد و پس از مدتي دوباره رونق خود را بازيافت. ولي جنگ و گريز در ميان فيلسوفان و روحانيان و پس از آن بين عقلگرايان و محدثان وجود داشته است و اين نزاع در پيش از اسلام به تعطيلي مدارس آتن انجاميد و برخي از فيلسوفان به دربار انوشيروان پناه جستند و حوزه لاهوتيان و رجال ديني از حوزه ناسوتيان و رجال علم جدا گشت.
در برابر اين دو جريان ناهمساز، كوشش هاي فيلون اسكندراني براي توجيه فلسفه يهوديت و تلاش هاي آباي كليسا و پيروان مدرسه افلاطوني و نوافلاطوني براي تفسير عقلاني مسيحيت صورت گرفت و گامي آشتي جويانه براي سازش عقل و دين برداشته شد.
فيلون، از فيلسوفان اسكندراني و يهودي مذهب، تلاش مي كرد تا حقيقت دين يهود را با حكمت يونان آشتي دهد و بسياري از اختلافات فلسفه را با دين يهود از راه تفسيرهاي رمزي و تمثيلي كتاب مقدس حل كند. به نظر او تمام حقيقت در تورات است، ولي افلاطونيان نيز به حقيقت رسيده اند. فيلون وفق دادن ميان وحي و فلسفه افلاطوني را به عهده گرفت و معتقد شد كه اين كار امكان دارد، به شرط آن كه بدانيم چگونه نص تورات را در پرتو فلسفه تأويل كنيم.
بنابراين جنگ ميان عقل و دين در امتداد تاريخ اديان توحيدي وجود داشته است. پيش از رنسانس و انقلاب علمي، فلسفه به طور مطلق با گزارهژهاي ديني درگير ميژشد و به طور مطلق از دين دفاع مي كرد. ولي پس از نهضت علمي، پيدايش مكاتب فلسفي جديد و فلسفه هاي مضاف، كشمكش ميان دين و علم اتفاق افتاد و اعتماد به عقل تجربي بيشتر گشت و ميدان براي معارف ديني و فلسفي، به معناي قرون وسطايي آن، تنگ تر شد و صداي عقل برتر از صداي وحي گشت و دينداران و متكلمان به صورت هاي مختلف در حفظ قدرت كليسا و ايمان كوشيدند. با وجود اين چاره كار دشوارتر مي نمود. چون شمشير علم به اندازه اي قوي بود كه هر مانعي را از ميان بر مي داشت.
سرانجام در كوتاه زماني نظام فكري ارسطويي از پاي در آمد و اعتقادات بسته و محدود كليسا به رخوت و سستي گراييد و مدعيان علم روزگار پايان دين را اعلام كردند و گفتند علم جاي دين را پر خواهد كرد.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
شهرآرا
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  شهرآرا  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |