درباره انديشه هاي گئورگ هامان، فيلسوف ضدروشنگري
برهوت روشنگري
|
|
سيد جواد طاهايي
يوهان گئورگ هامان (1788-1730) انديشمندي هم سنگ كانت بود. خود كانت همواره مترصد افكار تازه هامان بود تا انديشه هاي خود را برطبق آن بازسازي و تنظيم مجدد كند. چرا هامان ارج و اعتباري هم پاي كانت نيافت؟ مقاله حاضر در پي پاسخ به اين پرسش نيست بلكه مي خواهد اشاره اي گذرا به جايگاه تفكر هامان در آسيب شناسي انديشه مدرن داشته باشد. به ويژه تأثير مهم او بر گفتمان محافظه كاري و انتقاد وي از ليبرال دمكراسي كاملاً آشكار است. اين مقاله پيش از اين درنهمين شماره ماهنامه خردنامه همشهري (ويژه نامه انديشه محافظه كاري) منتشرشده است.
هامان؛ ناقد روشنگري
هامان را تا اندازه اي ساده انگارانه، مخالف روشنگري دانسته اند. اين مفروض كه روشنگري موقعيت واحدي از شماري نظرات فلسفي را شكل مي دهد، فرضي قابل پرسش و مجامله است. امروزه اكثر دانشمندان كه به هامان مي پردازند، موقعيت او را همچون مسيري پرپيچ و خم مي بينند. هامان در برابر بسياري از عقايد رايج زمانه خود ايستاد. هامان اما با بسياري از معاصرين خود نيز در جبهه هاي متعددي جنگيد؛ او در اغلب اين جبهه ها توافقات سياسي نيز با برخي از مخالفين خود داشت. يك مثال از اين امر، مي تواند آن باشد كه او هيوم را همچون سلاحي عليه عقل گرايي روشنگري به كار گرفت، با اين حال از شك گرايي هيوم در نوشته هاي شالوده شكنانه خاص خودش استفاده كرد. شك ورزي هاي هيوم در خصوص اعتبار و خودبسنده بودن عقل، همچون گندم براي كارخانه آسياب هامان بود. اصرار هيوم بر اين كه اعتقاد، بنياد بسياري از تفكرات و استدلال هاي ما را مي سازد، از طرف هامان پذيرفته شد و با گونه اي تردستي ادبي به كار گرفته شد. هامان با كاربرد واژه Glaube (كه در آلماني هم شامل اعتقاد در معناي شناخت شناسانه آن و هم ايمان در معاني ديني مي شود) توانست ادعا كند كه ايمان و نه زمينه هاي عقلي، بنياد ارزش والايي كه معاصرين اش براي عقل قائل مي شوند، مي باشد. اين پرسش كه روشنگري چيست، چالشي ميان هامان و معاصرينش بود كه از بحثي ميان وي و انجمن هواداران سقراطي در سال 1759 آغاز شد و تا پايان عمر او ادامه داشت. اين آموزنده و عبرت آميز است كه مقاله كانت تحت عنوان پاسخ به مسئله: روشنگري چيست؟ (1784) را با پاسخ هامان به اين مقاله در نامه اي به دوست خود كريستيان جاكوب كراوس، مطابقت دهيم. كانت روشنگري را همچون خروج از صغارت خود-تحميل كرده (عدم بلوغ يا قيوميت)، تعريف مي كند كه از تنبلي و ترس برمي خيزد. به ويژه كانت مي گويد: جنس كاملاً لطيف تر يعني زن، انتقال به بلوغ و تفكر را براي خودش مشكل و خطرناك در نظر مي گيرد. شجاعت دانستن داشته باش دستورالعمل كانت براي خوانندگانش است. اما در همان حال كه كانت بر كاربرد عمومي عقل اصرار مي ورزد(استفاده از عقل به عنوان يك دانشمند) با وجود اين ادعا مي كند كه كاربرد اختصاصي (مي توان گفت به معناي حرفه اي آن) عقل بايد، براي مثال، روحانيون، سربازان و ماليات دهندگان را در احاطه خود بگيرد. آن ها خيلي ساده، بايد اطاعت كنند. به علاوه، كانت ستايش زيادي نثار پادشاه آلماني فردريك كبير مي كند كه هامان او را جبار و غيرمتخلق مي دانست. تفكر كانتي مبني بر ملزم بودن به تفكر براي خويشتن و گفتن اين كه شجاعت دانستن داشته باش، بر روي هامان اثري نداشت. دردناك تر، اين طنز است كه در ستايش آزادي فكر سخن گفته شود اما اعتقاد بورزيد (روحانيون)، رژه برويد (سربازان) و ماليات بپردازيد تا حاكم شرور بر شما سلطه نيابد .
لباس فاخر آزادي چه ارزشي براي من دارد، هنگامي كه در خانه ام روپوش بردگان را به تن دارم؟ اين پرسش را هامان با اشاره به نظر كانت داير بر تجويز كاربرد عمومي عقل و الزام اختصاصي به اطاعت مطرح كرد. در نگره هامان، آزادي عالمانه براي انديشه كه كانت آن را مطرح مي كند، در قياس با الزامات اخلاقي يك مسئله تفنني در زمينه مباحثات مربوط به حوزه سياسي و حرفه اي است كه كانت درصدد محدودسازي آن الزامات است: بدين ترتيب كاربرد عمومي عقل و آزادي چيزي جز يك دسر، دسري مجلل و پرشكوه نيست. كاربرد اختصاصي عقل همچون قوت و نان روزانه است كه ما بايد از آن دست برداريم. عدم بلوغ خود-تحميل كرده همچون ريشخندي است كه او (كانت) نثار جنس كاملاً لطيف مي كند و چيزي است كه سه دختر من آن را تحمل نمي كنند . بنابراين، هامان در اولين وهله به اين ادعا كه عدم بلوغ، امري خود-تحميل كرده است تا آن كه نتيجه عمل مردم و مخصوصاً حاكم مستبد باشد، اعتراض مي كند. دوم، به روشنفكراني همچون كانت اعتراض مي كند كه براي افراد در خصوص رهانيدن خودشان از عدم بلوغ پرگويي و دليل تراشي مي كنند؛ روشنفكراني كه خودشان را همچون قيمان بلوغ و عقل جا مي زنند . هامان به نحوي طعنه آميز و با گوشه چشم به كانت و فردريك كبير نتيجه مي گيرد كه روشنگري راستين منوط به ظهور شخصي نابالغ از يك قيوميت خود-تحميل كرده عالي است .
فراانتقاد از كانت
در سال 1781 امانوئل كانت كه دوست هامان بود اما از نظر فلسفي در مقابل او قرار داشت، نقد عقل محض را منتشر ساخت. پروژه كانت در اين كتاب دو جنبه داشت: از يك سو، او استدلال مي كرد كه عقل از شناخت، براي مثال، خداوند يا بقاي روح ناتوان است اما اين باورها (خدا يا بقاي روح) از طريق عقل نفي هم نمي شوند. البته هامان با همدلي فراوان با اين عقيده موافق بود. اما كانت همچنين دفاع از عقل و ادعاي علوم طبيعي براي ارائه توصيفي برتر از جهان را نيز وجهه همت خود ساخته بود. اين وظيفه دومي كه كانت براي خود قايل شده بود در قياس استعلايي مقولات به كمال مي رسيد كه طي آن كانت استدلال مي كرد كه تجربيات، ما را ملزم مي كندتا جهان طبيعت را همچون تركيبي از ذوات متداخل بر طبق قوانين ضرورت علي درك كنيم كه اين قوانين از طريق علوم طبيعي كشف مي شوند.
وظيفه اولي كه كانت براي خود در نظر گرفته بود(كه هدف عمده هامان نيز همان است) به وسيله تفسير خرد(عقل ) به مثابه توانايي تنظيم اهداف براي فهم بشر وعمل اخلاقي كامل مي شود. اين وظيفه اي كه كانت براي خود قايل بود، هامان را هراسان مي ساخت زيرا با اين كار عقل در جايگاه ايمان ديني قرار مي گرفت و همپاي سنت و فرهنگ انگاشته مي شد و كانت مي انديشيد كه عقل در اين مقام، براي درك انسان عاملي ذاتي است. هامان در پاسخ، براي كانت كه مهم ترين تحول در فلسفه قرن هجدهم آلمان بود، مقاله كوتاهي تحت عنوان فراانتقاد درباره محض گرايي خرد نوشت. گرچه اين مقاله هيچ گاه در زمان حيات هامان انتشار نيافت، اما هامان نتيجه اين مقاله را طي نامه اي براي دوست خود يوهان گو تفريد هردر، كه درعين حال شاگرد كانت نيز بود، نوشت و هردر نيز آن را براي فريدريش ياكوبي فرستاد تا بدين ترتيب اين نوشته كوتاه اما جالب مورد استفاده عموم قرار گيرد؛ متني كه مفسري آن را يك نفوذ نهاني بر انديشه آلمان بعد ازكانت ناميد. تز هامان در مقاله فراانتقاد آن است كه زبان، مركز عدم درك خرد از خودش مي باشد . به ويژه هامان مي انديشيد كه فلسفه انتقادي كانت، در همان حالي كه معتقد است هرچيزي در جهان بايد تابع تحقيق عقلي و ارزيابي توسط عقل باشد، با اين حال، از اين واقعيت قاطع چشم مي پوشد كه كاربرد عقل، از جمله از سوي كانت، منوط به زبان است. هامان مي گويد كانت تصور مي كند مي تواند به سادگي يك زبان فلسفي جهاني براي خود بسازد، حال آن كه در اين جا و هر جاي ديگر كلمات معنايي دارند كه فقط در ارتباط با زمان و مكان متناسب با خود، آن معنا را حائزند.
هامان به وضوح در اين جا بر موضعي مهم ايستاده است، زيرا قدرت نتيجه گيري هاي كانت در كتاب نقد عقل محض مستلزم آن است كه ما بدنه اساسي ترمينولوژي او را بپذيريم؛ مفاهيمي همچون تمايز بين امور پيشيني و پسيني و نيز بين قضاياي تركيبي و تحليلي. ولي فرد مي تواند بپرسد چرا كسي نتواند به سادگي اصطلاحاتي را از هنر برگيرد و به تشريح آن ها بپردازد؟ اين احتمالاً كاري است كه كانت خود را در حال انجام آن مي ديد. هامان به اين سئوال به طريق غيرمستقيم جواب مي دهد و آن كمك گرفتن از تجربه گراياني همچون بركلي و هيوم است. هم بركلي و هم هيوم، وجود ايده هاي به اصطلاح انتزاعي را رد مي كنند و استدلال مي كنند كه توجيه فلسفي براي ارجاع به هرچيزي در جهان كافي نيست. مگر چيزهاي خاص قابل حس كردن وجود ندارد؟ حال آن كه ايده هاي انتزاعي چيزهايي هستند كه فقط در خلوت اذهان انساني مي توانند وجود داشته باشند.
هامان در انتهاي عمر خود يك بار ديگر در تعارضي فكري با كانت قرارگرفت. اين بار موضوع پيرامون اين پرسش بود كه روشنگري چيست؟ گرچه كانت اولين كسي نبود كه در بحث روشنگري مشاركت مي كرد؛ اما برجسته ترين و نافذترين عبارات را پيرامون روشنگري بيان داشته بود. كانت در مقاله خود تحت عنوان روشنگري چيست؟ روشنگري را همچون جداشدن موجود انساني از عدم بلوغ خودْ تحميل كرده تعريف كرد. كانت مي گويد شعار اصلي روشنگري شجاعت تفكر داشته باش! است. آن چه در اين ديدگاه مسكوت است، آن است كه عدم بلوغ در واقع يك نوع قصور اخلاقي از سوي افراد بشر است كه از اجراي ظرفيت هاي عقلاني شان براي گسترش كامل آن قصور مي ورزند. هامان در پاسخ خود به امانوئل كانت، هدفش آن است كه بگويد اعتقاد اصلي روشنگري آن است كه خرد (عقل) بيشتر از فرهنگ، سنت يا اعتقاد ديني براي راهنمايي بشر اهميت دارد. پاسخ هامان به كانت يك تغيير مهم در زبان كانت به وجود آورد: براي واژه كانتي عدم بلوغ يا عدم ظرفيت، واژه هاماني سلطه جايگزين شد. هامان چنين استدلال مي كند كه شكست در تحقق كامل نتايج روشنگري نه ناشي از شكست در تفكر براي خويشتن بلكه بيشتر از اين حقيقت ناشي مي شود كه از سوي افرادي همچون كانت كه خود را بيشتر از اخلاقيات متداول نزديك به حقيقت و عاقل تر مي دانند به مردم گفته مي شود كه بايد به چه فكر كنند. بدين ترتيب هامان اين نظر كانت را رد مي كند كه عدم بلوغ به نحوي سوگوارانه، امري تحميل كرده باشد. به جاي آن، اين دولت روشنگر است كه يك گروه مسلط (يعني طبقه اشراف) را بر مي دارد و گروه ديگري (يعني روشنگراني چون كانت) را جايگزين آنان مي سازد. در اين جا هامان پيش بيني مي كند كه دست كم در سطحي كلي، در انتهاي قرن بيستم اين ظن وجود دارد كه ليبرال دموكراسي ديگر نتواند برطبق اصول خود زندگي كند؛ يعني ديگر نتواند ادعاهاي خاص خودش داير بر تساهل جهاني را در عمل پياده كند، زيرا نگاه به خويشتن به عنوان يك شهروند در يك نظام ليبرال- دمكرات بسياري از ما را ملزم مي دارد كه برخي از وجداني ترين و دروني ترين عقايد خود را تابع تقاضاهاي ناشي از اصل شهروندي قرار دهيم.
منابع:
۱-literary Encyclopedia, Litencyc. com
2-Internet Encyclopaedia of philosophy.
3-Stanford.edu/entries
|