طرح : داود كاظمي
زهرا كريمي مبين
اميد مدرك دكترايش را تازه گرفته بود، براي آخرين بار به دانشگاه آمد تا سؤالي را كه مدتهاست مثل خوره به جانش افتاده، از استادش بپرسد. با نااميدي و سردي كه در نگاهش موج مي زد، رو به استاد مي كند و مي گويد: اين همه درس خواندم كه چه؟
برخلاف من كه بسيار از سؤال او تعجب كردم، دكتر تقي آزاد ارمكي، جامعه شناس و استاد دانشگاه تهران، از سرگرداني او هيچ تعجب نكرد. رو به من كرد و گفت: او در واقع به من و امثال من نگاه مي كند. متأسفانه در ايران از اساتيد و محققين به عنوان مشاور و كارشناس در امور مربوط به تخصصشان استفاده نمي شود. حال بين رشته ها فرقي نمي كند؛ چه علوم انساني باشد و چه ساير رشته ها. پس در جامعه اي كه تربيت نيروي متخصص معني پيدا نكند، ما مانند انسانهاي مزاحمي جلوه مي كنيم. جمعيتي با اين همه زحمت آمده اند و به اينها رسيدند، مانند كارمنداني هستند كه بنا بر وظيفه اداريشان سر كلاسي مي روند و درسي مي دهند.
دكتر آزاد به اميد اشاره كرد و گفت: چنانچه او احساس مي كرد اساتيد و آدمهايي كه توانمند هستند، مي توانند در سيستم اجتماعي اثرگذار باشند و فضايي را براي بهبود امور ايجاد كنند، او نيز مي توانست از منظر بلندي به رشته خود بنگرد تا اين كه الآن در يك بهت و حيرت به سر برد كه اين همه تلاش و زحمت پس از 20 يا 30 سال حاصلي ندارد جز معلمي، در صورتي كه معلمي را از اول نيز مي توانست انجام دهد.
اميد صدايش را كمي بلند كرد، گويي مي خواهد از خود دفاع كند، در برابر كه، نمي دانم؟ ولي به ما يادآور شد كه براي درس خواندن در يكي از دانشگاه هاي تهران، هم دوران قبل از كنكور، هم در دوران دانشجويي اش متحمل زحمات و مشكلات بسياري بود كه فقط رسيدن به آينده روشن به او اميد مي داد. او گفت: اوايل به دليل نبود جا در خوابگاه، ما در سالن تلويزيون مي خوابيديم. از طرفي چون پدر و مادرم پا به سن گذاشته اند و در شهرستان بودند، هزينه كتاب و مخارجم را با رفتن به سر كار با حقوقي۳۰،۲۰ هزار توماني تأمين مي كردم.
او اشاره كرد به فارغ التحصيلان دانشگاه هايي كه مدركشان بسيار كم اعتبارند و از مناطق حاشيه اي كشور، مدرك گرفتند ولي توانسته اند مديران بخش هايي از كارها باشند و كمتر مديري را مي توان پيدا كرد كه از دانشگاهي معتبر مثل تهران مدرك گرفته باشد. دكتر آزاد گفت: هم اكنون در جامعه نوعي بي تفاوتي نسبت به اين كه از كجا مدرك بگيرم وجود دارد. اين بي تفاوتي باعث مي شود دانشجوها با هم رقابت جدي نداشته باشند و كار و تلاش كافي در كلاس انجام ندهند. پس استاد نيز در حوزه آموزشي اش درست كار نمي كند، نهايت اين كه يك واحد معمولي، اداري و كسل آور به نام دانشگاه به وجود مي آيد.
اميد از جايش تكان نخورد، انگار مي خواست تا آخر بحث، بين من و دكتر آزاد بنشيند تا بلكه جواب سؤالش را بگيرد.
تربيت بي حاصل
براي روشن شدن بسياري از مسائل در مورد دانشگاه، بهتر است برگرديم به گذشته و اين سؤال را از تاريخ معاصر ايران بپرسيم كه دانشگاه در ايران به چه منظور و هدفي تأسيس و طراحي شد؟
به طور كلي، 2 ديدگاه براي طراحي دانشگاه در ايران وجود دارد؛ يك نگاه فني و اداري است، به اين صورت كه دانشگاه براي ساماندهي و تقويت بوروكراسي در ايران طراحي شد چون ما با انتقال از جامعه سنتي به مدرنيته مواجه بوديم در نتيجه دانشگاه براي تربيت نيروي كاردان، كارشناس و كارشناسي ارشد، آن هم طراحي نشد تا بتواند نياز نظام سياسي و اجتماعي را تأمين كند. در نتيجه در اين نگاه فارغ التحصيلان، بايد وارد نظام اجتماعي مي شدند. نگاه دوم، كه مربوط به حوزه روشنفكري و عالمانه در ايران است، دانشگاه را مكاني براي تربيت شهروند مدرن تعريف مي كند. طي اين 70 سال با افزايش جمعيت شهرها و كاهش روستاها مواجه بوده ايم و دانشگاه محلي براي شهروند سازي و آشنا كردن مردم با آداب زندگي مدرن است، به طوري كه هم اكنون بخش اعظم منصب هاي اداري از دانشگاه ها آمدند. اما آيا در حوزه سياست قشر دانشگاهي به رسميت شناخته مي شود؟
دكتر آزاد مي گويد: وقتي جواني به دانشگاه مي آيد، حوزه انديشه و فكر، نقد و اعتراض، مقاومت، مخالفت و موافقتش با هم است. ما نمي توانيم انتظار داشته باشيم دانشجو همان كاري را انجام دهد كه فردي خارج از اين محيط انجام مي دهد پس طبيعي است دانشجو با توجه به اطلاعات و دانشي كه به دست مي آورد، ايده هاي جديد و نو به وجود مي آورد كه اين ديده ها گاه به شكل نوآورانه و گاه انتقادي جلوه مي كند. او ادامه داد: متأسفانه ما دانشجو را بيشتر نيروي معترض مي شناسيم تا نيروي نوآور. ما بايد اين نگاه را عوض كنيم و دانشجويان جوان نوخواه را به رسميت بشناسيم.
قبل از صحبت كردن با دكتر آزاد، وقتي از پله هاي راهرو دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران بالا مي آمدم، متوجه نوشته هايي روي برد شدم كه من و برخي دانشجويان را به خود جلب كرد. خبر از مرگ 3 دانشجو، هركدام با دلايل مختلف، زهره، دانشجوي ترم 7 گفت: يكي از دانشجويان در خوابگاهمان خودش را به دار آويخت. يك دانشجوي پسر هم گفت: جالب اينجاست كه همان شب يكي از پسرهاي خوابگاهمان نيز، به همين شكل خودكشي كرده بود. ديگري به ديوار تكيه داد و نشست و آهسته گفت: يكي از دوستانم، كه در يك دانشگاه ديگر درس مي خواند، اخراج شد. وقتي علت را جويا شدم، گفت: اعتياد، مصرف بيش از حد مواد. خبرهاي روي برد و صحبت كردن با دانشجويان باعث شد علت افسردگي و دلسردي دانشجويان را يكي از بحث ها قرار دهم. در مورد اين كه وضعيت دانشگاه، بحراني است يا نه؟ دكتر آزاد جواب مي دهد: وضعيت دانشگاه متناسب با نظام سياسي است. وقتي دولت از دانشگاه مشاركتي طلب نمي كند، طبيعي است كه هم استاد و هم دانشجو، در لاك خودشان مي روند. وي معتقد است از طرفي هم مردم ما انتظار بيشتري از دانشجو و دانشگاهي دارند و نظارت بيشتري نيز بر اين حوزه مي كنند و به همين دليل اتفاقات دانشگاه، مهم جلوه مي كند. در واقع مشكلاتي كه مردم در محيط اطرافشان و در كوچه و خيابان دارندخيلي بيشتر از مشكلاتي است كه دانشجويان دارند ولي ما انتظار بيشتري از دانشگاهي داريم تا عموم مردم، يعني خطا را به مردم مي بخشيم ولي به دانشجو نه. و اين عامل باعث مي شود ما احساس كنيم، دانشجويان مشكل بيشتري دارند. طي تحقيقي كه از سوي وزارت علوم انجام شد، ميزان خودكشي در دانشجويان نصف تعداد افراد همسن و غير دانشجوست. در اعتياد نيز همين طور، يعني آمار آسيب و بزهكاري در بين دانشجويان بسيار كمتر از جامعه است، اما گويا به قول دكتر آزاد ما انتظار بيشتري از دانشجويان داريم.
گفته مي شود، يكي از علت هاي ناهنجاري [حتي در ميزان كم] نبود يا كمبود نظارت خانواده ها بر فرزندان است و نبود كنترل از سوي آنها باعث مي شود، درسشان را خوب نخوانند و احياناً رفتارهاي ناپسندي انجام دهد. دكتر آزاد با بيان اين مطلب كه خانواده ها، بچه ها را به طور طبيعي براي يك جامعه بهتر بار نمي آورند، مي افزايد: ما بچه ها را با فشار آماده كنيم تا به دانشگاه بيايند، به جايي كه فضاي بازتري دارد و حالا كه بچه ها اختيار عمل بيشتري دارند و خودشان تصميم گيرنده هستند، كارهايي را كه گروه همسن و سال و محيطش اقتضا مي كند، انجام مي دهند.
كار غير تخصصي براي متخصصان
برخي از صاحبنظران، دانشگاه را منزلگاهي براي جوانان بيكار تعريف مي كنند كه به اين واسطه (دانشگاه)، وقفه اي در بيكاري آنها ايجاد شود. ولي در هر صورت دانشگاه محلي است براي اجتماعي شدن و كار اصلي آن، دانش اندوزي و تربيت نيروي متخصص است. سؤالي كه در اينجا مطرح است، اينكه آيا كار تخصصي براي فارغ التحصيلان كه يكي از اهداف تأسيس دانشگاه است، وجود دارد؟ با پرسيدن اين سؤال، چشمان اميد براق تر شد، صندلي اش را به جلو كشيد تا نزديك استاد بنشيند، شايد مي خواست حرفي بزند، ولي همچنان ساكت بود. دكتر آزاد، با صراحت گفت: نه . او ادامه داد: وقتي برخي مديران و كساني كه در نظام دولت و سياست تصميم گيرنده هستند، به طور جدي از دانشگاه نمي آيند و از طرفي چون دانشگاه ها با هم فرقي نمي كند، در نتيجه ميان درس خواندن و نخواندن، تلاش كردن و نكردن تفاوتي نيست؛ طبيعي است كه تربيت عنصر نابغه نيز معني نخواهد داشت.
وي به جامعه غيرتخصصي كنوني اشاره كرد و گفت: فارغ التحصيلان طبق مدارك خاصشان، مشاغل خاص را دنبال مي كنند كه اين راهي است بي مقصد. دانشگاه با توجه به ساختار شغل حرفه اي در ايران طراحي نشده است. از طرفي سازمان هايي كه كارهاي خاص و تخصصي را مي طلبند، خود آموزش و تربيت نيروها را برعهده گرفته اند. مثل وزارتخانه هاي كشور و ... او گفت: دانشكده اقتصاد، كارشناسان و كارمندان وزارت اقتصاد را تأمين نمي كند. در بقيه دانشكده ها وضع به همين صورت است. فارغ التحصيلان اين رشته ها وارد كارهاي خدماتي و حاشيه اي مي شوند، كارهايي كه بدون مدرك نيز مي توانستند انجام دهند و تعدادي نيز هرز مي روند.
اميد، آب دهانش را محكم قورت داد، او ماجراي خارج رفتن دوستش حسين را براي ما اينچنين گفت: حسين، پسرباهوشي بود، مقاله هايش در چند نشريه معتبر چاپ شد، مدتي از او خبري نشد تا اينكه متوجه شدم او به خارج از كشور رفته. سؤالي كه براي اميد مطرح شد، اينكه آيا او به خاطر پول رفت و يا موقعيت اجتماعي؟ دكتر آزاد در توضيح به بحثي كه در دانشگاه مطرح شده، اشاره كرد و گفت: اين مقالات راه به جايي نمي برند، فقط اساتيد و دانشجويان خوب ما را از كشور بيرون مي كنند نه اين كه آنها ارتقا پيدا كنند. او سؤال اميد را پاسخ داد: هر دو، همه انسان ها براي زندگي بهتر، امن تر و كم مشغله تر تلاش مي كنند. پس هم اقتصاد مهم است هم هويت. وي ادامه داد: چيزي كه هم اكنون در كشور مطرح است، اينكه كسي كه مفهومي، يافته اي را پيدا مي كند يا كشف مي كند، نمي داند، به چه كسي بگويد، چه كسي گوش مي كند؟ و چه كسي توليد مي كند و به كار مي گيرد؟ وقتي تحقيق محققي در كشور خريداري ندارد، آن را به بازار جهاني مي برد چون انسان ها مي خواهند توليدشان را بفروشند و اين كار ساده اي است.
جدال سنت و مدرنيته
اميد، يكي از علت هاي مهمي را كه باعث شده بود از دوران دانش آموزي اش به دانشگاه فكر كند، تشويق و فشار خانواده اش مي داند. او گفت: در زماني كه كنكور داشتم. مادرم يك دور تسبيح، آيه الكرسي خواند و هميشه دختر و پسرهايي كه موفق شدند و دانشگاه رفتند را به من گوشزد مي كرد. دكتر آزاد صحبت هاي اميد را چنين پي گرفت: چشم و همچشمي خانواده ها به يكديگر يك اصل در جامعه است، علت اين فشار، فهم كور جامعه ما از دانشگاه است. آنها فرزندانشان را با اهداف و ايده هاي عجيب و غريب آماده مي كنند و وقتي به دانشگاه مي آيند، مي بينند نه انتظارات خانواده ها برآورده مي شود و از طرفي مشكل دروني دانشگاه باعث تعارض دانشجو با خود مي شود و كارش نقد خودش و رشته اش است.
او ادامه داد: اگر اين همه فشار از سوي خانواده ها نبود و بچه ها خود تصميم مي گرفتند، شايد آنها اين همه راه سخت را نمي آمدند به جايي كه نمي توانند به طور جدي كاري را انجام دهند. البته، يكي از هدف هاي ديگر دانشگاه، تربيت شهروند مدرن است. حال اين شهروندان مدرن چگونه مي توانند در خانواده هاي سنتي و جامعه اي كه اصرار دارد نسبت خود را همچنان حفظ كند، زندگي كند؟
دكتر آزاد مي گويد: دانشجويان هميشه ميان جايي كه قرار گرفته اند و انديشه اي كه فراگرفته اند، در ستيز هستند. در اين بين دو اتفاق مي افتد؛ يا خانواده را كنار مي زند و يا دانش آموخته اش را. وي اين تعارض را يكي از علت هاي مهمي مي داند كه باعث مي شود دانشجويان مايل باشند از خانه و محيط خانواده شان دور باشند. حال آيا مي خواهيم شهروند مدرن داشته باشيم تا جامعه را توسعه دهيم و جواب ظاهراً منفي است.
چرا كه اين دانشجوهاي گريزان از منزل از طريق سازمان هاي خدماتي و رفاهي در جامعه مورد حمايت قرار نمي گيرند و در اينجاست كه گرفتاري شان شروع مي شود، خانواده ها را كه از دست داده اند، شغلي ندارند، سن ازدواج هم گذشته، دوست خوب ندارند. نتيجه آنكه شهروند مدرن را نه جامعه حمايت مي كند نه خانواده. او فرد جدا شده و تنهاست.