نگاهي به سمفوني درد كار حسين پاكدل و شاعر و مرگ به كارگرداني كيومرث مرادي
ضيافت پرشكوه ترس
علي شيدفر
عكس ها:ناصر عرفانيان
|
|
|
|
|
|
حسين پاكدل پس از سال ها فعاليت در عرصه فرهنگ و مديريت هنري، نخستين تجربه كارگرداني خود را با نمايش سمفوني درد به صحنه برده و از نظر اجرا يكي از ديدني ترين نمايش هاي فصل را در تالار قشقايي مجموعه تئاتر شهر به تماشا گذاشته است.
نمايش كه با نگاهي آزاد به داستان كوتاه مكتب بي خدايي نوشته الكساندر تيشما نوشته شده با بهره گيري از مجموعه اي نماد، نشانه و اسطوره به تقابل خير و شر، ايمان و بي ايماني يا خدا و بي خدايي تأكيد دارد و با بياني فلسفي مي كوشد درد و رنج روح بشري را در امتداد تاريخ، بر صحنه اي نسبتاً تاريك به نمايش بگذارد.
پرداختن به مفاهيم و مضامين جهان شمول و فطرت هاي بشري، يكي از دلمشغولي هاي هر هنرمند است. اين مفاهيم همواره ذهن آدمي را در طول تاريخ متوجه خود ساخته و انسان در هر دوره اي از حيات خويش با آنها روبه رو بوده است. از اين رو هنرمند يا نويسنده با طرح چنين مضاميني مي كوشد با مخاطبان بسياري ارتباط برقرار كند. در اين ميان نمايشنامه به عنوان عنصر اصلي نمايش با طراحي و تفكر كارگردان و عوامل صحنه درمي آميزد و قصه نمايش را بازآفريني مي كند.
سمفوني درد با پنج شخصيت نيمه اسطوره اي مي كوشد حرفش را با مخاطب در ميان بگذارد. دوليج به عنوان شخصيت محوري نمايش، بي ايماني و بي خدايي را نمايندگي مي كند و دكتر -شخصيت ديگر نمايش- ايمان و خداباوري را. او درد و حتي مرگ را يك امر طبيعي و زيبا مي داند. شخصيت هاي ديگر نمايش، از پرداخت خوبي برخوردار نيستند و علي رغم بازي خوب بازيگرانش در ارتباط با مخاطب، ناتوان مي مانند.
پاكدل در سمفوني درد به عنوان كارگردان چنان درگير مفاهيم كلي نمايش و نمايه هاي اجرايي است كه به عنوان نويسنده از درون شكافت بن مايه هاي اصلي غافل مانده و تماشاگر را به فراموشي سپرده است. با اين همه، دقت در ريزه كاري هاي اجرا، طراحي صحنه و نور، زيبايي در كلام و گفتار و بازي ها به ويژه بازي حسن معجوني در سراسر نمايش از چنان قدرتي برخوردار است كه تماشاگر در پاره اي لحظات، ضعف هاي ساختاري نمايش را از ياد مي برد.معجوني كه نقش دوليج را با بازي تحسين برانگيزي بر صحنه جان مي بخشد، درباره پيچيدگي ها، تغييرات و دگرگوني هاي اين شخصيت مي گويد: تنها دو صحنه نمايش كافي است تا اين كاراكتر به اين تغيير برسد؛ به آن مرحله كه از حالت معصوميت خارج شود و حتي بتواند يك نفر را بكشد. او در طول نمايش به جايي مي رسد كه در دو رنجش سامان زيبايي شناسامه پيدا مي كند. او به دنبال بهانه نيست و شرايط كافي است تا او را دچار دگرگوني كند.نكته جالبي كه در مورد اين شخصيت وجود دارد، اين است كه در انتها دچار آشوبي دروني مي شود. او با چسباندن قطعات بدن ماكتي كه دست و پاي آن را جدا كرده مي خواهد همه آنچه را كه از دست رفته، از نو بسازد.
نمايش سمفوني درد با زيباترين صحنه به پايان مي رسد. همه آدم هاي نمايش پشت ميزي نشسته اند و در حالي نام خدا را بر زبان مي آورند كه گويي مي خواهند جسد يك انسان را تناول كنند. اين صحنه كه آكنده از ترس و درد است تابلوي شام آخر مسيح را يادآوري مي كند؛ تابلويي كه به جاي مسيح دوليج صحنه گردان آن است؛ با ضيافتي پرشكوه كه ترس و وحشت را در آن چيده اند.
مرگ و شاعر
نمايش مرگ و شاعر به كارگرداني كيومرث مرادي در تالار قشقايي مجموعه تئاتر شهر بر صحنه است. اين نمايش به نويسندگي نغمه ثميني ماجراي شاعري است كه براي آشنايي بيشتر با مرگ و الهام گيري از اين موضوع براي نزديكي به واقعيت در آثارش، در پي مرگ مي گردد. ورود او به سرسراي مرگ و گم شدن او در زمان و برخوردش با مرگ، او را وارد ماجراي پيچيده اي مي كند كه خط سير نمايش را تشكيل مي دهد.
كيومرث مرادي به عنوان كارگردان و نغمه ثميني به عنوان نويسنده، در آخرين كار مشترك نمايشي خود مي كوشند تجربه تازه اي در عرصه زبان و شيوه اجرا به تماشاگر ارائه دهند و با طرح مرگ به عنوان نيستي و شاعر به نشانه هستي، مبارزه اي را به نمايش بگذارند كه از هر زاويه اي تأويل پذير باشد.
نمايش با دريچه اي بزرگ و سرد و شمايل مرگ آغاز مي شود؛ فضايي كابوس وار، يخ زده و مرگ انديش. اندكي بعد شاعر در هيأتي عجيب وارد مي شود و با شمشيري بزرگ در دست، به مقابله با مرگ برمي خيزد. مرگ، شعر مي گويد و شاعر نعره مي زند و مبارزه مي طلبد.
كيومرث مرادي در فضاسازي شگفتي مي آفريند و درونمايه نوشته نغمه ثميني را در تقابل تخيل زيبا با واقعيت زشت بر صحنه جاري مي سازد. پانته آ بهرام در نقش شاعر، فرهاد قائميان در هيأت مرگ و صحنه پردازي ها به ويژه در لحظه ريزش باران، با موسيقي زيباي حيدر ساجدي به غناي نمايش مي افزايند.
كارگردان در بروشور نمايش كه پيوند دست قرمز زن و مردي بر آن نقش بسته و با طرحي زيبا پوستري بر آن چسبيده مي نويسد: ويژگي هنر تئاتر چيست؟ فكر مي كنم فراموش نكردن اين كه تو هيچ وقت رؤيايت را فراموش نكني؛ آنجا كه تو خود را به رؤياها و احساس هايت مي سپاري. او با تو پرواز مي كند و همه جا با توست. اي كاش مي توانستم تمام احساس خود را در اين چند خط بگويم؛ اين كه چه قدر خوشحال و نگرانم؛ خوشحال براي پاياني كه باز بايد آغازي براي آن بيابي.زندگي مي گذرد. او مي آيد و مي رود. اين تويي در آن اتاق سياه با همه رؤياها و آرزوهايي كه بايد آن را دوباره ازسرگيري. شايد اين جادوي هنر تئاتر است كه هرگز براي آن، پاياني پيدا نمي كني.
مرگ و شاعر همچون يادداشت كارگردان لحني شاعرانه دارد و با ضرباهنگي موزون، زندگي، عشق، مرگ و پديده هاي جهان پيرامون را تغزل وار به نمايش مي گذارد. اما دريغ كه تماشاگر از پس همه زيبايي ها در خوانش مجدد اين شعر نمايشي دچار مشكل مي شود و در فهم اشارات مبهم و لايه هاي معماگونه اثر درمي ماند.
|