چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵
انديشه
Front Page

گزارشي از نشست نقد و بررسي كتاب نگرشي بر تاريخ فلسفه اسلامي
عقل در مقام دين
009633.jpg
گزارش :ارغوان پرنيان
دومين نشست نقد و بررسي كتاب اميركبير، روز چهارشنبه 27 آذر در محل اين انتشارات قديمي ايران برگزارشد. در اين جلسه به بحث پيرامون كتاب نگرشي بر تاريخ فلسفه اسلامي ، كه گزيده اي از مجموعه مقالات دانشنامه راتلج است، با حضور محمود زارعي بلشتي
( مترجم كتاب)، دكتر سيد  حسين موسويان و دكتر محمد بقايي(ماكان) پرداخته شد. اين كتاب حاوي 11 مقاله است.
009642.jpg
كليات فلسفه اسلامي
محمود زارعي بلشتي؛ مترجم كتاب در اين نشست عنوان كرد: حدود 60 مقاله از دايره المعارف راتلج در حوزه فلسفه اسلامي است كه در 5 جلد مجزا و در نهايت به صورت يك مجموعه تحت عنوان دايره المعارف راتلج، بحث فلسفه اسلامي در اختيار علاقه مندان قرار مي گيرد. اين بخش از دايره المعارف راتلج به موضوعات مختلفي پرداخته كه صرفا فلسفي نيستند، بلكه مباحث ديگر مانند كلام و عرفان را هم شامل مي شود و سعي شده به موضوعات مورد بررسي با نگرشي تاريخي از صدر اسلام تا زمان معاصر به صورت اجمالي هم پرداخته شود. به عنوان مثال در مقاله اي تحت عنوان فلسفه اسلامي تلاش شده نگاهي گذرا به صدر اسلام، زماني كه فلسفه به صورت مدون شكل گرفت  تا زمان معاصر شود و به مهمترين انديشمندان و آثار پرداخته شود و مرجع هايي هم براي مطالعه بيشتر ارائه شود.
زارعي ، مترجم كتاب در پاسخ به اين سئوال كه چرا نحوه گزينش مقالات اين گونه است، عنوان كرد: برخي از موضوعات اين 60 مقاله كاملا در حوزه فلسفه اسلامي قرار نمي گيرد. به عنوان مثال در بحث نبوت علاوه بر ديدگاه اسلام، نظر فلاسفه غربي هم ذكر شده است. در دسته بندي مقالات، گروهي كه راجع به فيلسوفان مسلمان است در جلدهاي۵-4 و گروهي كه به موضوعات فلسفي پرداخته، در سه جلد اول گرد آوري شده است. اما اين جلد شامل مباحث عام تر و كلي تر است و پس از اتمام ترجمه اين مقالات، مي توان تقسيم بندي ديگري براي آن ارائه داد. وي همچنين خاطر نشان كرد: ويرايش جلد دوم اين مجموعه به زودي پايان خواهد يافت.
009639.jpg
اسلام عقلاني
حسين موسويان: عضو انجمن فلسفه و حكمت، ضمن تقدير از اين ترجمه، عدم وجود چنين تاليفات سيستماتيك و منظم به زبان فارسي را مايه تاسف دانست و گفت: ما هنوز هم ناچار به ترجمه از تحقيقات ديگران هستيم، البته اين خود، كار لازم و بايسته اي است. چون اين كتاب ترجمه است، به بحث پيرامون نكات صوري و ظاهري اش مي پردازم. فهرستي كه تحت عنوان نمايه ذكر شده خيلي عام و فقط شامل اسامي اشخاص و فاقد نمايه موضوعي است؛ كه از دو جهت به آن اشكال وارد است، اگر فهرست، اسامي خاص را در بر دارد، بهتر است تحت عنوان نمايه اشخاص يا اعلام آورده شود، و ديگر اينكه بجاست چنين مجموعه اي كه به عنوان يك مرجع تحقيق قرار خواهد گرفت، داراي نمايه موضوعي هم باشد. نكته ديگري كه مي توان بدان اشاره كرد عنوان اصلي مقاله است كه خوب است به صورت لاتين در پاورقي ذكر شود. وي در ادامه به تبيين رابطه دين و فلسفه پرداخت و افزود: به كار گيري عقل در حوزه دين، بستگي به ديد ما به اسلام دارد. اگر اسلام را بنا بر شواهد قرآني، در عرض اديان ديگر نبينيم، بلكه مانند نور سفيدي كه همه رنگ ها را در خود دارد، در طول ديگر اديان در نظر بگيريم؛ فلسفه به حيطه دين راه پيدا مي كند. اما اگر اسلام را به عنوان يك دين به شرط لا در كنار ديگر اديان قرار دهيم، فلسفه در آن جايي نخواهد داشت. اسلام فلسفي يعني اسلام عقلاني شده، كه در آن، به منظور آرام ساختن درون افراد، به توجيه عقلاني گزاره هاي موجود در دين پرداخته مي شود، و در واقع مي توان، پيشنهاد كرد كه يك نوع فلسفه شخصي وارد اسلام شود. وي در پايان ايجاد فضاي باز براي نظريه پردازي را عامل مهم رونق فلسفه اسلامي دانست و گفت: تقدس دادن به برخي از فلاسفه از طريق دادن عناويني چون خاتم الحكما، خاتم العرفا و.... نيز عدم وجود فضاي آزاد براي نظريه پردازي سبب نوعي ركود در انديشه اسلامي شده است.
009636.jpg
زوائد فلسفه اسلامي
دكتر بقايي به ارائه شاخص هايي براي نقد هر اثر پرداخت و گفت: هر كتاب را بايد از سه منظر مورد ارزيابي قرار داد كه به ترتيب شامل شيوه نگارش، محتواي كتاب، و مقايسه با كتاب هاي مشابهي كه پيشتر منتشر شده، مي شود. به عقيده من ويرايش ادبي نقص عمده اين كتاب محسوب مي شود. ويرايش چنين كتاب هايي بايد از دو وجه انجام گيرد: اول كسي كه در آن حوزه تخصص دارد و سپس كسي كه در ادبيات و زبان فارسي تبحر دارد . وي با بيان اين كه اين مسائل صوري زياد لطمه اي به كار نمي زند، ولي نبايد وجود داشته باشد ، در بررسي دومين فاكتور گفت: اين كتاب به عقيده من مانند همه آثاري كه در حوزه فلسفه اسلامي نوشته مي شود، در دايره اي محدود است كه در آن همه مفاهيم اسلامي جا دارد. غرض من از اين حرف اين است كه شما در اين كتاب حرف تازه اي آنچنان كه شوق برانگيز باشد، پيدا نمي كنيد كه البته اين ايراد متوجه مترجم نيست، كتاب هايي از اين دست خلاصه اي از مباحث فلسفه اسلامي به مخاطب ارائه مي دهد و از اين مرحله بالاتر ديگر پاسخگو نيستند.در مقدمه كتاب عنوان شده بين فلسفه و دين رقابت نيست كه جمله پسنديده اي نيست، چراكه اگزيستانسياليسم دست كم از نوع سارتري يا
پست مدرنيسم با دين يعني ارزش هاي تثبيت شده رقابت دارد؛ بنابراين نمي توان چنين مانيفست هايي صادر كرد. شايد بشود گفت بسياري از فلسفه ها با دين تطابق دارند اما اين كه يك حكم كلي درباره همه فلسفه ها بدهيم اشتباه است. سه مقاله اول اين كتاب، متعلق به اوليور ليمان چنان ايراداتي دارد كه به نظر من مقالاتش را از اعتبار انداخته است. مثلا در جايي مي گويد: غزالي، در منزلت بخشيدن به عرفان در شكل صوفيانه اش تاثير زيادي داشت در ايران كسي نمي آيد عرفان را اينقدر تنزل دهد كه از منظر تصوف به آن نگاه كند؛ چراكه عرفان اوج تصوف است و فرد پس از طي تصوف وارد مراحل عرفاني مي شود . حال آنكه ايشان قضيه را عكس كرده و اين را هم به غزالي نسبت مي دهد و يا در جاي ديگر اشاره مي كند: شاه نعمت الله ولي ادامه دهنده طريقه ابن عربي است. اما شاه نعمت الله به شدت با وحدت وجود مخالف است و آن را خلاف مفهوم قرآني مي داند، حال آنكه ابن عربي پايه ريز وحدت وجود است. اما مترجم رسالتي دارد كه هرجا لازم ديد خودش را از طريق پاورقي وارد متن كند.
ايشان در توضيح فلسفه اسلامي عنوان كرد: بحث فلسفه اسلامي كه روي جلد هم به طور مشخص آمده، اين سئوال را مطرح مي كند كه آيا اساسا فلسفه مي تواند ديني باشد؟ منظور از فلسفه اسلامي، فلسفه اي است كه در آن مفهوم ديني باشد كه در اين صورت وارد حيطه علم كلام مي شود. ما نبايد فلسفه را با علم اصول خلط كنيم؛ چرا كه وحي و عقل در كنار هم قرار نمي گيرند و روش اين دو با هم متفاوت است. وحي اهل چون و چرا نيست و وقتي امر به كاري مي كند بايد آن را انجام داد حال آنكه فلسفه يعني چون و چرا كردن. به علاوه عموما حقيقت نزد همه فلاسفه و در همه زمان ها يكسان نيست كه علامه اقبال اين را بسيار زيبا اين طور بيان مي كند: هر نگاهي كه مرا پيش نظر مي آيد، خوش نگاهيست ولي خوشتر از آن مي بايد. حال آنكه كلام، به بحث در مسائل تثبيت شده مي پردازد و با قبول غير قابل تغيير بودن اين مسائل به توجيه عقلاني مي پردازد. بنابراين، عنوان فلسفه اسلامي اشتباه است، گاهي هم از آن به حكمت تعبير مي كنند، اما حكمت اقسام مختلفي دارد، حكمت عملي، حكمت نظري، حكمت اشراق و... پس نمي توان گفت حكمت به تنهايي يعني فلسفه اسلامي. به عقيده من، در تاريخ تفكر ما سنايي با اطلاق حكمت شرعي بهترين عنوان را به اين رويكرد داده است.
دكتر بقايي در ادامه از وضع موجود فلسفه اسلامي ابراز نارضايتي كرد وگفت : حقيقت اين است كه سفينه فلسفه اسلامي سنگين شده و خيلي حرف هاي غير قابل قبول در آن وجود دارد كه ممكن است در زمان خودشان مفيد بوده اما الان كارايي خود را از دست داده باشد. در حاليكه فيزيك نوين تعريف ملاصدرا در خصوص حركت را قبول ندارد، ما هنوز بيشترين وقت و انرژي خود را به آن اختصاص مي دهيم. امروز فلسفه يعني پويايي و وارد عمل شدن(پراگماتيسم)، حقيقت آن چيزي است كه در عمل سودمند افتد و هر چه غير از اين باشد سودمند نيست. در غرب پس از دكارت فلسفه تحول پيدا كرد ولي ما هنوز در پيش از دكارت مانديم و فكر مي كنيم فلسفه يعني آنچه فلاسفه معروف
( ابن سينا، صدرا و ...) گفتند، اين اشكال بزرگ فلسفه ماست.
ليمان در جايي مي گويد: هيچ توجيهي وجود ندارد كه فكر كنيم فلسفه اسلامي فقط حاصل انتقال آرا از خارج جهان اسلام است. كه جمله بسيار زيبايي است. چون بر اساس حكمت خسرواني ثابت مي شود كه بخش عظيمي از حكمت شرعي ما در خود اين محدوده پرورش يافته، سهروردي خيلي زيبا بيان مي كند: پيش از آنكه از حجاز براي ما خبر آورند كه الله نور السماوات و الارض اين را ما خود مي دانستيم، پيش از آنكه از حجاز خبر آورند
انالله و انا اليه راجعون اين را ما خود مي دانستيم. براي تعالي فلسفه نياز داريم، اين حلقه بسته را بشكنيم و از آن خارج شويم. ما فلسفه اي داريم به نام فلسفه خودي كه بسيار موثرتر و سازنده تر از پراگماتيسم ويليام جيمز است. فكر نكنيد فقط در عطار و مولوي چنين مباحثي هست، بلكه در همين عصر هم مي توان نظرات بسيار دقيق فلسفي پيدا كرد مثلا بين اشعار شاملو و نظرات برگسون در خصوص زمان شهودي مي توان ارتباط برقرار كرد . زماني كه مي گويد: بيهوده مرگ به تهديد چشم مي دراند، ما به حقيقت ثانيه ها گواهي نداده ايم مي توان اين را پروراند و نظريه اش كرد. فلسفه اسلامي مظلوم واقع شده زيرا پاسدارانش از آن ارتزاق مي كنند بدون آنكه بدان چيزي بدهند.

نگاه
داستان پر پيچ و خم فلسفه در ايران
پرسش تا بي نهايت

گروه انديشه- داستان فلسفه در ايران، مفصل و پيچيده است. مفصل از آن رو كه ايران زمين از روزگاران باستان؛ يعني در دوران پيش از اسلام برخوردار از - اگر نگوييم فلسفه در معنايي كه با افلاطون و ارسطو پا به عرصه نهاد- گونه اي انديشه حكمي- عرفاني بود كه شايد بتوان نقطه اوج آن را درگاهان زردشت و سپس ادامه آن را در پس از اسلام در فلسفه اشراقي سهروردي جستجو كرد. اين انديشه كه از آن به حكمت خسرواني يا حكمت فهلويون- به تعبير شيخ اشراق- ياد مي شود، از جنبه هاي راز ورزانه تهي نبود. حكمت مغاني غير از ريشه هاي پيش زردشتي، زردشتي، ميترايي، مانوي، گنوستيكي، در پس از اسلام، از معارف اسلامي و قرآني نيز سيراب شد. اين مهم را مي توان با نگاهي به مجادلات اجتماعي و فكري يكي، دو سده نخست هجري به عيان ديد و رگه هاي آن را بازيافت. چنين بود كه سهروردي، ميراث بر گنجينه اي شد كه صدها سال پيش از وي باليده بود. اگر چه نمي توان نقش سهروردي را در نوزايي وبالاندن اين حكمت ديرينه از ياد برد.
اما اين همه داستان فلسفه در ايران نيست. فلسفه در ايران آبشخور ديگري هم دارد كه آن فلسفه يونان است. چه آشنايي ايرانيان با فلسفه يونان را به پيش از اسلام باز گردانيم و چه به پس از اسلام، در يك امر نمي توان گمان راند و آن اين كه ايرانيان به ويژه پس از اسلام در آشنايي با آراي افلاطون و ارسطو و بهره برداري از فلسفه و منطق آنها، مبدع فلسفه جديدي با عنوان فلسفه اسلامي شدند.
اين دو نحله فلسفي، يعني اشراقي و مشايي، اگر چه از رقابتي ظريف برخوردار بودند؛ اما نقاط مشتركي نيز با هم داشتند، كه از آن ميان مي توان به تاثير معارف اسلامي و فلسفه يونان بر هر دو آنها اشاره داشت. گرچه در نحوه و چگونگي تاثيرپذيري شان از اين دو آبشخور يكسان نبوده اند. اين بود، تا ظهور ملاصدرا- شايد آخرين فيلسوف مكتب ساز اسلامي- كه اين دو نحله مهم فلسفي به هم مي پيوندند. به بياني، ملاصدرا جامع عصاره كل مجاهدت هاي فكري يك ملت در تاريخ چند صد ساله خود بود. اما از زاويه اي ديگر، ملاصدرا؛ واپسين فيلسوف اسلامي، درست مصادف با دكارت؛ يعني نخستين فيلسوف دوران مدرن بود. از اين پس، فلسفه اسلامي، نيرويي تازه نفس و
بالنده را هماورد خود مي ديد و شگفت آن كه چراغ فلسفه اسلامي حتي با ظهور فيلسوفاني چون حاج ملا هادي سبزواري، شيخ علي زنوزي، سيد كاظم عصار و سيد جلال الدين آشتياني در دوران معاصر، پر فروغ تر نگرديد. امروزه در ايران معاصر، فلسفه در حال و هوايي ديگر گام مي زند. وضعيتي كه چندان اميدوار كننده نيست. از سويي، فلسفه اسلامي با آن همه غناي خود، از تب و تاب افتاده و هيچ گونه نوآوري و تحول تازه اي در آن رخ نمي دهد. يكي از دلايل اين امر، عدم ارتباط فلسفه اسلامي با متن پوياي جامعه است. از سويي ديگر، ورود سيل آساي گزارش هاي متنوع و گونه گون از فلسفه مدرن را - گرچه نمي توان سودمندي آنها را نفي كرد- به جامعه معاصر ايران شاهديم . به گونه اي كه امروزه عطش سيري ناپذيري در فراگيري اين نوع فلسفه ها، در جامعه نمودار شده است. با توجه به اين وضعيت چه انتظاري مي توان داشت؟ چه مي توان كرد؟ امكانات ما چيستند؟ تفكر ما در كجا استقرار دارد؟ آيا بايد چشم به تعاطي ميان فلسفه مدرن و فلسفه ايراني- اسلامي داشت؟ اين پرسش ها تا بي نهايت ادامه دارند، چرا كه امر تفكر پرسش زاست، اما يك نكته كاملا آشكار است و آن اين كه؛ بايد در جستجوي تفكر بر آمد.

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |   كتاب  |
|  شهرآرا  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |