مروري بر تعارضات و سردرگمي نقش ها در بين زنان
ضعيفه مدرن
مهرنوش كيان - يكي از مسائل عمده اي كه پس از پيروزي انقلاب، خصوصاً در چند سال اخير، هر روز مطرح تر مي شود، هويت زن ايراني است، هويتي كه با مدرنيته و سنت متفاوت است. دستاوردهاي زندگي مدرن و آنچه از طريق رسانه هاي ارتباطي به كل جامعه صادر مي شود، آثار قابل تأملي بر سبك و سياق زندگي زنان، بر جاي مي نهد كه مي تواند به نوعي، خود هم مثبت و هم منفي باشد.آمار پذيرفته شدگان دانشگاه ها نشان مي دهد كه نه تنها هر سال تعداد دختراني كه وارد دانشگاه مي شوند، نسبت به سال گذشته فزوني مي يابد، بلكه، هيچ تناسبي ميان تعداد دختران و پسران دانشجو برقرار نيست (آمار دختران به اندازه قابل توجهي بيشتر از پسران است)، با اين حساب تعداد زنان تحصيلكرده اي كه مناصب بالاي فني و اداري را از آن خود مي كنند، افزايش مي يابد ولي آيا به همين شكل، باورها و انديشه هاي جامعه در مورد زن، هويت او و جايگاهش در خانه و جامعه هم بهبود يافته است؟
تقابل دستاوردهاي زندگي مدرن با سنت ها ، روند سريعي دارد، بنابراين فرصت براي جايگزين كردن فرهنگ مناسب كه متناسب با ساختار تازه شكل يافته جامعه زنان است، وجود نداشته و اين باعث شده است كه با نوعي بي الگويي و بي هنجاري مواجه شويم، نتيجه تسري اين بي هنجاري و گسترده تر شدن دامنه اين تضادها به كل اجتماع مي باشد. در واقع هنوز نمي دانيم كه اين موجودات معلق (زنان) را ضعيفه خطاب كنيم يا زناني كه مي توانند مقتدرانه در عرصه هاي اجتماعي حضور داشته باشند.
در حقيقت مشكلي كه امروز برخي زنان با آن رودررو هستند سردرگمي نقش است، او نمي داند كه تنها بايد همسر و مادر باشد و به همين نقشها اكتفا كند يا زني اجتماعي و مدرن با الگوهاي تزريق شده و يا شايد مي تواند تركيبي از هر دو باشد. اين بي هنجاري مي تواند مشكلات فراواني بيافريند، زني كه خود را در هيچ كداميك از دسته بندي هاي جامعه نمي تواند جاي دهد و وجوه اشتراكي را با آنها نمي يابد، چگونه مي تواند به هنجارها و ارزش هاي آن گروه تعلق خاطر داشته باشد و چگونه مي تواند متعهدانه ايفاي نقش كند؟ اين دلسردي نقش كه ناشي از بي هنجاري است، فرد را در برقراري ارتباط با خود خويشتن و ديگر عناصر جامعه (خانواده، دوستان، خويشاوندان، جامعه شغلي و تحصيلي و...) دچار اختلال مي كند و باعث مي شود شخص رفته رفته خود را به انزوا بكشاند. آنچه گفته شد شرح و بسط مناسبات درون جامعه است اما حال بايد به اين موضوع پرداخت كه برخي نهادهاي جامعه چگونه به نهادينه سازي اين مناسبات مي پردازند. مدرسه يكي از نهادهايي است كه بعد از خانواده، كودك بيشترين اثرپذيري را از آن مي گيرد و نقش ويژه اي در رشد و تعالي كودك و ساير افراد جامعه دارد، در واقع مدرسه به عنوان يكي از نهادهاي آموزشي اجتماعي شدن را به دانش آموزان مي آموزد. اما اين يادگيري ها و تأثيرپذيري ها بايد به گونه اي باشد كه روند اصلاح و آهنگ توسعه و پيشرفت را تسريع كند نه با ارائه كتابهايي كه حاوي كليشه هاي جنسيتي است آگاهانه يا ناآگاهانه تفكر كودكان را به صورتي نامطلوب قالب ريزي كند.
در يك نگاه اجمالي به كتابهاي مقاطع مختلف تحصيلي متوجه مي شويم كه در تمامي دروس (به غير از زبان انگليسي) نقش مردان و حضور آنها به شدت چشمگير است، به عنوان مثال در كتاب هاي علوم اجتماعي نقش مرد 90 درصد و نقش زن 10 درصد، در كتاب هاي رياضي سال سوم راهنمايي نقش مرد 77 درصد و نقش زن 23 درصد است. توزيع مشاغل مندرج در كتاب آمارگيري جمعيت (حتي 14 سال پيش) درسال 1370 نشان مي دهد كه در هيچ يك از 21 گروه فعاليت حرفه اي، نسبت زن و مرد در كتابهاي درسي با نسبت آنان در آمارگيري جاري جمعيت سازگار نيست و فعاليت ها و مشاغل مطرح شده براي دختران همان ادامه نقش هاي سنتي (مادري، معلمي و پرستاري) است در حالي كه فعاليت هاي پسران حرفه اي (مهندسي؛ جامعه شناسي، پزشكي) است.اين قبيل برخوردهاي آموزشي باعث مي شود كه ارتقاي فرهنگ عمومي جامعه، ناممكن شود و ما را دچار نوعي پارادوكس مي كند، پارادوكسي كه در آن تمام پتانسيل و توانايي يك زن براي حضور در اجتماع فدا مي شود و يا مادر شدن بايد فداي حضور و نقش اجتماعي شود، آنچه در اين ميان بايد از سوي كميته هاي تأليف كتب درسي در نظر گرفته شود، ارائه الگويي بينابيني است كه در آن نه تنها هيچ يك از نقشها فداي ديگري نمي شود بلكه مي توان قله هاي موفقيت هاي اجتماعي را درنورديد.
|