تأملي در يكي از سريال هاي دهه فجر
تكرار ملودرام هاي اشك انگيز
هادي معيري نژاد
|
|
|
|
وقتي با موضوعي مثل بازنمايي پديده اي اجتماعي چون انقلاب در قالب هنرهاي تصويري مواجه هستيم اولين موضوعي كه ذهن خالق اثر را به خود مشغول مي كند نوع و قالب اجراي اين موضوع است. بسياري از منتقدان معتقدند كه بازنمايي پديده انقلاب در زيرگونه سينماي سياسي بايد پيوند معناداري با سينماي مستند داشته باشد چنان كه مستندهاي بي بديل و ارزشمندي در عالم تصوير وجود دارند كه گوياي يك پديده اجتماعي چون انقلاب هستند به همين مناسبت در بسياري از آثار نمايشي كه با موضوع انقلابهاي سياسي - اجتماعي ساخته شده است.انگار مستند محوري گاه به عنوان يك خصوصيت ژنريك خود را به اين گونه آثار تحميل كرده است به نحوي كه در آثاري از اين دست بيننده همواره شاهد دست به دست شدن تصاوير بين مستند و نمايش است. اما از طرف ديگر عده اي نيز گونه هاي ديگر سينمايي را مناسب بازنمايي پديده هاي انقلابي مي دانند.
در دهه فجر امسال شاهد دو سريال شاخص از گونه سريال هاي مناسبتي سيما بوديم كه به طور مشخص با پيروي از ژانر ملودرام به دوران حكومت پهلوي دوم نگريسته و بسترهاي انقلاب اسلامي ايران را مورد تحليل قرار داده بودند؛ سريال هاي تا صبح و از نفس افتاده كه ما از ميان آن دو از نفس افتاده را برگزيديم تا با اين چالش روبه رو گرديم كه آيا ملودرام ژانري مناسب براي توليد آثاري در زمينه انقلاب ايران است يا نه؟
پاي چوبين ملودرام
سرگئي آيزنشتاين به عنوان يكي از معروف ترين فيلمسازان شوروي سينما را به عنوان ابزاري براي بيان و بازنمايي مبارزات انقلابي مي ديد و براين باور بود كه يك كشور انقلابي بايد صاحب فرهنگ انقلابي باشد تا عامه مردم بتوانند از طريق اين فرهنگ آگاهي كسب كنند. او در معروف ترين اثر خود رزمناويوتمكين شاخصه هايي از سينماي انقلابي را پيش رو مي نهد كه تا سالها سينماي انقلاب را تحت تأثير خود قرار مي دهد يكي از معروف ترين اين شاخصه ها عدم شخصيت پردازي و قهرمان پروري فردي بود. در آثار وي قهرمان اصلي طبقه انقلابي هستند و فرق چنداني بين ميخائيل و سرگئي در ميان نيست. پس بنابراين او قهرمان سازي و شخصيت پردازي هاي پيچيده را عاملي براي انحراف سينمايي انقلاب از ارايه مفهوم واقعي مي دانست. چرا كه شخصيت پردازي قوي و قهرمان پروري به ناگزير باعث كمرنگ شدن ديگر عوامل مي شود كه به طور قطع از نقش فردي تنها در فرآيند انقلاب مؤثرترند چون انقلاب فرآيندي جمعي است. اما از طرف ديگر ملودرام زاييده نگرش هاي طبقه متوسط از فرديت موضوعات فردي خانوادگي و گاهي عاشقانه است.
در ملودرام همه چيز در خدمت حس آميزي فردي است روايت به شكلي دايره وار براي تبيين احساسات قهرمان به فلاش بك هاي متوالي متوسل شود و نماها هر چه محدودتر فضاي محدود يك اتاق يا محيط هاي كوچك شهري را پوشش مي دهند تا بتواند حس استيصال و به دام افتادگي قهرمان اثر را بيان كنند اين خصوصيات باعث مي شود كه ملودرام در هنگام بازنمايي پديداري چون ريشه هاي اجتماعي يك انقلاب دچار محدوديت شود. البته اين محدوديت به معناي عدم جذابيت نيست زيرا يك ملودرام مي تواند در راهي كه پيش گرفته است طرح و توطئه جذابي را عرضه كند و در ظاهر اثري موفق و پرمخاطب جلوه كند.
در مورد از نفس افتاده نيز وضع به همين منوال است. شعار ابتدايي سريال در تيتراژ و نوبت پخش اين سريال همه حاكي از آن است كه ما با سريالي درباره انقلاب يا انقلابيون طرف هستيم اما در عمل انقلاب تنها به بستري تبديل مي شود براي پيشرفت داستاني عاشقانه با قواعد ملودرام.
آرش و شيده عاشق و معشوقي هستند كه شاخصه هاي قابل ارجاع مناسبي به عنوان انقلابيون انقلاب اسلامي ايران ندارند و اندك نشانه هاي انقلاب ايران يعني پيدا شدن سندهاي خيانت حكومت پهلوي در چمدان شيده عملاً در اواسط راه به فراموشي سپرده مي شود و حديث دلدادگي آرش به شيده به موضوع اصلي تبديل مي شود به نحوي كه سازنده اثر براي فرار از زياده روي در طرح موضوع عشق چند ديالوگ را در دهان آرش مي گذارند كه من عاشق تفكرات شيده شده ام و نه خود ظاهري اش.
به همين سبب است كه سازندگان از نفس افتاده براي اداي دين به قواعد ژانر ملودرام موضوع اصلي را گم مي كنند و اين گم شدن شاخصه ها اثر را با مشكلاتي مواجه مي كند كه يكي از اين مشكلات كم توجهي به ديگر شخصيت ها و موقعيت هاست مثلاً در حالي كه آرش و شيده از شخصيت پردازي تقريباً متوسطي برخوردارند اما ديگر شخصيت ها ضعيف اند و سازندگان اثر براي جبران اين ضعف به تمهيدات نخ نما روي مي آورند مثلاً طرح كاريكاتوري از شخصيت هاي ساواكي به شيوه تئاترهاي دوران مدرسه و سريال هاي اول انقلاب و يا فضاسازي هاي ضعيف در زندان و محيط هاي بيروني كه اصلاً بيانگر يك جامعه در شرف انقلاب نيست. زندانهاي خالي و بي سر و صدا و شهري آرام و زيبا از لحاظ فضاسازي آن قدر دم دستي هستند كه بتوان به آن خرده گرفت.
در حقيقت از نفس افتاده نشان دهنده ضعف ژانر ملودرام در تلويزيون ما براي بازنمايي پديده انقلاب اسلامي ايران است اما قصد ما اثبات نظريات آيزنشتاين، ستايش يكجانبه سينماي واقع گرا و يا مستند و يا متهم كردن سازندگان اين سريال و سريال هايي از اين دست نيست، بلكه آن چيزي كه حائز اهميت است مشاهده نوعي عدم شناخت از موضوع مورد بررسي در اكثر سريال هاي مناسبتي سيماست. سالهاست كه از زمان سريال موفق شب دهم سازندگان سريال هاي مناسبتي ما دچار عارضه ملودرام سازي شده اند و هر پديده اي اعم از سياسي، مذهبي، عرفاني، ماورايي، تاريخي ناگزير از تن دادن به قواعد ملودرام مي شوند در حالي كه به نظر مي رسد هر پديده و موضوعي براي ارايه در عرصه هنرهاي تصويري بيش از هر چيز نياز به آن دارد كه به فرم و قالب ارايه آن فكر شود و اين حلقه مفقوده آثار نمايش ما در تلويزيون است.
تجربه موفق مستند
امسال عليرغم ضعف نسبي آثار در دهه فجر شاهد مستندهاي بكر و جالبي از دوران انقلاب بوديم مستندهايي كه گاه بدون نريشن و قضاوت به صورت بي واسطه انقلاب ايران را بازنمايي مي كردند.
به نظر مي رسد ارايه اين مستندها كه اكثراً براي اولين بار پخش مي شدند مي تواند منبع مناسبي براي سريال سازان و فيلمسازان باشد تا بيش از پيش به فرم و محتواي آثار مربوط به انقلاب بيانديشند و در فضاسازي و حس آميزي آثار نمايشي و ديگر امور وابسته به آن حقايق در دسترس را مدنظر داشته باشند.
چرا كه بازنمايي پديده اجتماعي چون انقلاب ايران، به دليل قرابت زماني و پاك نشدن از ذهن بسياري از مخاطبان نياز به صرف دقت و وسواس بيشتري دارد چون مخاطبان تلويزيون و سينماي ايران اگر چه ممكن است از يك ملودرام اشك انگيز استقبال كنند اما به طور حتم اغنا نمي شوند.
|