دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
فوكو، قدرت و رسانه؛
تبارشناسي رسانه ها
010224.jpg
اميد جهانشاهي
فوكو، در خصوص مفهوم قدرت، درك سلسله مراتبي ساده را رد مي كند و معتقد است قدرت يك مفهوم ساده ابلاغي از بالا به پايين و دستوري نيست، بلكه در شبكه اي از روابط در هم پيچيده، ساري و جاري است. همان چيزي كه ساختار جامعه را تعيين و آن را مشروع مي كند. قدرت در اين مفهوم ريشه در لايه هاي مختلف تعاملات اجتماعي و زباني (مفاهيم) دارد.
به عبارت ديگر اعمال قدرت به شكل يك بردار خطي رو به پايين اجرا نمي شود بلكه به اصطلاح در يك ظرف گفتماني شكل مي پذيرد و معني مي يابد. در انديشه فوكو مساله قدرت در همه جا جاري است، در نسبت ها و اهميت يافتن مناسبت ها، در روابط و تعاملات زباني و كلامي ميان افراد، طبقات و گروه هاي اجتماعي كه به روش ها و منش هاي گوناگون ابراز مي شود. به عبارت ديگر آنچه باعث باز توليد نظم موجود مي شود، گره خورده با آن نظمي است كه مجموعه مفاهيم را در خرد جمعي جامعه توليد مي كند و مشروعيت مي بخشد.
فوكو در اراده به دانستن قدرت را پيش از هر چيز به منزله كثرت مناسبات نيرو درك مي كند. مناسباتي كه ذاتي عرصه اي هستند كه در آن اعمال مي شوند.
براي توضيح بيشتر مفهوم قدرت در تفكر فوكو، آن را از زاويه مفهوم هژموني گرامشي بررسي مي كنيم. گرامشي در زندان مفهومي ماندگار را به يادگار گذاشت. هژموني او صورتي كامل تر يا حداقل متفاوت از سلطه است كه ماركسيسم مراد مي كرد. به بيان ساده، هژموني همان سلطه است اما در حوزه فرهنگ و رسانه. در مقابل سلطه بيشتر صبغه قهر آميز و به اصطلاح سخت افزارانه دارد.
گرامشي مي گويد در نظام سرمايه داري مخالف سركوب نمي شود بلكه اتفاقا پذيرفته مي شود، اما مخالفي كه همچون كبريت بي خطر براي نظم و نظام سرمايه داري تهديدي بنيادين شمرده نمي شود و اين به دليل همان امري است كه او هژموني مي نامد.
از نظر فوكو يك جزء مهم قدرت، آزادي است زيرا يك قدرت تنها در صورتي كه در مقابل قدرت هاي ديگر توان مقاومت داشته باشد، مي تواند تاثيرگذار باشد و خود را به مثابه يك گفتمان غالب باز توليد كند. از طرف ديگر، قدرت صرفا مفهومي سركوبگرانه ندارد بلكه از جهتي زاينده نيز هست، به اين معني كه مي تواند باعث شود گروه هاي اجتماعي، فعال و از حالت انفعالي خارج شوند.
در اين ميان، آنچه در بحث رسانه ها مي تواند نكته آموز باشد ، اين است كه همدوشي و همراهي بين دانش و قدرت در سطح فردي موجب درك واقعيت مي شود و به رفتار و كردار ما مفهوم مي دهد و آن را مشروع مي كند. اين درك از واقعيت، در واقع دانشي است كه بلافاصله با طرح شدنش، نسبت جديدي با قدرت پيدا مي كند. تعامل دائمي اي كه بين قدرت و دانش به خصوص در ارتباطات شفاهي وجود دارد به گونه اي است كه حقيقت اساسا ناپايدار باقي مي ماند. اين در واقع به اين معني است كه تاثير و عملكرد قدرت ناپايدار نيست بلكه غيرقابل پيش بيني است. اين مسئله در بحث سلطه رسانه ها اهميت دارد.
واقعيت، تنها محصول قدرت و قدرت تجلي يافته در بيرون نيست، بلكه يكي از پديده هاي اين جهان است كه به شرايط و عوامل بسياري بستگي دارد. محدوديت هايي كه به اشكال مختلف ايجاد مي شوند و باعث پديد آمدن واقعيت مي شوند. هر گفتماني به اصطلاح متداول هر جامعه اي به روش خود حقيقت را حفظ و سياست هاي مشروع را دنبال مي كند؛يعني هنجارها، عقايد و گفتارهاي پذيرفته شده اي كه به اصطلاح واقعيت را مي سازند. گفتيم كه تحليل ماركسيست ها از ساز و كارهاي قدرت در رسانه هاي جمعي آن است كه رسانه را ابزاري در دست طبقه حاكم براي باز توليد قدرت مي دانند. اما از منظر فوكو، عوامل متعددي در باز توليد وضعيت حاضر دخيل هستند كه رسانه تنها يكي از آنهاست. نظام و ثبات قدرت را بايد در رشته هاي درهم بافته اي از تعاملات زباني و تبادلات مفهومي جستجو كرد. تفسير او در اين خصوص پيچيدگي بيشتري دارد. او معتقد است نظام دانايي حاكم بر دوران (بخوانيد گفتمان موجود) به واسطه نظام آموزشي، ساخت اخلاق اجتماعي، درك مشترك از مذهب و... ادبيات گفتمان هژمونيك را به طرق مختلف كه يكي از آنها رسانه است در جامعه ساري و جاري مي سازد. يكي از جنبه هاي آثار فوكو تحليل تبار شناسانه است. به اين معني كه سعي مي كند پيشينه پيكربندي هاي مختلف دانش (اپيستمه يا نظام دانايي) را مورد تجزيه و تحليل قرار دهد. او بر آن جنبه از معرفت شناسي تاكيد مي كند كه نماد اين جنبش از يك دوره معرفت شناسي تا دوره ديگر است. بي ترديد، چنين تحليلي صرفا از منظر تاريخي امكان پذير است.
او مدعي است كه فلسفه غرب از دوران دكارت مبتني بر تاويل خاصي از معناي ذهنيت دكارتي است. از اين رو فوكو براي نخستين بار باور ديرپاي فلسفي ناشي از همبستگي عقل و پيشرفت را به چالش كشيد و مدعي شد كه تركيب و آشتي ميان اشكال جديد قدرت
و دانش تنها به ظهور اشكال جديد سلطه مدد رسانده است.
او به پيروي از نيچه معتقد است كه تفكري كه از دوران دكارت رواج يافت ظهور حوزه هاي علمي جديدي چون روانپزشكي، جرم شناسي و به طور كلي علوم انساني را فراهم ساخت. در واقع نوعي همبستگي ديالكتيكي ميان حوزه ها و نهادهاي خاصي چون زندان، درمانگاه (پزشكي) و آسايشگاه رواني وجود دارد. بي ترديد بدون تكوين اين ذهنيت، ظهور و بروز چنين نهادهايي ممكن نبود.
به نظر او پيدايي اين دانش ها به نوبه خود به پيدايي و مشروعيت يافتن نهادهايي ياري رساند كه امكان تحقق علمي اين صورت بندي معرفتي- زباني را محقق مي سازد. به ديگر سخن با سوژه شدن انسان و ابژه شدن دانش، زمينه پيدايي و گسترش اين نهادها فراهم آمد. اما بعد ها در عصر مدرن و با خرد مدرن، دانش در موضع سوژه نشست و آدميان را در مقام ابژه دسته بندي كرد به ديوانه، مجرم، شهروند تابع قانون و.... به عبارت ديگر دانش انسان را ابژه كرده است. مثلا در آسايشگاه هاي رواني، بيماران رواني كه ديوانگان ناميده مي شوند به عنوان ابژه اي براي قدرت و دانش مورد اصلاح قرار مي گيرند. پس ذهنيت دكارتي، تفكيك ميان خرد و نابخردي و يا عقل و جنون را فراهم ساخت و روانپزشكي به عنوان حوزه اي خاص، ابزار تفكيك اين دو مقوله را فراهم كرد و هر كس مشمول نابخردي و جنون قرار مي گرفت، به آسايشگاه هاي رواني برده مي شد تا مورد مطالعه و بررسي علمي قرار گيرد.
فوكو در زايش درمانگاه مي گويد: براي نخستين بار در درمانگاه كالبد آدمي به عنوان موضوع يا ابژه مورد بررسي قرار گرفت. به نظر او درمانگاه اولين گفتمان را درباره كالبد آدمي فراهم آورد. براي مثال مرگ نيز مقوله ديگري بود كه در برابر زندگي مورد توجه قرار گرفت. از اين رو مرگ مقدمه گردآوري دانش جديد محسوب شد و با آن نوعي دانايي و معرفت توليد شد. از اين زمان بود كه نگاه تازه نسبت به مرگ به عنوان موضوع علم پزشكي به ظهور فرديت در گفتمان غربي مدد رساند.
حال سوال اينجاست، آيا رسانه ها را هم مي توان در همين چارچوب مورد ارزيابي قرار داد؟ آيا مي توان گفت صنعت رسانه امروز انسان را ابژه كرده
است؟
يكي ديگر از حوزه هاي كار فوكو كه مي تواند در مطالعات رسانه اي مورد توجه قرار گيرد تبار شناسي است. براي ارائه مثال و توضيح بيشتر اين مفهوم به انديشه هاي فوكو در مورد جنسيت مي پردازيم.
اما هدف او پژوهش پيرامون غريزه جنسي نبوده است. در واقع او جنسيت را به عنوان يك شاخص زيست شناختي مورد توجه قرار نداد بلكه آن را به مثابه پديده تاريخي- اجتماعي تحليل كرد. او جنسيت را در مناسبات ميان قدرت و دانش مورد مطالعه قرار داد و سعي كرد تا سوژه شدگي در
( Subjectivication ) آدمي را در راستاي جنسيت توضيح دهد.
او  سعي دارد ثابت كند كه با قرار گرفتن جنسيت در رابطه با دانش و قدرت، زمينه سوژه شدن فرد مهيا مي شود. او مي گويد از دوران باستان انسان ها در تاريخ تمدن غرب به سوژه هاي جنسي تبديل شده بودند ولي امروز و در عصر خرد مدرن با ابژه شدن، زمينه كنترل و اعمال قدرت بر آنها فراهم آمد. اين روش امروزه از سوي پاره اي از رشته هاي علوم انساني چون روان شناسي و روان كاوي دنبال شد ولي طبيعي است كه روش هاي آن تغيير يافته است. در حقيقت هدف اصلي گرفتن اعتراف، به اصطلاح كشف حقيقت و در واقع گردآوري دانش در مورد افراد بود. در سايه همين روش بود كه قدرت حاكم به هزار توي ذهن افراد دسترسي مي يافت.
010218.jpg
نتيجه گيري
فوكو دانش پژوهان را به درگير شدن در گفتمان دعوت مي كند، چيزي كه واقعيت را توجيه مي كند. در انديشه فوكو مساله قدرت در همه جا جاري است، در نسبت ها و اهميت يافتن مناسبت ها، در روابط و تعاملات زباني و كلامي ميان افراد، طبقات و گروه هاي اجتماعي كه به شيوه ها و منش هاي گوناگون ابراز مي شود. به اين وسيله از اين ديدگاه كه رسانه ها را همچون نهادهايي نيرومند و واحد ببينيم رهايي مي يابيم، چرا كه كنترل و اعمال نفوذ و در يك كلمه قدرت را تنها در ساز وكار رسانه ها نمي توان جستجو كرد بلكه كنترل اجتماعي و قدرت برآيندي از نيروهاي متعدد و متنوع جاري در ساخت اجتماعي است كه در مجموع گفتمان غالب را سامان مي دهند و واقعيت را نتيجه مي بخشند. نكته ديگر از هزار نكته اي كه از آراي او مي توان برگرفت اين است كه نتايج قدرت اجتناب ناپذير نيستند و مي توان از آنها پرهيز كرد.
فوكو هيچ اقدام و راهكار انقلابي را توصيه نمي كند. پيام او براي آن دسته از دانشجوياني كه مي خواهند بر كاركرد و نتايج رسانه ها تاثير عملي بگذارند و كاري فراتر از مطالعه صرف رسانه هاي جمعي انجام دهند، اين است كه انجام اين كار ضروري نيست. ولي بي شك، در عصري كه يقين هاي كاذب عامل بزرگ ايجاد تغييرات هستند، انديشه هاي پربار و بديع اين فيلسوف بزرگ مي تواند آبشخور زايش نگاه تازه و افق هاي جديد معرفتي در مطالعات ارتباطي و رسانه اي باشد.

نگاه
رسانه و باز توليد قدرت
گروه انديشه- قدرت و رسانه هاي جمعي به شدت به هم وابسته اند. ادبيات ارتباطات سرشار از سوژه هايي در باب نسبت ميان اين دو است. نظريه پردازان ارتباطي به خصوص آنهايي كه به اصطلاح در طيف هاي مختلف چپ دسته بندي مي شوند، هر كدام از ظن خود به
جنبه اي از نسبت ميان قدرت رسانه ها پرداخته اند.
در مورد اين كه رسانه ها چگونه مردم را كنترل و اذهان عمومي را هدايت مي كنند، برخي دروازه باني خبر را مورد تاكيد قرار داده اند و كساني حجم بالاي اطلاعات و اخبار را كه موجب مسخ شدگي مخاطب مي شود برجسته ساخته اند. گروهي از روابط نانوشته مديريت خبر با اصحاب سياست گفته اند. يكي رسانه را ابزار دستكاري مي نامد و ديگري از توهم هاي فريبنده سخن مي گويد. كساني هم بر فرآيند تجاري شدن صنعت رسانه انگشت تاكيد گذاشته، مالكيت و رقابت را در چارچوب قدرت رسانه ها در تاثيرگذاري بر افكار و اميال و باز توليد نظم حاكم مورد توجه قرار داده اند.
اگرچه حجم قابل توجهي از اين نظريه ها مربوط به گرايشات چپ و به خصوص مكتب فرانكفورت از نسل اول چون آدورنو و هوركهايمر تا نسل سوم مثل اكسل هونت است اما اهميت اين بحث به گونه اي است كه تقريبا همه ديدگاه ها به آن پرداخته اند، مثل چارلز رايت ميلز كه در نظريه جامعه توده اي اش كه نظريه اي مخاطب محور است، مي كوشد تحولات روي داده در جامعه آمريكا را كه به استيلاي رسانه ها انجاميد تشريح كند. اما در اين ميان، آيا مي توان با باز خواني بخشي از تفكر فوكو در مورد طبيعت قدرت از آرا و انديشه هاي او در مطالعات رسانه اي، به خصوص در نظريه هاي مربوط به قدرت بهره برد؟
همان طور كه مي دانيم قدرت يكي از دغدغه هاي بنيادين فوكو بوده است و او در اين باب و به خصوص نسبتش با دانش بسيار گفته است. عقايد فوكو مي تواند يكي از منابع بحث درباره سهم و وزن رسانه هاي جمعي در باز توليد قدرت حاكم و اعمال كنترل اجتماعي باشد.
آراي او افقي در برابر محققان ارتباطي مي گشايد تا فرضيات و تئوري هايشان را در مورد اين كه چگونه قدرت مي تواند به واسطه رسانه هاي جمعي اعمال شود، دوباره و از منظري متفاوت ارزيابي كنند.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
شهرآرا
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  شهرآرا  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |