به مناسبت ولادت امام موسي كاظم (ع)
فروخورنده خشم
|
|
پريش كوششي
حكومت ستمگر اموي- پس از سال ها ظلم و جور و اختناق- در سال 132 هجري قمري پايان يافت. پس از روي كار آمدن عباسيان، مخالفت ها با شيعيان گسترده تر شد و ظلم و ستم، اشكال جديدي به خود گرفت. در سال۱۴۸ هجري- مصادف با تأسيس شهر بغداد- ششمين پيشواي شيعيان- امام جعفر صادق (ع)- به دست منصور دوانيقي به شهادت رسيد و دوران امامت پرفراز و نشيب امام هفتم آغاز شد. خليفه عباسي امام موسي كاظم (ع) را در بغداد بازداشت كرد اما تحت تاثير شخصيت امام از او عذرخواهي كرد و به خانه بازگرداند. امام قيام را در آن زمان صلاح و شايسته نمي دانسته و با آنكه از جهت كثرت عبادت و زهد به العبد الصالح معروف بودند به قدري در انظار مردم مقامي والا و ارجمند داشته اند كه ايشان را شايسته مقام خلافت و امامت ظاهري نيز مي دانستند و همين امر موجب تشويش و اضطراب دستگاه خلافت شد و خليفه ظالم به حبس ايشان فرمان داد.
نام امام هفتم ، موسي و لقب آن حضرت كاظم ، كنيه آن امام ابوالحسن و ابوابراهيم است. شيعيان و دوستداران ايشان لقب باب الحوائج به آن حضرت داده اند. تولد امام موسي كاظم (ع) روز يكشنبه هفتم ماه صفر سال 128 هجري در ابواء اتفاق افتاد. دوران امامت امام هفتم حضرت موسي بن جعفر (ع) مقارن بود با سال هاي آخر خلافت منصور عباسي و دوره خلافت هادي و 13 سال از دوران خلافت هارون كه سخت ترين دوران عمر آن حضرت به شمار مي آيد.
از حضرت موسي كاظم (ع) روايت شده است كه فرمود:
پدرم (امام صادق (ع)) پيوسته مرا به سخاوت داشتن و اكرام سفارش مي كرد.
امام موسي كاظم (ع) خود لباسي خشن بر تن مي كرد چنان كه نقل كرده اند: امام بسيار خشن پوش و ساده لباس بودند. و اين خود نشان ديگري است از بلندي روح و صفات باطن و بي اعتنايي آن امام به زرق و برق دنيا.امام موسي كاظم (ع) نسبت به زن و فرزندان و زيردستان بسيار با عاطفه و مهربان بود. همواره در انديشه فقرا و بيچارگان بود، و در پنهان و آشكار به آنها كمك مي كرد.
بدخواهاني بودند كه آن حضرت و اجداد گراميش را رو در روي بد مي گفتند و سخنان دور از ادب به زبان مي راندند، ولي آن حضرت با بردباري و شكيبايي با آنها روبرو مي شد، و حتي گاهي با احسان آنها را به صلاح مي آورد. تاريخ، برخي از اين صحنه ها را در خود نگه داشته است. لقب كاظم از همين جا پيدا شد. كاظم يعني، نگهدارنده و فرو خورنده خشم. اين رفتار در برابر كسي يا كساني بوده كه از راه جهالت و ناداني يا به تحريك دشمنان به كارهاي زشت و دور از ادب عليه ايشان دست مي زدند. رفتار حكيمانه و صبورانه آن حضرت، رفته رفته براي آنان حقانيت خاندان عصمت و اهل بيت (ع) را روشن مي ساخت، اما آنجا كه پاي گفتن كلمه حق- در برابر سلطان و خليفه ستمگر- پيش مي آمد، امام كاظم (ع) مي فرمود:
قل الحق و لو كان فيه هلاك. يعني حق را بگو اگر چه آن حق گويي موجب هلاك تو باشد.
ارزش والاي حق و حقيقت به اندازه اي است كه بايد افراد در مقابل حفظ آن نابود شوند. امام موسي كاظم (ع) در فروتني- مانند صفات شايسته ديگر خود- نمونه بود. با فقرا مي نشست و از بينوايان دلجويي مي كرد. بنده را با آزاد مساوي مي دانست و مي فرمود: همه فرزندان آدم و آفريده هاي خداييم.
از ابوحنيفه نقل شده است كه گفت: او را در كودكي ديدم و از او پرسش هايي كردم، چنان پاسخ داد كه گويي از سرچشمه ولايت سيراب شده است. به راستي امام موسي بن جعفر (ع) فقيهي دانا و توانا و عالمي مقتدر و زبردست بود.
محمد بن نعمان نيز مي گويد: موسي بن جعفر (ع) را دريايي بي پايان ديدم كه مي جوشيد و مي خروشيد و بذرهاي دانش به هر سو مي پراكند.
نشر فقه جعفري و اخلاق و تفسير و كلام كه از زمان حضرت صادق و پيش از آن در زمان امام محمد باقر (ع) آغاز و عملي شده بود، در زمان حضرت امام موسي كاظم (ع) نيز به پيروي از سيره نياكان بزرگوارش همچنان ادامه داشت تا مردم بيش از پيش با خط مستقيم امامت و حقايق مكتب جعفري آشنا شوند، و اين مشعل فروزان را از وراي اعصار و قرون به آيندگان برسانند. خلفاي عباسي بنا به روش ستمگرانه و زياده روي در عيش و عشرت، هميشه درصدد نابودي بني هاشم بودند تا اولاد علي (ع) را با داشتن علم و سيادت و حقانيت از صحنه سياست و تعليم و ارشاد كنار زنند، و دست آنها را از كارها كوتاه كنند، در اين راستا چند تن از شاگردان مكتب جعفري را تشويق نمودند تا مكتبي در برابر مكتب جعفري ايجاد كنند و به حمايتشان پرداختند. بدين طريق بود كه مذاهب حنفي، مالكي، حنبلي و شافعي هركدام با راه و روش خاص فقهي پايه ريزي شد. حكومت هاي وقت و بعد از آن- براي دست يابي به قدرت- از اين مذهب ها پشتيباني كرده و اختلاف آنها را بر وفق مراد و مقصود خود دانسته اند.در سال هاي آخر خلافت منصور دوانيقي كه مصادف با نخستين سال هاي امامت حضرت موسي بن جعفر (ع) بود بسياري از سادات شورشي- كه نوعاً از عالمان و شجاعان و متقيان و حق طلبان اهل بيت پيامبر (ع) بودند و با امامت نسبت نزديك داشتند- شهيد شدند. اين بزرگان براي دفع ستم و نشر منشور عدالت و امر به معروف و نهي از منكر به پا مي خاستند و سرانجام با اهداي جان خويش، به جوهر اصلي تعاليم اسلام جان مي دادند. جان هاي خفته را بيدار مي كردند، طلوع ها و غروب ها را در آبادي هاي اسلامي به رنگ ارغواني درمي آوردند و بر در و ديوار شهرها نقش جاويد مي نگاشتند و بانگ اذان مؤذنان را بر مأذنه هاي مساجد اسلام شعله ور مي ساختند.در مدينه نيز كارگزاران مهدي عباسي- فرزند منصور دوانيقي- در عمل، همان رفتار زشت دودمان سياه بني اميه را پيش گرفتند، و نسبت به آل علي (ع) آنچه توانستند بدرفتاري كردند. داستان دردناك فخ هم در زمان هادي عباسي پيش آمد.
علت بروز اين واقعه اين بود كه حسين بن علي بن عابد از اولاد حضرت امام حسن (ع) كه از افتخارات سادات حسني و از بزرگان علماي مدينه و رئيس قوم بود، به ياري عده اي از سادات و شيعيان در برابر بيدادگري عبدالعزيز عمري كه مسلط بر مدينه شده بود، قيام كردند و با شجاعت و رشادت خاص در سرزمين فخ عده زيادي از مخالفان را كشتند، سرانجام دشمنان دژخيم اين سادات شجاع را در تنگناي محاصره قرار دادند و به شهادت رساندند و عده اي را نيز اسير كردند. مسعودي مي نويسد: بدن هايي كه در بيابان ماند طعمه درندگان صحرا شد.
سياهكاري هاي بني عباس منحصر به اين واقعه نبود. اين خلفاي ستمگر صدها سيد علوي را زير ديوارها و ميان ستون ها گچ گرفتند، و صدها تن را نيز در تاريكي زندان ها حبس كردند و به قتل رساندند. عجب آنكه اين همه جنايت ها را زير پوشش اسلام و به منظور فرو خواباندن فتنه ها انجام مي دادند.
هارون در سفر به مدينه و هنگام زيارت مزورانه مزار رسول الله (ص) در حضور سران قريش و روساي قبايل و علما و قضات بلاد اسلام گفت: السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا بن عم و اين را از روي فخر فروشي به ديگران گفت. امام كاظم (ع) حاضر بود و فرمود: السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا ابي (يعني سلام بر تو اي پدر من) مي گويند هارون دگرگون شد و خشم از چهره اش نمودار شد.
شيخ مفيد در ارشاد درباره حبس امام موسي (ع) به دست هارون الرشيد چنين روايت مي كند كه علت گرفتاري و زنداني شدن امام، يحيي بن خالد بن بر مك بوده است. زيرا هارون فرزند خود امين را به يكي از مقربان خود به نام جعفر بن محمد ابن اشعث كه مدتي هم والي خراسان بوده است سپرده بود و يحيي بن خالد بيم آن را داشت كه اگر خلافت به امين برسد، او جعفر بن محمد را همه كاره دستگاه خلافت سازد و يحيي و بر مكيان از مقام خود بركنار شوند. جعفر بن محمد بن اشعث شيعه بود و قايل به امامت امام موسي (ع) و يحيي اين معني را به هارون اعلام مي داشت.
سرانجام يحيي پسر برادر امام به نام علي بن اسماعيل بن جعفر را از مدينه خواست تا به وسيله او از امام و جعفر نزد هارون بدگويي كند. گويند امام هنگام حركت علي بن اسماعيل از مدينه او را احضار كرد و از او خواست كه از اين سفر منصرف شود و اگر ناچار مي خواهد برود از او سعايت نكند. علي قبول نكرد و نزد يحيي رفت و به وسيله او پيش هارون بار يافت و گفت از شرق و غرب ممالك اسلامي مال به او بدهند تا آنجا كه ملكي را توانست به هزار دينار بخرد. هارون در آن سال نيز به حج رفت و در مقبره حضرت رسول (ص) گفت: يا رسول الله از تو پوزش مي خواهم كه مي خواهم موسي بن جعفر را به زندان افكنم زيرا او مي خواهد امت تو را بر هم زند و خونشان بريزد. آنگاه دستور داد تا امام را از مسجد بيرون و او را پوشيده به بصره نزد والي آن عيسي بن جعفر بن منصور بردند.
عيسي پس از مدتي نامه اي به هارون نوشت و گفت كه موسي بن جعفر در زندان جز عبادت و نماز كاري ندارد يا كسي را بفرست كه او را تحويل بگيرد يا من او را آزاد خواهم كرد. هارون امام را به بغداد آورد و به فضل بن ربيع سپرد و پس از مدتي از او خواست كه امام را آزار برساند، اما فضل نپذيرفت و هارون او را به فضل بن يحيي بن خالد برمكي سپرد. چون امام در خانه فضل نيز به نماز و روزه و قرائت قرآن اشتغال داشت، فضل بر او تنگ نگرفت و هارون از شنيدن اين خبر در خشم شد و آخر الامر يحيي امام را به سندي بن شاهك سپرد و سندي آن حضرت را در زندان مسموم كرد و چون آن حضرت از سم به شهادت رسيد، سندي پيكر مطهر آن حضرت را به فقها و اعيان بغداد نشان داد كه ببينند در بدن او اثر زخم يا خفگي نيست. بعد او را در باب التبن در موضعي به نام مقابر قريش دفن كردند. تاريخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر يا پنجم يا بيست و پنجم رجب سال 183 ق در 55 سالگي گفته اند.
منابع:
۱ - سايت حديث نت با اندكي دخل و تصرف
2 - دائرة المعارف شيعه/ ج 20، 3 - سايت الشيعه 4 - بحارالانوار۵ - اصول كافي
۶ - الارشاد شيخ مفيد.
|