نسبي گرايي در سياست
|
|
زهرا ابراهيمي
دنياي سياست مانند صفحه شطرنجي است كه حريفان، امكانات ريز و درشت خود را در آن چيده و سعي مي كنند در هر حركتي، كمترين امتياز را بدهند و بيشترين امتياز را از حريف بگيرند تا جايي كه او را به مرحله كيش و مات برسانند. ويژگي مهم اين بازي، ضرورت به كارگيري فكر و تدبير و حوصله در آن است.
اين روزها در خبرهاي سياسي مورد توجه ما ايرانيان، كلماتي مانند هسته اي، عراق، آمريكا، شيعيان، اروپا، لبنان، عربستان و... زياد ديده مي شود، كه فكر كردن به رابطه بين آنها و درك پيچيدگي هاي آن مي تواند صفحه شطرنجي را كه گفته شد تداعي كند.
پنج سال پيش آمريكا به عراق حمله كرد و يكي از بزرگترين دشمنان ايران يعني صدام حسين را از مصدر حكومت ديكتاتوري و ظالمانه مردم عراق برداشت.
بعد از اين حمله شيعيان عراق كه بزرگترين جمعيت اين كشور بوده ولي هيچ گاه در اين كشور جايگاه درخوري در حكومت نداشتند، به قدرت اول رسيدند و براي نخستين بار در يك كشور عربي، اكثريت شيعيان به حكومت رسيدند.
شيعياني كه مصادر حكومتي عراق را در دست گرفتند، روزي در ايران ساكن بوده، فرزندانشان در ايران به دنيا آمده و با زبان فارسي به خوبي يك ايراني سخن مي گويند، به عبارتي جزئي از مردم ايران شده اند، طبيعي بود كه جمهوري اسلامي ايران بيشترين استقبال را از تحولات پس از سقوط صدام در عراق داشته باشد و به گونه اي حركت نمايد كه به استقرار ثبات و امنيت بيشتر در اين كشور منجر شود، اما از آنجا كه اكثر تحليل هاي سياسي در خصوص علت حمله آمريكا به عراق بر اين مبنا قرار داشت كه آمريكا آمده است تا حلقه محاصره ايران را با اشغال دو كشور افغانستان و عراق تنگ تر كند و يا اينكه بعد از عراق نوبت ايران است، اين اجازه را نمي داد كه ايران بتواند در جهت كمك به دشمن بزرگ خود و حل مشكلات او در عراق حركت كند. از نظر جمهوري اسلامي، پيروزي آمريكا در عراق به منزله پيروزي اشغالگري، پيروزي دشمن بزرگ مسلمانان و كمك به ادامه سياست هاي آمريكا در منطقه جهت تكميل استراتژي محاصره نظامي ايران تلقي مي شد، اكنون كه 4 سال از اشغال عراق مي گذرد، سه كشور آمريكا، ايران و عراق با مشكلات سياسي نظامي عديده اي روبه رو شده اند.
در اين شرايط جديد، ايران، آمريكا و عراق در لبه هاي دو قيچي قرار گرفته اند، آمريكا كه با شعار دموكراسي به عراق آمده بود چاره اي جز پذيرفتن حكومت اكثريت شيعه در عراق نداشت؛ اكثريتي كه نزديك ترين دوستي و رابطه را با ايران داشتند. همان ايراني كه از نظر آمريكا در محور شرارت عليه منافع آن كشور قرار داشته و دارد.
ايران هم بزرگترين دشمن منطقه اي اش به وسيله آمريكا سرنگون شده و دوستانش در عراق بر سر كار آمده اند، اما همسايه شدن با دشمن بزرگش را چه كند؟
آن هم در شرايطي كه همه كشورهاي عربي منطقه با پول و امكانات فراوان از همان 20درصد اقليت حاكم بر عراق در گذشته، حمايت مي كنند. اعدام صدام حسين به همراه خود گوشه اي از صحنه تضاد عربيت و اسلاميت را در عراق به نمايش گذاشت، اعرابي كه حتي در فلسطين عزاي سه روزه براي صدام برپا كرده و به او لقب شهيد دادند و شيعيان را مسئول كشتن او دانستند.
در اين معادلات از يك طرف طبيعي است كه ايران از اينكه ماشين نظامي آمريكا در باتلاق عراق فرو رود خوشحال و خوشنود باشد، اما سرنوشت حكومت شيعه عراق چه مي شود؟ اگر آمريكا از حضور در عراق اعلام شكست كرده و خارج شود، عراق به كشوري كاملاً بي ثبات و خطرناك براي ايران تبديل مي شود؛ كشوري كه طرفداران صدام و 20 درصد اقليت آن با حمايت كشورهاي عربي سعي خواهند كرد دوباره به جايگاه قبلي شان بازگردند و شايد حكومت صدام بازسازي شود.
ظاهراً معادلات در هم پيچيده كنوني به راحتي قابل حل نيستند و اگر هم به ظاهر حل شده به نظر آيند، اما بعد از مدتي مجدداً به شكل ديگري بروز مي نمايند.
نكته ديگر اين است كه در اين معادلات تنها نمي توان به سه بازيگر صحنه يعني آمريكا، عراق و ايران محدود ماند، زيرا آثار تحركات و فعل و انفعالاتي كه اين كشورها دارند بر همه كشورهاي جهان به دليل نزديكي و يا دوري منافع آنها از اين منطقه، تأثير زياد و يا كم دارد.
براي عده اي از بازيگران صحنه سياست جهاني مانند روسيه، ادامه تضاد ايران و آمريكا منافعي دارد در حالي كه براي اروپا برعكس است. براي اعراب هم ادامه اين تضاد منفعت زاست، اما منفعتي كه اعراب دارند نه مانند روسيه مادي بلكه سياسي است، اعراب از اينكه نظامي با مذهب شيعي در ايران حاكم است نگرانند به ويژه وقتي كه اين نظام شعار نابودي اسرائيل را نيز سر مي دهد. اين شعار از نظر حكومت هاي عربي كه قصد جنگ با اسرائيل را ندارند براندازانه تلقي مي شود چرا كه مورد استقبال مردم عرب كه تعصب خاصي عليه اسرائيل طي 40 سال اشغالگري فلسطين پيدا كرده اند، قرار گرفته و حكومت هاي عربي تحت فشار انگيزه هاي ضد اسرائيلي مردم خود قرار مي گيرند. اگر اين شعار مي تواند افكار عمومي اعراب را در مسير حمايت از ايران قرار دهد، اما از آن سو رابطه حكومت ها را با ايران تيره مي كند. لذا اگر حكومتي شبيه ايران در عراق مستقر شود، مشكل حكومت هاي عربي دو برابر شده و حتي مي تواند انتظارات شيعيان كشورشان را در سهم خواهي از حكومت افزايش دهد.
اين تحولات و وجوه دوگانه اي كه همه آنها دارند (از يكسو مثبت و به نفع و از سوي ديگر منفي و ضربه زننده هستند)، نشان مي دهد كه صحنه سياست، صحنه مطلق نگري نيست. نگاه مطلق انگارانه، در نهايت حركت را به بن بست رسانده و آن را متوقف مي كند. شايد دادن و گرفتن امتياز بتواند تداوم حركت را هر چند به صورت كند و با منافع كمتر، تضمين كند.
|