چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
پناهگاهي به نام قرنطينه دختران
گذر از زير تيغ
010536.jpg
عكس: گلناز بهشتي
مينا شهني
اينجا دختركاني به تو زل مي زنند و راهي مي  جويند دور از دسترس، دور از هياهوي زندگي، پناهي براي دل هاشان مي  خواهند.
خطر در كمين، التهاب در روشني روز، خورشيد كه مي درخشد روز آغاز مي شود، اين بار اما روزي سواي روزهاي دگر.
اينجا امن است براي دختركاني كه بر لبه تيغ بي رحمي، روزگار مي گذرانند.
دور از خطر، دور از دست اندازي شوم سرنوشت.
مدير مركز تاكيد مي كند كه اينجا قرنطينه دختران است. او با عكاسي مخالف است. پيش از آنكه در توجيه كار عكاس بكوشيم دلايلش را پشت سر هم رديف مي كند. از نگراني هايش مي گويد، از اينكه اين كودكان امانت اند. مبادا چاپ عكسشان در روزنامه دردسرساز شود، مبادا چاپ تصويرشان سبب شود تا در و همسايه سر از زندگي شان در بياورند، مبادا..... هزار مبادا خانم مدير را نگران كرده است و او با جابجا كردن عينك روي چهره اش مي خواهد يك باره همه هزار مباداي هزار توي ذهنش را براي ما بگويد، كمي كه آرام مي گيرد. نگاه نگرانش بيش از پيش به چشم مي آيد نگراني تا ته چشمانش راه گشوده و دلش را شور انداخته است.
آرام آرام راضي مي شود تا عكاسمان دوربين را از كيفش بيرون بياورد و سرانجام اعتماد زره آتش بس ميان ما و مديره مركز مي شود.
اينجا قرنطينه دختران است. ايستگاهي موقت براي دختركاني كه سرنوشت شان بايد مشخص شود.
سرنوشت دختركان اين جا بستگي تمام به سرنوشت خانواده دارد. خانم بهشتي همان مديره مركز مي گويد:
پدر متهم است به جرم، مادر توانايي نگهداري از فرزندان را ندارد. فقر خرخره خانواده را مي جود، هيچ راهي براي سروسامان دادن به اين دختركان را ندارد، آنها را به اينجا مي سپارند و ما به رسم امانت نگه مي داريم تا تكليفشان روشن شود. حداكثر زمان رسمي نگهداري دختران در قرنطينه دختران 24 روز است ولي تعدادي از آنها زمان بيشتري را در اينجا سپري مي كنند.
كاركنان مركز از دختري 13-12 ساله ياد مي كنند كه يك سال تمام در حالتي موقت در اين مركز زندگي كرده بود. دليل اقامتش پيگيري شكايت آزار جنسي اش از سوي يكي از بستگان نزديك بوده و قاضي تشخيص داده كه دخترك بايد در مكاني بجز خانه اش زندگي كند، انگار در اين 12 ماه اقامتش همه به حضورش عادت كرده  بودند انگار دلتنگش بودند.اما در حالت كلي تر دختران اقامت هاي 2تا 3 ماهه دارند.تمامي دختران بين 7 تا 18 ساله استان تهران كه به تشخيص قاضي پرونده بايد در محل امني نگهداري شوند به اين مركز سپردن مي شوند. اين دختران در گير آسيب هاي اجتماعي نيستند و بچه فراري ها هم تنها در شرايطي مي توانند در اينجا اقامت كنند كه باكره باشند و دچار آسيب هاي اجتماعي نشده باشند.
بهشتي، مديره مركز، در پاسخ به اينكه ظرفيت پذيرش اين مركز چقدر است سرش را بلند كرده و مي گويد: ظرفيت مهم نيست، اگه 2000 تا بچه هم بفرستند اينجا ما جاشون مي ديم اما اينجا 25 تخت دارد. و از شب هايي ياد مي كند كه تعداد دختران زياد بوده و تشك هاي اضافه را روي زمين پهن مي كردند تا همه را جا بدهند.
درمان
اينجا از مدرسه خبري نيست به دليل موقت بودن اقامت، دختران قرنطينه مدرسه نمي روند ولي به همت مددكاران و كارشناسان مركز كارهاي درماني شان با جديت پيگيري مي شود.كارهاي درماني اين گروه از سرماخوردگي تا دندانپزشكي را شامل مي شود. كاركنان مركز نسبت به انجام كامل كارهاي درماني حساسيت زيادي به خرج مي دهند و گاهي نيز تا پايان كار درمان از انتقال دختران به محل هاي هميشگي خودداري مي كنند.
سيمين دختر 15 ساله اي است كه در يك حادثه بخش زيادي از صورت، هر دو دست و پاهايش سوخته و مدت هاست كار درمانش ادامه دارد.
ناچار است دستكش هاي مخصوصي دست كند كه گوشت انگشتانش پس از چند عمل جراحي به هم نچسبد. خودش مي گويد: دكتر گفته اگه مراقب نباشم دوباره انگشتام بهم مي چسبه و باز هم بايد عمل بشم. چند بار تن به تيغ جراحي سپرده و دو روز بعد از حضور ما نيز به اتاق عمل سپرده مي شود تا كارهاي ترميمي روي صورتش انجام شود.يكي از پرستاران مركز با اشاره به صورت سيمين توضيح مي دهد: حالا صورتش خيلي بهتر شده و تيم پزشكي اش اميدوار است كه با چند عمل ديگر شاهد بهبودي كامل باشيم. فكر مي كنيد هزينه صد ميليون توماني اين عمل جراحي را كدام سازمان يا نهاد دولتي برعهده مي گيرد، پيش از آنكه به خيالپردازي تان دامن بزنيد به اطلاعتان مي رسانم كه اين هزينه  را پزشكان خيري كه توانايي چنين كار بزرگي را دارند به عهده گرفته اند و اين نشان مي دهد كه هنوز مهرباني تمام نشده است، هرچند مديره مركز و مددكاران و پرستاران مدت ها اين در و آن در زده اند تا يك تيم پزشكي بيابند كه بتوان مجابشان كرد كه اين كار انسان دوستانه است و پاداش دنيوي و اخروي دارد.
سيمين دست هاي ترميم شده اش را با خنده به لنز دوربين عكاسمان نزديك مي كند و از روزهاي آينده حرف مي زند كه دست هايش خوب خوب شده اند. شكل و شمايل دست هايش جوري نيست كه بتوان باور كرد روزي از روزها خوب خواهند شد، اما صاحب دست ها با اطمينان مي گويد كه اگر همه سختي عمل  هاي جراحي را بتواند پشت سر بگذارد دست هايش خوب مي شوند.
بودجه
از بودجه كه سؤال مي شود مديره مركز توضيح مي دهد كه سازمان برنامه بودجه براي مجموعه شكل يافته و مصوب مجلس شوراي اسلامي اعتباري اختصاص مي دهد ولي براي قرنطينه كه يك نهاد خودجوش درون سازماني است اعتبار جداگانه اي نيست.بهشتي سعي مي كند با تسلط به ما بقبولاند كه مي شود سرو ته قضيه را به هم نزديك كرد، اما از آهنگ كلامش پيداست كه سخت مي شود اين سرو ته را به هم نزديك كرد. كلاممان كه گرم مي شود مي گويد اگر مردم به اين مراكز كمك نقدي بكنند خيلي اوضاع بهتر مي شود. تصور اينكه در هياهوي خيابان جمهوري و خيابان باستان جنوبي، كوچه ميرفارسي كسي سراغي از پلاك 39 بگيرد و كمك هاي نقدي به اين مركز بكند براي من سخت است. سر و بر مركز نمي نمايد كه اينجا از دختران نگهداري مي شود. بر اساس قوانين سازمان بهزيستي هم كه نصب تابلويي با عنوان مركز نگهداري دختران انجام پذير نيست پس همه چيز منوط مي شود به دقت مردم در شناسايي اين مركز و معرفي اش به ديگران.وارد محل زندگي دختران كه مي شويم با شنيدن صداي مديره مركز به سرعت به استقبالمان مي آيند احوال پرسي مي كنند و تا خانم مدير حضور ما را بلامانع اعلام مي كند به سرعت با ما گرم مي گيرند.
سر صحبت زود باز مي شود. انگار منتظرند تا كسي بيايد به ديدارشان. حكايت هاي زندگي هر كدام شان ناشنيده تر از ديگري است. مريم مي گويد: بابايي كه مامانم باهاش ازدواج كرده دوست نداره كه من اونجا باشم. مريم فقط 8 سال دارد، اما فرق باباي واقعي را با مردي كه اين روزها با مادرش زندگي مي كند خوب مي داند. او توضيح مي دهد كه مردي كه اين روزها با مادر آرايشگرش ازدواج كرده همسر ديگري نيز دارد و فرزنداني هم، مريم خوب مي داند كه مرد مادرش نمي تواند همه شب ها خانه مادرش بماند و تعريف مي كند: مياد هميشه سر مي زنه، ميوه مياره براي مامانم ولي هميشه نمي مونه شب ها بايد بره پيش زن خودش مريم فقط 8 سال دارد، اما به خاطر سپرده كه مادر هنگام خداحافظي در گوشش زمزمه كرده است كه :
وقتي بزرگ شدي بيا به ما سر بزن مريم تسليم سرنوشت شده، چشمان نافذش را به جايي مي دوزد و به ياد مي آورد روزي را كه يك مرد در راه برگشت از مدرسه به او 1000 تومان پول داده و گفته كه پدرش است. اما مادر به مريم گفته بود پدرش سال ها قبل مرده است و با شنيدن خبر ديدار مريم و پدرش گيج مي شود كه چه توضيحي به دختر دلبندش بدهد.
مريم مي گويد: فهميدم كه مامانم دروغ گفته بود.
مريم خيلي چيزها را بهتر از خيلي ها مي فهمد. عمق زخم روحش را مي فهمد، هر چند لب به شكايت نمي گشايد، با سرنوشتش كنار آمده و اينجا براي خودش دوستاني دارد و يك عروسك مو بلند و منتظر است تا به يك مركز نگهداري دائمي برود. او فرزند بهزيستي است، اميدي به زندگي در جمع خانواده ندارد.
اينجا بهشته
سارا مدام مي گويد خانم اجازه و اين عبارت از دهانش نمي افتد. پيش از بيان هر نيم جمله اي صورتش را كمي مي چرخاند و به چشمان مخاطب نزديك تر مي كند انگار مي خواهد همه حواس مخاطب را بقاپد.
۱۲-10 سال بيشتر ندارد با تني خشكيده و موهايي وز، پوستي سرمازده. خنده شيطنت بار شادي به چهره اش مي نشيند و با اصرار مي گويد: اينجا بهشته خانوم
تا به حرف مي آيد يكي از دخترها مي گويد: اين دختر فراريه انگار اسپند به آتش داده باشي، هنوز دهان گوينده نيمه باز است كه صحنه گفت وگو را تصاحب مي كند و تند تند شروع مي كند به توضيح سرنوشت مخدوشش.
مي گويد: خانم اجازه، ما اصلاً فرار نكرديم، ما با برادرمون اومديم تهران آب دهانش را قورت مي دهد، نفسي تنگ مي كشد و بعد از گفتن يك خانم اجازه ديگر ادامه مي دهد ما خانوم، بابامون خيلي اذيتمون مي كرد يه رستوران داشت ما از صبح تا شب براش كار مي كرديم. حكايت مي كند يه روز از ظلم پدر به ستوه آمدند و با برادرش كه شايد به زحمت از خودش 2 سالي بزرگتر باشد به تهران مي گريزند.
خسته از سفر، صبح زود كه به تهران پا مي گذارند هنوز پا از شلوغي ترمينال جنوب بيرون نگذاشته اند كه گشت انتظامي شكارشان مي كند، معلوم مي شود كه از خانه گريزانند. هر كدام به يك مركز سپرده مي شوند، حالا به خيالش اينجا يك تكه از بهشت است. هر روز صبح كه از خواب بيدار مي شود با ترس چشمانش را مي گشايد انگار مي ترسد چشم در بستر خانه پدري گشوده باشد.دست در گردن دختركي كه با گذشت چند روز دوستش شده است مي اندازد و اصرار دارد به همه دختران بباوراند كه اينجا بهشته . در روزهاي آينده به شهري در استان آذربايجان غربي منتقل مي شود. شهري كه در آنجا با پدر و برادرش زندگي مي كرده است.از اينكه به شهرش مي رود خوشحال است. مطمئنش كرده اند كه به خانه بر نمي گردد و در شهرش به يك مركز سپرده مي شود و مي تواند به مدرسه برود .بخشي از خوشحالي اش به بازديد اقوام بر مي گردد، مي گويد فاميل زياد دارد، در شهر خودش كه باشد آنها به ديدنش مي آيند. دوست دارد در هواي سرد شهر خودش نفس بكشد.واژه مادر از دهانش در نمي آيد، حتي ردي ناپيدا از مادر در كلامش نيست، دخترها به مادر وابسته اند، اين يكي انگار نمي داند، مادر چه شكلي است به اشاره اي كوتاه مي گويد از سرنوشت مادرش خبر ندارد. انگار از سر بي ميلي مجبور شده به مادر لحظه اي كوتاه بينديشد براي گريز از توضيح بيشتر سر به سر دختركي ديگر مي گذارد و به بخشي ديگر از بهشت مي رود.دغدغه مديره مركز اين است كه دختركان ازدواج موفقي داشته باشند. اين يك روياي شيرين است به شيريني لبخندي روي لب دختركي بي پناه كه به گرماي قرنطينه دختران آمده به شيريني خواب دم صبح.اينجا قرنطينه دختران است. هر كس در انتظار سرنوشتي سواي ديگران. اين جا حباب هاي آرزو زير طاق انباشته شده اند از بس كه دختركان شب ها پيش از خواب آرزو مي كنند.
عروسك هايشان را روي بالش مي گذارند تا رويايشان را در گوش آنها زمزمه كنند، اينجا قرنطينه دختران است. قرنطينه آرزوها.دختركان اينجا دور از دست اندازي و آزار شب ها آرزوهايشان را مي بافند و روزها در هواي آكنده از آرزويشان نفس مي كشند.



پنجره
چيره شدن بر اضطراب
زهره ذوالفقاري
اضطراب بخش عمده زندگي روزمره هر فرد است. در برابر اضطراب طولاني و بسيار شديد، افراد به كمك متخصص نياز دارند.
اجازه دهيد فرض كنيم شما نخستين آرزويتان چيره شدن بر مشكل ترس از حيواني خانگي مثل گربه و غيره باشد. نخستين كار براي چيره شدن بر اضطراب هنگام مواجهه با حيوان اين است كه اضطراب شما به هدفها يا مراحل كوچكتر تجزيه شود. معمولاً ده گام در نظر گرفته مي شود و هر گام يا مرحله انتظار بيشتري نسبت به گام پيشين را دربردارد. گام يا هدف نهايي، هدف واقعي يا سطحي از عملكرد است كه شما آرزوي آن را داريد.براي روشن شدن مسئله يك نمونه از نردبان اضطراب در اختيار شماست. مشكل خود را بررسي و از كمترين سطح اضطراب شروع كنيد.
۱۰ - لمس كردن گربه با دست
۹ - لمس كردن گربه با وسيله (مثل چوب)
۸ - نزديك شدن به گربه در تنهايي
۷ - نزديك شدن به گربه به همراه يك نفر
۶ - نگاه كردن به گربه از نزديك
۵ - نگاه كردن به گربه واقعي از دور
۴ - لمس كردن عروسك گربه
۳ - لمس كردن گربه در تصوير
۲ - ديدن فيلم يا تصوير در مورد گربه
۱ - صحبت كردن در مورد گربه
مراحل اين برنامه شبيه پله هاي يك نردبان است. در نتيجه يك مقياس اضطراب يا سطح دشواري از صفر (بدون اضطراب) تا صد (حداكثر اضطراب) تدوين مي شود. آنگاه هر تكليف روي اين مقياس، درجه بندي مي شود. هدف نهايي برنامه در رأس نردبان قرار دارد ولي هرگز نمي توانيم با يك گام از پله نخست به رأس نردبان برسيم. به همين ترتيب اگر انتظار داشته باشيد در ابتدا به دشوارترين هدف برسيد، موفقيتي نخواهيد داشت. با پشت كار از اولين پله نردبان شروع كنيد و هر دفعه يك پله بالاتر برويد تا به بالاي نردبان برسيد.
مرحله بعدي اين است كه هر گام نردبان را يك هدف جزئي تلقي كنيم. براي شما مفيد خواهد بود كه موفقيت و شكست را ثبت كنيد.براي هر مرحله چندين بار تلاش كنيد تا موفق شويد. اميد مي رود در ابتدا شما در هر هدف، اضطرابي را تجربه و بياموزيد، با آن به طور مؤثر مقابله كنيد و بعد از چندين بار تلاش، اضطراب شما كاهش خواهد يافت.

جدول اعداد (سودوكو) 299
010560.jpg
اعداد 1 تا 9 را در هر يك از سطرها و ستون ها و مربع هاي كوچك 3 در 3 طوري قرار دهيد كه فقط يك بار نوشته شود. پاسخ جدول را فردا در روزنامه ملاحظه خواهيد كرد.

اجتماعي
ادبيات
اقتصاد
انديشه
علم
شهرآرا
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  علم  |  شهرآرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |