نور محمد ناصري، متولد 1350 در شهرستان دهلران است. دانشجوي كارشناسي ارشد ادبيات فارسي از دانشگاه آزاد دزفول است و دبير آموزش و پرورش است. مجموعه شعرش نقطه چين به جايي... است كه پارسال، به چاپ رسيده است.
آتش
ابتدايمان از خاك ، سرنوشتمان آتش
از ازل عجين بودست با سرشتمان آتش
آتشي به نام عشق در وجودمان گل كرد
آن چنان كه مي جوشيد از بهشتمان آتش
يك بناي لرزانيم يك تضاد ناهنجار
سقف سقفمان دريا ، خشت خشتمان آتش
كاش خلقت آدم طور ديگري مي بود
كاشكي به جاي خاك مي نوشتمان آتش
در طلسم موهومي زاده ايم و مي رويد
از بهارمان پاييز از بهشتمان آتش
آدمي رقم خوردست از غبار و خاكستر
ابتدايمان از خاك، سرنوشتمان آتش
پشت آبي ترين
دوستان رفته مي دانند پيش از اين ما را غمي گر بود
از نگاهي خيس در كوچه از نگاهي گريه آور بود
آخرين باري كه مي رفتيم چشمهامان طور ديگر ديد
پشت اين آبي ترين شايد آفتابي مهر بانتر بود
سال ها در حسرتش مانديم آن كه ما را خوب مي فهميد
هر چه مي گفتيم مي دانست هر چه مي خوانديم از بر بود
گرچه عمري با غزلگويي عشق را تفسير مي كرديم
باز با اين حال فهميديم دوستي از عشق بهتر بود
ساده و بي ادعا حتي هفت شهر عشق را گشتيم
بارها عاشق شديم اما عشق اول چيز ديگر بود
عشق اول مهرباني بود در نگاهي خيس و چين خورده
عشق اول ناز يك لبخند، عشق اول عشق مادر بود
محمدمهدي سيار، متولد 1362 در زاهدشهر فارس و دانشجوي سال پنجم دوره كارشناسي ارشد فلسفه است. دغدغه جدي عدالت در اكثر اشعارش ديده مي شود. به زودي گزيده اي از شعرهايي كه در محور عدالت خواهي ديني در اين سال ها سروده شده اند و اكثرا لحن اعتراض آميز دارند، توسط او روانه نشر خواهد شد با عنوان ميزان موزون .
مباد...
مباد سفره رنگين تان كپك بزند
خلاف ميل شما چرخكي فلك بزند
به پاسبان محل بسپريد نگذارد
گرسنه اي سر اين كوچه ني لبك بزند
شما به صحت ايمان خويش شك نكنيد
درخت دين جماعت اگر شتك بزند
شما به پاكي باغات خويش شك نكنيد
اگر هنوز گلويي دم از فدك بزند
رها كنيد علي را كه مثل هر شب خويش
به زخم كهنه و نان جواش نمك بزند
امير قافله گيرم كه عزم جنگ كند
نشسته اند سواران كه را محك بزند
ابابيل ها
نهادند زين لشكر ابرهه فيل ها را
ولي سر بريدند اول ابابيل ها را
به قرآن سر صلح دارند اينان ببينيد
سر نيزه تورات ها را و انجيل ها را
ببنديد دستان بي تابتان را ببنديد
فلاخن مياريد از امروز سجيل ها را
***
دريغا به اين قصه هرگز كلاغي نيامد
دريدند قابيل ها نعش هابيل ها را
به دنبال نيل و فرات است و پر كرده فرعون
يزيدانه از خون نوزادگان نيل ها را
سيد محمد جواد شرافت، متولد 1360 است، در شهرستان شوشتر، اما حدود ده سال است كه در قم به تحصيل علوم ديني مشغول است.
شش هفت سال است كه شعر را جدي گرفته است و در اين مدت، در كنگره هاي كشوري شعر برگزيده شده است . آخرين آنها كنگره سراسري شعر جوان كشور بوده است كه هفته پيش با عنوان كنگره فلك الافلاك در خرم آباد برگزار شد.
تبسم دريا
تو آن ماهي كه در پايت تلاطم مي كند دريا
شبي كه با تو بودن را تبسم مي كند دريا
نگاهش غرق نور تو، سرش سرشار شور تو
چه شورانگيز با چشمت تكلم مي كند دريا
دلش از غصه مي گيرد هزاران دفعه مي ميرد
همين كه در پس ابري تو را گم مي كند دريا
مگر بر سينه ساحل نشسته رد پاي تو
كه با هر موج بر خاكش تيمم مي كند دريا
تو آن ماهي من آن دريا كه از هم دور افتاديم
بگو كي روي ماهت را تبسم مي كند دريا
اين دشت آسمان
جاري است در زلالي اين دشت آسمان
با اين حساب سهم زمين هشت آسمان
اينجا پرنده هاي زيادي رها شدند
بايد خطاب كرد به اين دشت آسمان
دشتي كه در قدم قدم خاك روشنش
دنبال رد پاي خدا گشت آسمان
حيران شد از بلوغ زمين هر فرشته كه
كامد به اين حوالي و برگشت آسمان
گرچه پرنده هاش غريبند بين خاك
از خونشان هر آينه نگذشت آسمان