چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
جوابيه اي بر مقاله شوخي هايي در برابر آينه ، نقد آخرين دفتر حافظ موسوي
آقاي منتقد! بنفش ها را كنار بزن
010542.jpg
سينا علي محمدي
چندي پيش در همين صفحه نقدي بر مجموعه شعر زن، تاريكي، كلمات سروده حافظ موسوي به قلم
علي شفايي به چاپ رسيده بود كه از ابعاد مختلف، اين متن (همان نقد) آن چنان كه شايسته است نتوانسته بود به بررسي مجموعه فوق بپردازد. آنچه در ادامه مي خوانيد نگاهي است به شعرهاي زن، تاريكي، كلمات البته با نگاه و پاسخي به اين نقد.
***
واقعيت اين است هنگامي كه به سابقه نقد ادبي در ايران توجه مي كنيم اين موضوع از زمان هاي بسيار دور قابل بررسي است، يعني از زماني كه پيشينيان رساله هايي در نقد شعر به زبان عربي و فارسي نوشته و كساني امثال ابن سينا و خواجه نصير در اين زمينه مطالب و نوشته هايي دارند هر چند بيشتر تحت تأثير فن شعر ارسطو، افلاطون و به طور كل فلسفه و انديشه يونان باستان بوده است. يا در دوره صفويه نيز شاهد نقدهاي زيادي هستيم و ايراني ها و هندي هاي فارسي زبان بسيار درباره بيدل و صائب نوشته و بحث كرده اند، اما در آغاز دوره مشروطه (مدرنيته) كساني همچون ميرزا ملكم خان، آخوندزاده و سپس دهخدا و دشتي و نيما و... نقد را رواج دادند تا اين كه پس از شهريور 1320 عده اي از جمله دكتر خانلري، احسان طبري و بعدها دكتر زرين كوب، استاد غلامحسين يوسفي و نجف دريابندري در عرصه نقد ادبي (خاصه شعر) گام هاي جدي برداشتند. اما امروز نقد جواني به پشتوانه نظريه پردازان غربي پديدار شده است كه مورد علاقه نسل جوان نيز قرار گرفته است و در آن اصطلاحاتي چون شالوده شكني، توجه به روابط كلامي و نحو زبان ،صبغه روايت و اتكاء بر آرا و نظريات كساني همچون بارت، فوكو، ريكور، لوكاچ، دريدا و... به وضوح ديده مي شود.
اين مقدمه نسبتاً طولاني براي رد يا تأييد انواع نقد ادبي در ايران نبود بلكه هنگامي كه مطلب آقاي شفايي را خواندم از اين موضوع شگفت زده شدم كه هيچ يك از مؤلفه هاي نقد ذوقي، علمي، آكادميك، سنتي، مدرن و... را در اين نقد نديدم و فاجعه تا آن اندازه بود كه منتقد محترم اين زحمت را به خود نداده بود حتي آثاري را كه پيشتر از حافظ موسوي منتشر شده است تورقي كند تا در ابتداي مطلب ننويسد زن، تاريكي، كلمات سومين مجموعه شعر موسوي است بلكه اين كتاب چهارمين كتاب شعر و پنجمين كتاب حافظ موسوي است. شاعري كه نخستين كتابش در دهه هفتاد به چاپ رسيد و به زمان هاي خيلي دور نيز باز نمي گردد كه ذهن منتقد آن را به فراموشي سپرده باشد. به راستي مگر مي شود نقدي نوشت و پيشينه شعري، فكري، زباني، فرمي و... يك شاعر را نخواند، ندانست يا ناديده انگاشت.
از جمله نكاتي كه آقاي شفايي بر آن تاكيد داشت تكيه موسوي بر روايت است آن هم روايتي خطي و توصيفي كه باعث مي شود تا نابيت و ادبيت شعر و كلامش كاسته شود.
يكي از وصاياي بزرگان و صاحب قلمان حوزه نقد هميشه اين بوده است كه در ابتداي نقد يك اثر به جاي صدور حكم كلي (مثلاً در مورد حضور يا عدم يك روايت كلان، خطي و... در شعر) بايد به طور مستقيم و بي هيچ حجاب و پرده اي با اثر روبه رو شد، احساس و انديشه مؤلف و پديد آورنده را از سطرهاي پنهاني آن دريافت و از همه مهمتر مكانيزم هاي شكل گيري اثر را كشف كرد و سپس با استفاده از نظريات و تئوري هاي خود و ديگران چگونگي استفاده و كاركرد آن مكانيزم ها، پارامترها و مؤلفه ها را در كليت اثر مورد ارزيابي قرار داد. هنگامي كه صحبت از روايت مي كنيم و آن را به هر دليلي رد يا تأييد مي كنيم بايد اشاره كنيم كه چه نوع روايتي و با چه ويژگي هايي قابل قبول يا رد است؟! امروزه روايت ها همه جا حاضرند در اسطوره، در افسانه، داستان ها، مثل ها و حكم، رمان، تاريخ، حماسه، تراژدي، پانتوميم، نقاشي، سينما، عناوين اخبار و حتي درگفت وگوهاي روزمره. در همه اين موارد روايت ها با زباني شيوا در اشكال گفتاري يا نوشتاري، تصاوير ثابت يا متحرك، اشاره ها يا تركيبي منظم از همه اين گونه ها كه در نمونه هاي موفق شعر موسوي مي توان آن را يافت حضور دارند. به عنوان مثال در همان شعر ابتدايي كه در پنج فضاي مختلف سروده شده است، ما مي توانيم يك روايت شعري را در اجراهاي مختلف و تا حدودي دراماتيك و نمايشي مشاهده كنيم و حتي در برخورد ابتدايي نه تنها با يك روايت خطي روبه رو نمي شويم بلكه احساس مي كنيم شاعر دچار يك آشفتگي (البته آگاهانه) در محتوا و ذهنيت است چرا كه شعر نيز كاملاً انتزاعي است و روايت از لحاظ ساختاري بين توالي و پيامد يا زمان بندي و منطق، گونه اي اغتشاش و درگيري ايجاد مي كند، اما همان  گلوله كاموا يا نخي كه در دو اپيزود مياني حضور دارد مي تواندمانند يك نخ نامرئي محلي براي گره خوردگي در ساختار شعر باشد. صاحب اين قلم در اين نوشته اصلاً قصد دفاع يا نقد مثبت بر مجموعه زن، تاريكي، كلمات ندارد، اما بايد بپذيريم چگونگي و شيوه اجراي تكنيك هاست كه باعث قضاوت منتقد در مثبت يا منفي ارزيابي كردن اثر مي شود. اگر شعر موسوي يك وجه مشترك با دهه هفتاد داشته باشد آن فرار از گفتمان مونولوگ و حتي ديالوگ محور است، به گونه اي كه سعي مي كند به سمت شعرهاي چند صدايي نزديك شود، حتي اگر يكي از صداها را به قول  آقاي شفايي دخالت گوينده در متن بدانيم باز هم دليل بر سبك شمردن كار خويش و مخاطب و مهمتر نماياندن حكم ذهني و علمي شاعر نسبت به شعر نيست چرا كه اين دوباره مي شود همان حكم كلي... اتفاقاً حضور شاعري كه انديشيده شعر مي گويد و شعرش سرشار از ارجاعات اجتماعي، سياسي است آن هم در دوره اي كه گرايش به فرماليسم و بازي هاي مختلف زباني به دليل فقر انديشه و اجتناب از درگير شدن شاعران با مسائل فرهنگي، اجتماعي و سياسي بيداد مي كند، مي تواند ارزشمند و تحسين برانگيز باشد و حتي باعث ايجاد فرامتن هاي متعدد و فراروايت هايي شود كه آقاي شفايي آنها را به كوچك بودن متهم كرده بود. شعر دوقلوها، بنفش ها را كنار زدم، سوختن، ساختن و... دغدغه هاي شاعري را دارد كه به قول خودش متعلق به نسلي است كه از وقتي پا به صحنه اجتماع گذاشته با سلسله تحولاتي در جامعه مواجه شده است كه در ذهنش تأثيرگذار بوده و ذهن او را جستجوگر بار آورده است. نسلي كه به دنبال اين بود تا براي هر پديده اي تعريف تازه اي كند، آيا اين دغدغه ها كه دوران انقلاب، دفاع مقدس و حتي تحولات امروزين جهاني را شامل مي شود فرا روايت هاي كوچكي است. در اين زمينه يك مثال مي آورم و قضاوت را به مخاطبان وا مي گذارم: بنفش ها را كنار زدم‎/ تو در آبي ها خفته بودي‎/ صداي موشك باران دست هايم‎/ پوست تو را بيدار كرد‎/ جنگ بود‎/ نارنجك ها را روي پيشاني من شق كرده بودند‎/ نه! تو نبايد بيدار مي شدي‎/ با اين لباس هاي خوني‎/ جواب پدر را چه خواهي داد؟! اي كاش هنگام نقدها نيز ابتدا بنفش ها را كنار بزنيم...
***
در پايان باز هم تاكيد مي كنم مجموعه حاضر نسبت به آنچه در آثار قبلي حافظ موسوي ديده ايم كاستي هاي فراواني دارد كه به ويژه در زبان شعري او و غلتيدن به نثر و تا حدودي فاصله گرفتن از شعر و رسيدن به پيام هاي شعارگونه بدون انديشيدن به زيبايي شناسي و كاركردهاي زبان قابل تامل است كه خود بحث ويژه اي را مي طلبد.

شعر معاصر ايران
كاشكي به جاي خاك مي نوشتمان آتش
نور محمد ناصري، متولد 1350 در شهرستان دهلران است. دانشجوي كارشناسي ارشد ادبيات فارسي از دانشگاه آزاد دزفول است و دبير آموزش و پرورش است. مجموعه شعرش نقطه چين به جايي... است كه پارسال، به چاپ رسيده است.
آتش
ابتدايمان از خاك ، سرنوشتمان آتش
از ازل عجين بودست با سرشتمان آتش
آتشي به نام عشق در وجودمان گل كرد
آن چنان كه مي جوشيد از بهشتمان آتش
يك بناي لرزانيم يك تضاد ناهنجار
سقف سقفمان دريا ، خشت خشتمان آتش
كاش خلقت آدم طور ديگري مي بود
كاشكي به جاي خاك مي نوشتمان آتش
در طلسم موهومي زاده ايم و مي رويد
از بهارمان پاييز از بهشتمان آتش
آدمي رقم خوردست از غبار و خاكستر
ابتدايمان از خاك، سرنوشتمان آتش

پشت آبي ترين
دوستان رفته مي دانند پيش از اين ما را غمي گر بود
از نگاهي خيس در كوچه از نگاهي گريه آور بود
آخرين باري كه مي رفتيم چشمهامان طور ديگر ديد
پشت اين آبي ترين شايد آفتابي مهر بانتر بود
سال ها در حسرتش مانديم آن كه ما را خوب مي فهميد
هر چه مي گفتيم مي دانست هر چه مي خوانديم از بر بود
گرچه عمري با غزلگويي عشق را تفسير مي كرديم
باز با اين حال فهميديم دوستي از عشق بهتر بود
ساده و بي ادعا حتي هفت شهر عشق را گشتيم
بارها عاشق شديم اما عشق اول چيز ديگر بود
عشق اول مهرباني بود در نگاهي خيس و چين خورده
عشق اول ناز يك لبخند، عشق اول عشق مادر بود
010545.jpg
محمدمهدي سيار، متولد 1362 در زاهدشهر فارس و دانشجوي سال پنجم دوره كارشناسي ارشد فلسفه است. دغدغه  جدي عدالت در اكثر اشعارش ديده مي شود. به زودي گزيده اي از شعرهايي كه در محور عدالت خواهي ديني در اين سال ها سروده شده اند و اكثرا لحن اعتراض آميز دارند، توسط او روانه نشر خواهد شد با عنوان ميزان موزون .
مباد...
مباد سفره رنگين تان كپك بزند
خلاف ميل شما چرخكي فلك بزند
به پاسبان محل بسپريد نگذارد
گرسنه اي سر اين كوچه ني لبك بزند
شما به صحت ايمان خويش شك نكنيد
درخت دين جماعت اگر شتك بزند
شما به پاكي باغات خويش شك نكنيد
اگر هنوز گلويي دم از فدك بزند
رها كنيد علي را كه مثل هر شب خويش
به زخم كهنه و نان جواش نمك بزند
امير قافله گيرم كه عزم جنگ كند
نشسته اند سواران كه را محك بزند
ابابيل ها

نهادند زين لشكر ابرهه فيل ها را
ولي سر بريدند اول ابابيل ها را
به قرآن سر صلح دارند اينان ببينيد
سر نيزه تورات ها را و انجيل ها را
ببنديد دستان بي تابتان را ببنديد
فلاخن مياريد از امروز سجيل ها را
***
دريغا به اين قصه هرگز كلاغي نيامد
دريدند قابيل ها نعش هابيل ها را
به دنبال نيل و فرات است و پر كرده فرعون
يزيدانه از خون نوزادگان نيل ها را
010548.jpg
سيد محمد جواد شرافت، متولد 1360 است، در شهرستان شوشتر، اما حدود ده سال است كه در قم به تحصيل علوم ديني مشغول است.
شش هفت سال است كه شعر را جدي گرفته است و در اين مدت، در كنگره هاي كشوري شعر برگزيده شده است . آخرين آنها كنگره سراسري شعر جوان كشور بوده است كه هفته  پيش با عنوان كنگره فلك الافلاك در خرم آباد برگزار شد.
تبسم دريا
تو آن ماهي كه در پايت تلاطم مي كند دريا
شبي كه با تو بودن را تبسم مي كند دريا
نگاهش غرق نور تو، سرش سرشار شور تو
چه شورانگيز با چشمت تكلم مي كند دريا
دلش از غصه مي گيرد هزاران دفعه مي ميرد
همين كه در پس ابري تو را گم مي كند دريا
مگر بر سينه ساحل نشسته رد پاي تو
كه با هر موج بر خاكش تيمم مي كند دريا
تو آن ماهي من آن دريا كه از هم دور افتاديم
بگو كي روي ماهت را تبسم مي كند دريا
اين دشت آسمان
جاري است در زلالي اين دشت آسمان
با اين حساب سهم زمين هشت آسمان
اينجا پرنده هاي زيادي رها شدند
بايد خطاب كرد به اين دشت آسمان
دشتي كه در قدم قدم خاك روشنش
دنبال رد پاي خدا گشت آسمان
حيران شد از بلوغ زمين هر فرشته كه
كامد به اين حوالي و برگشت آسمان
گرچه پرنده هاش غريبند بين خاك
از خونشان هر آينه نگذشت آسمان

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
علم
شهرآرا
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  علم  |  شهرآرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |