براي رسول ملاقلي پور كه بي موقع تنهايمان گذاشت
آقاي شير تو حق نداشتي بميري
آقاي ملاقلي پور! مرگ تو، ورشكستگي بزرگي است براي سينما و پرده نقره اي
عكس:ساتيار امامي
رضا ولي زاده
|
|
رسول ملاقلي پور باز هم فراتر از ديگران پريد آخرين بار با دلش پرواز كرد .خودش مي گفت من فيلمسازم، تاريخ نگار جنگ نيستم. اما توي جوان از منِ فيلمساز چي مي خواهي در فيلمم بگويم كه بايد مي گفتم و نگفتم و از اين جا به بعد احساس مي كني كارم سخت تر شده. اتفاقاً اگر فكر مي كني عرصه بر من تنگ شده، خب هنرمند يكي از كارهايش همين است. هرچه عرصه بر او تنگ شود بايد خلاقيت اش را بيشتر كند. سينما كه راديو نيست، سينما كه روزنامه نيست، سينما كه بلندگو نيست كه از اول فيلم تا آخر فيلم شعار بدهد و دربارة بسياري از ناگفته هاي جنگ حرف بزند. آن كه ديگر سينما نيست. از سينما به شيوة خودش، به زبان خودش بايد براي گفتن بخشي از حرف ها و نه همة حرف ها استفاده شود. وظيفة هنرمند اين است كه خلاقيت نشان بدهد.من تا به حال، هيچ فيلم سفارشي نساخته ام كه حالا يكي خوشش بيايد يا كسي بدش بيايد. آن دوره اي كه نسل من وارد عرصة سينما شدند، به سختي وارد شدند. چه خودي و چه غير خودي، مي زدند توي سر آدم و پشت پا مي انداختند و هزاران بهانه و مشكل ايجاد مي كردند. ولي وقتي وارد سينما شديم، جريان ساختيم و موج ايجاد كرديم.
قيافه شير داشت؛ حتي در صداي خَش دارش هم چيزي شبيه غرش شير بود. تركيب سبيل ها، صدا و آن چشم هاي بي پرده و صريح از او چهره اي خشن مي ساخت؛ اما دلش انگار دل گنجشك. به يك تلنگر بغضش مي تركيد. كودك بود؛ كودكي كه شيرمرد سينماي ايران شده بود.
براي رسيدن به سينما از ديوار انبار حوزه هنري بالا رفت؛ پيش از آن چند بار تقاضا كرده بود دوربين را در اختيارش بگذارند و هر بار نه! شنيده بود.
تاريكي شب را انتخاب كرد و نيمه شب از ديوار انبار بالا خزيد و از پنجره پشتي، خودش را به دوربين فيلمبرداري رساند. آن شب قلبش چند هزار بار زده باشد خوب است؟ قلب آقا رسول خودش را به ديوار سينه كوبيده بود، بارها و بارها؛ اما حريف آقا رسول نشده بود.
آقا رسول فرداي آن روز روانه قم مي شود؛ مستندي از نمازجمعه قم مي سازد و راه مي كشد به خط مقدم جبهه و جنگ. در حوزه، خبر دزدي دوربين مي پيچد و همه گمان ها در مورد آقا رسول به يقين تبديل مي شود.
اما آقا رسول مثل شير بر مي گردد. دوربين و فيلم ها را تحويل مي دهد. مديران حوزه هنري فيلم ها را مي بينند و گويا چيزي انكارناپذير دستگيرشان مي شود؛ سينما توي خون اين آدم است.
سه ماه پيش از او پرسيدم: توي اين سن و سال هم اگر لازم باشد حاضري براي فيلم ساختن از ديوار بالا بروي؟
خنديد و گفت: اگر ديوارش خيلي بلند نباشد و قدم برسد، حتما اين كار را مي كنم.
تلخ مي ساخت و خودش چقدر شيرين بود. مردي طناز و بذله گو با خنده هاي هميشگي و از ته دل.بچه بامرام و لوطي مسلك جنوب شهر تهران، آنقدر عاشق سينما بود كه موقع اكران فيلم هايش به سالن هاي تاريك سينما مي رفت و خطوط چهره تماشاگران را رصد مي كرد.
در يكي از اكران هاي خصوصي فيلم آخرش ميم مثل مادر- با هم به سينما رفته بوديم. سكانس حمام در اين فيلم براي آقا رسول يك سكانس حيثيتي بود و آن را عجيب دوست داشت. وقتي فيلم به سكانس حمام رسيد و سعيد(كودك فيلم) در وان حمام غرق شد و سپيده (گلشيفته فراهاني) او را بيرون كشيد، ملاقلي پور را ديدم كه مثل مرغ سركنده در رديفي از صندلي هاي خالي داشت چهره تماشاگران فيلمش را ورق مي زد. زني چهار انگشتش را به دهان گرفته بود و مي گزيد، زني ديگر به پهناي صورتش مي گريست. چشم هايش دو دو مي زد روي صورت هاي خيس تماشاگران. لب هايش لرزيد، گونه اش پريد و ردي از اشك روي صورتش درخشيد. مي شد فهميد كه قلبش دارد به ديوار سينه، سر مي كوبد.
پيدا بود كه روزي قلب اين مرد بي قرار، از سر كوفتن به ديوار سينه باز مي ماند يا براي آرام گرفتن به مغز شليك مي كند، اما نه آنقدر كه در روزهاي طلايي و باشكوهي كه فصل تكامل خود را پشت سر مي گذاشت، او را از ما بگيرد.
آقاي ملاقلي پور! مرگ تو، ورشكستگي بزرگي است براي سينما و پرده نقره اي. مرگ كه تو را با خودش برد، نمي دانست دارد توهين مي كند به اين سرزمين.
آقا رسول! آقاي شير! تو كه چهارستون بدنت سالم بود! روي شانه هاي بغض گرفته ما چه مي كني؟ آنقدر زنده بودي كه مرگت را هنوز هيچ كس باور نكرده، تو مرگ را هم غافلگير كرده اي.
تو مقصري؛ بابت ترك بي رحمانه ما و جهان. مرگ كه فيلم نيست برادر تا بخواهي با آن هم به ما شليك كني. آن هم در لوكيشن مه گرفته جنگل هاي شمال، غروب مه آلود، يعني درست چيزي حوالي رأس همان ساعتي كه نام فيلم تازه ات (عصر روز دهم) رقم خورده بود.
نكند مرگ تو فيلم باشد؟ مرگي از جنس سينماي تو؛ سينماي تكان دهنده؛ مرگ تكان دهنده؛ نكند فيلممان كرده اي؟ تمام راهي كه تو را روي شانه هايمان تشييع مي كنيم، منتظريم تا پايين بيايي و كات بدهي. از ته دل بخندي؛ بلند و كشدار و هرگز به ما جماعت انبوه عزاداران نگويي: از نو مي گيريم. چرا كه هيچ كس حاضر نيست در فيلم مرگ تو بازي كند؛ مرگ تو نارو زدن به همه ماست.
آهاي آقاي شير! آقاي سينماي جنگ! مرگت را روي شانه هاي ما اكران نكن! تو حق نداري بميري!
|