پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۸۵
گذري بركتاب فلسفه سياسي كانت
كانت پژوهي در نقطه صفر
004686.jpg
مسعود خيرخواه
كانت از شصت سالگي نوشتن درباره فلسفه سياست را آغاز كرد و در هفتاد و چهار سالگي(شش سال پيش از مرگ) به اين كار پايان داد. پس، تمامي نگاشته هاي كانت در باب فلسفه تاريخ و فلسفه سياسي، در مدت چهارده سال به انجام رسيد. اينكه چرا كانت چنين ديرهنگام در باب جامعه و سياست، قلم به دست گرفت، ممكن است دليل هاي گوناگوني داشته باشد كه از ميان آنها، سه دليل داراي اهميت است: نخست اينكه كارنامه كانت آشكارا نشان مي دهد كه براي او پرداختن به فلسفه نظري در اولويت قرار داشته است. دوم اينكه، كانت از فلسفه اخلاق يا عقل عملي به سوي فلسفه سياست يا عقل سياسي راه گشود. سوم اينكه، نوشته هاي سياسي كانت در يكي از برش هاي تاريخي پرحادثه و دوران ساز زندگاني او فراهم آمد كه از يك سو چند سالي از انقلاب آمريكا (۱۷۷۶) سپري شده بود و از سوي ديگر، انقلاب بزرگ فرانسه (۱۷۸۹) فراروي كانت قرار داشت.با اين تفاسير، ميراث فلسفه سياسي كانت- علي الخصوص در كشور ما- بسيار بي رونق است. آنچه در پي مي آيد تأملي است بر كتاب «فلسفه سياسي كانت» اثر دكتر سيد علي محمودي كه در سال ۱۳۸۴ از سوي انتشارات نگاه معاصر منتشر شد.
۱- كانت را هنوز هم آن گونه كه بايد، فيلسوف سياسي نمي شناسند اما آيا اين داوري، جفا در حق كانت و فلسفه سياسي نيست؟ فلسفه سياسي كانت بر شالوده فلسفه نظري و فلسفه اخلاق وي استوار است و بخشي پرمايه، ارزشمند و جدايي ناپذير از ميراث فلسفي به شمار مي آيد. از دهه ۱۹۷۰ با ترجمه نوشته هاي سياسي كانت به زبان انگليسي، اين فيلسوف اندك اندك در كشورهاي انگليسي زبان و به دنبال آن ساير كشورهاي جهان، به عنوان انديشه ور سياسي مطرح شد. اما سؤال اينجاست كه چرا نسبت به فلسفه سياسي كانت غفلت شده و آن را ناديده گرفته اند؟ در اين مورد مي توان به عللي اشاره كرد؛ نخست اينكه استيلا و نفوذ گسترده فلسفه سوداگرايي، مانعي بر سر راه فلسفه سياسي كانت بود كه در تقابل جدي با فلسفه سوداگرايي قرار دارد.
دوم اينكه رشد و نفوذ انديشه سياسي هگل، بسياري از انديشه وران را با جاذبه ها، پيچيدگي و دلالت هاي ويژه آن درگير ساخت. اينان از رهگذر فهم فلسفه هگل به مطالعه و پژوهش در فلسفه كانت پرداختند. بنابراين، رهيافت اين انديشه وران به آراي كانت، براي درك روشن انديشه هاي هگل بود، نه كاوش مستقل در ژرفاي فلسفه كانت.
سوم اينكه، كانت از ميراث فكري پيشينيان و معاصران خويش همانند افلاطون (۳۴۷- ۴۲۷ ق. م)، تاماس هابز(۱۶۷۹-۱۵۸۸)، جان لاك(۱۷۰۴-۱۶۳۲)،  ژان ژاك روسو(۱۷۷۸-۱۷۱۲) ومونتسكيو (۱۶۸۹-۱۷۵۵) بهره گرفته بود. از اين رو، برخي مي پنداشتند كه او در فلسفه سياسي خود، آرا و آموزه هاي آنان را تكرار كرده و انديشه هاي بديع و تازه اي فراهم نياورده است، در حالي كه كانت از يك سو خود، انديشه هاي نويني در فلسفه سياسي مطرح ساخت و از سوي ديگر از آرا و آموزه هاي اين انديشه وران بهره گرفت، اما آنها را در شكل ها و طرح هايي ديگر، در نظام فلسفي خويش بازسازي و بازآفريني كرد.
و دست آخر اينكه پيچيدگي ها، دشواري ها، ايهام ها و ابهام هاي فلسفه سياسي كانت و همچنين دشواري برقراري ارتباط ميان فلسفه سياسي و فلسفه هاي ديگر او، همواره و از ديرباز، از دلايل عدم اقبال نسبت به فلسفه سياسي كانت بوده است.
دلبستگي به سياست و انديشه در مفهوم ها و دگرگوني هاي سياسي، از آغاز دوره زندگي دانشگاهي كانت نمايان است. نخستين نوشته مستقل كانت در باب فلسفه سياسي، «معناي تاريخ عمومي در غايت جهان وطني» است كه در يازدهم نوامبر ۱۷۸۴ انتشار يافت، اما پيش از اين، يعني در سال ،۱۷۸۱ كانت در «نقد عقل محض» پرتوي از فلسفه سياسي خويش را در بخش «ديالكتيك استعلايي» عرضه كرده بود. بنابراين انديشه هاي سياسي كانت در متن آراي او قرار دارد، نه در حاشيه دستاوردهاي مكتب فلسفي وي.
۲- از دهه ۱۹۷۰ تا واپسين سال هاي قرن بيستم و پس از آن، جهان شاهد آفرينش ادبيات جديد در حوزه اخلاق و سياست است كه بر گستره ميراث گرانسنگ انديشه كانتي پديد آمده است. از اين رو، تصادفي نيست كه «نظريه عدالت» جان رالز (۲۰۰۲-۱۹۲۱) بر زمينه فلسفه كانت به ويژه فلسفه اخلاق وي بنياد نهاد شده است. نظريه عدالت كه سرآغاز تجديد عهد فيلسوفان روزگار ما با فلسفه كانت در حوزه اخلاق و سياست به شمار مي آيد، با كشيدن قلم بطلان بر فلسفه سودگرايي، در انديشه آن است كه ميان اخلاق و سياست، آزادي و عدالت، هم آوايي پديد آورد و «عدالت به مثابه انصاف» (Justice as fairness) را جايگزين آموزه هاي راست گرايانه و چپ گرايانه سازد. فلسفه سياسي كانت دربرگيرنده معاني، انديشه ها و آموزه هاي نو، عالمانه، خردمندانه و راهگشا در حوزه جامعه و سياست است. ژرفاي بسياري از انديشه هاي سياسي كانت همراه برخورداري از كليت و عينيت، نه تنها از نيمه دوم قرن بيستم به اين سو (به ويژه از دهه ۱۹۷۰) با اقبال فيلسوفان و انديشه وران و حتي شماري از دولتمردان معاصر روبه رو گرديده، بلكه بن مايه اي نيرومند، غني و الهام بخش براي فلسفه سياسي معاصر فراهم آورده است. از اين رو به باور پيترپي.نيكلسون «درك كامل فلسفه سياسي كانت فقط از رهگذر برقراري ارتباط و پيوند آن با ديگر بخش هاي فلسفه انتقادي به هم پيوسته وي، امكان پذير است» . اما سؤال اينجاست كه ايرانيان در مواجهه با فلسفه كانت چه كرده اند؟
004683.jpg
در ايران، مواجهه با فلسفه كانت، از آغاز تا امروز به طور عمده به فلسفه نظري و فلسفه اخلاق وي محدود شده است. آثاري كه از كانت به فارسي ترجمه شده، هنوز بسيار اندك است. در حوزه فلسفه سياسي، تاكنون فقط چند متن معدود به فارسي ترجمه شده است (متون فلسفه سياسي كانت كه تا اين زمان به فارسي ترجمه شده، عبارت است از دو ترجمه از مقاله روشنگري؛ نخست «روشنگري چيست؟ در پاسخ يك پرسش» ، ترجمه همايون فولادپور، كلك، شماره ،۲۲ دي ماه ۱۳۷۰ و دوم «در پاسخ به پرسش روشن نگري چيست؟» ترجمه سيروس آرين پور، آگاه، ۱۳۷۶. همچنين مقاله «معناي تاريخ عمومي در غايت جهان وطني» ترجمه منوچهر صانعي دره بيدي، نامه فلسفه، سال دوم، شماره سوم، تابستان ۱۳۷۸-كه اخيراً اين مقاله با شرح و تفصيل و در قالب كتابي تحت عنوان «رشد عقل» از سوي انتشارات نقش ونگار، ۱۳۸۴ منتشر شده است- و صلح پايدار، ترجمه محمد صبوري، به باوران، ۱۳۸۰) و پژوهشگران فارسي زبان، به ترجمه ديگر نوشته هاي كانت _ كه افزون بر چهار صد صفحه است- دسترسي ندارند. با اينكه در سال هاي اخير تلاش هايي اميدبخش در زمينه كانت شناسي در ايران آغاز شده، با اين حال، پژوهش در باب فلسفه سياسي كانت متأسفانه هنوز در نقطه صفر است. در حالي كه كوشش هاي فزاينده اي در مورد ترجمه آثار برخي از نويسندگان يا شارحان فلسفه به زبان فارسي به كار مي رود، آشكار نيست كه چرا نوشته هاي فيلسوفان بزرگي مانند كانت، تا اين اندازه ناديده گرفته مي شود. ترجمه دقيق و منقح آثار كانت همراه با پژوهش روشمند و سنجش گرايانه در ابعاد گوناگون فلسفه وي (به ويژه در حوزه فلسفه سياسي)، كاري بنيادين، ارزشمند و مفيد براي جامعه ايراني است.
۳- موضوع اصلي كتاب «فلسفه سياسي كانت؛ انديشه سياسي در گستره فلسفه نظري و فلسفه اخلاق» تبيين جايگاه انديشه سياسي كانت بر زمينه فلسفه نظري و فلسفه اخلاق وي و تعيين نسبت آن با «نظريه حكومت» است. تحقيق در اين موضوع از زواياي گوناگون اهميت دارد؛ نخست اينكه فلسفه سياسي كانت و جايگاه آن در نظام فلسفه نقادي وي، با در نظر گرفتن ميراث گرانسنگ، جامع الاطراف و نوگرايانه اي كه براي انسان و جهان فراهم آورده، در خور غور و ژرف نگري فراوان است. دوم اينكه از دهه ۱۹۷۰ به بعد كه متون انديشه سياسي كانت از زبان آلماني به انگليسي برگردانده شده فلسفه سياسي وي به طور پيوسته و مستمر، در كانون پژوهش ها، گفت وگوها و برخورد انديشه ها در حوزه فلسفه سياسي غرب قرار گرفته است. سوم اينكه فلسفه سياسي كانت در پيدايش نظريه هاي حكومت و در نوزايش فلسفه سياسي در جهان و در پويايي، ژرفايي و گسترش ادبيات فلسفه سياسي در حوزه فكري انگليسي- آمريكايي به طور اخص و در سراسر جهان به طور اعم، تاثيرات بنيادين داشته است.
چهارم اينكه انديشه هاي كانت در پي افكندن شالوده ها و آموزه هاي ليبراليسم و تاثيرگذاري وي بر فيلسوفان و انديشه وران متأخر در حوزه فلسفه سياسي در اين زمينه، واجد اهميت فراوان است؛ تا آنجا كه كانت به عنوان «پدر ليبراليسم» شناخته شده است و سرانجام اينكه با وجود اقبال فزاينده نسبت به فلسفه كانت و دستاوردهاي رهروان متاخر مكتب كانتي در ايران، فلسفه سياسي كانت در اين سرزمين، هنوز مهجور و ناشناخته باقي مانده است.
از اين رو، نويسنده دانشور كتاب، شالوده پژوهش حاضر را بر آزمون و اثبات چهار فرضيه نهاده است. فرضيه هاي چهارگانه اين رساله از اين قرار است:
الف) انديشه هاي سياسي كانت بر شالوده فلسفه نظري و فلسفه عملي او استوار است.
ب) انديشه هاي سياسي كانت در مواردي داراي ناسازگاري است.
ج) انديشه هاي سياسي كانت در مواردي فاقد عينيت و كليت است و تحت تاثير مستقيم رخدادها و دگرگوني هاي اروپا در قرن هجدهم قرار دارد.
د) انديشه هاي سياسي كانت به علت پراكندگي و عدم پيوستگي و انسجام، روي هم داراي ويژگي هاي لازم به عنوان «نظريه حكومت» نيست.
باري، متون فلسفه سياسي مشحون از مفاهيم گوناگون است. تا اين مفاهيم را از رهگذر تحليل و روشنگري نشناسيم، فهم اين متون براي ما ناممكن خواهد بود. تحليل مفهومي تا آن پايه بنيادين است كه دي.دي رافائل براي نمونه از مفهوم «حاكميت» ياد مي كند و مي نويسد: «وقتي مفهوم حاكميت را ندانيم، تبديل به گاو مقدس مي شود كه نبايد به آن دست زد و نمي دانيم چرا نبايد به آن دست زد. به همين دليل است كه روشنگري مفاهيم بااهميت و ارجمند و داراي ارزش في نفسه است، حتي اگر براي ارزيابي عقايد به كار نروند.
در پژوهش حاضر، نويسنده كوشيده متون فلسفه سياسي كانت را در زمينه هاي گوناگون مرتبط با هم مورد مطالعه قرار دهد تا فهم اين متون امكان پذير شود. زمينه هاي موردنظر عبارت است از:« زمينه زبان »،«زمينه فلسفي »،« زمينه فلسفي- فكري انديشه وران »،« زمينه تاريخي »و« زمينه شخصي ». همچنين سعي كرده فلسفه سياسي كانت را كه داراي مفاهيم گوناگون و پرشمار در متون مختلف است به سه بخش« مفاهيم فلسفه نظري »، «مفاهيم فلسفه عملي »و« مفاهيم فلسفه سياسي »تقسيم كند.
پژوهش حاضر در نقادي و ارزيابي فلسفه سياسي كانت، از مراحل سه گانه روش ارزيابي انتقادي يعني سنجش بنيادهاي فلسفي و اخلاقي، مقايسه آموزه ها با اين بنيادها و مقايسه خودآموزه ها با يكديگر به منظور كشف سازگاري ها و ناسازگاري ها و سرانجام سنجش ميزان عينيت و كليت آموزه ها، بهره جسته است.
در مرحله نخست، پشتوانه هاي نظري و اخلاقي فلسفه سياسي كانت يعني آنچه اين فيلسوف،«عقل محض »و «عقل عملي »ناميده، تبيين و ارزيابي شده است.
در مرحله دوم، انديشه سياسي كانت به محك مباني فلسفي و اخلاقي وي زده شده و ميزان سازگاري يا ناسازگاري آن با مباني نظري ياد شده، مورد نقد و ارزيابي قرار گرفته است.
در مرحله سوم، ميزان عينيت و كليت رهنمودها و آموزه هاي انديشه سياسي كانت در پرتو رخدادها سنجيده شده و آموزه هاي واجد عينيت و كليت، از آموزه هاي عصري و تاريخي تفكيك شده اند.
۴- اين رساله كه از بياني فصيح و روشن و مدون و بديع فراهم آمده، از سه بخش تشكيل شده است؛ بخش يكم با نام« زمينه ها »شامل دو زمينه است. زمينه نخست، به« فلسفه نظري »كانت اختصاص دارد و زمينه دوم با نام «فلسفه اخلاق »، دربرگيرنده فلسفه عملي به مثابه ديگر شالوده اصلي فلسفه سياسي كانت است.
بخش دوم با نام« فلسفه سياسي »طي دوازده فصل جنبه ها و زواياي گوناگون فلسفه سياسي كانت را تشريح مي كند.
فصل نخست به فلسفه تاريخ كانت اختصاص دارد. در فصل دوم، نسبت ميان خرد، اخلاق و سياست به عنوان بن مايه آراي سياسي كانت نگريسته شده است. فصل سوم، به دوران روشنگري در قرن هجدهم و ديدگاه هاي فلسفي كانت اختصاص يافته است. فصل چهارم، درباره ايده هاي پيشيني عقل عملي يعني آزادي، برابري و استقلال است. فصل پنجم، به بنيادهاي فلسفي جامعه مدني مي پردازد. فصل ششم، شكل، ماهيت و تفاوت حكومت هاي سه گانه فردي، اشرافي و دموكراتيك را از ديدگاه كانت بررسي كرده است. فصل هفتم به تبيين رابطه شهروندان و حكومت مدني مي پردازد. فصل هشتم به نظريه كانت در باب دارايي و مالكيت و تاثيرگذاري ژرف آن به گوهر فلسفه سياسي وي اختصاص يافته است. فصل نهم، جايگاه و حقوق نيمي از شهروندان حكومت مدني- يعني زنان- را ترسيم كرده است. فصل دهم، آموزه هاي فلسفي- سياسي كانت درباره صلح جهاني را مورد كنكاش قرار مي دهد. فصل يازدهم به كاوش در پاره اي از مفهوم هاي فلسفه ديني كانت مي پردازد. فصل دوازدهم، موضوع نقد قدرت و رسالت فيلسوفان را دربر گرفته است و سرانجام بخش سوم با نام«فرآيند »شامل دو قسمت است. قسمت (۱) دربرگيرنده ساختار، جنبه هاي گوناگون و آموزه هاي فلسفه سياسي كانت است. قسمت (۲) با عنوان«تنگناها و شايستگي هاي فلسفه كانت »به طرح و اثبات فرضيه هاي چهارگانه اين پژوهش مي پردازد.
به هر تقدير بايد به نويسنده دانشور اين كتاب تبريك گفت كه كتابي جامع، دقيق، پرمحتوا و بديع را به زبان فارسي نگاشته است.

خدا و سياره سياسي
004689.jpg
رژه دوبره -ترجمه مجتبي فاضلي
درباره مفهوم جهاني سازي افرادبسيارباگرايش هاي گوناگون سخن گفته اند. ازجمله مباحث مهم دراين باره نسبتي است كه فرهنگ هاي بومي بااين مفهوم برقرارمي كنند. اين نسبت درحوزه هاي سياست، فرهنگ، اقتصاد ودانش قابل بحث است. نويسنده اين مقاله اين مفهوم رابه اجمال باحوزه مذهب مقايسه كرده است. رژه دوبره، نويسنده و فيلسوف فرانسوي، مشاور عالي فرانسوا ميتران در امور خارجي بود و اكنون يكي از نويسندگان فعال سايت NPQ است.
در قاهره، تونس و هرجاي ديگري در حاشيه مديترانه، اولين اقبالي كه اسلام گرايان در ميان دانشجويان به دست آوردند ،در نهادهاي فني ودانشكده هاي مهندسي و به عبارتي در مدرنترين بخش هايي كه بيشترين تماس را با جهان خارج داشتند، بود.
اما آيا جامعه شناسان ما نگفته اند كه تمام امور مذهبي، ريشه در عالم خاك، تاريخ و سنت دارد؟آيا يك قرن پيش، مورخان و فيلسوفان ما اعلام نكرده بودند كه به يقين، پيشرفت علمي و تكنولوژيكي و صنعتي شدن و ارتباطات، خرافات را نمي زدايد؟آيا ما هرروز درباره «تقابل ها» -بحثي كه از قرن ۱۹ به ارث رسيده- صحبت نمي كنيم: مقدس در مقابل نامقدس، عقلاني در مقابل غيرعقلاني، تجدد در مقابل سنت، ملي گرايي در مقابل جهاني گرايي؟
به ظاهر، در اشتباه بوديم.ديدگاه متجدد ما، خود، همچون يكي از سنن منسوخ عصر صنعتي شدن جلوه كرد. همه آن چيزهايي كه متعلق به گذشته خوانده مي شدند، در سياست جديد، جايي براي خود يافته اند. اتفاقي نيست كه تعداد بسياري از رموز فرهنگي معاصر تنها از طريق تاباندن اشعه ايكس بر جوامع ابتدايي قابل فهم
مي شوند.
در واقع،  اصطلاحاتي كه در جامعه شناسي مدرن ، متضاد به نظر مي رسند، با يكديگر هم بسته اند. هر ناهماهنگي كه حاصل پيشرفت تكنولوژيكي است،به ظاهر،توجيه اخلاقي خود را خواهد يافت. به همين دليل، در انتخاب ميان «يك جنس سازي جهان» و «تصديق تفاوتها» ، ميان دانش عقلي و ريشه هاي احساسي و ميان نيازهاي معيشتي و تعلقات معنوي سردرگم شده ايم.
هنگامي كه مبدأ و زادگاه، رنگ فراموشي مي گيرد، شبه نيستي، نيرو مي گيرد.ديگر نمي دانيم «كجا هستيم» ، چراكه نمي دانيم از كجا آمده ايم. مردم به گم گشتگي مي رسند و اين گونه برشمار كساني كه به مذهب مي گروند، افزوده مي شود. رابطه اي ذاتي ميان ندانستن مبدأ و رونق ايده هاي آسماني خلقت وجود دارد.
بي شك صنعتي شدن،  جرياني ضد مذهبي است،  زيرا مردم را از طريق مهاجرت روستايي، جابجايي در مشاغل، مهاجرت نيروي كار، افزايش تحرك اجتماعي و تضعيف اصول اخلاقي مبتني بر يك جامعه بسته، «از جاي شده»
مي سازد.
اما به خاطر اين ازجاي شدگي است كه در كشورهاي صنعتي، جنبشهايي هستندكه با تعقيب محلي سازي و وابستگي هاي قومي، استقرار مجدد تخيلات را يك نفس دنبال مي كنند.حتي ويژگي اكولوژيك اين عصر آن است كه «جهاني بينديش و جهاني عمل كن.»
در كشورهاي داراي زمين كه مورد تجاوزات صنعتي قرار گرفته اند، بازگشتي شتاب آميز به منابع هويتي پيشيني كه توسط استاندارد سازي تكنولوژيكي تخريب شده، صورت مي گيرد.
در اين مورد، ايران زمان شاه را مي توان مثال زد.بطور خلاصه،  نوسازي ساختارهاي اقتصادي منجر به افزايش، نه كاهش، گرايشهاي سنت پرستانه در ذهن مي شود.
تمامي اين سياره ،  به نوعي در حال يكي شدن است:جهان يكي است و تعامل ميان بخشهاي آن بيش از پيش، نمايان است. اما در اين لحظه كه زندگي اقتصادي، سياره اي مي شود، شكافها در اين سياره سياسي در حال هويدا شدن است.
جريانات مخالف حيرت انگيزي وجود دارد:يك روان رنجوري وسواسي در مورد سرزمين، به مقابله با جريان رو به گسترش تجارت آزاد، برخاسته است؛ جريان آزادتر اطلاعات، موجب ابراز وجود فرهنگي مي شود.
دهكده ما، در آن واحد، هم جهاني تر و هم وطن پرستانه تر مي شود.وجود يكي به خاطر وجود ديگري است؛ به همين دليل است كه عصر ملي گرايي، جدايي طلبي، الحاق گرايي و قبيله گرايي را تجربه مي كنيم كه چهره پنهانشان همان جدايي طلبي و جنگ است.
تركيب يكپارچگي اقتصادي و از هم پاشيدگي سياسي جهان، بررسي عميقتر وابستگي متقابل اين دو را لازم مي سازد.گرم شدن بازار مذهب را مي توان به عنوان واكنشي شديد به همسان سازي در حوزه اقتصادي دانست كه راه را براي تحميل حدود فرهنگي باز گذاشت و اين هر دو نمودار تبيين تفاوت ها و بازدارنده همسان سازي تكنولوژيكي است.هويتي كه در يك حوزه گم شود،  در حوزه اي ديگر به دست مي آيد.
محلي گرايي ، نه تنها جهاني سازي را نفي
نمي كند، بلكه خود محصول جهاني سازي است. هر ابزار جديد براي ريشه كن كردن، روحيه دفاع از سرزمين را كه ماهيتاً مقدس است، بيدار مي سازد و سرزمين با قداست همراه مي شود.
گويي ميزان كننده اي وجود دارد براي تنظيم هويت جمعي يا سازوكار اسرار آميز انساني كه از طريق افراط گرايي ، جراحتهاي «از جاي شدگي» را كه حاصل يكپارچه سازي فرهنگي گروههاي انساني است، درمان مي سازد.
آونگ معنوي تاريخ
قرن بيستم، شاهد نفوذ بي سابقه مذهب در سياست بود كه عمدتاً از طريق دو اسطوره غير مذهبي بزرگ يعني جدال طبقاتي و ناسيوناليسم صورت گرفت.با فرو ريختن آرمانشهرهاي ما و جايگزيني هزاره گرايي با ادعاي جهانشمولي، شاهد تهاجم هزاره گرايي هاي محلي قديم هستيم كه هم ماندگارتر و هم دورتر از اتهام تحريف شدگي هستند.
عدم توجه به حوزه سياسي از سوي كساني كه سرخورده اند، باعث شده مذاهب الهي طبق سرشت طبيعي و محله گرايشان، راه را براي روي آوردن به «شهر» - در معناي كهن آن باز كنند.اين را مي توان به عنوان بازگشت نوساني آونگ معنوي در تاريخ دانست.
به اين ترتيب ،دولت حداقلي، مركانتليستي و ليبرال در دستان كساني است كه تا زماني كه سكولاريسم جهاني عصر جديد را كاملا از پاي در نياورند ، آرام نخواهند نشست.آگوست كنت پيش بيني مي كرد: «تنها چيزي را تخريب مي كنيم كه در پي تغييرش هستيم.»
مذهب نه تنها افيون توده ها نشد، عامل نيرو بخش ضعفا نيز شد.چگونه ممكن است فقيرترينِ فقرا را از بازگشت به اين عامل نيروبخش بازداشت، هنگامي كه دولتهاي دمكراتيك هيچ جاذبه اي جز بهبود وضعيت مادي ندارند؟
بايد بدانيم كه دقيقاً به خاطر نبود يك مذهب بشري، يك معنويت و يك اخلاق سياسي و اجتماعي معتبر است كه تعصبات مذهبي در حال شكوفايي است.
امروز، بهترين ياريگر كهنه پرستي، اقتصاد خالي از معنويت جوامع ليبرال و مرفه ماست. اگر كلبي مسلكاني كه آن بالا، در ذروه قدرت نشسته اند، كمتر چشم به شاخص داوجونز مي دوختند، بي شك، فدائيان كمتري اين پايين، در مساجد و كليساها مي بودند.

انديشه
ادبيات
اجتماعي
ايران
علم
فرهنگ
كتاب
ورزش
|  ادبيات  |   اجتماعي  |  انديشه  |  ايران  |  علم  |  فرهنگ   |  كتاب  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |