پنجشنبه ۳۰ شهريور ۱۳۸۵ - سال چهاردهم - شماره ۴۰۹۰ - Sep 21, 2006
به بهانه نمايش فيلم تصادف از سينما يك
جامعه اي مملو از هراس و بي اعتمادي نژادپرستانه
سعيد مستغاثي
006828.jpg
پل هگيس: هيچ كس حاضرنبود روي فيلم سرمايه گذاري كند
پل هگيس- كارگردان فيلم تصادف- پيش از اين فيلم، با نوشتن فيلمنامه محبوب ميليون دلاري كه توسط كلينت ايستوود ساخته شد، به شهرت رسيد؛ هر چند او به عنوان كارگردان، اعتبار چنداني نداشت و بيشتر در تلويزيون مشغول به كار بود تا سينما. تصادف اما همه چيز را تغيير داد. گزيده اي از حرف هاي هگيس درباره اين فيلم را مي خوانيد:
- ابتدا هيچ كس حاضر نبود روي اين فيلم سرمايه گذاري كند. مشكل اصلي هم اين بود كه من چند فيلم براي تلويزيون ساخته بودم و عنوان كارگردان تلويزيوني، حتي بدتر از اين بود كه ناشناخته باشم.فيلمنامه هم طوري بود كه تهيه كننده ها حس مي كردند زيادي موعظه گر از كار در خواهد آمد. نمي توانستم لحن فيلم را از روي فيلمنامه توضيح بدهم. البته افرادي بودند كه فيلمنامه را دوست داشتند، اما حاضر نبودند من را به عنوان كارگردان بپذيرند.در نهايت مجبور شديم خارج از استوديو دنبال سرمايه گذار بگرديم. بالاخره سرمايه گذار پيدا شد؛ البته با اين شرايط كه در نهايت، بازيگران و كلاً بيشتر عوامل، پولي در ابتداي كار نگرفتند.
- من فقط دنبال كاراكترها راه افتادم. ما با دو دزد ماشين، فيلم را شروع مي كنيم. اين دزدها را من مي شناسم چون آنها چند سال پيش ماشينم را دزديدند. در اين سال ها داستان هاي زيادي درباره آنها در ذهنم ساخته بودم. از اين آدم ها شناخت و تصور درستي داشتم. فيلم با آنها شروع مي شد و بعد، سوال اين بود كه آنها كجا مي روند؟ خب معلوم است سراغ دو سفيدپوست پولدار. اينها هم مي توانستند خودم و زنم باشند. قصه، اين جوري جلو رفت.
- اعتقادم اين است كه فيلمساز نبايد جواب كسي را بدهد. به نظرم او بايد طرح مسأله كند. به همين خاطر فكر مي كنم فيلمي خوب است كه تماشاگر، هنگام خروج از سالن، برايش سوالي مطرح شود. چالشي ذهن او را درگير كند. دوست داشتم تصادف هم چنين فيلمي از كار دربيايد. چون فيلمي كه ذهن تماشاگر را مشغول نكند و او را به چالش نيندازد، خيلي زود فراموش مي شود.
- خيلي آدم سياسي نيستم. به نظرم اگر حساسيت داريد، موظفيد كه كاري هم انجام بدهيد. ما در لس آنجلس كارهايي- البته كوچك- انجام دهيم تا هنرپيشه ها و فيلمسازان را آگاه كنيم كه در اين كشور چه بلايي سر نام  ما مي آورند. فكر مي كنم اگر هر كدام از ما اين كارهاي كوچك را انجام بدهيم، بالاخره يك اتفاقي مي افتد.

برخي كارشناسان از جمله متخصصان مسائل جامعه شناسي براين باورند كه اگرچه سينما همواره يك دروغ و فريب بزرگ بوده و به قول خود سينماگران، تمامي هم و غمش بردن تماشاگر به سرزمين رؤياهاست اما در لابه لاي تصاوير خود به نوعي بازتاب روحيات، دلبستگي ها، دغدغه ها و منازعات جامعه زمان خويش به نظر مي آيد. چنانچه اكسپرسيونيست هاي آلمان با آن نماهاي غيرمتوازن و تاريك و سياه و موضوعات تلخ و ناگوار از دل شرايط يأس انگيز بعد از شكست آلمان در جنگ اول جهاني بيرون آمدند و نئورئاليسم ايتاليا به خوبي منعكس كننده سختي ها و رنج هاي پس از جنگ دوم جهاني است. عصيان زدگي نسل بعد از جنگ را پس از موج نو فرانسه و جنبش جوانان خشمگين انگليس به خوبي مي توان در فيلم هاي شاخص دهه 70 و 80 سينماي آمريكا ديد و البته بازگشت به مباني اخلاقي و معنوي را در آثار يك دهه اخير.
غرض از اين مقدمه تصوير سياه و تلخي است كه فيلم تصادف از لس آنجلس امروز و به طور كلي جامعه آمريكاي كنوني به مخاطبش ارايه مي دهد. تصويري كه نمي توان آن را فقط حاصل ذهن پال هگيس (كارگردان و نويسنده فيلمنامه) دانست و با انگ تصورات موهوم از كنارش گذشت. اگر اين تصوير را پهلوي ديگر فيلم هايي كه امروزه از سينماي آمريكا بيرون مي آيد حتي فيلم هاي به قول معروف اكشن و حادثه اي ولو آثار ابلهانه اي همچون سه ايكس قرار دهيم، مي توان به يك ديدگاه نسبتاً واقع بينانه از فضاي روحي- رواني و وضعيت ارتباطي اجتماع امروز آمريكا دست يافت. البته اگر تكه هاي پازل مورد نظر را به درستي كنار يكديگر قرار دهيم.
فيلم تصادف همانند آثار اخير مايكل مان مثل وثيقه يا خودي و يا مخمصه ، لس آنجلس را شهري مخوف و در تيول تبهكاران و دزدان و غارتگران نشان مي دهد. راه دور نرويم مثل فيلم اخير روبرتو رودريگز به نام شهر گناه (كه در جشنواره كن امسال هم به نمايش درآمد). همان نگاه و تصويري كه مارتين اسكورسيزي از نيويورك دارد در فيلم هايي مانند بيرون آوردن مردگان ، راننده تاكسي و دارودسته نيويوركي . همان تصويري كه حتي اسپيلبرگ در گزارش اقليت و جرج لوكاس در جنگ هاي ستاره اي   به نمايش مي گذارد.
بسياري از فيلم هاي همين سال گذشته را مي توان نام برد كه ناامني، گسستگي روابط، هراس ها و تشويش ها، نابهنجاري ها و نابساماني هاي اجتماعي و اقتصادي و حتي روحي- رواني آمريكاي امروز را به خوبي منعكس كرده اند. از نزديك تر (مايك نيكولز) تا قتل ريچارد نيكسن (نيلز مولر) و كانديداي منچوري (جاناتان دمي) و دهكده (ام. نايت شيامالان) و تا مترجم (سيدني پولاك) و محبوب ميليون دلاري (كلينت ايستوود) و شراكت خوب (پال و كريس ويتز)، اما به نظر فيلم تصادف مجموعه اي از همه تصاوير كج و معوج از جامعه امروز آمريكا را يك جا در بردارد.
تصادف با يك تصادف شروع مي شود و با تصادفي ديگر به پايان مي رسد. تصادفاتي كه هر كدام، گروهي از آدم ها را درگير خود مي كند. آدم هايي كه به نوبه خود هر يك ملغمه اي عجيب و غريب از ترس و بي اعتمادي و خلافكاري و تحقير و البته تفكرات نژادپرستانه هستند. در تصادف با 15 شخصيت از همين نوع آدم ها مواجه ايم. يك زوج سفيدپوست به نام هاي ريك (با بازي برندن فريزر) كه نماينده و وكيل منطقه است و جين (يكي از معدود نقش هاي پذيرفتني ساندرا بولاك در سال هاي اخير) كه در همان اوايل فيلم، اتومبيل شان سرقت مي شود. سارقين دو جوان سياهپوست هستند به نام پيتر و آنتوني كه ماشين هاي دزدي را براي آب كردن نزد دلال پركاري مي برند. پيتر برادر فراري گراهام (با بازي دان چيدل) است كه خود، كارآگاه اداره مبارزه با مواد مخدر بوده و زني مكزيكي دارد و مادري بيمار كه مدام براي پسر كوچكش دلتنگي مي كند. او همچنين مجبور است به پرونده سازي هاي اداره خود گردن بنهد تا برادرش را نجات دهد. آنتوني و پيتر پس از سرقت اتومبيل ريك و جين، يك مرد كره اي (كه تصور مي كنند چيني است) را زير مي گيرند كه خود آن مرد دلال فروش كودكان كره اي است. بعداً كه پيتر مجدداً پس از يك دزدي ناموفق به سراغ وانت مرد كره اي مي رود تا آن را به همان دلال اتومبيل بفروشد متوجه مي شود كه تعداد زيادي كودك فقير كره اي در آن زنداني شده اند.
علاوه برآن زوج سفيد پوست آمريكايي كه قرباني دزدي اتومبيل مي شوند، فرهاد يك مغازه دار ايراني نيز همه اموالش را در يك سرقت از دست مي دهد. در فيلم تصادف سرقت تنها مادي نيست. يك زوج عصبي پليس، ستوان راين (با ايفاي نقش مت ديلن) و ستوان هنسن (با بازي راين فيليپ) اتومبيل يك زوج سياه پوست، كامرون (يك كارگردان تلويزيوني) و همسرش كريستين را به عنوان مشكوك متوقف كرده و شخصيت و غرور آنها را در يك بازرسي بدني تحقيرآميز خرد مي كنند به طوري كه اين قضيه شيرازه خانوادگي شان را در هم مي ريزد. ستوان راين پدري بيمار دارد كه مدعي است پزشكان به وي رسيدگي لازم را نكرده اند. او مي گويد پدرش در طول 27 سال صادقانه و با دل و جان كار كرده و بسياري از كارگرانش حتي سياه پوست ها را كمك و ياري رسانده و به همين دليل اينك مستحق اين همه رنج و مرارت نيست. آنچه در تصادف بيش از هر چيزي نمايان است، عدم اعتماد و هراس آدم ها از يكديگر با توجيهات نژادپرستانه است:
ستوان راين با وجود اخطار همكارش، اتومبيل كامرون را بازرسي مي كند زيرا معتقد است اغلب سياهپوست ها خلاف كار هستند. ستوان هنسن هم عليرغم اين كه بعداً راه خودش را از راين جدا مي كند ولي هنگامي كه تصادفاً پيتر را (بعد از اين كه از دست پليس گريخته) سوار اتومبيلش مي نمايد به تصور اين كه پيتر براي بيرون آوردن اسلحه دست در جيب خود كرده، در يك اقدام ناگهاني او را به قتل مي رساند. در حالي كه پيتر فقط مي خواست مجسمه كوچكي را براي علت خنده اش به ستوان نشان دهد! دنيل يك قفلساز آرام و متين مكزيكي است كه به شدت عاشق خانواده اش است اما هرگز مورد اعتماد مشتريانش نيست. جين كه وي را براي تعويض قفل درهاي منزلش آورده به شوهرش مي گويد كه اصلاً به آن مرد طاس اعتماد ندارد چرا كه حتماً نمونه اي از كليد خانه را به دار و دسته خودش كه همگي سارق و دزد هستند خواهد داد. توصيه دنيل حتي مورد قبول آن مغازه دار ايراني هم قرار نمي گيرد. به همين دليل وقتي مغازه اش سرقت مي شود، با اسلحه يك راست به سراغ دنيل مي رود تا به قول خودش پول هاي دزديده شده صندوقش را از او بگيرد و اگر نبودند فرشتگان خيالي او و دنيل (يا در واقع همان گلوله هاي مشقي!) دختر دنيل را در آغوش پدر با گلوله به قتل رسانده بود.
اين تفكر نژادپرستانه در ميان سياهپوستان بيشتر رواج دارد. پيتر و آنتوني وقتي در اوايل فيلم براي نخستين سرقت از آن كافي شاپ خارج مي شوند مي گويند كه سفيدپوستان همواره به آن ها به چشم كاكاسياه نگاه مي كنند و به همين دليل بايد آرامش را از آنان گرفت. آنتوني معتقد است سرقت از هم نژادان، يك خيانت بزرگ است.
در جامعه تصادف سياه پوستان به هر حال ناچارند براي بقاي خود در ميان سفيدپوستان، بسياري از ظلم ها و بي عدالتي ها را ناديده بگيرند. همان طور كه گراهام به پرونده سازي اداره مبارزه با مواد مخدر گردن مي گذارد و حتي پيتر و آنتوني زورگويي هاي دلال اتومبيل را مي پذيرند، كامرون علاوه بر تحمل رنج حقارت برخورد توهين آميز و شنيع پليس با همسرش، حتي سر كارش و به هنگام كارگرداني نمايش هاي تلويزيوني ناگزير است كه تحميلات نژادپرستانه تهيه كننده سفيد پوست را بپذيرد. تهيه كننده به وي مي گويد: بايد ديالوگ هاي يك سفيد پوست با اصطلاحات سياه پوست ها فرق داشته باشد تا تماشاگر يك گفتار عامي سياه پوستي را از زبان يك سفيدپوست نشنود.
تاكيد فيلمساز بر قفل ها و كليدها و درهايي كه بسته و باز مي شوند حكايت از بي اعتمادي مفرط در چنين جامعه اي دارد. حتي دختر كوچك دنيل از هراس، شب ها در زير تخت خواب خود مخفي مي شود. تاكيد آن مغازه دار ايراني و زوج سفيدپوست آمريكايي بر اطمينان از قفل شدن درها و اسلحه اي كه در دسترس همه هست نشانه هايي ديگر از همين سندروم عدم اعتماد است.
در اوايل فيلم دختر مغازه دار ايراني را مي بينيم كه با عصبيت آشكار مشغول خريد اسلحه است. سپس آن را كه به پدرش مي دهد، تأكيد مي كند كه با اين به طرف هركس مي خواهد مي تواند شليك كند. اولين برخورد با آنتوني و پيتر پس از يك مكالمه نسبتاً طولاني و بي ربط (مثل آن زوج جوان ابتداي فيلم پالپ فيكشن ) ناگهان اسلحه هاي خود را مي كشند زيرا كه مي گويند در اين جامعه و ميان سفيدپوستان ما همواره در ترس و وحشت هستيم. دوربين تاكيد خاصي بر دست به دست شدن اسلحه ها دارد، از دست كامرون به آنتوني، از دست دختر فرهاد به دست پدرش و در آخر فيلم برعكس آن.
در نيمه دوم فيلم، يك سري ماجراهايي گويي مي خواهد آن تور سفت و محكم بي اعتمادي و بي اعتقادي را پاره كند. ستوان راين در يك شرايط سخت به ياري همسر كامرون (كه پيش از اين در بازرسي بدني تحقيرش كرده بود) مي رود و وي را از سوختن در آتش نجات مي دهد، در صحنه شليك فرهاد به سمت دنيل و دخترش مانند آن چه براي جولز در پالپ فيكشن اتفاق افتاد، معجزه اي روي مي دهد، كامرون و همسرش پس از آن جدايي عذاب آور ولو به شكل وصل دوباره تام كروز و نيكول كيدمن در پايان فيلم چشمان باز بسته مجدداً زندگي در كنار هم را برمي گزينند و آنتوني هم كودكان كره اي را آزاد مي كند. اما تصادفي ديگر نشان از تكرار همين وقايع ناگوار دارد.
ساختار سينمايي فيلم برش هاي كوتاه (رابرت آلتمن) و ماگنوليا (پل تامس اندرسن) را به ذهن متبادر مي سازد (البته نه به قوت و ارزش آن ها) با اين تفاوت كه درونمايه فيلم برخلاف آن ها كه جهان شمول تر و به كليت جوامع انساني نظر داشتند، متوجه جامعه آمريكاست با همه تنوع و تضادهاي نژادي و قومي اش. گناه و بزه از سر و روي چنين جامعه اي بالا مي رود و خانواده ها در محاصره اين نابساماني هاي اجتماعي همچون زورق هايي آسيب پذير در تلاطم امواج اقيانوس هستند.

نقدي حقوقي بر سريال نرگس
احقاق حق مخاطبان
006825.jpg
گروه ادب و هنر: نرگس به پايان رسيد، اما تهيه كنندگان اين سريال هم مثل همه آثاري كه نام هنر بر خود مي گذارند- به غلط يا درست- بايد پاسخگوي تبعات آن باشند.يك اثر ديداري يا شنيداري كه از صدا يا سيما پخش مي شود، ناچار در معرض نقد همه مخاطبان است. همان طور كه نقدهاي متعددي از سوي سينماگران يا اهالي مطبوعات بر نرگس نوشته شد، نقدهاي ديگري هم- با توجه به زواياي ديگر سريال- بر آن زده خواهد شد. چرا كه فيلمنامه نويس نمي تواند فيلم نامه اش را فقط با هدف جلب مخاطب به حوزه هاي تخصصي گسترش دهد بي  آن كه از آن حوزه ها چندان اطلاع داشته باشد.نقد ذيل، نگاهي فني و كارشناسانه دارد به زواياي حقوقي اين سريال كه دچار خدشه است.
***
سريال پربيننده نرگس كه در روزهاي گذشته ميهمان بيشتر مردم و شهروندان محترم بود، جايگاه ويژه اي در بين خانواده ها و به ويژه، جوانان به خود اختصاص داد. صرف نظر از نقاط ضعف و قوت آن، اصولاً سريال هايي از اين قبيل، عموماً از ديد هنري يا ادبي مورد نقد و بررسي قرار گرفته و كمتر به جنبه هاي ديگر آن، از جمله جنبه حقوقي داستان پرداخته مي شود. آنچه مسلم است دنياي حقوق، دنياي تخصصي ويژه اي است كه علم و تجربت خاصي را مي طلبد. متأسفانه، در جامعه ما به تفكر به عنوان متاع عام و تخصص، متاع خاص كمتر نگاه شده و حوزه هاي تخصصي به پياده رويي تبديل شده كه همگان، خويش را مجاز به رفت و آمد در آن مي دانند؟ سريال فوق به لحاظ حقوقي قوياً مخدوش بوده و محل ايراد و نقد مي باشد. در اين سريال دو محور حقوقي مشخص تعقيب مي گردد:
۱ - محور نخست: اقدام حقوقي نسرين با وكالت آقاي هدايت عليه آقاي شوكت:
ظاهر داستان حكايت از شكايت نسرين از آقاي شوكت جهت تعيين تكليف وضعيت وي و خروج غيرقانوني بهروز(همسر او و فرزند شوكت) توسط وي از كشور دارد. شكايت كيفري عليه اشخاص برابر قانون، قابل طرح در دادسراي عمومي و انقلاب بوده و تعقيب موضوع در دادگاه (نه در دادسرا) به ويژه با حضور وكيل در پرونده و عدم آگاهي وي به نحوه طرح دعاوي در مراجع قضايي، با توجه به سناريوي تعريف شده، محل تعجب است؟
۲ - محور دوم: موضوع قتل خانم شقايق ملك: جنبه حقوقي سريال نرگس با قتل شقايق قوت گرفته و كارگردان گويي از موضوع اصلي فيلم، با وقوع قتل فاصله گرفته و سريال بيشتر رنگ و لعاب پليسي و جنايي به خود مي گيرد! نكته جالب اينجاست با وجود وابستگي شديد عاطفي پدر و مادر شقايق به وي، هيچ رد پاي مؤثري از آنها به عنوان اولياي دم در شكايت مطروحه مشهود نبوده و با وجود ممنوعيت دخالت وكيل متهم(هدايت) در مرحله تحقيقات مقدماتي در دادسرا- نامبرده به عنوان وكيل متهم در معيت افسر پرونده، هدايت آن را در عمل (و بر خلاف قانون واقع) بر عهده دارند.
به علاوه، رسيدگي به موضوع قتل طبق قانون در صلاحيت دادسراي امور جنايي مي باشد، حال آن كه در سريال مورخ 11/6/85، با نمايش تابلوي دادسراي ناحيه 1 تهران(شميران) و خروج آقاي هدايت از آن به عنوان وكيل مدافع احسان(متهم)، اين نكته بر ذهن خواننده القا مي گردد كه متهم در آن مرجع تحت پيگرد قرار دارد و پيام سريال نيز بيش از اين حكايت ندارد؟! در حالي كه، با فرض وقوع جرم در تهران، دادسراي ذي صلاح براي رسيدگي به اتهام متهم دادسراي امور جنايي تهران، واقع در خيابان وحدت اسلامي(شاپور سابق) مي باشد.
علاوه بر اين، رسيدگي به پرونده قتل، عموماً در دادسراي مزبور و توسط بازپرس صورت مي پذيرد و متعاقب تكميل تحقيقات مقدماتي و صدور قرار مجرميت و نتيجتاً، كيفرخواست از سوي دادستان يا نماينده ايشان، در صورت توجه و احراز اتهام به متهم- پرونده جهت رسيدگي و صدور حكم به دادگاه كيفري و ذي صلاح (در حال حاضر، دادگاه كيفري استان) احاله مي شود. از اين رو، در دادسرا نه تنها قاضي مذكور و مفروض در سريال حضور ندارد و به پرونده رسيدگي نمي كند، بلكه اساساً، در اين مرجع، چيزي به عنوان حكم نيز به ترتيب مطروحه در سريال صادر نخواهد شد و مرجع ذي صلاح براي صدور حكم، همان دادگاه كيفري مزبور مي باشد. لذا منتظر ساختن بيننده به نتيجه حكم قاضي يا صدور حكم دادگاه(آن هم در مرحله دادسرا) بر خلاف قانون بوده و مقرون به حقيقت و واقعيت نمي باشد؟!
ضمن آن كه، صرف حضور تصادفي احسان(متهم) در محل وقوع جرم، دلالت بر توجه محتوم اتهام به وي نداشته و هيچ دليلي در اين خصوص عليه وي در سناريو و سريال ارائه نشده است. ظاهراً، كارگردان محترم بر آن است كه با متهم ساختن نارواي احسان در بدو نامزدي وي با نرگس و غربت حاصل از سفر نسرين(خواهر عروس) به شهرهاي مرزي و پيروزي هاي شوكت و همدستان وي، بر هيجان سريال افزوده و بيننده را بي جهت، به خود جلب نمايد، اما اين نگرش به لحاظ حقوقي، بر خلاف واقع بوده و منطبق بر موازين قانوني نمي باشد.افسر پرونده و مأموران اداره آگاهي به عنوان ضابطين دادگستري محسوب كه طبق قانون، صرفاً موظف به اجراي دستورات مقام قضايي مي باشند. از اين رو، صدور دستور احضار يا بازداشت نه تنها در صلاحيت آنها نبوده، بلكه به صراحت قانون و اصول حقوقي، اين امر برخلاف قانون بوده و مستوجب مسئوليت نيز مي باشد. در حالي كه، آشكارا در سريال مشاهده مي گردد: افسر پرونده ضمن درخواست از مافوق خويش (رئيس بخش مربوطه)، تقاضاي صدور دستور احضار شوكت را مي نمايد و البته، ايشان نيز آن را صرفاً، مقيد به احضار نامبرده، به عنوان مطلع مي نمايد؟! ضمن آن كه، حضور مكرر افسر پرونده با وكيل متهم به قتل در منزل خانواده متهم و تبادل نظر با آنها و انعكاس اسرار و اطلاعات پرونده، آن هم در مرحله تحقيقات مقدماتي، به هيچ وجه با منطق قوانين جزايي و اصول عمومي كيفري منطبق نبوده و محل ايراد مي باشد.اين نكته نيز بيانگر آن است كه نويسنده و كارگردان محترم، كوچكترين اطلاعي از مقررات حقوقي و اصول آيين دادسراي كيفري نداشته و با وجود اين مهم، نسبت به نگارش يك سناريوي حاوي داستان جنايي و ساخت يك فيلم مبتني بر قتل اقدام مي نمايد و با اطلاع رساني نادرست، نگاهي مبتني بر اشتباه و به دور از حقيقت را به خواننده القاء مي نمايد؟! 
گرچه كارگردان محترم در انتخاب آقاي هدايت به عنوان وكيل خانوادگي يا حقوقي نسرين و احسان كاملاً با تسامح رفتار كرده و از انتخابي درست برخوردار نبوده و هدايت نيز در نقش يك وكيل مطلع و توانمند در جهت دفاع از موكلين خويش (نسرين و احسان) ظاهر نشده و حتي، يك فرد غيرحقوقي(شوكت) توانسته در پرونده نخست، اقدام حقوقي وي را ظاهراً نقش بر آب نمايد، معهذا لازم به ذكر است نظر به عدم اقرار احسان و عدم حضور مستقيم وي در ماجراي قتل شقايق و نبود هرگونه دليل و مدركي توجه اتهام به وي، اساساً نه تنها بازپرس دادسرا صلاحيت صدور حكم عليه وي را بر خلاف سناريوي سريال و طبق قانون نخواهد داشت، بلكه مورد از موارد لوث * بوده و مستلزم انجام قسامه ** مي باشد. ضمن آن كه، انجام اين موضوع نيز در صلاحيت دادگاه كيفري (استان) و نه بازپرس دادسرا، به ترتيب مذكور بوده و تعيين تكليف نسبت به سرنوشت مجازي احسان به عنوان متهم به قتل شقايق (در قالب صدور حكم مطروحه در سريال در دادسراي ناحيه 1 تهران) فاقد وجاهت حقوقي و قانوني مي باشد و هم چنين است احضار و بازجويي ابراهيمي- مجيد نوايي و همسر عزيز در داستان از سوي افسر پرونده و بدون صدور دستور لازم توسط بازپرس رسيدگي كننده به پرونده در قسمت مورخ 13/6/1385.با اين وجود، اگرچه تلاش كليه دست اندركاران محترم در تهيه سريال نرگس قابل تقدير و سپاس بوده و نوشتار حاضر نيز به منزله بي قدر نمودن آنها نمي باشد، شايسته است مسئولان محترم تهيه و ساخت سريال هاي اين چنيني و حتي سازمان محترم صدا و سيما در كليه فيلم ها و برنامه هايي كه از موضوعات حقوقي برخوردار بوده و داراي بار حقوقي هستند، از مشاورين حقوقي و كيفري مربوطه به مانند مشاورين انتظامي، مالي و مذهبي و... استفاده كرده و يا لااقل، سناريوي مربوطه مورد ارزيابي و بازبيني اداره كل حقوقي صدا و سيما قرار گيرد و ضمن منطبق ساختن آن با موازين حقوقي و قانوني، بر غناي هرچه بيشتر خود افزوده و جامعه پر بيننده خويش را از نعمت اطلاع رساني واقعي و درستي برخوردار سازند. اين نكته است كه عموماً در قالب سريال هاي ايراني و حتي سريال هاي حقوقي و پليسي بدان توجه نشده و غالباً، ادبيات هنري و فيلمنامه اي به ادبيات تخصصي و ناآشناي حقوقي سرايت كرده و سعي در هضم و حذب غيرماهرانه آن دارد.
محمدرضا زماني- وكيل دادگستري و مشاور حقوقي
* طبق ماده 239 قانون مجازات اسلامي، هرگاه بر اثر قرائني و اماراتي و يا از هر طريق ديگر، از قبيل شهادت يك شاهد يا حضور شخصي همراه با آثار جرم در محل قتل يا وجود مقتول در محل، تردد يا اقامت اشخاص معين و يا شهادت  طفل مميز مورد اعتماد و يا امثال آن حاكم به ارتكاب قتل از جانب متهم ظن پيدا كند، مورد از موارد لوث محسوب مي شود و در صورت نبودن بيّنه از براي مدعي قتل يا جرح يا نوع آنها به وسيله قسامه و به نحو مذكور... ثابت مي شود. بر اين اساس، لوث، اماره قضايي است كه موجب ظن قاضي به صدق مدعي شود.
** همچنين برابر ماده 248 آن قانون، در موارد لوث، قتل عمد با قسم 50 نفر مرد ثابت مي شود و قسم خوردگان بايد از خويشان و بستگان نسبي مدعي باشند. لذا، قسامه 50 قسم است براي اثبات قتل عمد.

بازي
Great Escape
سيستم: PC
سبك:  اكشن
006822.jpg
اگر فيلم فرار بزرگ را ديده باشيد، حتماً در جريان ماجراي آن هستيد. در اين بازي، بايد در اين فرار بزرگ شركت كنيد و به سلامت از مرز عبور كنيد. گرافيك بازي در حد متوسطي قرار دارد، اما حركت افراد چندان نرم و راضي كننده نيست. هوش مصنوعي افراد دشمن هم درحد نسبتاً بالايي قرار دارد و فرار چندان كار آساني نيست.كل ماجرا در مورد فرار از زندان هاي آلمان هاست. در هر مرحله شما به زندان جديدي منتقل مي شويد و بايد كار فرار را به صورت دسته جمعي يا تكي بانقشه و با گفت وگو با ساير زندانيان و تبادل نظر با آنها دنبال كنيد. اكثر مراحل حالت مخفي كاري داشته و بايد نهايت احتياط رادر آنها رعايت كنيد تا نقشه لو نرود.روند بازي حالت اكشن- ماجرايي را به خوبي با هم ادغام كرده و ابداً خسته كننده نيست. موسيقي متن بازي با الهام از فيلم و حال و هواي جنگ دوم جهاني بسيار زيبا و خاطره انگيز كار شده است. فرار بزرگ يك برداشت بسيار خوب و جالب از فيلم زيباي كلاسيك آن است.

Colosseum Road to freedom
سيستم: PS2
سبك:  اكشن
006816.jpg
بعد از بازي زيباي Shadow of Rome، بسياري از شركت هاي ديگر هم جوگير شده و به توليد و ساخت بازي هاي گلادياتوري پرداختند، هر چند هرگز هيچ يك از آنها نتوانستند به اندازه بازي Shadow of Rome محبوبيت كسب كنند، اما برخي مثل همين بازي كلوزيوم توانستند در حدي خود را مطرح كنند.ماجرا از آنجا شروع مي شود كه شما به عنوان برده به مردي در رم باستان فروخته مي شويد وحالا بايد بهاي آزادي خود را بپردازيد، درحالي كه هيچ پولي هم نداريد. تنها راه چاره شما ورود به سري مبارزات گلادياتوري و كسب جايزه و بنابراين رسيدن به آزادي است. سبك مبارزات تقريباً شبيه بازي Shadow of Rome است.
در طول هر روز شما ابتدا بايد در تمرينات شركت كرده و براي مسابقه حاضر شويد و ضمناً به فراگيري فنون بپردازيد. مي توانيد براي خود سلاح هاي مختلف خريداري كنيد، البته در طول مبارزات بايد مراقب باشيد تا اسلحه از دستتان زمين نيفتد وگرنه بايد كار را دست خالي ادامه دهيد. علاوه بر فنون معمولي، شما مي توانيد با هر اسلحه يك فن مخصوص هم اجرا كنيد. گرافيك بازي در حد متوسط و قابل قبولي قرار دارد.

Hell Forces
سيستم: PC
سبك: اكشن
006819.jpg
براساس زامبي ها و ماجراهاي آنها بازي هاي زيادي ساخته و روانه بازار شده است.Hell Forces هم يكي از عنوان هاي اكشن اول شخص است. در اين بازي شما در شهري بحران زده دنبال دوستتان مي گرديد. يك سري نيروي اهريمني به سركردگي فردي به نام آلفرد كول، شهر را به حالت مخروبه درآورده و همه اهالي شهر را تبديل به زامبي كرده است.شما بازي را به حالت اول شخص دنبال مي كنيد.
طراحي و گرافيك بازي چندان قوي و پر جزئيات نيست. ضمن اينكه هوش مصنوعي دشمنان در حد آسيب هاي تك سلولي هم كار نشده! كنترل بازي آسان و روان است ولي قدرت سلاح ها خيلي متفاوت طراحي شده اند مثلاً با ساطور بسياري از زامبي ها را بهتر مي توان كشت تا با اسلحه هفت تير معمولي!

Atllier Fris: Eternal Mana
سيستم: ps2
سبك: نقش آفريني
006927.jpg
اين هم يكي ديگر از بازي هاي RPG كنسول PS2. در اين بازي شما ماجراي كيمياگري به نام كلين را دنبال مي كنيد كه در جست وجوي رمز كيمياگري راهي سفري طولاني مي شود، غافل از اينكه فرد ديگري به نام مول مي خواهد با استفاده از اين رموز، با احضار يك هيولاي مخوف دنيا را به نابودي بكشاند.
سبك مبارزات، همان حالت كلاسيك نوبتي را دارد و در هر مرحله از مبارزه، با سه تن از يارانتان مي توانيد وارد ميدان شويد. هريك از افراد شما، ويژگي و مهارت خاصي دارد كه در مبارزات اين تفاوت ها را نشان مي دهند. مثلاً كلين استاد رموز جادويي و وردهاي اسرارآميز است و يار ديگرش قدرت بدني بالايي داشته و در هنرهاي رزمي مسلط است.
ياران ديگر خارج از ميدان نبرد هم مي توانند با افراد درون ميدان نبرد تعويض شوند. گرافيك بازي با حالتي آيزومتريك كه مخصوص عنوان هاي RPG كنسولي است ماجرا را دنبال مي كند.
موسيقي بازي مطابق معمول بازي هاي RPG، كاري به يادماندني و زيباست. اين بازي مي تواند نظر علاقه مندان سبك RPG كنسولي را تامين كند.

شهر تماشا
اجتماعي
ادب و هنر
اقتصادي
دانش فناوري
بـورس
زادبوم
حوادث
بين الملل
فرهنگ و آموزش
سياسي
سلامت
شهري
ورزش
صفحه آخر
همشهري ضميمه
|  اجتماعي   |   ادب و هنر   |   اقتصادي   |   دانش فناوري   |   بـورس   |   زادبوم   |   حوادث   |   بين الملل   |  
|  فرهنگ و آموزش   |   سياسي   |   شهر تماشا   |   سلامت   |   شهري   |   ورزش   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |