|
|
قوم يك اخلاقي زوال
(4) (ع)حسين امام شهادت و كربلا حادثه به اخلاقي رويكرد رشادتها ، با خود سوي يك در گرچه كربلا حادثه بسياري پايمرديهاي و ايثارها شجاعتها ، جوانمرديها ، افتخار نفس كرامت همه آن به انسانيت كه بود روبهرو رذالت ، پليدي ، خباثت ، با ديگر سوي در اما ميكند ، ;بود گريبان به دست نيز فراواني سنگدليهاي و شقاوتها حقطلبانه پوستهاي و جامه پوشاندن رذالتها اين جمله از نيممرده ماري مانند به سالها كه بود باطلي باطن بر امت حاكمان كه هنگامي.ميكرد تهي را آدميان اخلاقيات و ميكنند پيشه رياكاري آن ، نام به و دين لواي در اسلام بناي سنگ ميشوند ، دگرگونه جلوت در و گونهاي خلوت در نهاده بنا جامعه در بياعتمادي و دورويي بذر و سوءظن دارد فراز به رو تمدني و ، جامعه تاريخ گواهي به.ميشود نكنند پيشه بدگماني و سوءظن يكديگر به نسبت آن مردمان كه پيروان و شهروندان تماشاي به حق مهر با را باطل سخنان و اختر و ماه تابش هنگامهاي چنين در.نگذارند خويش كف بر خويش داشتههاي تمامي كه حسيني همت و ميطلبد رحلت از پس.كند ارائه دين از شايسته تصويري تا نهد اخلاص مروان خرجيهاي خاصه با ابتدا كه بدعتهايي دليل به پيامبر بدعتهاي با سپس و آغاز سوم خليفه پيرامونيان برخي و وراي در بود اخلاق كه دين باطن يافت تداوم پسرش و معاويه رسيد تابدانجا رياكاري كار.شد پنهان انحرافها از كوهي با و (ع)حسين نام با كوفه به ورود براي زياد عبيدالله كه در كه كوفياني و شد شهر وارد بزرگوار آن شبيه جامهاي تا را گستاخي بودند ، كشيده صف كربلا صحراي در امام مقابل دعوت نامههاي امام كه هنگامي حتي كه رساندند پايه بدان كتمان و ميگفتند دروغ ميخواند ، نام به را آنان پيامبر زاده حق سخن تا مينمودند همهمه و.ميكردند نكاتي حاوي خواند كوفيان بر امام كه خطبهاي.نشود شنيده و قوم يك اخلاقي تزلزل خطبه اين در امام.است عبرتآموز نمايان را آنها افعال و اقوال بودن جهت هر به باري ملخها با همپروازي به را آنان مزاجي دمدمي و ميسازد و خاردار درختي بر ريشهاشان و رگ كه ميكند تشبيه هنگام آوردهاند سيرهنويسان و مورخان.باشد رسته گلوگير پيرامون سو هر از حلقهوار مردم چون خطبه اين خواندن با تا آمد بيرون حضرت آمدند گرد عليهالسلام حسين امام آنان امافرمود سكوت به دعوت را ايشان و گويد سخن آنان ايشان به [امام] آنكه تا كردند خودداري سكوت مراعات از تا نميشويد خاموش كه چيست سبب !شما بر واي ":فرمودند رستگاري راه به را شما من كه حالي در بشنويد؟ مرا سخن و است يافتگان ره از كند اطاعت من از كه هر فراميخوانم ، همه اينك و باشد هلاكشدگان از نبرد ، فرمان من از كه هر "نميدهيد گوش سخنم به و برتافتهايد روي من فرمان از شما اي":كه برميآورند خروش ميگيرد آرام جمعيت سپسوقتي ، نامردانه واگذاشتن اين باد ، مرگتان و نابودي كوفيان گروه آن بر شما ريشه و رگ و است همگان زبانزد شما ميان در پس.شده استوار (نامروتي) آن بر وجودتان بيخهاي رسته و خاردار گلوگير ميوه پليدترين خود باغبان براي شما سپس و "زورگوييد رباينده براي خوشگوار ميوه گواراترين بر خدا نفرين هلا ، ":ميفرمايند آنان بدقولي نكوهش ضمن آن استواري از پس را سوگندها و پيمانها كه پيمانشكناني ".بشكنند گرفتند گواه و ضامن آن بر را خدا آنكه با و حاصل كه اخلاقيشان زشت سرشت و كوفيان بددلي و تشتت بود ، دين اخلاقيات در بنياميه نخستين حاكمان بدعتهاي سالها ، كه سرنوشتيزد رقم آنان براي را تلخ سرنوشتي به را سستي و مذلت خاك و كرد دامنگيرشان بلايا و مصيبت را شايستگان قدر قومي مردمان كه هنگامي.داد ارمغان آنان و زوال جز چيزي ميكشند ، رويشان به شمشير و نميدانند .بنشينند انتظار به نبايد را نابودي |
|