كوفيان و شاميان وجدان
واژه پرشكوهترين ;آزادگي
تاريخ
كوفيان و شاميان وجدان
كربلا واقعه گيري شكل ديگراز روايتي
سر بر كه ماجرايي نيز و محرم واقعه :جستارگشايي
آمد ، گراميش اصحاب و ياران و بزرگوار خاندان و سيدالشهداء
ستيز ، و جنگ صحنههاي.شدهاست روايت مختلف گونههاي به
و آزادگي و فداكاري و جانبازي و گذشت شهادتها ، و ايثارها
و بيوفايي و خيانت و دغل و دروغ و سو يك در راستكرداري
.ديگر سويي در عدوان و عداوت و بيرحمي و جور و ظلم و ستم
و پرسشگر ذهن هر متضادي خصايص چنان با ميداني چنين
و دروغ مذمت و راستي رثاي در تا برميانگيزد را پرعاطفه
با كه است فراروايتي زير نوشته.آورد نوشته و رياسخن
سال 60 رخنمودهاي و وقايع ترسيم به ديگرگون و روان نثري
.است پرداخته ق. -ه
تقديم محرم اول دهه مناسبت به كه نوشته اين ويژگي
نويسنده گفتار رواني و سيالي ميگردد گرامي خوانندگان
وهنگام دربار نوشتهاز.ميماند شعر به گاه كه است
بيوفايي و كوفيان به سپس و آغاز معاويه مرگ و خلافت
:ميخوانيم هم با.ميكند اشاره آنان
معارف گروه
زمان معبر در انسان
(بوسفيانيان وجدان) -1
معاويه كفشهاي با ;عبوس و مايوس ;قيس ضحاكبن كه وقتي
را شام والي پود و تار مرگ ، گردباد شد ، بيرون سبز كاخ از
آخرين در مكار حاكم كه ميدانست چه كسي.بود شكسته هم در
خداي جز بود؟ انديشيده چه عمر روزگاه تباه ثانيههاي
دل خلوت در معاويهرا كه ميدانست كسيچه براستي و تعالي
نجوائي؟ به سخني و هست ، رازي وجدان نداي و منان خداي با
گفتاوردهاي همه نيزبسان خدايي آيات زمزمه آنهمه ;نه يا
مكر بر يكسره كه حكومتي تحكيم براي.نيست بيش خدعهاي وي
.شدهبود استوار
;عمر لحظه آخرين در مرگ ، ترس كه كرد تصور ميتوان آيا
را ستمكار ولايتدار نفس ، واپسين در دوزخ وحشت نيز
واداشته اولادش و(ع)علي حقانيت پذيرفتن و تاريخ بهمرور
باشد؟
و وجدان سرزمين از قرنها بوسفيانيان چه اگر !نه كه چرا
...بودند افتاده دور ايمان
مسلخ در را خود پيشعقباي قرنها از بوسفيانيان چه اگر
...بودند كرده دونذبح دنياي
را خويش سرنوشت و سرشت پيش قرنها از بوسفيانيان چه اگر
آميخته كاهلي و تباهي بتهاي تابوي و عصبيتجاهلي با
...بودند
.تعمق اهلبود تامل اهل معاويه ;اينان ميان از اينهمه با
نيرنگ به و بود ملك كار در يكسره گرچهتاملمعاويه
.بود آغشته
جفنگ به و دجالگي بند در همهسويه معاويه تعمق گرچه
.بود آلوده
نقطه در ميبايست ، و ميتوانست معاويه ، بود هرچه اما
آنچه در باشد داشته تورقي زندگياش مندرس دفتر پايان
و او بين.(ع)علي و او بين.است رفته آنچه در است ، كرده
خود بين. خود خويشتن و خود بين سخن ديگر به و.(ع)حسنين
.خود مار و تار وجدان و و
طرف تجاهل؟ به چه مرگرا.نبود تجاهل هنگامه ديگر آنك
مقتدرانه ، نمائي سفيه با كه نبود عاص و عمر نيز معاويه
بيابانهايسترون گنداب در و آنسويبكشاندش و اينسوي به
گذشته تغافل دوران زمانتجاهلو !نه.كند رهايش فسطاط
.بود
.ميفشرد و بود گرفته خود در را معاويه مرگ هول گرداب آنك
و ميبرد.ميبرد قرون دست دور تا خود با و ميفشرد
به و ميسترد را ماسيدهاش ذهن مخاطرات دشت پلشت خاطرات
به !ميلرزيدانگاري والي لبان.ميسپرد محتضرش لبان
درههاي اعماق از انديشه كركس !پنداري كنايتي يا قصدسخني
و شكسته منقاري با.كشيد پر بوسفياني منجمد و بيجود وجود
چشمان بر و شد حرام برحيوان پرواز و.بسته بالهايي
فرو ديده بر لرزشي را معاويه.فرودآمد خرامي مرد رخوتناك
لب از لب يا.واگشايد پلك از مگرپلك تا كوشيد.نشست
.آماسيد حسرت بويناك چالاب در و غلطيد فرو خود در.برگيرد
سينه در نفسرا كه قهقهههايمستانهات آن كجاست
ميكرد؟ شامحبس
بطن در را زهره كه جويانهات برتر عربدههاي آن كجاست
و خالد ميان در استخوان و ميتركاند بوسفياني قبايل سران
ميپوكاند؟ مروان و وليد
در را سودايخلافت كه زيركانهات نيشخندهاي كجاستآن
ميسوزاند؟ عمرو دماغ
حاكم؟ كجائي
و معاويه و وجدان تنوره آنك !تنهايي و معاويه و مرگ آنك ،
فرود معاويه سفله تنمايه بر وجدان مرگ تازيانه رسوائي ،
.آمد
گودال ازكدورت مكافات كرور كرور با معاويه ، زبون ذهن
ملك بر را خود حاكميت ميرفت كه والي.بيرونجهيد زوال
.داد خود به حركتي دهد ، دست نيزاز خويش نخنماشده هستي
الموت ملك رخ به را مكنتاجدادش و مگرحكومت تا.جوليد
به شود تانزديكتر فرسايشي ، و لايشي ، ;نه كه جنبشي.كشد
.وجود ملك كارگي هيچ
.خورد پيوند خاك كبود نبود به نحس بود تا
شبه نه" است تلخ بوسفيانيچقدر فرعونيان بر مرگ كه !وه
عمرخويش اندازه به را ، پنداريجهان كه را ، شام و جزيره
كاخ از شدن كنده كه معاويه براي "كاست و بيكمبريدهاند
نه مرگ ، شوكران جام سركشيدن مينمود ، ناباورانه سخت سبز ،
كه بود سپاهي سياهي و تباهي نقطهذوب كه;دشوار يا ناگوار
.ميشد گور به زنده انهزام ، كمركش در
والي ;سر بر خاك وجدانمحتضر تلنگر انديشه وجدان انديشه ،
كه آن از پيش دميبيانديشد ميتوانست كاش اي":انديشيد
به زمان و بود مجمل عمربيرحمانه مجال اما ، "فروبندد دم
كه گاه اينهمهآن با.بود رانده فرمان او هستي تاراج
شام كوچهپسكوچههاي مغاك به سبز كاخ ذروه از معاويه
.يافت تفكر مهلت لحظهاي آمد ، فرود
در را والي كه بود كه ندايي اين "اعرابي؟ پشيماني"
اما نزديك ندا ميخواند؟ فرا ندامت به يقين ، و شك آستانه
با معاويه چندانكه...باوجدان معاويه چندانكهبود ناشناس
بر ندا از نوالهاي معاويه.مردي و مروت.ايمان.انصاف
تاراج را سفره كركسها.هيهات.آيد خود به شايد تا گرفت ،
خون به آغشته لاشه بر شكاري سگان و بودند كرده
;وانفسا آن در.ميلائيدند ميچريدند ، وجنونوالي
كنان ، هلهله و بود برخاسته وپايكوبي رقص به بوزينهاي
.مينمود تحريص والي شام ميهماني صرفطعام به را كركسها
افتاد دوران به درونش.معاويهپيچيد سر در وحشتناكي درد
مگرلختي بدهم ، را ثروتم همه حاضرم":شماره به نفسهايش و
."تنهائي به ;كنيزكان و خنياگران انبوه دركنار نه بياسايم
.نبود معاملهبيرون و فكرمكر از نيز گام آخرين در والي
.بود تهي معاملههاي از سرشار والي انديشه
اشعث بيشتر چه هر تحميق طلا ، براي كيسه صد جندب ، جذب براي
خون و وبهخاك صفين در پيروزي براي.طلا كيسه يك كندي
خدعهبر پيروزي براي.مصر ولايت نخعي ، اشتر سردار كشيدن
...قرآنها كشيدن نيزه به براي..دومتالجندل در سفاهت
...بكر محمدبنابي قتل مصرو آشوب براي..شريعه بستن براي
مسموميت و جعده فريب براي...عدي كردن مثله براي
ميبري بهگور خود با چگونه را اينهمه"...و (ص)ابامحمد
زد معاويه بيرمق تن بر ديگري تلنگر ندا همان "ابايزيد؟
.كنارآمد هم مرگ با بتوان شايد":انديشيد لحظه يك والي و
:ذهنشگذشت از برق مثل و "..شايد
بنشينم معامله به او با نتوانستم كه كسي تنها اما"
واپسين در را شام محكوم حاكم ;(ع)علي انديشه"بود ابوتراب
پيشه شب اعراب ميان درنميساخت رها نيز عمر ثانيههاي
واقف(ع)علي حقانيت بر ديگري هركس از بهتر والي نشين ، شام
چندانكه و.نيز(ع)علي فضيلت و شهامت و برعدالت و بود
با.بود آشنا (ع)علي رشادت آستان بر خود حقارت خواهيبر
قطعه را معاويه جان و تن وجدان ، ناگهاني انفجار اينكه
و آورد خاطر به را بدر نبرد همه بااين بود ، كرده قطعه
سركش غرور پوشال در كه را كفر شكستنكمر و.را خندق
در پي سالهاي معاويه وجوديكه با.بود كرده چهره عبدود
و فقط اما بود ، بنيهاشم نيرنگعليه توطئهو مشغول پي
قصد بهبود كشيده صف(ع)علي امام برابر در يكبار فقط
خدا":انديشيد عميق تحسري با معاويه ودرصفين -مصاف
و."...صفين در كه بود او هم را ، عاص پسر لعنتكند
و گذشت بوسفيان پسر ازذهن تندرسان انديشهاي شهاب ناگهان
ذوالفقار به صفين در كاش اي".ساخت روشن همه را وجودش
خود بر معاويه ".كاش اي...بودم درآمده پاي از ابوتراب
جهل و جور تمامي از بياختيار ، يكآن ، معاويهلرزيد
رسيده آبي وجداني اثيري مرز به و بود شده تهي بوسفياني
.بود
تازه ، آمد خود به معاويه"ميرود؟ چه براميرالموءمنين"
.نابهنگام بانگ اين بر لعنت.بود شده آرام لختي
.شكننده و خشك.شناخت را صدا معاويه.بود صدايضحاك
معاويه.بود پيدا صدا رگههاي در تملق شكسته پوستههاي
.بود نمانده پاسخ اماناي را
والي دهد نشان كه دستي ، يا سري تكان نه و پلكي حركت نه
انديشه خاموش ظلمت را معاويه ديگر بار.نمردهاست هنوز
.زد آتش
.بود اينجا اينك هم عمر كاش اي عمر؟ كجايي !عمر"
واليبه و"بوسفيان معاويتبن من بالين كنار در.اينجا
زمينه بر پيش دمي كه برد ياد از را وجدان فرمان سرعت
كجائي":بود كرده را پسرعاص هلاك آرزوي شيرين ، رويايي
"كجائي؟ ابامكر؟
كه بود نتيجهرسيده اين به خود با معاويه شايد ،
ضيافتكركسها از را او نيرنگي طرح با است عمرقادر"
".كشد بيرون
كه را عمر قهقهههاي معاويه كجا؟ فسطاط و كجا شام اما
واليتمامي كابوس ز.بشنود كه بي.ميشنيد بود زده نيل به
و بود رفته واليفرو جان و تن در وجدان چنگال.نداشت
ضحاك شوم صداي هم باز "ابايزيد؟ چگونهاي".نبود اماني
"كجاست؟ يزيد.يزيد".بود
پسر احوال بر نيك بااينكه اوآمد ياد به يزيد را معاويه
معاويهديگري "جرثومه" اين از ميدانستكه و بود آگاه
به يزيدرا ميخ كه مصممبود سخت اينهمه ، با كشيد سرنخواهد
وقرارهايي قول عليرغمهمه رو اين از هم.بكوبد خود جاي
رابه يزيد فرصتي ، هر در بود ، گذارده (ع)علي حسنبن با كه
در تامل و تدبير و ملك كار از وي با و ميكشيد كنجي
بهدرشتي گاه و مهرباني و بهنرمي گاهميگفت سخن حكومت
يزيد در يكسره معاويه ، وخشونت محبت تمهيد.تندزباني و
:ميانديشيد معاويه و بود خود كار در يزيد.بياثربود
خواهد باد به بوسفيانيرا دولت آخر ، خيرهسر ، جوانك اين"
".داد
بود ، شده برپا وغارت قتل و آنهمهحيله با كه دولتي
از دريكي پلكي زدن برهم به ميتوانست
دغدغه بزرگترين اين.ريزد فرو شبزندهداريهاييزيد
پس ترا".استخوانش بر عميق زخمي.جانش خورهبود معاويه
"اعرابي؟ چكار حكومت مرگبه از
سبز ، كاخ در مرگ.خواند خويشتن به را وجدانمعاويه نداي
آغشته مرگ به نيز ضحاك طعمدهان حتي.بود نشسته بيضه به
و ".است رفته شكار به يزيد باد ، سلامت به خليفه"بود
به ساخته خود عرش از معاويه كه آن از پيش روز چند يزيد
آن با رفتهبود شكار به غلتد ، فرو كنيزكانپرداخته فرش
مرگ اتراق كه آن با.باخبربود نيك پدر حال وخامت از كه
.بود ديده سبز كاخ حوالي در را
به را پدر فرزند ، كه نميكرد حكم مردانگي رسم حال اين در
كجا يزيد.بشتابد عياشي به و كند رها نزارخود و زار حال
كجا؟ مردانگي و
و جاهلي سنتهاي در حتي كه فرزندي مروت و كجا يزيد
بيش ، يا كم معاويه كجا؟ داشت ، ريشه اعرابنيز قبيلهاي
-سرشيطنت از گيرم -محبتكي و عاطفه نيمچه ابوسفيان به نسبت
نبرده ارث به پدر از هيچ -چموش قاطر آن -يزيد اما.داشت
.الاخباثت.بود
گيرم.آيه و حديث چند حفظ حتي نه و ميدانست ظاهر حفظ نه
را اميه آل شيخان صحبت و قوم پيران با تظاهرهمنشيني به
وليد چون هرزگاني مصاحبتبا و نميداشت خوش
مفرط طرب و مستي سياه و شكاري سگان و وبوزينگاندرباري
.ميداشت خوشتر را
راه يزيد وجود پلشت دشت در معاويه سياست ميان اين در و
كس هر از بهتر خود معاويه و.نداشت جايي به
نخواهد منزل به را كج بار اين يزيد كه ديگريميدانست
.رساند
و خورد چرخي بسته نيمي و باز نيمي معاويه ، بيرمق چشمان
به را شام آسمان و را والي كركسها.ماسيد كاسهگاه در
.نبود خبري يزيد از و بودند كرده دوره لاشهاي چريدن
از يكشنبه روز.بود نشنيده ضحاكرا پاسخ معاويه ، پنداري
از دور يزيد گاه دراين.مرد معاويه ستين ، سنه رجب ماه
حوالي منطقهايدر -"ثنيه حوران" در فرعون مرگ غوغاي
.بود مشغول عشرت و عيش به -شام
و را فاجعه انفجار موءمنان ، ايران ، و عراق و حجاز در و
..بودند نشسته تعزيت به را آتيه حوادث سوگ
زمان معبر در انسان شاميان ، وجدان
به "ثنيه حوران" شكارگاه در قيس بن ضحاك نامه كه آنگاه
چادري سار سايه در يزيد بود ، برپا غوغايي رسيد جوان والي
غنا به خنياگران و بود لميده خود رومي كنيزك كنار زربفت ،
ترد و تازه گوشت با را لذيذ دستكار طباخان و بودند مشغول
كه -كهنه شراب سرخي.ميآزمودند اميرزاده مزاج به شكار
چهره -بود فرستاده يزيد براي فارس از ابي بن زياد
و ملنگ سرش و سنگين پلكهايش.بود داده تاب را او بيتاب
و بود برده خود با را يزيد فارس شراب.بود منگين
و كنيزك الاعشوههاي بود نمانده هيچ طاقت را بوسفيانزاده
تهي يزيد اطراف شتابناك لحظهاي به كه بود چنين و تنهايي
ضحاك كه -معاويه مرگنامه و ماند او و شد جنبندگان از
مهر اميرزاده.مستي گنگي و تنهايي و كنيزك و -بود نبشته
شام امارت فراز بر تمامي به را خود برگرفت ، كه نامه از
مهلت فتاده ، فرو پلك و مينشست سياهي به يزيد چشمانديد
.ميغلطيد پيك پيام بر پلك.ميگرفت دستخط از را
مرگ ناگزير اندوهناكي بر شراب نشئه سرخوشي و ميچربيد
تا خواست و برخاست بود كه كندني جان هر به يزيد و.پدر
را او قيس نامه.كند راست خمره پير سيطره از قامت انحناي
خالي امارت تخت و كاخ.تعجيل به.ميخواند فرا دمشق به
.هم ستم سكان و بود
ميان در راه روز شبانه سه تاخت به "دمشق" تا "ثنيه" از
و ميشكست يزيد چشم در راحت و خواب امارت سوداي.بود
هم را تصورش يزيد ، نيز را مانده راه از اسبان زانوان
اعماق در.باشد راغب و شايق امارت به آنهمه كه نميكرد
شوقي...ميكشيد شعله خلافت شوق يزيد وجود پلشت دشت
شيرين.معاويه بيجان وجدان كام تا بوسفيان از ناكام
گرفته زنگار دشنهاي عبور همچون تلخ و بوسفيانيان براي
.مسلمانان مجروح جان اعماق از
.بودند رسيده دمشق دروازه به سوارانش و يزيد سوم ، شب
عبور زمان را صبحگاهان.سرانگشتي حساب يك با اما همگان
دوستتر يزيد.بودند پنداشته شام دروازه از جوان امير
كنار در امارت قال و بيقيل را ديگر شبي كه ميداشت
به فرمان كه بود چنين.رساند صبح به خنياگران و كنيزكان
.داد اتراق
*
سوگلي حتينبود بشري بني هيچ تحمل ياراي را يزيد شب آن
معاويه مرگ روزانه ، تاخت خستگي.نتوانست ديد نيز را حرمش
طاقت بود ، كرده زبرش و زير يكسره كه بيشماري سوداهاي و
تنها تنهاي يزيد و.بود ستانده او از را آن و اين مصاحبت
از بهتر را او اندازه كه ساقش ، سيم ساقي و بيبوزينه بود
حوش و حول در يزيد كه زماني بويژه و ميدانست ديگري هركس
كه شود لبالب جامش خط هفت كه نميداد اجازهبود معاويه
در آنهم -فرزند مستي سياه تحمل تاب را معاويه مابي مقدس
اندازه از بيرون يزيد ، و.نبود -شام شيوخ ظاهرپرست حضور
پياله پياله نه ، جرعه جرعه ، .ميكشيد سر و ميريخت
يا باشد يمن خاك از پيالهها كه تفاوت چه.مينوشيد
نيز معاويه سر كاسه يا شام هاويه اگر چين؟ يا نيشابور ،
شراب مستي را يزيد.بود همسان ظروف و ظرف كه فبها ، بود ،
در يزيد كه بود گذشته نيمه از شب.بود ربوده خواب رخوت و
پيالههاي.غلتيد فرو تختگاه از و خورد غلتي خود جاي
.نيز يزيد.شد واژگون شراب از تهي سيمين جام و خالي
ورود آستانه در نشسته ، امارت تخت بر هنوز اميرالظالمين
خيمهگاه ، درزهاي از.بود افتاده بخت سرير از دمشق به
.ميكشيد آرام جنبشي به را سردريها و ميوزيد خنكي نسيم
هر كه نگهبانان ، گيج عبور صداي رد و شكاري سگان عوعوي جز
به ديگري صداي هيچ ميپيچيد ، يزيد خيمه در گاهي چند از
گاه به كه بود آن پرواي را كسي مگر و.نميرسيد گوش
.بگشايد سخني قصد به لب از لب اميرزاده غنودن
*
زمان و زمين اگر حتي.نبود ديگر شبهاي بسان اما شب آن
گوش پشت پس در نهايي جنگ شيپور اگر حتي.ميشد فيكون كن
آدميان بند از بند زلزلهاي اگر حتي ميغريد ، اميرزاده
.نبود تحركي توان را اميرزاده..ميدريد
شب آن بود زده زمين بر منگ و گنگ را يزيد خواب ، و شراب
.ميبرد خود با شراب نشئه را اميرزاده كه نبود شبي نخستين
ديگر شبهاي با شب آن تفاوت.نبود -بيشك -نيز شب آخرين
.ميديد مدفون را امير سنگين سايه اميرزاده كه بود آن در
و ميديد شام بام فراز بر را خود و.دمشق خاك اعماق در
و اكابر و.ميديد خود پاي زير در را اسلام ولايت تمامي
و.نيز بودند ، آمده او امارت تهنيت به كه را اموي اعاظم
يزيد و.نيز بودند ، خود زباني روغن مغبون كه را اغنيا
را سان بوزينه سپاهيان پيكر ، غول بوزينهاي بر سوار
اهالي از يكي به سانان بوزينه از يك هر.ميراند فرمان
پنداري كه -يزيد مركب بوزينه.ميمانست شام نااهل
يك هر را خود سم و تن و سر -بود بوزينگان از مجموعهاي
عمر ازبود آميخته همگون صورتي به و گرفته وام جايي از
فتنه رهبران تا -بود پوسيده نيز استخوانش آنك كه -عاص و
تا دواند چشم يزيد.بود غوغايي غريب نهروان غوغاي و جمل
آدميان به كه بيابد ، آشنايي شام لشكر ميان در مگر
غوغا ، آن كشاكش در.نيافت بوزينگان ، تا.باشد مانستهتر
خود به انساني بوي و رنگ يكسره آدميي بوزينه ، ناگاه ،
فضاي در و شد جدا بيردي از باردي شام لشكر از و گرفت
را مرد نيز اين از پيش يزيد.شد پيدا نه ، كه گم مهتابگون
و.فهميد كمتر انديشيد ، بيشتر چه هر كجا؟ دربود ديده
نام يكصدا كه شامي بوزينگان ولوله به لاجرم كه بود چنين
نه و شنيد نه چيزيخواباند گوش ميكشيدند ، هلهله را مرد
.يزيد بود شده بكم و صم گويي.ديد
دارد ادامه
قراگوزلو محمد دكتر
واژه پرشكوهترين ;آزادگي
تاريخ
واپسين در عليهالسلام علي حسينبن آزادگان سرور
حمله قصد كه همراهش كوفيان و شمر به زندگانيش لحظههاي
و دين اگر:فرمود داشتند را (ص)اكرم رسول آل خيام به
زندگي در لااقل نداريد هراسي جزا روز از و نداريد آئيني
.باشيد آزاده خود
هجري سال 61 محرم دهم تا اول روزهاي در كربلا وسيع دشت
حركت براثر.بود بشريت تاريخ جانسوز حادثه بزرگترين شاهد
آغاز سال آن تابستان اواخر از هجري سال 61 محرم قمري سال
حوالي در روزگار آن در بنياسد ازقبيله افرادي.بود شده
خطه جغرافيايي خاص موقعيت بهواسطه و ميزيستند كربلا
بهسختي را تابستان سوزان و گرم روزهاي كربلا
.ميگذرانيدند
روز در وفادارش باياران عليهالسلام علي حسينبن حضرت
و آمدند فرود كربلا سرزمين در هجري سال 61 محرم دوم
.برافراشتند خيمهها
با عمرسعد سرداري به "باطل" جبهه نفري هزار شش گروه
اندك ياوران سو هر از بيشمار خندقهاي و حفرهها كندن
محاصره را حقيقت و حق از بهدفاع مصمم و فداكار ولي
هولناكترين تا بودند آن انتظار در بيصبرانه و كردند
.بزنند رقم را تاريخ جنايت
آزادگي پيامآور عليهالسلام علي حسينبن آزادگان سرور
و صبر با ابديت بهوسعت برافراشته قامتي با حقيقت و
بيوقفه هجومهاي برابر در استوار و مقاوم بردباري ،
ايستادگي محرم دهم روز خورشيد طلوع از خدا دين دشمنان
هاشمي شهداي از يك هر بالين بر شجاعت و شهامت با وي.كرد
با و ميشد حاضر بودند باوفايش ياران كه غيرهاشمي و
سپس و ميداد نوازش را غرقبهخونشان جسد توانمندش دستان
.ميخواست آمرزش متعال قادر از برايشان
جبهه اندك ياوران (عاشورا) دهم روز ظهر نزديكيهاي در
غلتيدند خون و خاك در دونصفت كوفيان بهدست جملگي "حق"
وجود با كه بود ذوالفقار صاحب علي دلاور فرزند حسين و
هراس و وحشت بدون تنها و يكه بدن ، در متعدد زخمهاي داشتن
حمله روبهصفتان بدان كوفيان آخته شمشيرهاي برق از
.ميساخت دوزخ راهي ديگري از پس را يكي و ميبرد
"مقتلالحسين" كتاب و 112 صفحه 111 در مخنف ابي
.رسيد شهادت به (ع)حسن قاسمبن اينكه از پس":مينويسد
در را او جسد و شد حاضر او نعش سر بر (ع)امامحسين
پاي و بود نهاده خود سينه بر را جوان سينه حاليكه
پسرش كنار در و برد را او ميشد كشيده زمين بر (ع)قاسم
.داد قرار بيتش اهل كشتههاي ديگر و (ع)علياكبر
در عاشورا حوادث از ديگر مطالبي بيان از پس ابيمخنف
ده با شمربنذيالجوشن است ، آورده شده ياد كتاب صفحه 113
.رفت (ع)حسين خيمه طرف به كوفه اهل پيادگان از نفر
و او ميان دشمن ولي كرد حركت شمر بهطرف نيز (ع)حسين
واي:گفت حسينعليهالسلام.انداخت فاصله و ايستاد خيمه
در پس نميترسيد ، معاد روز واز نداريد دين اگر !شما بر
.باشيد آزاده دنياتان كار
اول جلد صفحه 186 در اصفهاني ، الحسين عليبن ابوالفرج
حسين خرگاه بر ضيابي شمر":مينويسد "الطالبين مقاتل"
ابوعبداللهالحسين.رفت پيش او خيمهگاه تا و آورد حمله
:كشيد فرياد
آزاده مردمي دنيا در دستكم شما ، بر واي نداريد دين اگر
".باشيد
سال حوادث در تاريخش صفحه 305 در طبري جرير محمدبن
شمربن":مينويسد ابيمخنف از نقل به هجري شصتويكم
سوي كوفه پيادگان از نفر ده حدود در گروهي با ذيالجوشن
(ع)حسين.بود آن در وي عيال و بنه كه رفت حسين منزلگاه
حسين آنگاه.شدند حايل بنهاش و وي ميان كه رفت آنها سوي
نميترسيد معاد روز از و نداريد دين اگر شما بر واي:گفت
.باشيد جوانمردان و آزادگان دنياتان كار در
محرم دهم روز در عليهالسلام علي حسينبن آزادگان سرور
و جوانمردترين از صدتن از بيش حاليكه در هجري سال 61
شهادت به باطل عليه حق جبهه در عصرش مردم وفادارترين
از خون حاليكه در شجاعت و شهامت كمال در بودند ، رسيده
از پس روزگار مردم به و تاريخ به ميريخت فرو سروصورتش
و آموخت را زيستن آزاد و آزادگي درس هجري سال 61 عاشوراي
انساننماي مخلوق قسيالقلبترين به بلند فريادي با
:فرمود تاريخ
فكونوا المعاد لاتخافون كنتم و دين لكم يكن لم ان
فيدنياكم "احرارا
نداريد هراسي جزا روز از و نداريد آئيني و دين اگر
باشيد آزاده خود زندگي در لااقل
انصاري تقيزاده بدر
معارف كتابخانه
|
ديني تجربه
فرهنگي موءسسه /يزداني عباس:توضيح و ترجمه /پراودفوت وين
تومان 1050/صفحه 400/رقعي قطع /اول 1377 چاپ /طه
.ميآيد بهشمار دين فلسفه مهم ازمباحث "ديني تجربه"
اثبات براي راهي را ديني تجربه انديشمندان ، از پارهاي
گروهي و ميدانند طبيعت ماوراي اثبات دستكم ، يا خداوند
كتاب.ميكنند قلمداد ديني پلوراليزم براي مبنايي را آن
به شناسانه پديدار نگاهي با كه است آثاري از يكي حاضر ،
طي كتاب ، پايان در مترجم.است پرداخته مسئله اين
پرداخته موءلف لغزشهاي از پارهاي بررسي به يادداشتهايي
.است
بيكن فرانسيس آراء و آثار و احوال
چاپ /فرهنگي و علمي انتشارات /جهانگيري محسن دكتر تاليف
750/وزيري قطع /صفحه 25618/اضافات و اصلاحات با دوم
تومان
مذهب تجربي فيلسوف و دانشدوست نويسنده بيكن ، فرانسيس
فلسفههاي با وي.خواندهاند جديد علم پيامبر را انگليسي
را آن كه جديد فلسفه نهادن بنيان در و ورزيد مخالفت كهن
علم ارزش و اهميت در و كرد كوششها ميناميد فعال فلسفه
تنظيم بخش سه در حاضر ، كتاب.گفت سخن توانست تا جديد
تحصيل ، دوران خانوادگي ، وضعيت از اول بخش در:است يافته
بهميان سخن بيكن آثار و سياسي فعاليتهاي و ادبي مقام
و بحث مورد وي فلسفي افكار و عقايد دوم ، بخش در ;آمده
و افكار ارزشيابي به سوم بخش و ;گرفته قرار تحقيق
.است يافته اختصاص او انديشههاي
كاشغر و خوقند بخارا ، تاريخ
در محمدعليخان بخارا ، در حيدر امير حكمراني شرح در)
و خوقند
(كاشغر در خواجه جهانگير
:تحقيق و تصحيح مقدمه ، /بخارايي شمس ميرزا :تاليف
قطع /اول 1377 چاپ /مكتوب ميراث نشر دفتر /عشيق محمداكبر
تومان 1200/صفحه 350/باروكش زركوب وزيري ،
سمت عهدهدار كه (ق. -ه.قرن 13) بخارايي شمس ميرزا
همنشيني سبب به بود ، ماوراءالنهر منغيتيه پادشاهان دبيري
اين رخدادها ، بر اشراف و وقايع متن در حضور درباريان ، با
مطلوب ويژگيهاي از.است كرده ارائه مفيد شكلي به را اثر
مردم نظامي و اعتقادي اجتماعي ، اوضاع به توجه كتاب ، اين
كتاب ، نخست بخش انتساب.ميباشد سياسي وقايع نقل كنار در
بخارا ، در ميرحيدر امير حكمراني رويدادهاي بر مشتمل كه
كاشغر در خواجه جهانگير نيز و خوقند در خان محمدعلي
ميتواند آن دوم بخش و بوده قطعي موءلف به ميباشد ،
را حاضر اثر.باشد "گرگوريف" روسي ناشر افزوده
ظلالسلطان ، ميرزا مسعود دستور به ياور محمدحسنخان
فارسي به روسي مترجم متن از ناصرالدينشاه ، فرزند
.است برگردانيده
فاطميان
آنان علمي و تعليمي سنتهاي و
و نشر /بدرهاي فريدون دكتر ترجمه /هالم هاينتس :تاليف
/صفحه 148/وزيري قطع /اول 1377 چاپ /فرزانروز پژوهش
تومان 800/زركوب
تاريخ در كه بودند اسماعيلي شيعي دولت نخستين فاطميان
منحصربه آغاز در كه آنها ، حكمراني حوزه.كردند ظهور
و مصر و يافت گسترش آهسته آهسته بود ، آفريقا از قطعهاي
نواحي از بعضي و موصل و بكر ديار و يمن و حجاز و شام
جنبش فاطمي ، دولت زوال از پس.شد شامل را عراق
و 170 گرفت سامان نو از صباح حسن رهبري تحت اسماعيليان
حسن قيام با حركت اينبود فعال ق -ه تا 654 ديگر سال
مغولان دست به الموت سقوط با و آغاز فتحالموت و صباح
مختلف بهصورتهاي پس آن از اسماعيليه ، كيش.يافت پايان
حاضر ، كتاب در.است داشته تجليهايي گوناگون نواحي در
تعليمي سنتهاي و فرهنگي جنبههاي از برخي بهاختصار ،
.است شده نگاشته فهم كس همه بهصورتي اسماعيليان روزگار
فني بهصورت روايات و اسناد تحليل و تجزيه از نويسنده
بررسي از كه نتايجي و خود اظهارنظرهاي به تنها و گذشته
با مترجم.است كرده قناعت نموده استنباط شواهد و مدارك
بهرهبرداري به فراواني كمك خود ، تلاشهاي و افزودهها
.است كرده زبان فارسي خوانندگان سوي از بهتر
خاورميانه و ايران سياسي -تاريخي فرهنگ
چاپ /رسا فرهنگي خدمات موءسسه /عليبابايي غلامرضا :تاليف
صفحه 1100/جلد 4/زركوب وزيري قطع /اول
است ، مناسب بسيار فرهنگي خود نوع در كه اثر ، اين در
رايج مصطلحات از ضروري و كامل مجموعهاي تا شده كوشيده
واقع در كه خاورميانه ، و ايران معاصر سياسي تاريخ در
در و شود گردآوري است براين تاثير و تماس كانون مهمترين
هم.شود نهاده پژوهشگران و كارشناسان و دانشجويان اختيار
اسلامي انقلاب واژههاي شامل كتاب بخش نخستين رو ، اين از
(آبان 1358 13) "جاسوسي لانه اشغال" با كه است ايران
موءلف.ميشود خاتمه "نظام مصلحت تشخيص مجمع" با و آغاز
و تاريخي اهميت درباره مختصر و جامع بحثي ابتدا ، در
ذكر آن ژئوپوليتيكي ويژه موقعيت و خاورميانه جغرافيايي
معرفي را محدوده اين در واقع سرزمينهاي و كشورها و كرده
از را "خاورميانه مفهوم" تا كوشيده وي.است نموده
متن در درواقع نيز اسلام جهان.بنماياند مختلف ديدگاههاي
و رخداد هرچه و بازمييابد را خود اساسي معناي خاورميانه
ميدهد رخ معاصر اسلام پيرامون در سياسي واقعه و تحول
اقتصادي يا و نظامي يا ژئوپوليتيكي مسائل به بهنوعي
را اثر اين موءلف كتاب ، اين در.ميشود مربوط خاورميانه
بيان در را امانت و نگاشته متعددي منابع به اتكاء با
و بيانيهها و اعلاميهها در مندرج انديشههاي و افكار
ويژگيهاي و هرمدخل منابع و است كرده حفظ گوناگون اسناد
پايان در انگليسي و فارسي منابع كتابشناسي با همراه آن
مهمترين حاضر حال در فرهنگ اين مجموع در.است آورده كتاب
و اسلام جهان معاصر سياسي واژگان شناخت در عمومي منبع
در (..و ماروني فالانژيسم ، صهيونيزم ، نظير) غيرمسلمان
.ميشود محسوب خاورميانه
|
|