انسان و عرفان
دكتر مظلوم شهيد از اي نشده منتشر سخنراني
(نخست بخش )بهشتي حسين محمد
شخصيتها و چهرهها از بعضي تاثيرگذاري :جستارگشايي
روند در آنان نقش درباره كه قضاوتهايي نيز و بررخدادها
ساير با متفاوت مينمايد ، رخ كشوري هر توسعه و رشد روبه
از فراتر بسي امور در آنان جايگاه و نقش و است شخصيتها
از يا فقدان لذا.ميرسد نظر به ابتدا در كه است چيزي آن
ادامه بر را جبرانناپذيري ضربات ميتواند آنها رفتن كف
.كند وارد مسير
كه بود افراد اينگونه از بهشتي آيتالله مظلوم شهيد
و مدرن دنياي از صحيح استفاده به توجه و برنامهريزي
ملي و ديني امور با آن درآميختگي و تلفيق و آن امكانات
آن دانشي عظيم پشتوانه وبود كرده فهم خوبي به را
مطروحه مسائل و موضوعات بر وي اشراف همراه به بزرگوار
مباحث از وي عميق آگاهي نيز و غرب تفكر سير در روز
را نظيري كمتر كه ساخت دولتمردي وي از مذهبي ، و اسلامي
.جست ميتوانستيم همنسلانش و اقران ميان در
و فرهيخته شخص يك كه خلقي خصوصيات اغلب از بهشتي شهيد
از و سربركشد بتواند تا باشد آنها داراي بايد اخلاقگرا
سخنان تحمل صدر ، سعه.بود برخوردار يابد ، تمايز ديگران
و شبهات به پاسخگويي در منطق و عقل از استفاده مخالفان ،
و بيان آزادي از پشتيباني و تبليغ و ترويج نيز و ايرادات
آن اجتماعي اخلاق اصلي ويژگيهاي از مطبوعات و قلم
ايشان كه شهيد آن درباره (ره)خميني امام سخن.بود بزرگوار
نمايانگر ميتواند وجهي از بودند ، كرده تشبيه ملتي به را
شهروند كه مردمي ;مردم تمامي به بزرگوار آن كه باشد آن
همه براي و مينهاد عزت و احترام بودند اسلامي جمهوري
.بود برابر حقوق خواهان آنان
در چنين بزرگي كه بود كرده مقدر چنين تقدير متاسفانه
اما.بركشد ديگر ديار به رخت انقلاب ، روزهاي حساسترين
در هنوز ياد زنده آن سلوك و سيره نيز و گفتهها و سخنان
افراد و گروهها كه روزها اين در كاش اي است ، يادها
مراد ميكوشند ، بزرگوار آن افكار و آراء تبليغ در بسياري
به مصادره و گلچين از و نهند ارج را ايشان اصلي منظور و
اگر.كنند پرهيز ياد زنده آن سخنان كردن جناحي و مطلوب
و درست دريافت و ، درك خود بيداردل و هوشيار ملت چه
زير گفتار.دارد بهشتي شهيد سخن و زندگي شيوه از مناسبي
قرار گرامي خوانندگان شما منظر در تلخيص اندكي با كه
با كه است عرفان درباره بهشتي شهيد سخنراني.ميگيرد
-بهشتي عليرضا دكتر -ياد زنده آن بزرگوار فرزند از سپاس
معارف گروه اختيار در را نشده منتشر سخنراني اين متن كه
اين به را مقام عالي خوانندگان شما توجه دادند ، قرار
.مينماييم جلب گفتار
معارف گروه
راههاي و شهرها از كه خواهرهايي و برادرها از بايد اول
.كنم تشكر و تقدير ميآيند اينجا به بحث اين براي دور
استوار عزيمت و بلند همت اميدوارم.آنهاست همت نشانه اين
براي چه كه بدهد آمادگي و نيرو ما به آنقدر همه ،
دور ساختن ، و شدن ساخته براي چه و دادن ياد و يادگرفتن
.انشاءالله.باشد آساني كار برايمان هم زمين كره زدن
انديشه ، كمك به كه داشتيم بخش آگاهي رابطه يك خدا درباره
در ميشد خلاصه و گفتيم را آن فشرده كه نظري ، عقل كمك به
را گردونه اين كه ديرين نظري راهنماي و دليل همان
فنا اين و پديدآورندهاي را پديدهها اين و گردانندهاي
و تكيهگاهي را دهنده تكيه اين و است بقايي مبدا را شدني
سرچشمه را تابان شعاع اين و سايهاي صاحب را سايه اين
موجود را فقيران اين و است اصلي را فرع اين و نوري
تعبيرهاي همه اينها ميبخشد ، غني آنها به كه هست غنياي
به انسان انديشه رهيابي يك از استدلال ، يك از گوناگوني
امروز و است نظري عقل و تحليلگر انديشه كمك با خدا سوي
و تفكر مغز ، فكر ، كار رهيابي ، اين كه بگوييم ميخواهيم
نزديكتر كه داريم ، نيز ديگري راه ما [اما].بود انديشيدن
است ، دل كار آن ، از ايمانزاتر و ازآن ، روشنتر آن از
راه اين روي "معمولا عرفا ، .دارد خدا سوي به دل كه راهي
.دارند تكيه اول راه روي انديشمندان و فلاسفه و دوم
است ، راه آن هم و است راه اين هم است ، راه دو هر [البته]
بتوانند كه كساني همه براي دومي راه اين "انصافا ولي
دلپذيرتر ، راهي بروند ، و كنند پيدايش بشناسندش ،
و نظري عقل نقد در كانت.است يقينآورتر و ايمانزاتر
برد "اصولا كه ميرسد نتيجه اين به تحليلگر انديشه نقد
ميباشد اعراض و پديدهها فنومنها ، مرز تا انسان انديشه
(اعراض بگوييم پديده جاي به امروز زبان به كه است بهتر)
جوهرشناس ، انديشه انسان ميشناسد ، را ظواهر انسان
از ديگر او انديشه برد.ندارد شناس گوهر و ذاتشناس
جوهر حتي راه آن از نميتواندنميرود طرفتر آن اعراض
معني آن با جوهر هم شايد كه را ، خدا رسد چه بشناسد ، را
نظير چيزي بكند تعريف ميخواهد كانت كه ظريفي دقيق
ذاتها بخش هستي مذوتالذوات ، گوهرها ، گوهر ، جوهرالجواهر ،
بنابراين ، .باشد خودمان فلاسفه زبان در ذاتها بخشنده و
خدا به نميتواند استدلال پاي با آدم كانت گاه نظر از
.ميداند چوبين خداشناسي در را استدلال پاي هم كانت برسد ،
اما خير ، نه.است درست كانت حرف بگويم نميخواهم بنده
شمار انگشت تواناي انديشههاي از يكي كانت نرود يادمان
و ريزبيني دقت ، قدرت و تحليل قدرت نظر از بشري تاريخ
داراي كه او و است تحليل و تجزيه و تمركز و باريكبيني
است تيزبيني ديد و پركار دوربرد ، انديشه و مغز چنين يك
كه است درست كانت حرف اين لااقل ، .ميكند عجز اظهار
انديشه اينهمه با و دارم كه تيزبيني اينهمه با من بگويد ،
ميبينيد و دارم كه ارزيابي و بررسي و نقد قدرت دوربرد ،
.برسم جوهر به انديشهام و فكرم مغزم ، اين با نتوانستم
است ، درست او حرف اين بگويد؟ ميتواند كسي چه را اين
خطا.معناست تمام به راست يك نيست ، هيچي خطا گفت نميشود
به انديشه راه از رسيدن و انديشه راه بنابراين ، .نيست هم
و كانت براي است راه عدهاي براي اگر هستي ، مبدا و خدا
نيز رومي جلالالدين مثل افرادي براي نيست ، راه كانتيان
پاي كه برسد اين به نيز او است ممكن زيرانيست راه
نيز اوبود بيتمكين سخت چوبين پاي بود چوبين استدلال
حال هر به و بماند يا بلغزد استدلال پاي كه ميترسد
راه پيمودن براي انسان اختيار در يعني باشد ، بيتمكين
.كرد نميتوان ترديد آن در و است واقعيت يك اين.نباشد
به نظري عقل با":ميگويد كانت نيست ، اينجور دل راه اما
كتاب در او ،"رسيدم خدا به عملي عقل با اما نرسيدم خدا
انسان اينكه به ميكند برخورد "عملي عقل ارزيابي و نقد"
هيچ و دارد را توان اين "واقعا انسان] دارد ، توانايي يك
كه است اين آن و [ندارم را توان اين بگويد نميتواند كس
نبايد و بايد ميكند ، بد و خوب و بدكند و خوب ميتواند
خير ، درك به كجا از آدم ميپرسد كانت.دارد زندگياش در
است ، شده نائل قبيح و قبح و بدي و بد خوب ، و خوبي حسن ،
ميكند دنبال ميگيرد ، را اينجا كجاست ، ادراك اين سرچشمه
توان اين انسان به ميتواند كه سرچشمهاي تنها ميبيند و
همه با را كانت حرف ندارم بنا بحث اين در خداست ، بدهد را
چهار سه از بيش اين باز چون كنم بيان آن گسترش و پيچيدگي
شر ، و خير درك به توجه راه از او ولي بود ، خواهد جلسه
خدا به نبايد و بايد زشت ، و زيبا نقص ، و كمال بد ، و خوب
و عبارت نظر از چند هر عرفاست ، همه راه اين و ميرسد
به اگر انسانباشد متفاوت هم با آنها تعبيرات تعبير ،
به اگر بكند ، نگاه خودش تلاش و جنبش و حركت و پويش
بنگرد ، دقت به را زندگيش آهنگ اگر بازگردد ، خويش خويشتن
و محاسبات برپايه "صرفا اگر انسان زندگي كه ميبيند
و پوچ باشد ، حسابگر عقل جهتيابيهاي و برنامهريزيها
يك من امروز كه ميكند حساب خود با "مثلا بيمعناست ،
و كردم تمام را راهنمايي دوره هستم ، ساله پانزده جوان
يعني است؟ بهتر بروم رشته كدام خوب ، دبيرستان ، بروم بايد
بدست بيشتري پول بروم رشته كدام يعني است؟ بهتر چه
اين داشت ، خواهم بيشتري رياست بروم رشته كدام ميآورم ،
محاسبات در را بهترها اين بخواهد اگر چه؟ يعني است بهتر
كه ميشود اين بالا دست بكند ، پيدا حسابگر عقل معادلات و
من براي و است متناسبتر من استعدادهاي با رشته كدام
افرادي جمله از جوان اين اگر حالدارد بيشتري بازدهي
و نديده عمرش به رياست نديده ، پول حالا تا كه باشد
به هم صباحي چند يك باشد ، شده سركوب نفسانيش تمنيات
به و رسيدنها رياست به و رسيدنها مال به و درخشيدنها
سرگرم يعني.است خوش دلش رسيدنها ديگر نفساني تمنيات
هم رياست و كرد پيدا پول گذشت سالي چند وقتي ولي.است
چه؟ ديگر ميگويد رسيد ، نيز ديگرش تمنيات به و كرد پيدا
چند اين ميگويد ، عقب به برميگردد چه؟ بعد به اين از
يك و احساس يك برايش و رسيدي؟ چه به كردي؟ كار چه سال
است ، پوچ و هيچ زندگي كه اين آن و نميماند بيشتر دريافت
عظيمي بخش ذهنيت بر پوچانگاري و نيهيليسم سلطه و ريشه
.است همين در پيشرفته صنعتي جوامع و كشورها انسانهاي از
رسيدهتر آرزو به و بهرهمندتر چه هر انسان رابطه اين در
زيرا است ، بيشتر او در هيچي و پوچي احساس نفوذ خطر باشد ،
روي ذهنيتشان نرسيدهاند چيزها خيلي به هنوز كه آنهايي
اين فرصت و است متمركز نرسيدهاند آن به كه چيزهايي همان
پيدا را اساسيتر محاسبه و حساب اين و بالاتر انديشه
آخر در و كرد طي را اينها همه آدم اگر امانميكنند
اين با شما.است هيچ ميبيند شد؟ چه حالا كه پرسيد
قشرهاي يا جوامع ساله شصت پنجاه ، حريف فن همه آدمهاي
كنيد ، صحبت مادي نظر از شده اشباع و رسيده رفاه به و مرفه
را پوچي احساس زمينههاي آنها تمام به نزديك اكثريت در
بيمعني اينها براي زندگي آخر سالهاي قدري بهميبينيد
خور غذا مرده يك "واقعا كه است محتوي كم و معني كم يا
از بسياري جوامع ، اين در.زدهاند بهت و مرده دل هستند ،
مراكز و دريا كنار و باشگاه و اداره خانه ، در كه جوانها
افسرده ، ساله پنجاه و چهل آدمهاي اين به نوش و عيش
برخورد فراوان خموش خمود تاريك درون بينور بيرمق
چيست؟ زندگي كه ميآيد پيش برايشان سوءال اين كردهاند ،
قصيده اول همان در را قصيده آخر بيت اين بگذار ميگويند
را خودمان پدر سال سي بيست داريم مرض مگر.بخوانيم
در شكل اين به نيهيليسم ;برسيم آخر به تا دربياوريم
چيز همه كه آنهايي اول يعني ميكند ، رشد پيشرفته جوامع
وضع جوانها اين بعد ميكنند پوچي احساس سرگذاشتند پشت را
را آنها زندگي بيفروغي و بينوري و افسردگي و دلمردگي
همين به ميافتند ، فكر اين به اول همان از و ميبينند
قلندر ميشوند ، هيپي ميزنند ، پا پشت چيز همه به دليل
قلندري ، اول از است ، براين قرار اگر:ميگويند ميشوند ،
را خود دربياوريم ، چه براي را خودمان پدر سال سي بيخود
گاملر اين.دارد عالمي هم آن كه ميزنند بيعاري طبل بر
گرفت ، اوج رسيده رفاه به جوامع در بازي قلندر اين و بازي
و نور نيز ماركسيستي كشورهاي در ديدند كه وقتي خصوص به
جوان اين وضعيتي ، چنين با.نشد پيدا زندگي براي فروغي
چه بشود ماركسيسم هم اينجا گفت ، سرمايهداري غربي جامعه
را امروزم رفاه درصد سي من ، كه آن نهايت در ميشود؟
نفر دو را درصد هفتاد اين كه باشد خوش دلم و باشم داشته
صددرصدش.نميشود كه اين از بيش ديگر دارند ، هم ديگر
.باشد داشته ما سه هر براي درصدش سي كه داشت چه من براي
زيادش و كم شد منحصر ماديات اين به زندگي آرمان اگر
ميرود ، دنبالش به نشده اشباع انسان تا فقط ندارد تفاوت
والذين مثل هيچي ، ميبيند چه؟ شد اشباع وقتي ولي
.جاءه اذا حتي ماء الظمئان يحسبه بقيعه كسراب كفرواعمالهم
(1)عنده وجدالله.
و كرده گم خدا و بيايمان انسانهاي كارهاي و تلاشها تمام
به آدم تا كه است سرابي نظير بيهدف ، و سرگشته و ظالين
دربرابر بياباني در سرابي ميدود ، دنبالش نرسيده آن
تشنهاي حريص ديدگان برابر در.نشدهاي سيراب تشنه انسان
ميرسد آن به وقتي.ميپندارد آب را آن دور از كه
ديد كه رسيد نقطه آن به انسان اگر و نيست هيچ ميبيند
توانست بشود ، بيدار و بيايد خود به توانست و نيست چيزي
رخ و بود پرده بود ، حجاب همه اينها كه برسد آنجا به
اگر اما.است رسيده سعادت به بيابد آنجا در را دلدار
رسيد كه آنجا برسد ، بيداري اين به نتوانست رسيد كه آنجا
دويدم همه اين سرم ، بر خاك كه سرش تو زد دست تا دو با
يا نميماند ، بيشتر چيز يك فقط او براي وقت آن هيچ؟ بالا
معشوقها ، انگيزهها ، حسابگر انسان براي زندگي ، يا مرگ ،
انسان اين وقتي اما هست ، محبوبها ، و خواستهها و خواستها
همه كه ميبيند تازه شد اشباع و رسيد آنها به حسابگر
محبتي ، عشقي ، او براي ديگر.است باخته يكجا را قافيهها
وقتي تا انسان كه درحالي نميماند ، آتشي و فروغي گرمايي ،
(است10 مردگي عشق بي زندگي باشد ، داشته عشقي كه است زنده
محبوبها بيعشق زندگي (بفهمند ، 2 زود كه انسانهايي همه
انسان عشق كه نيست آن خور در و گذراست و موقت خواستها ، و
خدا به آسان خيلي اينها همه باشد ، انسان عشق و بماند
طي را مسافت اين سريع خيلي كه هستند ميرسند ، بعضيها
.ميشوند آشنا او با و ميرسند معشوق آن به و ميكنند
هرسخنشان و ذكرشان هر و گامشان هر و نگاهشان هر كه آنها
ميتوانند آسان كه هستند كساني.ميدهد را عشق اين بوي
را دل پردههاي و حجابها اين بگذرند ، فريبا ظواهر اين از
خورشيد آن تابش برابر در را قلب و را دل و بزنند عقب
.بيابند را واو بدهند قرار هستي
ميدان در چه عبادت ، محراب در چه نبرد ميدان در چه عارفان
اين راحت ميتوانند خيابان در چه خانه ، در چه كار و شغل
باشند ، خدا ياد به همانجا و بزنند كنار را پردهها
و جنوبهم علي و "قعودا و "قياما يذكرونالله الذين
هذا خلقت ما ربنا الارض ، و خلقالسموات في يتفكرون
."باطلا
در اما است ، آمده انديشه و تفكر قصه آيه اين در اينكه با
;ميكند مطرح را چيز همه هستي بودن باطل و حق با رابطه
پهلو بر و درازكشيده نشسته ، ايستاده ، انسان ، اينكه
هستي و عالم اين براي اگر مينگرد ، هستي اين در افتاده
خدا به "فورا دربيايد پوچي از كند ، پيدا معني و بخواهد
عشق خور در آنچه ميبيند ، اودارد معنايي چه ميرسد ،
خير پرتو در خوبيها همه كه اوست نيست ، اينها است ، ورزيدن
.ميشود جمال و كمال و خير جمالش ، و كمال و
مطلق؟ يا است نسبي ديگر جمالهاي و كمالها و خيرها همه
نسبي ميگويند نيز خدا منكرين.است نسبي ميگويند همه
وقتي ;ميشود خير زماني چه نسبي خير توصيف اين با.است
حقپرستي درونشان در كه را انسانهاييباشد مطلق خير كه
به تا ميگذارند حقي هر روي پا بعضيها ببينيد ، هست ،
يك درونشان كه انسانهايي اما برسند ، مليونشان و سنار
خلاف اين ميگويندميايستند جا يك در هست وجدان مقدار
ناحق و حق آن در كه حسابگر عقل چه؟ يعني حق خلاف.است حق
است ، ماكياولي حسابگر عقل برجسته جلوه نميشود؟ پيدا
دين ، ميگويد.است حسابگر عقل اوج آن درست ماكياوليسم
فداي ميتواني را همهچيز و فرزند و زن اخلاق ، مذهب ،
رسيدن براي ميتواني را همهچيز بكني ، خودت خودخواهيهاي
و زنباره.بدهي قرار وسيله تمنيات و آرزوها آن به
اشكالي.كن فدا را چيز همه راه اين در ;هستي شهوتران
فدا را چيز همه راه اين در.جاهطلبي و قدرتطلبي.ندارد
ديدي جايي خودت اگر اما است ، بد دروغ بگو مردم به.كن
احمقي آدم نگفتي دروغ و برسي قدرت به تا بگويي دروغ بايد
.هستي
آدمكشي است ، بد ظلم بگو مردم به ميگويد ، ماكياوليسم
خواسته آن به ميبيني كه رسيدي جايي به اگر اما است ، بد
براي و برسي ميخواهي..آرزو جاه ، و قدرت و تمنيات و
دم از بيجهت و بيگناه را نفر هزاران بايد آن به رسيدن
آدم ندهي ، اگر كه بده بدهي ، كشتن به و بگذراني تيغ
آخرش حسابگر عقل ماكياوليسم ، بيان به.هستي ضعيفالنفسي
كه بود حالت اين يكذره انسان در اينكه بهمحض.است اين
نميكنم ، است ظلم كار اين نميكنم ، و است بد كار اين نه
ميپرسد خودش از زمان اين در و.نميكنم است زشت كار اين
در ميشود معلوم آوردهام ، كجا از را زشت اين چيست؟ اين
انسانهايي همهحق به عشق هست ، هم ديگر عشق يك من درون
به صدق ، به حق ، به عشقي و گرايشي ميلي ، درونشان در كه
عطوفت به فداكاري ، به ايثار ، به شجاعت ، به كمال ، به عدل ،
آنهايي همه و هست انصاف و ديگران براي دلسوزي و رحمت و
مييابند ارزشها اينگونه به علاقهاي و عشق دردلشان كه
چون دارند ، و يافتهاند خدا سوي به راهي اينها كه بدانند
.است عشق جاي اينجا نميشود ، سرش حرفها اين حسابگر عقل
دفاع راه در را پررونقش كار و كسب ميآيد كه انساني آن
چرا تو پرسيد ، او از بايد ميكند فدا مظلومان حقوق از
!آقا بگويد فرويديسم يك است ممكن ميكني؟ را كار اين
زماني يك آدم اين.است رواني عقدههاي از ناشي اينها
شده ، پيدا عقده يك او در و بوده مظلوم بوده ، توسريخور
ديگر مظلوم آدمهاي به نسبت عاطفه و سمپاتي نوع يك حالا
او به احمقانه ، ناخودآگاهش ضمير و گرفته جا روحش در
اينكه مثلكن دفاع آنها از برو كن ، ول را اينها ميگويد
سراپا خودش اتريش سرگردان يهودي اين فرويد ، آقاي اين
است نتوانسته وجودش تمام در "اصلا كه بهطوري بوده ، عقده
عقدهها ، اين از رهيده انسانهاي اي.كند پيدا را خدا نور
عقدهها اين دچار زندگيتان طول در كه انسانهايي اي
بكاويد ، را خودتان شدهايد ، دچارش كم خيلي يا نبودهايد ،
بهكار خودتان درباره آگاهانه خودتان را روانكاوي آن
چنين مظلوم انسان از دفاع به ما عشق "واقعا.بريد
شما عشق عدل ، به شما عشق حق ، به شما عشق.دارد زيربنايي
آدم ميآيد ، بدتان دروغگو آدم از شما اينكه صدق ، به
شكوه درنظرتان راستگو آدم ميشود ، كوچك نظرتان در دروغگو
ناشي نيز اين چيست؟ اين است ، دوستداشتني و دارد جلال و
و گفتهاند دروغ او به صدبار "مثلا است؟ ديگر عقده يك از
به پايش شده ، زحمت و رنج دچار دروغها اين اثر در
كينه نوع يك دروغ به نسبت وقت آن رفته چالهوچولهاي
است ماترياليست آدم وقتي !اينه است؟ كرده پيدا حسابگرانه
متعالي نورانيتهاي و ارزشها حتي.ميآيد سرش همينبلا
نيز اوكند درك نميتواند هم را درون در نهفته انساني
چيزي چنين يك كه بياورد رو حسابگر عقل چرتكه به ميخواهد
عشق كه انسانهايست آن با من سخن روي امادرميآيد آب از
هنوز كه كساني حتي ;ميفهمند حقپرستي و حق به را انسان
آن امااز بدهد خداپرستي معني نتوانسته برايشان حقپرستي
;ميكنم عرض انسان آن به باشند ، كرده درك را حقپرستي اول
به ميرسي جلو برو جلو ، برو بگير ، را نخ اين !انسان اي
را كار همين كانت ندارد ، هم برگردي برو هيچ حقتعالي ،
آن با كرده پيدا درونش در نبايد و بايد مشت يك كرد ،
خوب را زندگيش از سال شصت "اقلا كه مردي ;تيزبيني
و تجزيه "انصافا و چيزها خيلي از فارغ است ، انديشيده
اما ناقص اگرچه عملي عقل و نظري عقل بر او نقد تحليل
ميبيند ، خودش ، درون در او است ، پرافاضه و پرمعني بسيار
پرهيز ناحق از ببيند ، را حق ميخواهد ميرسد كه حق به
اخلاقي بايد به وقتي و بشود ناحق تسليم نميآيد دلش كند ،
هيچگونه او در كه است بايدي آن اخلاقي ، بايد -ميرسد
بايدهاي اين والا.نباشد ملحوظ انسان براي منفعتي
كه بايدهايي يك به ميرسد -نيست اخلاقي بايد حسابگرانه ،
هرگز ماكياولي ، محاسبات ماكياولي ، عقل حسابگر ، عقل
پس ميگويد ، وقت آن.كند توجيه را بايدها اين نميتواند
اين شد قرار كه وقتي و خيرم عاشق صدقم ، عاشق حق ، عاشق من
همه از اينها ، و قدرت و رحمت و خير و عدل و صدق و حق
مطلق ، صدق مطلق ، خير مطلق ، حق ميشود شود آزاد نسبتها
اگر كيست؟ اين شما ديد از مطلق ، رحمت مطلق ، قدرت
خويش ، خويشتن به بايد باشي داشته را عشق اين ميخواهي
يادت داستان اين فقط ، قصه اين فقط حديث اين برگردي ،
در را خدا تا بكاوي را قلبت و را درونت آنقدر و بماند
در قرآن اينكه و خداست خانه موءمن قلب كه بيابي ، آنجا
عقل ، و لوب روي نه ميكند تكيه فوءاد و قلب روي خداشناسي
فوءاد و قلب روي قرآن اينهمه اما ميآيد كار به عقل و لوب
كه آنجا گرمه كه آنجايي يعني فوءاد ، اينكه براي دارد تكيه
...او با حتي و است انسان هستي قلب و عشقه جاي
دارد ادامه
معارف كتابخانه
|
آسيا اديان
نشر دفتر /گواهي عبدالرحيم دكتر ترجمه /هاردي فريدهلم
/صفحه اعلاء/660 جلد با وزيري قطع /اول چاپ /اسلامي فرهنگ
تومان 1800
.است كهن پيچيده تمدنهاي و بزرگ دينهاي مهد آسيا ،
ميبايد را جهان در معنويت اعظم بخش سرچشمههاي بيترديد
پهناور قاره اين جنگلهاي و كويرها و كوهها و دشتها از
و اديان از پرشمار تعداد اين از برخي به.گرفت سراغ
به كه ميگويند "قبيلهاي اديان" "اصطلاحا فرق ، و مذاهب
مقابل در تاكنون و دارند تعلق كوچكي اجتماعي گروههاي
جذب گستردهتر اجتماعي و فرهنگي ساختارهاي دل در اينكه
هستند ، عاميانه اديان زمره در بقيه.كردهاند مقاومت شوند
مبين كه بيشكلي "نسبتا اعتقادات و آداب سلسله يك
.است محكمتر ساختاري با(High Religions) "عالي اديان"
گفت ميتوان كلي بهطور اديان ، از گروه اين مقابل در اما
تنها جغرافيايي ، گسترش نيز و اعتقادات پيچيدگي حيث از كه
حفظ تاكنون را خود اهميت كه دارند وجود چهاردين يا سه
بخش از كه مسيحيت ازجمله.بخشيدهاند گسترش و كرده
سكني هند غربي جنوب ناحيه در ميلادي اول هزاره نخستين
استمرار با -ميلادي پانزدهم قرن اواخر از -بعدها يافت ،
ميسيونرهاي فعاليتهاي ادامه و استعماري قدرتهاي حضور
فيليپين ، هند ، در قابلملاحظهاي مسيحي جوامع مذهبي ،
دين تاثير اما.آمد بهوجود چين و ويتنام سريلانكا ،
قرن از.داد قرار تحتالشعاع را مسائل اين همه اسلام ،
اسلامي كشورهاي از كاملي مجموعه بعد ، به ميلادي هفتم
بنگلادش ، پاكستان ، افغانستان ، ايران ، ) آمد بهوجود
ديگري كشورهاي در اسلام آن ، علاوهبر و (مالزي اندونزي ،
گسترشي نيز چين و مركزي روسيه هندوستان ، همچون
و مسيحيت تاريخي ، ازنظر وجود ، اين بايافت حيرتانگيز
حضورشان بهرغم و دارند تعلق نزديك خاور به دو هر اسلام ،
خصيصههاي در كمتري "نسبتا تغيير آسيا ، شرقيتر مناطق در
ملاحظات ، اين بابودهاند شاهد را خود "سامي" "اساسا
اديان بخواهيم اگر" كه است معتقد "آسيا اديان" موءلف
اديان اين دهيم ، قرار توجه مورد را آسيايي "حقيقتا
".هندويي آن از پس و بودايي دين عبارتنداز
تمام به هندوستان خود اصلي سرزمين از بودايي ، دين
به نيز آنجاها از و كرد پيدا گسترش هند همسايه كشورهاي
كره ، چين ، مغولستان ، مركزي ، آسياي در دوردستتري مناطق
حتي دين ، اين تاريخچه.راهيافت هندوچين و اندونزي ژاپن ،
براي "معمولا و است پيچيده بسيار نيز هند سرزمين خود در
.ميشوند قائل مرحله سه آن
كمتر و موازي ديني نهضت يك بودايي ، دين گسترش با همزمان
است "جائيني" دين كه ماند محصور هند سرزمين در شده شناخت
ديني نظام اين.است هند قديمتر ديني نظامهاي با مرتبط و
از كاملي طيف متمادي ، اعصار و قرون طي در كه كهنسالتر ،
"هندويي" آيين به "مختصرا و) آورده بهوجود را مذهبي بيان
مدتي براي را هند سرزمين مردم اكثر (ميشود ناميده
قرون در.داد قرار خود تحتتاثير سال هزار سه از متجاوز
اندونزي و هندوچين سرزمينهاي برتمام هندويي دين وسطي ،
اين به اسلام دين بعدها اما نهاد ، تاثير وسيعي بهطور
گسترش و حضور كه همچنان بخشيد ، پايان عميق و وسيع تاثير
و مركزي آسياي و ايران و هند سرزمينهاي در را بودايي دين
درباره منسجم شرحي آسيا اديان.بخشيد خاتمه نيز اندونزي
جائيني و سيك هندويي ، ،(زرتشتي)مزدايي تائويي ، دينهاي
اديان اين اصول و تاريخ در كنكاش به فصل طي 13 كه است
.است پرداخته
حافظ ديوان
پژوهش و نشر /خرمشاهي بهاءالدين و جاويد هاشم كوشش به
/اعلاء جلد با زركوب /وزيري قطع /اول 1378 چاپ /فرزانروز
تومان صفحه/3000 46662
و عرفان و شعر ذخاير غنيترين از شيرازي حافظ ديوان
كه قرنهاست خواجه ، سخن اعجاز و بوده پارسي هنر و انديشه
سهل اين و است افكنده ايراني ادب و فارسي شعر سر بر سايه
فرهيختگان درميان و رفته فراتر دايره اين از چرا كه است
قرن نيم طي ما كشور در.است شده بدل ناب گوهري به جهان
چنانكه شده ، آغاز شناسي حافظ و پژوهي حافظ در نهضتي اخير
.كرد نتواند برابري آن با ديني اصلي متون بجز اثري هيچ
اينك مختلف ، نسخههاي براساس حافظ اشعار تنقيح و تصحيح
چنان ايران اديبان و پژوهان حافظ و پيموده را دراز راهي
به خود كه نهادهاند گام عرصه اين در دقت و وسواس با
و كتابها تعداد.است شده بدل ويژه تخصصي و جداگانه علمي
ويرايشي ، نسخهشناسي ، تاريخي ، مسائل درباره مختلف مقالات
نيز حافظ شعر تصاوير و موضوعات و مفاهيم و بلاغي
بدل حيرتانگيز فهرستي به و يافته دراز بسيار دامنهاي
نهتنها شناسي حافظ و پژوهي حافظ عطش شگفتآنكه.است شده
.است گرديده نيز افزونتر و افزونتر كه فروننشسته
شده ، شناخته شناس حافظ دو را توجه درخور پژوهش آخرين
.دادهاند سامان خرمشاهي بهاءالدين و جاويد هاشم استاد
علامه شادروانان تصحيح براساس حافظ ديوان كه نسخه اين
نسخههاي با مقابله پي در است ، غني دكتر و قزويني
نيساري ، وصال ، نوراني و نائيني جلايي خانلري ، استادان
چاپ ايناست گرفته صورت (ابتهاج) سايه بهروز ، و عيوضي
سده يك دستاوردهاي و مختلف تجربههاي براساس حافظ از
چهلوشش مقدمه در كه دارد چندي مزاياي و شده تدارك اخير
اين در.است گرديده برشمرده تفصيل به مصححان صفحهاي
و عرفاني ارزشهاي درباره بحث ضمن گفتگويي ، طي زمينه
جداگانه آن مختلف مسائل و نكتهها حافظ ، شعر معنوي
معارف صفحه در و خواهدگرفت قرار دقيق و انتقادي موردتوجه
.خواهدشد تقديم ارجمند خوانندگان بهحضور
|
معارف پيك
|
سفيدچيست؟ و سياه تفكر
واربرتن نيگل :نوشته
پاشاكي صديقي اسماعيل :ترجمه
منطقدوحدي كنيم تصور كه است آن از عبارت تفكر نوع اين
حد دو يكيازآن جلوه را خاصي پديده هر و است حاكم برعالم
شمار به صد صفريا مصداق را آنها فرض ، به يعني بدانيم
درجات از وزنجيرهاي پيوستار واقع در آنكه حال آوريم ،
از يكي مصداق چيز ، استآن ممكن كه دارد وجود احتمالي
از گونهاي تفكر اين.حدباشد دو آن بين در موجود درجات
ميشود پيدا هنگامي سفيد و سياه تفكر.است كاذب دوگانگي
پيش از مقولات در ساده خيلي را آدم و عالم كنيم كوشش كه
را واقعيت اين اگر مثال براي.دهيم قرار شده پنداشته
مراتب ديوانگي و كامل رواني سلامت ميان كه بگيريم ناديده
باشد بدانگونه انسانها از ما برداشت و دارد وجود زيادي
يعني دهيم ، جاي طبقه آن يا اين در را آنان سادگي به كه
آوريم حساب به سالم "كاملا يا رواني لحاظ به را انسانها
كسي.شدهايم سفيد و سياه تفكر از نوعي دچار ديوانه ، يا
شك بدون ديده هيچ يا همه پديده صورت به را ديوانگي كه
در بايد اين بنابر.است داده جلوه ناراست و راكژ واقعيت
نقطهاي در ما از هريك كه آوريم نظر در را طيفي باره اين
در طيف اين در ما جايگاه كه هرچند) ميگيريم جا آن از
بخواهيم اگر قياس ، همين به(نميباشد ثابت عمر همه
خواهي ديگر و صرف خودخواهي متضاد مقوله دو در را انسانها
ميان به را ديگري كاذب دوگانگي كنيم تقسيمبندي محض
.است گرفته قرار سفيد و سياه تفكر برپايه كه آوردهايم
هميشه سفيد و سياه تفكر بگوئيم كه نيست چنين البته
دارد وجود حد دو فقط "واقعا موارد برخي در.است نامربوط
نامعقول مثال براي.كرد انتخاب را آنها از يكي بايد كه
گزينهاي چند آزمون در شده ارائه پاسخهاي همه كه نيست
به همچنين كنيم تقسيم نادرست و درست حد دو به را رياضيات
كه كساني از دسته دو به را دوندگان كه نيست عقل از دور
كه آنهايي و دويدهاند دقيقه چهار از كمتر در را مايل يك
.كنيم ردهبندي نكردهاند طي زمان آن در را مسافت همان
يافت نميتوان را مرتبهاي هيچ بالا در مذكور مثال دو در
كه آنجا صورت ، هر درشود واقع حد دو بين بتواند كه
حكايت سفيد و سياه تفكر هميشه دارد وجود بينابيني مراتب
البته.است شده ساده حد از زياده واقعيت كه ميكند آن از
واقعيت بيرويه كردن ساده بر افزون چيزي اوقات برخي در
صورتي عنوان به را آن است ممكن مثال براي:است ميان در
اظهار در چنانكه.گيرند كار به تهييجي سخنوري از
نوع از كاذبي دوگانگي.برماست مانيست با كه هر شعارگونه
و بيطرفي امكان آن در كه ديد ميتوان را سفيد و سياه
عقيدهاي باره در انسانها وفاداري مختلف مراتب نيز
حركتي به را شنونده كه قصد اين با است ، شده گرفته ناديده
.برانگيزاند نظر مورد آرمان از پشتيباني و احساسي
|
|