اسلامي فلسفه عرض و طول
مولانا بهار

اسلامي فلسفه عرض و طول
آشتياني جلالالدين سيد استاد نكوداشت همايش از گزارشي
در را فلسفه حيات تجديد راه واقع در آشتياني استاد *
سلف اساتيد كه را امر اين حقيقت در و گشودند معاصر دوره
اوج به خلف شاگردي مقام در بودند بنيانگذارده ايشان
رساندند
نگرش با فلسفي انگارههاي امروز جهان در :جستارگشايي
انسان از سخن و ميشود گذاشته بحث به علمي و روشمند
قرار مداقه مورد پژوهي دين مختلف منظرهاي در دينورز
منظر از نيز ژرفنگر و آگاه محققاني.ميگيرد
تحول و تغيير از خبر كرده ، نظر دين به فلسفي معرفتشناسي
در ميدهند ، دين ايماني جوهر از آن تفكيك و ديني معرفت
فلسفه ، بر علاوه كه است بايسته محقق بر وادي اين
و تفريط و افراط ورطه در وسيله بدين تا نيزباشد عشقآموز
معاصر فيلسوف بزرگان ، اين ازجملهنشود دچار فكري انحطاط
بارگاه جوار در كه ميباشد آشتياني جلالالدين سيد استاد
محفل از كناره و تدريس از فارغ (ع)ثامنالحجج حضرت قدسي
عرفان و حكمت در سير و رسيده تمكين به الصفا اخوان انس
را خود وجود شمع حرارت آرامش اين از و گزيده را اسلامي
و حكمت فلسفه ، دوستداران به تاليفات و مقالات وسيله به
.ميبخشد اسلامي عرفان
سال در است اسلامي متاله حكماي زمره از كه آشتياني استاد
به بزرگمرد ، اين توصيف در را قلم شد آشتيانزاده در 1304
:ميسپاريم "كربن هانري" اسلام ، معنوي تفكر آفاق سالك
:مينويسد استاد تاليفات بيان در "كربن هانري"
پيشين استادان سنتي تعليمات حاصل كه -او آثار اكنون هم"
ديدگاه از وجود درباره رسالهاي:است اهميت داراي -است
بر قيصري داوود شرح برمقدمه شرحي :فلسفه و عرفان
عرفان اساسي مسايل آن اول مجلد كه عربي ابن فصوصالحكم
با متن چندين تصحيح ;ميدهد قرار بررسي مورد و تجديد را
بركتاب لنگرودي شرح مانند ژرف بسيار تعليقات و حواشي
شرح با ملاصدرا الربوبيه شواهد متن ملاصدرا ، المشاعر
كم اقدامي بالاخره و...رساله شانزده تصحيح سبزواري ،
ايران الهي حكماي آثار از منتخباتي انتشار همان كه سابقه
اين...است حاضر زمان تا ميرفندرسكي و ميرداماد از
"بود خواهد آغاز نقطه بلكه ترازنامه ، يك نه منتخبات
نكوداشت همايش از است گزارشي ميآيد پي از كه مطلبي
در امسال خردادماه در كه آشتياني جلالالدين سيد استاد
گزارش اين رابه گرامي خوانندگان شما توجه.برگزارشد مشهد
.مينماييم جلب
معارف گروه
كه جمهوري رئيس مشاور فريدزاده ، دكتر سخنان با همايش اين
دكتر.كاركرد به آغاز بود ، كرده شركت وي از نمايندگي به
آموزگار محضر در هركس:گفت سخنانش از بخشي در فريدزاده
از نوشيدن قصد به آشتياني جلالالدين سيد استاد حضرت ما
با باشد ، زده زمين به زانو معرفت زلال و حكمت ساغر
متفكرانه و دردمند هميشه سيماي در ملكوتي تقرين مشاهده
نگين و رها عقل ازحصر اشارت و ارادت سبابه با بزرگ اين
استاد محضر.كرد خواهد احساس قلبش انگشتري در را حكمت
مستمعان نيوشاي گوش به را جبرييل پر آواز صداي فقط
خرد حكمتالعين از را معرفت تشنگان تنها و نميرساند
آسماني مائدههاي با را ايشان فقط و نمينوشاند جاودان
و صبور درياي كنار در بلكه نميكند آشنا بزرگ حكيمان
آرامش را آموزنده مضطرب جان عطوفت و محبت آموزش با متين
.ميبخشد
به اشاره با سخنانش از ديگري بخش در فريدزاده دكتر
با و (نوستالژي) بازگشت و غريب وطن ، درد:چون تعابيري
وطن اين /نيست شام و عراق و مصر وطن اين" براينكه تاكيد
ارباب دل كه آبادي ناكجا آن:گفت "نيست كورانام است جايي
معرفت اهل جان و "نميشود جان هموم" او وصل اميد به بينش
همچون تفكر اهل نظر مطمح هم "نميكند تن خدمت" آن ياد به
عارفي و طالب هر مطلوب هم و است مشائيان و استدلاليان
ديار مخاطر سالكان و شهود كوي مجاور اشراقيان همچون
شام آخر تا عدم صبح ازدم" اشتياقي چنين.ميباشد ماورا
.بود خواهد و است بوده مدار برهمين "قفس
چنين توصيف در رومي جلالالدين مولانا حضرت بزرگ عارف
هجرانها اين حاصل را درد و ميگويد سخن نيستان از نظري
منشا و همراهند و همزاد عشق و درد.ميداند جداييها و
افسردگي از" نباشد درد سر از كه تفكري پس معرفت ، و تفكر
بيدردي كه زان /است رهزن باشد بيدرد او آنكه"."است
انالحق كه حلاجي انالحق نه هم آن "است گفتن انالحق
.فرعوني
به رجوع اميد و است غربت غم غربتكده اين در آدميزاد درد
وطن با سرگشته دل را غريب" كه است وطن به بازگشت و اصل
از و باطن به ظاهر از سيري نحوي به كه فيلسوفي هر."باشد
مسافري هر و است مسافر كند الذات به ما به بهالعرض ما
است نسبتي "نوستالژي" با فيلسوف و فلسفه رابطه پس غريب ،
.وسيع است پيوندي و روشن
تازه طرايف و ظرايف آفرينش با جان و دل استاد محضر در
استاد شيوه.مينمود افشاني در عشق سويداي سر و ميگشت
كه بدانجاست تا آزادانديش و حقيقي متفكر پرورش در
.دادهاند لقب "سيدالاحرار" را ما آموزگار
و بود داماد محقق مصطفي دكتر نكوداشت اين سخنران ديگر
.است ايراني و شيعي حكيمي آشتياني سيدجلالالدين آقا:گفت
سكانداري ، استاد ، علم مواج درياي در حكمت عنصر سير
به صدرايي فلسفه عظيم موج از تا ميطلبيد را عشقآموز
به تشيع بادبانهاي با را خود ايراني سفينه گذشته سلامت
حوادث از خورده زخم بادبان اين.برساند مقصود منزل سر
است بوده اسلام نامحسوس ژرفاي نگاهدارنده همواره گوناگون
و تقريب با مذهب پيشوايان و علي را آن باطني جنبه و
.ميرساندند ظهور منصه به انسان باطن تزكيه
پرداخت و باطن فراموشي شيعه علماي هميشگي دغدغههاي از
كه است بوده وقت زمامداران توسط خاكي قلمرو توسعه به
ورطه اين به اسلام زمان ، گذر از مقاطعي در متاسفانه
شدن آشكار براي حجابي آن رنگين و آراسته ظاهر و افتاد
.ميشد آن روح از خالي جان و تهي عمق
دوره اين از گذر براي آشتياني جلالالدين سيد ما استاد
قيصري مقدمه به كه شرحي با آمد پديد فلسفه راه سر بر كه
انطباق با و برآمده كار عهده از "انصافا نگاشتند
زخم بادبان اين شيعي ، تفكرات با ابنعربي انديشههاي
قرن حكمت 5 احياي در سعي ايشان.نمودند ترميم را خورده
فرزندان براي بخش نجات سفينه اين اهميت تا داشتند اخير
رهايي در علم گذشتگان بسزاي نقش با و شده روشن ديار اين
.شوند آشنا انحطاط سهمگين موجهاي از
مشتعلتر است گرفته كار به را استاد فكر كه ديگري مشغله
نقاط اقصي در آن پرتوافشاني و ايران فلسفه چراغ كردن
به كشور اين داشتن زندهنگه در ايشان تلاش.است دنيا
اين ، و ميباشد اهميت حايز بسيار خود سرزمين عنوان
تا ميطلبد را ايشان خلف شاگردان والاي همت و پشتكار
.گيرند عهده به مقصود منزل سر تا را عشق كشتي اين هدايت
قلل به حقيقت و حق دين عنوان به اسلام پذيرفتن در ايران
كه است آنهايي از يكي آشتياني ، استاد و يافت دست انسانيت
گماشت ، همت آن دانش گسترش بر و نهاد چشم بر را دين منت
از استفاده با و نپذيرفت را اعراب حكومت هيچگاه اما
پيامبر سينه بر كه را حق دين منور واقعيت تشيع مباني
و تفسير درگاه فاني خود و كشيد آغوش در بود شده نازل
.شد تعليم
فرهنگستان رئيس اردكاني داوري دكتر جلسه اين بعدي سخنران
و غربت عرصه فلسفه گستره:گفت سخناني طي كه بود علوم
اين است مبرهن آنچه تنهاست ، و منزوي فيلسوف است ، مهجوري
حق در فقط متفكر فيلسوف بلكه نيست مردم از دوري انزوا
درد به اتكاي با را الخلق سفرالي تا الحق سفرالي و تفحص
.ميكند سير آفرينش پير هدايت و عشق
در را فلسفه حيات تجديد راه واقع در آشتياني استاد حضرت
سلف اساتيد كه را امر اين حقيقت در و گشودند معاصر دوره
اوج به خلف شاگردي مقام در بودند بنيانگذارده ايشان
.رساندند
يافته خاتمه رشد ابن با را ايران حكمت غرب ، فلاسفه
حكمت سير از آنان بياطلاعي جهت به نه اين و ميدانستند
خبر اعلاء حد در مقام اين بودن تهي از كه ايران در
آفرينش و قرن اين فلسفه بزرگمرد پيدايش با.ميدهد
فيلسوف اين از تام و جامع دركي ملاصدرا خصوص در رسالهاي
را اسلامي فلسفه از جديد گونهاي حقيقت در و دارند بدست
.فرمودند تقرير
كه بود عالي آموزش و فرهنگ وزير معين دكتر ديگر سخنران
و شيرينترين دلپذيرترين ، از يكي را مراسم اين در حضور
مقام به نهادن ارج و برشمرد عمرش لحظات خاطرهانگيزترين
و نياز كه آنان نكوداشت نه را دانشمندان و عالمان والاي
.دانست جامعه متن ضرورت
براي و است آن عاقله قوه جامعهاي هر حيات گوهر:گفت وي
در انديشهورزي و انديشه به نهادن حرمت جوهر اين كشف
.دارد قرار اولويت
عليزاده مهدي :از گزارش
مولانا بهار
حجاب آخرين :كتاب به نگاهي
/ روز فكر انتشارات / بيات مريم ترجمه / فيلد رشاد نوشته
اول 1378 چاپ
در بيگمان و بوده همواره كه اينك ، فقط نه مولانا بهار
كه بشر خاص ابناء بهجز هنوز.بود خواهد سبزتر آينده
و پيامبران يعني بودهاند ، انسانها و خداوند رابطان
جلالالدين مرتبه و مقام انسانها از هيچيك معصومان ،
يك از آن تغيير و "مولانا" نام اطلاق.نيافته را بلخي
و عاشقان سرور او.است نبوده بيدليل خاص ، به عام عنوان
از.است جهان عارفان قطب و اديبان محبوب و فتيان راهبر
چشمهساران غزلهايش از ميتراود ، معنوي درسهاي مثنويش
مجالس از و روشني ، مكتوباتش و فيهمافيه از اميد ، و عشق
چنين نيز او شمس.بالا عالم به صعود و رستگاري وافاداتش
.بودهاند آدمي روح كيهان منظومهنگاران دو ، هر اين و بود
درويشي دبستانهاي و عرفان فضاي و فارسي زبان آسمان اينك
ضمير و دل هزارها او ، وجود آفتاب به و مولاناست از سرشار
آفاق از افق كدامين در.مييابد صفا و صافي و ميدرخشد
كه يافت؟ ميتوان مولانا همتراز پديدهاي عشق ، و عرفان
:بردارد فرياد سرخوشانه اينگونه
نگار آن دستم به جارويي داد
غبار درياها ز برانگيزم تا
انفاس كه است مرد اين رخشنده كلام و گرم نفس از
در معنا به عشق و گرايش و ميشود مطهر انسان ميليونها
درك و مولانا سوي به گامي هر پس.ميزند جوانه ايشان روح
مقرر چنين خداوند و است خداوند سوي به قدمي آن ، شناخت و
مولانا همچون مردي ائمه ، و انبياء از پس كه فرموده
طولاني مراقبهاي آموزگار او.باشد رستگاري طريقت دستگير
هم.است حيات آب به وصول و ظلمت از رهيدن آن غايت كه است
:آموخت نيك را خضرره اين درسهاي ميبايد رو اين از
تو بيدار و باشي مراقب گر
تو كردار پاسخ دم هر بيني
بايدت دل گر باش مراقب هين
زايدت چيزي فعل هر پي كز
سالك نصيب كه است بزرگ توفيقي رفتن ، مولانا دنبال به
.ميآورد بهدر ظلماني حجابهاي از را او و ميشود عشق
به مولانا كه است ارمغاني حق ، ذات درك و خلوص و بيرنگي
بر و نيابد در را مولانا سخن صدق كه كيست و داده سالكان
:ندارد روا مطلق اعتماد آن
شو بيزنگ آهني ز آهن همچو
شو بيرنگ آينهي رياضت در
خود اوصاف از كن صافي را خويش
خود صاف پاك ذات ببيني تا
تعليمات عالم به سفري ثانوي عنوان كه "حجاب آخرين"
كه سرگشته است مردي نشر و حشر داستان دارد ، را عارفان
روسوي خودگريزان ، ظلماني مغرب از و است ناب حقيقت جوياي
خضروار كه يافته را عارفي طريق ، در و آورده نوراني شرق
چيزي راه ، اين از.ميبردش مولانا شمسي eمنظومه به
است ، حقيقت و حق پي در خالصانه چون اما نميداند
آشنايي عالم در سپس و ميكند ظهور راهش در عشق نشانههاي
;مترجم بهنظر.برميدارد سلوك در بلند گامهايي مولانا با
و است شده آغاز مولانا دوباره تولد و ظهور عصر اينك
.است محتاج آن به امروز دنياي در بشر نسل كه است چيزي اين
عالم عالم شكوه و حقيقت از نمونههايي و شاهدان نيازمند
.شوند راهبر درونمان نهان آتش به را ما تا است معني
|