ايران اشراقي حكمت شناسي باز
(بخش واپسين) سهروردي به هيدگر از ;كربن هانري معنوي سلوك
بود ايران سرزمين گشود ، كربن فراروي سهروردي كه جهاني *
و مياني دنيايدارد قرار مركز در جغرافيايي حيث از كه
تنها كربن گفته به كه كهنسال ايران يا پارس همان ميانجي
و است معنوي عالم يك بلكه نيست امپراتوري يك يا ملت يك
است مذاهب تاريخ در كانوني
عرب سيد حسن :نوشته
.دارد وجود تعلق نوعي ايران باره در وي انديشههاي در
شبه ميان جغرافيايي حيث از ايراني جهان او انديشه در
روزبهان سهروردي ، زرتشت ، كشور.است غرب جهان و هند قاره
تلفيق صحنه و است ميانجي و ميانه وسطي ، جهان اين حافظ و
.ميرود شمار به شگفت انديشههاي اقسام و انواع آميزش و
دو هر و آميخته هم به افلاطون حكمت با را زرتشت كه جهاني
.است داده پيوند ابراهيمي سنت در نبوت انوار مشكات با را
معنوي جوانمردي و اخوت حلقه به زرتشت مذاهب جهان ، اين در
عرفاني حماسه به ايران كهن قهرمانان پهلواني حماسههاي و
و بيني فرشتهاست شده تبديل اسلامي دوره اشراقي مكاتب
حيرتانگيز ابعادي به جهان اين در فرشتگان ملكوت تجلي
شده تبديل زرتشتي امشاسپندان به افلاطوني مثل و رسيده
واقعيت كه است يافته تجسم نيروي جهان اين در تخيل.است
و ندارد رنگي آن خلاق و جادويي واقعيت برابر در روزمره
جهان اين در زيبايي كيش.ميماند خيال و وهم شبيه بيشتر
جهان.است ازلي معشوق حكم در عشق و است جذبه آيين حكم در
زمان و داده تغيير ولايت دايره به را نبوت دايره ايراني
برگردانده موعود رستاخيز انتظار برزخ به را ما دنيايي
در سوشيانت و زرتشت آيين در نظر مورد آتي رستگاري.است
بينش و شده تبديل (ع)غايب امام غيبت معجزه به جهان اين
.است نبوت جاودان و مجسم شكل آن امامي دوازده
با آن متفكران و است جهان اين دوش بر فلسفه امانت بار
لذا دادند ، نجات را عرفان ايراني اشراق كهن حكمت احياء
فلسفهاي به را عرفان و عارفانه تجربهاي به را فلسفه
آن به كربن سير خط كه جايي.كردهاند مبدل بخش رستگار
و محسوس ميان برزخي جهان مثالين ، صور جهان:ميشود ختم
هورقليا ، افسانهاي مدينههاي شهود ، و بينش سرزمين معقول ،
در را اسلامي عرفان است ، گرفته قرار جابلسا و جابلقا
و فرشته داراي و پاك سرزميني نماد در همه كه برميگيرد
شكوهمند هاله يا خورنه همان يعني بود نامتناهي روشنايي
باستان ايران شاهنشاهان و دانايان سر دور ، گذشته در كه
لحاظ از است ، ميانجي جهت ، هر از ايراني جهاناست بوده
از عرب ، جهان و هند معنوي جهان ميان واسطهاي جغرافيايي
آن در كه فلسفيست برزخ صور بيانگر جهانشناختي ديدگاه
و جهان تجلي بينش از حاكي و دارد خاص معنوي ارزش شناخت ،
زيرا است مياني موقعيتي بردارنده در نيز زماني ديدگاه از
انتظاري بيانگر (عج)زمان امام غيبت به ايرانيان اعتقاد
آخرالزمان در دوباره ظهور و غيبت واسط حد يعني است مياني
در چه و جغرافيايي سطح در چه نما ميانجي مسافت اين.است
جهان كلي حيات يا كالبد زمان ، و تصوير شناختي ، وجود سطح
عنوان به كربن كه جهاني چنين و ميدهد تشكيل را ايراني
.برگزيد خود معنوي منزلگه
داده نشان كربن مسير از وجودي اقليم چهار شايگان داريوش
از -ولايت 2 دايره به نبوت دايره از -از1 عبارتند كه
رويداد به عرفاني تمثيل از -وجود 3 اصالت به ماهيت اصالت
چهار اين.عرفاني عشق به انساني عشق از -درون 4 در آن
ساحت به ساحتي از گذر براي دارند همزبان ساختاري مسير
قالب يك از دركي.داشت ثابت ساحت يك از ادراكي بايد ديگر
تكرار متفاوت ، زيروبمهاي در كه واحد آهنگي مانند همشكل ،
آنها ساخت اما است متفاوت هربار در آهنگ عناصر.ميشود
و آهنگيناند تركيب يك در آنها همه اين بنابر.است يكي
.ندارند هيات يك از بيش
روايي ، شناختي ، وجود نبوي ، شيوههاي به كربن مسيرهاي
حلقه اين در.است نفس سرگذشت همه و است عارفانه و عشقي
آغازين نقطه كه ميبندد چنان را خود تاريخ زنجيره اتصال
در كربن.بازميگردد آن آينده فرجامين نقطه به آن گذشته
بسط به را نبوي حكمت اسلامي ، فلسفهايراني با آشنايي
اول رتبه در سهروردي معنوي ، عالم اين دراست داده توضيح
معنوي عالم اين پايههاي نخستين او از پيش اما دارد قرار
ابن نامهاي:ميگويد كربن.ابنسيناست شناسي جهان در
.است غرب و شرق انتظار در معين تقدير از رمزهايي رشد
در.است اسلام و ايران حكمت ميراث دو كانون سهروردي
شده تركيب يكديگر با افلاطون و زرتشت حكمت او انديشه
مجاور تمدن در كوششي چنين به بعد قرن سه كه گونه همان
فيلسوف دو اين تاثير و اهميت كه گويي برخاسته شرقي روم
از ابنسينا فلسفه است ، بوده يكديگر با متفاوت "كاملا
كه كرده مطرح را عرفاني خود حكمت در اونيست جدا اشراق
و وجود اصالت طرح امااست يافته كمال عرفاني تمثيل تا
كربن.ملاصدراست دستاوردهاي مهمترين از حضور به اهميت
در اواست سهروردي فلسفه در غربي فيلسوف برجستهترين
او و كرد تكيه سهروردي حكمت باطني عناصر بر خود پژوهش
اسلامي انديشه اصلي هسته را "حكمتالاشراق" رمزي زبان
.ميداند
كه بود ايران سرزمين گشود ، كربن فراروي سهروردي كه جهاني
و مياني دنيايدارد قرار مركز در جغرافيايي حيث از
تنها كربن گفته به كه كهنسال ايران يا پارس همان ميانجي
و است معنوي عالم يك بلكه نيست امپراتوري يك يا ملت يك
حكمت كردن دنبال با سهروردي.است مذاهب تاريخ در كانوني
شد تمثيلها از دورهاي آغازگر و مبتكر ابنسينا ، مشرقي
حماسه والاي چهرههاي مورد در تاويل روش آن در كه
و فلسفه تلفيقبود شده گرفته كار به كهن ايران پهلواني
با سهروردي.است نفس قاطع فرمان سهروردي ، نظر از معنويت
بي است آن اصول از تجرد و استحضار كه اشراقي حكمتي طرح
اصالت تقدم طرفدار همچنان ببرد حضور فلسفه از نامي كه آن
توانست كه بود اين در سهروردي شهود بارقه.است ماهيت
:كند مشخص معنا در را ابنسينا جهانشناسي سهگانه گوهرهاي
كرد مطرح را وجود بودن اعتباري او.اندوه و مهر نيكويي ،
از آنها نظاير و امكان و شيئيت وحدت ، همانند را آن و
وجه از كه گونهاي اعلي مثال.دانست عقلي اعتبارات جمله
افلاطون و زرتشت چهره همان برميخيزد معرفت فلسفي -وجودي
.كرد يكي را هويت دو اين سهروردي يعني.است
.رسيد هم به ملاصدرا در اسلام معنوي جريانهاي تلفيق
جوهره و عربي ابن عرفان سهروردي ، اشراق ابنسينا ، فلسفه
نوزايش كه ميشود سبب اينها همه.(ع)شيعه امامان تعليمات
از ملاصدرا.گيرد صورت اسلام در بيهمتا و بزرگ فلسفي
يعني اشراق تابع سيناييان از اما ابنسيناست پيروان
.است نورديده در را سهروردي تا ابنسينا ميان فاصله
عمده مايههاي.است الهي حكمت مقوله از ملاصدرا انديشه
حركت وجود ، .ميشود منشعب جا همين از ملاصدرا فلسفه
ناب معنوي استعدادهاي عنوان به فعال خيال يا تخيل جوهري ،
رشد بيان يا نفس عرفاني تاريخ شرح كه معاد فلسفه نيز و
فكر روح ، و روان جهان ساحات به آن رسيدن و سهگانه
اصالت و وجود اصالت بيانگر بخشيدن ، حضور معني به استحضار
وجود اصالت به ماهيت اصالت از گذر.ملاصدراست نزد ماهيت
اين.ميكند ميل ناب عرفان به كه است فلسفهاي اوج نقطه
يا حضور ملاصدرا اگر و است وجود به موجود از گذر گذر ،
وضعيت و نكرده تبديل وجود و كشف بنياد به را حضوري علم
.باشد عملي نميتوانست گذري چنين بود برنگردانده يكسره را
بود آن جستوجوي در جواني دوران از كربن كه تاويلي
المحجوب كشف معناي و اسلامي -ايراني فلسفه در سرانجام
عمودي سير اسلامي ، عرفان نگاه از بودگي "اينجا".يافت
در.خداست وجود در بقاء ژرفناي به نيل آن نهايت و دارد
مربوط جهان اين ابعاد به ديدگاه اين از بودن جهان
است عقول عالم و برزخ سوي به عمودي حركتي بلكه نميشود
عالم كثيف زمان از "مثلا دارند خود به خاص زمان هريك كه
جبروت عالم الطف زمان تا و ملكوت عالم لطيف زمان تا ملك
نيز جهان هر در و دارند خود خاص معرفتي وجه حضور سهگانه
روشنگر كه باشد تفسير خواه.دارد فعليت ويژهاي تاويل
است الهي الهام فهماندن كه باشد تفهيم خواه يا و است متن
تمام پس.است باطني كشف و دروني بصيرت كه تاويل يا و
زمان به آفاقي زمان از است بازگشتي كه ماوراء اين ابعاد
روي آن شدن عيان حتي يا گمشده تازه انكشاف و درونيانفسي
و است بودن جهان در نوع دو كيفي تفاوت همين در ما منظر
را وجود از غفلت در خاكستر زير در گمشده قاره اين كربن
.يافت اسلامي -ايراني انديشه زواياي زير در
عادت از تا انديشمند.است عادت آمد خلاف هيدگر انديشه
روست آن از هيدگر اهميت.نميشود متفكر نشود ، رها فكري
آن در كه عالميست و حق از غفلت حجاب غرب ، :ميگويد كه
آن لفظ و برده ياد از را خدا و دورمانده وجود قرب از بشر
برخي است ، داشته نگاه خود غفلت توجيه براي تنها را
بدفهمي ايران در هيدگر از غفلت اساسي عامل" گفتهاند
نظر به ".است اسلامي دوره فلسفي انديشه از تفسيركربن
-ايراني فلسفه در.خدا با انسان گفتگوي يعني فلسفه كربن
نسبت همان به شود ماده جهان از مجرد هرقدر انسان اسلامي
براي بشري وضع از و ميكند جبران را هبوط از ناشي تنزل
آفاقي كليت حد از بشري تام حضور.ميشود رها بودگي مرگ
هيدگراست انديشه در بودگي مرگ براي آزادي همان معادل كه
به مرگ آن در كه است عروجي پرتو در اين و ميگذرد در
كه.ميشود مبداء به بازگشت به تبديل معاد ، و رستاخيز
است نقطهاي.است صعودي قوس با نزولي قوس تلاش نقطه همان
مييابد پيوند بازگشت نهايي نقطه با وجود دايره آن در كه
و مثل برزخ در رستاخيز آنگاه و محسوسات سطح در رستاخيز و
از انسان.برميخيزد جا همين از عقول عالم در سرانجام
جهانهاي در و ميرود بالا عروج نردبان از ديگر رستاخيز
وجود از ديگري نشات در را ش"حضور" و شود مي شكفته ديگر
در تولدي جسماني ، مرگ با بشري طبيعت پس.ميكند آشكار
.ميرسد روح عالم به ديگري رستاخيز در و مييابد نفس عالم
كربن زندگي.نيست وجود بر مقدم عدم اگزيستانس ، برخلاف
غرب ، او نظر بهاست تاويل هنر كردن شكوفا راه در كوشش
و مقدس كتاب رموز فهم به وقادر داده دست از را تاويل حس
شايستگي او نظر به.نيست عالم قدسي ابعاد و اساطير تفسير
هر.كرد متمركز تاويل بر را فلسفه كه بود اين هيدگر عظيم
در كه كربن نگاه از اما ميطلبد خاصي ادراك وجود ، از وجه
او بود ، هيدگر بودگي اينجا از غير ديگري وجوه جستجوي
.بگنجد هيدگر انديشه افق وراي كه بود تاويلي بهدنبال
قفلهايي كليد ، همان با تا شد برآن و نگسست هيدگر از كربن
وجود ، مثل نداشت ، راه بدانها هيدگر انديشه كه بگشايد را
...و انديشي معاد قدسي ، تاريخ زمانمندي ،
|