خورشيد زايش جشن ;يلدا
نوروز ، جمله از قومي و ملي مناسك و جشنها :جستارگشايي
ويژهاي هنگامههاي در...و تيرگان يلدا ، مهرگان ، سده ،
مراسم و جشنها هماكنون چند هر.ميشوند برگزار سال از
نكته اما نداشته عموميت و رواج اندازه يك به همه نامبرده
منطقه يك در كدام هر شناختي ، مردم جنبه از كه است آن مهم
اگر فرهنگ فلسفه چشمانداز از و بوده پراكندگي داراي
در ميتوان را بوركهارت و كاسيرر كه ديدگاهي - بنگريم ،
اساطيري خاستگاه قوم ، هر فرهنگي نمودهاي -داد جاي آن
.ميآورند پديد را آن تاريخ قوم ، هر اساطير و دارند
ديدگاه از تا كوشيده ميآيد ، پي از كه جستاري رو اين از
نگاهي يلدا جشن به (كاسيرري) فرهنگ فلسفه و ساختگرايي
ديدگاههاي به كه بوده ناچار گاه نگارنده چه اگر.بيافكند
با.بزند سري نيز روانكاوانه و (الياده) شناختي پديدار
يا شده ياد ديدگاههاي از بتوان شايد كه اميد اين
بازشناخت ، را ايران فرهنگ و تاريخ ديگر چشماندازهاي
.ميخوانيم هم با را زير نوشتار
ارشاد محمدرضا
است طرب روز آبستن غم شبهاي همه
آيد يلدا شب زچاه روز يوسف
در كه دگرگونيهايي به اسطورهانديش انسان توجه رهگذر از
دنبال به و فصلها آيي هم ازپي:قبيل از ميداده رخ هستي
از آدمي وميرايي سويي جانوراناز گياهان ، مير زادو آن
روانش و ذهن در شناختي هستي بنيادين تقابل ديگر سويي
و شادي مرگ ، و زندگي ;چون ناهمگونيهايي ;است پديدميآمده
تاريكي گرما ، و سرما خشكسالي ، و ترسالي بدي ، و نيكي غم ،
.كرد تحليل راستا اين در ميتوان را...و روشنايي و
كه بوده بنيانيتر ذهنيتي از حاكي ذهن ، دوپاره ساخت اين
گرايش آن و دارد وجود اسطورهاي انسان آگاهي محتواي در
نامقدس و (Sacre) مقدس به پديدارها و امور بخشبندي به
صورتهاي فلسفه دوم جلد) كاسيرر ديدگاه در.است (Profan)
تجربي ، -علمي انديشه برخلاف اسطورهاي انديشه (سمبوليك
كردن طبقهبندي و متمايز حسب بر نه را پديدارها و امور
هم با را آنها رياضي و منطقي مقولات پايه بر سپس و آنها
كه بوده استوار بيواسطهاي حسي تاثر بر بلكه سنجيدن
اين و زند پيوند شهودي كل يك به آغاز از را آنها ميكوشد
وي روان و ذهن بر حسي ، تاثرات از آمده بهدست انگاره
پايه بر.ميگيرد خود پرتوان چنبره در را او و شده چيره
شكل و امور ذهني تصوير و انگاره ميان جهانشناسي ، اين
امور عين انگارهها بلكه.نيست تفاوتي آنها (Fact) واقعي
ذهن بر كه تاثيري شدت نوع از اسطورهاي انگاره هر.هستند
امر پس ، .ميگردد متمايز ديگر انگاره از ميگذارد ، انسان
شگفت ، تاثيرگذار ، سخت رازآميز ، است امري قدسي ، يا مقدس
بر افزون كه ناپذيراست دسترس نهايت در و افسونبار
انسان در را ناهمگوني احساسات آدمي ، وجود تسخير
-بهناچار مقدس امر...و اميد و ترس ;قبيل از برميانگيزد
نامقدس امر با تقابل در -آورديم آن از كه ويژگيهايي با
پيوندي هم با دو اين قومي ، اساطير تحول با و ميگيرد جاي
تشكيل را اساطيري ذهنيت بنيان و مييابند ديالكتيكي
.ميدهند
بشر ذهن در (نامقدس و مقدس) دوگانه تقسيمبندي اين
نكته و است دادني رواج هستي حوزههاي همه به اسطورهاي
نمادهاي طريق از قدسي ، امر كه است آن رابطه اين در مهم
و ميگردد بيان دارند ملموس و مادي نمودي كه اسطورهاي
و ذهن سطح در پديدارها و ابژهها حقيقت دربردارنده نماد
بخشبندي پايه بر.تاويلپذير بهناچار و است آدمي روان
مقدس به نيز زمانها و جايگاهها نامقدس و مقدس به امور
به نگاهي با راستا اين در.هستند تقسيمپذير نامقدس يا
هر.كرد مشاهده را مفهوم اين ميتوان كهن اقوام اساطير
امر ظهور چوني و چندي با واقع در زماني برش هر و جايگاه
.مييابد معنا و اهميت آن ، گستره در قدسي
كار به جستارمان شدن روشن براي اينجا در كه ديگري نكته
.است آن ويژه مراسم و آيينها با اسطوره پيوند ميآيد ،
بيگمان و "بود كردار آغاز در":ميگويد جملهاي در گوته
اساطير پيدايي از پيش كه است آن جمله اين از گوته مقصود
آنگاه و بودند آييني رفتارهاي و آيينها ديني ، باورهاي و
-اسطورهاي انسان.آمدند پديد آنها تشريح پي در اساطير
شناختي ، هستي تقابل با رويارويي در -آمد گفته كه همانگونه
نموده نامقدس و مقدس امر پايه بر آنها جداسازي در كوشش
پيوند گواه اسطورهاي ، ذهنيت پسين تحول در آنگاه و
عنصر هر يعني هستيم ، هم كنار در دو اين تنگاتنگ
گاه و متفاوت احساسات برانگيزاننده ميتواند اسطورهاي ،
اسطورهاي انسان آنكه ديگر و باشد انسان در ناهمگوني
بلكه نميانگارد ، جهان مركز را خود مدرن ، انسان برخلاف
در او واكنش اينرو از.ميبيند آن با پيوند در را خود
مقدس امر سود به همياري و شركت گونه از تقابل ، آن برابر
.است نامقدس امور با -مقدس امور چونان -نبرد و راستين و
تقابل آن بازتابگر كه مناسكي برگزاري با اسطورهاي انسان
جريان بر است ، مينوي و شناختي هستي نبرد و شناختي كيهان
واقعيت آيينها ، بنياد براين.ميگذارد تاثير امور
.آنها از تصويربرداري صرف نه و بوده پديدارها راستين
باور اين بر قرباني مراسم انجام با انديش اسطوره انسان
پيوند طبيعت و گياهان باروري با "مثلا رفتار اين كه است
مناسك و آيينها واقع در پس.است همان عين "اصلا و دارد
بلكه دانست اسطوره رفتاري و عيني جنبههاي نميتوان ، را
اين از شايد.مينمايانند باز را هستي پوياي ذات خود
انسان.دانست آنها تفسير را اسطوره بتوان چشمانداز
ميدهد اهميت بيشتر مناسك و آيينها انجام به اسطورهاي
...و بهار آمدن يا محصول برداشت مانند طبيعي رخدادهاي تا
نخستين واقع در آيينها و اسطورهها گفته ، آنچه بربنيان
با واقع در بوده پديدارها و هستي از انساني تبيين
و ميشود زده رقم قوم هر تاريخ جهاننگري ، اين شكلگيري
آن اساطيري كلي نظام در ميتوان را قوم يك اسطورههاي
سوي از و يافت دست آن شناخت به پايه براين و ديد متجلي
قوم ، يك تاريخ در آن گوناگون رخسارههاي و فرهنگ ديگر
واقع در و است آن آيينهاي و اساطير تحول از برخاسته
اساطير روند بر كه تحولي پيكاوي بدون ميتوان چگونه
نمودهاي شناخت به گذشته چين هند ، ايران ، روم ، يونان ،
يافت؟ دست -آنهاست اساطير گسترش حكم در كه -آنها فرهنگي
اين از چله ، شب يا يلدا شب نگارنده ديدگاه در رو اين از
و يلدا شب آيين.است بازيابي و ترسيم قابل ديدگاه
نظام كل در ميتوانيم را آن گرداگرد در تنيده باورهاي
تقابل آن كه معنا بدينكنيم بازشناسي ايران اساطيري
قومي ذهنيت در اسطورهاي ، انديشه ساخت در شده گفته
و شده بدل فرهنگي استوار بنيان يك به باستان ايرانيان
نيك گروه دو به را امور و پديدارها همه باستان ايرانيان
اين در.ميكردند بخشبندي (نامقدس) بد و(مقدس)
بنيان اين بر و اهريمني بد و است اهورايي نيك جهانشناسي
رواج هستي و گيتي سراسر در دوگانه ناهمگوني و تقابل يك
زندگي ، و بوده بد و اهريمني تاريكي سرما ، مرگ ، ;دارد
رو اين از.هستند اهورايي و خوب روشنايي و (آتش) گرما
از.است بررسيدني پايه ، براين ايراني ، اساطيري نظام همه
كه است كهني آيينهاي و اساطير يادآور ، يلدا ، شب ميان اين
به آرياييان درآمدن از پيش تا ميتوان را آن پيشينه حتي
هستي تقابل نشانگر يلدا ، جشن.گرفت سراغ ايران نجد
روشنايي ، گرما ، با مرگ و پژمردگي ناباروري ، سرما ، شناختي
مهر خداي يا ايزد چهره در كه بوده زندگي و سبزي باروري ،
جشن و ايزد اين كاركرد تنها ما.است يافته نمود (ميترا)
اساطير شده ياد كلي ساختار همان در ميتوانيم را يلدا
را فصل ايرانيان ;كه توضيح اين با.كنيم بازشناسي ايراني
و ميكردند تقسيم (زمستان) سرما و (بهار) گرما بخش دو به
را معنا اين ميدانستند ، برابر سرما فصل با را سال آغاز
"سرد" واژه با واژه اين ;ديد نيز "سال" واژه در ميتوان
و ناباروري سرما ، فصل زمستان كه آنجايي از.است همريشه
پاييز آغاز از ديگر سويي از و بوده گياهان شدن پژمرده
آهنگي شب و ميشد كوتاه بتدريج روزها كه (زمستان اول)
زندگي و گرما نشانه كه خورشيد بنياد براين و داشت دراز
جشن برپايي با ايراني انسان ميپاييد ، آسمان در كمتر بود
دست به مهر شده كشته ايزد بزرگداشت ويژه آييني كه مهرگان
پيروزي نماد و ايزد اين زايش جشن كه يلدا نيز و سرما ديو
كيهاني نظم اين در بود ، تاريكي و سرما ديو با ستيز در وي
كه است ايراني كهن خدايان از مهر ، ايزد.ميشد انباز
مايههاي بن بهار ، دكتر شادروان گرانقدر پژوهشهاي برپايه
مهر ايزد.ميرسيد غربي آسياي اقوام به آن شناختي اسطوره
دارنده است ايزدي (پشت مهر) اوستا ، متنهاي برپايه
از ارابهاي با خورشيد ، برآمدن از پيش كه فراخ چراگاههاي
چيرگي نويد و ميشد آشكار زيبا ، و رنگ سفيد اسبان
.ميدهد مرگ و فسردگي سردي ، تاريكناي بر را زندگي روشنايي
بعدها و داشته نزديكي همبستگي خورشيد پرتو با رو اين از
در ويژهاي جايگاه مهر ايراني ، اساطيري تحول سير با
كه شد پيدا ايران در وي ويژه آييني و يافت ايراني اساطير
و رسيده چشمگيري رشد به ساسانيان و اشكانيان دوره در
به اروپايي دريانوردان يا صغير آسياي مغان توسط آنگاه
روم امپراتوري رسمي دين سده سه نزديك تا و يافت راه روم
و يافت چشمگيري گسترش آيين اين سده ، سه اين در.بود
اساطير بعدها.شد ساخته آن ويژه مهركدههايي و مهرآبهها
.نهاد مسيحيت بر شگرف تاثيري اروپا در ميترا آيينهاي و
در اختلافات از جلوگيري براي درآغاز كليسايي شوراي حتي
با را (مهر زايش) دسامبر روز 25 (ع)عيسي تولد با رابطه
گاهشماري گاه آغاز را آن و دانستند يكي (ع)عيسي تولد روز
شب بلندترين آغاز در يلدا جشن صورت هر به.دادند جاي خود
هستي بر تاريكي و مرگ سرما ، ديو تاختوتاز اوج ;يعني سال
و زندگي خورشيد كه است شب اين در بواقع و گرفته قرار
چشماندازي از واقع در -و زاده تاريكي دل از بيمرگي ،
كوتاهتر شبها و بلندتر روزها چله شب فرداي از -طبيعي
در بيشتر (ميترا يا مهر) خورشيد نتيجه در و ميشوند
ديو شكست و زندگي آمدن سرآغاز اين و ميكند درنگ آسمان
.سرماست و مرگ
از زمستاني و سرد شب يك در مهر ميترايي ، اساطير بنيان بر
(هست نيز مسيحيت در كه سرسبزي و جاودانگي نماد) سرو درخت
در و مشعل دست يك در حاليكه در ميشود زاده سنگ يك يا
هستند گواه چوپانان را او زايش.دارد خنجري ديگر دست
.(سرسبز چراگاههاي و گياهان با اوست ديگر پيوند هم اين)
بردن فرو با و ميشكرد را او.ميرود گاو شكار به مهر
و گوشت و خون از.ميگردد آغاز آفرينش گلويش در خنجر
مهر آنگاه و ميآيند پديد جانوران و گياهان گاو ، سرگين
خون خوردن از پس آراسته ، غاري در دوستانش با كه بزمي در
.برميافرازد آسمان به گاو گوشت و
بدانها بايد كه هستند اسطوره اين در چند عناصري واقع در
هستي حيات تجديد و (regeneration) نوزايي آن و داشت توجه
در و دارد تنگاتنگ پيوندي خورشيد و گياه آب ، با كه است
يلدا ، يادشده ، اسطوره برپايه.آنهاست نماد ميترا واقع
ديو بر (Sol invectus) شكستناپذير خورشيد پيروزي جشن
آتش برافروختن و شبنشيني با ايرانيانسرماست و تاريكي
سود به و جسته شركت كيهاني ستيز اين در شب اين در
و سرما ديو با (خورشيد) ميترا جمله از و مقدس نيروهاي
را روشنايي پيروزي كردندو آغازمي نبرد پژمردگي و تاريكي
هر كه همانگونه الياده ، ديدگاه بنيان بر.گرفتند مي جشن
اسطورهاي انسان و ميكند روايت را آفرينش آغاز اسطوره ،
خاطره آن (مناسك و مراسم شكل در) آن انجام يا بازگويي با
زنده خويش كردارهاي و روان و ذهن در را آفرينش ازلي
ايراني انسان ميبخشند ، معنا خويش زندگي به و نگهداشته
هماره آييني ، كردارهاي انجام و يادآوري با شب اين نيزدر
حك خويش ميراي و ناپايدار هستي بر را زندگي آفرينشو
كه همانگونه.مييابد دست ناميرايي و جاودانگي به و كرده
نوروز ، آيين و سده جشن يلدا ، جشن مهرگان ، جشن شد ، گفته
كه يكسانيهستند مايههاي درون و ساختار داراي واقع در
.نگريست در ديدگاه اين از آنها به ميتوان
تداوم بوده ، مهم يلدا جشن در آنچه ;آنكه سخن كوتاه
كه است آن سطوح و سويهها همه در زندگي پوياي و سيرزايا
ميان از(تاريكي و سرما و زمستان) مرگ آمدن با زماني دير
ايزد همان يا و خورشيد زايش با اكنون هم و بود رفته
و ميگيرد بهخود نو چهرهاي خرمي و شادي باروري ، زندگي ،
و شادي (كمدي و تراژدي) زندگي و مرگ ديالكتيك زيباست ، چه
رويارويي ، اين در و اسطوره و آيين اين در نيكي و بدي غم ،
را جاودانگي و نوشينگي ناميرايي ، ايراني ، انسان بيگمان
عرفان رهپوي بزرگ حلاج ، گفته ، زيبا چه و مينمايد جستجو
و برآمد زد ، سپيده شب نهايت از معشوق" ;اسلامي ايراني
"بود نخواهد پي در غروبيش ديگر
|